سایر منابع:
سایر خبرها
حس می کردم هادی سفارش مرا به خانم ام البنین می کند/ گفت وگو با مادر شهید طارمی، محافظ سردار سلیمانی
.... در یکی از عملیات ها زخمی شده بود. سال بعد که دوباره تصمیم گرفت جبهه برود، گوشه ساکش را گرفتم و گفتم تا کی می خواهی بروی؟ تو سنت کم است. گفت مادر اینجا این حرف را زدی اما مبادا بین دوست و آشنا هم بگویی. اگر این حرف شما باعث شود یک نفر دیگر هم از رفتن فرزندش جلوگیری کند و یک وجب از جبهه خالی بماند، گناهش پای شماست. اگر جلوی مرا بگیری من هم پیش حضرت زهرا شکایت می کنم. وصیتنامه اش را ...
مادر شهید سید مسعود زرآبادی آسمانی شد
به گزارش ایثار واحد قزوین ، زهرا گرگاه مادر بزرگوار شهید سید مسعود زرآبادی دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. پیکر مطهر این مادر شهید امروز، دوشنبه، بیست و هفتم دی ماه در مزار والدین شهدا همجوار گلزار شهدای شهر قزوین تشییع و به خاک سپرده می شود. در بخشی از وصیت نا مه شهید سید مسعود زرآبادی آمده است: ...مادر عزیزم! من دلم نمی خواست که شما را ناراحت کنم، ولی از طرفی هم دلم ...
مادرانی روسفید که سجده شکر بجا آوردند
جشن تولد می گیرد. این مادر گفت: مسلم می خواست به جبهه برود، اما من راضی نمی شدم. او برای رضایت گرفتن، مرا پیش جانباز قطع نخاعی برد و از او خواست تا با من صحبت کرده و مرا راضی به رفتن مسلم کند. پسرم به جبهه رفت و در پنجم تیرماه سال 1361 شهید شد. او وصیت کرده بود وقتی خبر شهادتم را شنیدی سجده کن، چون من به آرزویم رسیده ام. من هم بعد از شهادت مسلم، سه بار سجده شکر به جا آوردم. این گزارش ذره ...
روایت هایی تکان دهنده از ایثار مادران شهدا +فیلم
نتوانست حریف اشتیاق بچه ها به جبهه شود. خودش آن ها را انقلابی بار آورده بود، حالا بچه ها از مادر پیشی گرفته بودند و می خواستند تا روز آخر عمرشان دست از مبارزه نکشند. هر سه پسر به نوبت راهی جبهه شدند و خبر شهادتشان یکی یکی به گوش مادر رسید و سخت ترین لحظات را در عمر یک مادر تجربه کرد. بعد از سی و چند سال از درد شهادت فرزندانش چنین تعبیر می کند: شما وقتی زخمی روی دستتان باشد و مدام روی آن ...
فقط از حاج قاسم پرسیدم پسرم چطور شهید شد؟ /پسرم قبل از شهادت همیشه به من می گفت سلام بر مادر شهید
محمدحسین شناخته نشده. به مناسبت وفات ام البنین و سالروز تکریم مادران شهدا به منزل شهید محمدخانی رفتیم و با مادر بزرگوار ایشان گفتگو کردیم. مادر شهید محمدخانی پسرش را اینطور برایمان روایت می کند: تیر 1364 که محمدحسین به دنیا آمد پدرش جبهه بود و بعد از 15 روز برگشت. محمدحسین فرزند دوم خانواده ما بود و یک خواهر بزرگ تر داشت. دوران کودکی اش در زمان جنگ تحمیلی سپری شد. از همان کودکی پایش به ...
درگاه این خانه بوسیدنی است
پیر می شوم اگر دیرتر بیایید لوبیا پلویم خمیر می شود. فروغ خانم همه چیز را همین قدر شیرین روایت می کند، حتی وقتی می رسد به لحظه ای که علی رضا و رسولش در آغوش هم شهید شدند: تعریف کرده اند برایم که علی رضا زخمی می شود، فریاد می زند به رسول بگویید بیاید. علی از رسول چهار سال کوچک تر بود، رسول؛ علی را می اندازد روی کولش راه می افتد؛ بعد توی راه علیرضا می گوید دیدی این دفعه هم نشد؛ رسول می گوید خدا ...
عشق مکرر می شود
به آن جا می روند، از وقایع باخبر می شود. به گفته خانم موسوی: نامه های احمد در نبود خودش شده بود دستور زندگی ام. هر چه می گفت، اشتیاق شاگرد زرنگی را داشتم که می خواست هر چه زودتر تکلیفش را انجام دهد. این آرامم می کرد و انگار احمد کنارم بود. شهید احمد یوسفی در بند پایانی یکی از نامه هایش که متن آن در کتاب آمده است، خطاب به پدرش می نویسد: خوب پدر عزیزم موقع خداحافظی است. فرموده بودید کی ...
عباس، هدیه ای در راه خدا
را پس نمی گرفت. من نیز به حضرت زینب(س) هدیه دادم و اصلا منتظر پس گرفتن نبودم. فریادرس با اشاره به آگاهی شهید از شهادتش، مطرح کرد: خود شهید گفته بود منتظر نباشید که من سالم برگردم. شهادت اول را به نیت پدرش کرده بود چون حق پدر است که ثواب شهادت را داشته باشد. برای شهادت دوم نیتش خودش بود. برای مادر تمام اعمال خوبی که در زندگی انجام داده بود گذاشت. وی با اشاره به دیگر ایستادگی ها ...
شهیدی که اجازه نداد پیکر دیده بان جا بماند
، همیشه آرزوی شهادت داشت. بچه ای با خدا و با ایمان بود، کاری نمی کرد که نه تنها من، بلکه دیگران هم از دست او ناراحت شوند همیشه می گفت: می خواهم به جبهه بروم اگر کشته شدم یا در راه خدا کشتم اول باشم آرزوی شهادت را در سر می پروراند؛ چون بچه خیلی زرنگی بود مورد توجه فرماندهان بود هر وقت به شهید تشویقی می دادند از آنها استفاده نمی کرد. خیلی که نزد خانواده می ماند، فقط یکی دور روز بود. دوباره به جبهه ...
گذری بر کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س)/ فاطمه (س)حاصل عمر حضرت رسول اکرم (ص) بود
می خواهم، رسول خدا دخترش را چون جان شیرین در آغوش گرفت و او را بوسید و کنیه ام ابیها را به او اختصاص داد. یعنی اگر زن های من مادرهای امت من هستند تو زهرا جان مادر من هستی. ام ابیها یعنی مادر پدرش. و ام در لغت به معنی اصل و ریشه است و به معنی پناهگاه نیز گفته شده است، زمین را از آن جهت امّ نامیده اند که اصل و ریشه انسان است و تمام انسان ها از خاک آفریده شده اند و مادر را از آن جهت امّ گویند که اصل ...
شهیدی که به مادر قول برگشت 20 روزه را داد!
کنکور داده بود که جواب قبولی اش چند وقت پس از شهادتش به دستمان رسید که رتبه خوبی هم کسب کرده بود. مادر شهید پورسبزی با اشاره به اینکه محمدرضا در عملیات کربلای 5، از ناحیه پاهایش به شدت مجروح شده بود که نیاز به جراحی داشت اما از من آن را پنهان کرده بود ، ابراز کرد: در زمان شهادت پسرم تنها 20 سال داشت قبل از اعزام به آخرین عملیاتش، پدرش از او خواست که نرود، ملتمسانه نزد من آمد که اجازه رفتن ...
مراسم عزاداری وفات ام البنین و تکریم از مادران شهدا در جوزدان
بود برای من و پدرش بلیت گرفت و ما را برای 10 روز به مشهد برد تمام این 10 روز زیارت نامه عاشورا و نماز می خواند و در حرم بود فقط سحر و افطار می دیدمش. روزهای آخر دیگ سحر و افطار هم نمی آمد، درحرم می ماندآن شب که رضایت می خواست بیست ویکم ماه رمضان و شب احیا بود من هم دیدم خیلی بی تاب است که برود، گفتم به خاطر اینکه این راه را انتخاب کرده ای و این راه را دوست داری رضایت می دهم بروی. ...
دستور مافوق
دستور مافوق مجید کبیر زاده موقع عملیات ها در جبهه بود و در مواقع غیر عملیات یا در مرخصی هایش به عیادت مجروحان میرفت. سال 1363در بیمارستان شریعتی تهران مجید را دیدم و گفتم اینجا چه می کنی؟ گفت: به دیدن بچه ها آمدم. در مرحله اول دوم و سوم عملیات بیت المقدس با ایشان بودم. مرحله دوم عملیات بسیار سخت و دشوار بود ولی مجید به راحتی نیروها را کنار خاکریز ها هدایت و جابجا می کرد ...
زندگی مادر شهیدان خوش لفظ به روایت دخترش
محکم بود، اما داغ علی را تاب نیاورد و بعد خاکسپاری علی گفت که امروز قلبم را دفن کردم . چند سالی می شد که ناراحت قلبی داشت، اما بعد چهلم علی طور دیگری شد و به گفته پزشکش دق کرد. او پس از تحمل سی و چند سال فراق همسرش، امیر و جعفر و 6 ماه پس از شهادت علی در 76 سالگی به دیدار آنها شتافت. پدرم اسدالله خوش لفظ هم 14 خرداد 1366 چند ماه پیش از شهادت برادرم جعفر دعوت حق را لبیک گفت، او شغل سختی داشت و برای ...
ام البنین؛ الگوی صبر و استقامت مادران شهدا/ روایتی از لحظه وصال مادر و فرزند بعد از 38سال
16 سال سن داشت، در قزوین به عضویت بسیج درآمد و به جبهه اعزام شد. پسرم عاشق شهادت با لباس مقدس بسیجی بود مادر شهید باب الله داودی در گفت وگو با خبرنگار فرهنگ و هنر صبح قزوین؛ انگیزه فرزندش از حضور در جبهه حق علیه باطل را اطاعت از فرمان امام راحل و عشق به ولایت و امام حسین(ع) ذکر کرده و می گوید: پسرم عاشق شهادت با لباس مقدس بسیجی بود و همیشه می گفت "حال که راه شهادت باز است چه ...
معراج در سوریه؛ قصه پزشکیاری که مدافع بارگاه حضرت زینب (س) بود
شهید سید محمدحسین میردوستی از نخستین شهدای بارگاه حضرت زینب (س) است که روز تاسوعا به شهادت رسید. این شهید عالی مقام پزشکیاری را در ایران آموخت و برای ارائه خدمت به سوریه اعزام شد و در حلب به معراج رسید. شهید سید محمدحسین میردوستی از شهدای مدافع حرم است که سیزدهم تیر ماه سال 1370پا به هستی نهاد. وی اولین شهید بسیجی یگان ویژه صابرین سپاه انقلاب اسلامی بود که مهرماه سال 1394 به عنوان ...
روایتی از سبک زندگی شهدایی جوان که عارف بالله بودند
مدرسه رفتم و گفتم بنده همین یک پسر را دارم برای ایشان یک دست کت و شلوار خریده ام اما ایشان نمی پوشد! مدیر مدرسه وارد حجره پسر شد دید که سیدمحمدرضا روی زمین خوابیده است، سوال کرد که پسرم چرا روی زمین خوابیده ای؟ شهید جواب داد که می خواهم از الان بدنم را به قبر عادت بدهم. این افراد مجاهد فی سبیل الله شدند. مادران شهدا نیز از شهادت فرزندان خود خبر داشتند. مادر شهید وحید زمانی در یک مصاحبه ای ...
قتل 2 شب پس از درگیری وحشت آور در تهران + عکس
بیرون بگذارم که متوجه حضور مشکوک دو پسر جوان مقابل خانه مان شدم . عرشیا و دوستش در ماشین نشسته بودند. من گمان کردم که آنها همان طرفین دعوای شبانه هستند که مرا تهدید کرده بودند .من جلو رفتم و به آنها گفتم مقابل خانه مان چه کار می کنند که ارشیا به من فحاشی کرد و همین موضوع باعث درگیری ما شد .من چون بعد از درگیری دو شب قبل مدام وحشت داشتم در جیبم یک قمه جاساز کرده بودم .آن را بیرون آوردم و ضربه ای به ...
فرمانده ایرانی که مجاهدین عراقی در شهادتش گریستند
می کند. آن جا بود که به فروتنی او پی بردم. او بود که در میان بسیجیان ، اصلاً از خود - به عنوان فرمانده - نام نمی برد و هیچ گاه در این باره لب به سخن نگشود. *همسر شهید دقایقی: نخستین سخنی که پس از ازدواج با من گفت، این بود که من فقط به شما و خانواده خود تعلق ندارم، بلکه باید همواره در صحنه انقلاب حضور یابم و تلاش کنم. من و اسماعیل هشت سال با هم بودیم، ولی به جرأت بگویم که جمعا تنها یک سال در کنار ...
قاتلی که می گوید به اشتباه آدم کشتم
باشگاه خبرنگاران جوان – حدود یک سال قبل وقوع نزاعی مرگبار در خیابان محلاتی تهران به پلیس و بازپرس جنایی اعلام شد. نخستین بررسی ها نشان می داد پسر 28 ساله ای بر اثر اصابت چاقو به سرش جان باخته و عامل قتل نیز جوانی 30 ساله است که بعد از قتل همراه برادرش فرار کرده و ردی از او در دست نیست. یک روز از این جنایت گذشته بود که متهم ردیابی و دستگیر شد وی پس از اعتراف به قتل در شعبه دوم دادگاه ...
وای از این همه دلتنگی
رحیم رحیم زاده یک روز چشم باز میکنی می خوانی استاد دکتر صدرالدین الهی یکی از استادان دوران دانشگاهی خود را از دست دادی.کسی که خود روزنامه نگار ورزشی و یکی از بنیانگذاران مجله کیهان ورزشی بود در دیار غربت چشم از این جهان فانی بسته.چند روز نگذشته خبر دار می شوی یک مدیر ورزش به دیار باقی شتافته . حاج آقا محمدرضا یزدانی خرم هم از میان ما رفت . او هم انسان وارسته ای بود یک مدیر ...
در سوگ امُّ البنین؛ اسوه مادران صبور
...> فرزندانم به فدای حسین علیه السلام ام البنین بَشیر را دید که فرستاده امام سجاد علیه السلام بود و به مدینه آمده بود تا مردم را از ماجرای کربلا و بازگشت کاروان امام حسین علیه السلام با خبر سازد. به او فرمود: ای بشیر! از امام حسین علیه السلام چه خبر داری؟ بشیر گفت: خدا به تو صبر دهد که عباس تو کشته گردید. ام البنین فرمود: از حسین علیه السلام مرا خبر ده! بشیر خبر شهادت بقیه فرزندان او را هم ...
رستمی از دیار پاکان تاریخ
برگزار می شود. این مکان یک مکان معنوی برای ما به حساب می آید. تاریخ شهادت شهید رستم آذرباد چه زمانی بوده است؟ فرزندم در دوم اردیبهشت سال 44 به دنیا آمد و در 30 خرداد 1365 به شهادت رسید. خبر شهادت پسرتان را چگونه به شما اعلام کردند؟ آن روز به روستا رفته بودم و وقتی برگشتم خواهرزاده من به خانه ما مراجعه کرد. پسر بزرگم همراه او رفت و وقتی برگشت همراه با چند نفر آمدند و خبر شهادت ...
شب 23 بهمن بر خاندان فرزانه چگونه گذشت؟!
ازدواج کرده، سال 96 بود؛ دو سال بعد از شهادت حاجی. اصلا هم دوست نداشتم قرض دستی، حتی از خانواده خودم هم بگیرم؛ نهایتا وام می گرفتم. خیلی توی فکر بودم، داشتم می رفتم دیدم یکی از دوستانمان که خانمی است و در سپاه کار می کند زنگ زد و گفت خانم فرزانه! یک چیزی بهت بگویم فقط ناراحت نشوی؛ داد بیداد نکنی! من و آقای میرطاهری یک کاری کردیم از طرف شما. گفتم چیه؟ خیلی به هم ریخته بودم سر این پولی که می خواستم و نمی ...
قدردانی دانشجوی دماوندی از معلمان خود
که فکر کردم دیدم واقعا عاشق رشته خودم هستم که عاشقی همان دیوانگی است. سهرابی درباره سال کنکور خود بیان کرد: سال سختی بود با تمام مشکلات روزهای خود را شروع می کردم دهم و یازدهم خود را با قدرت خوانده بودم اما سال دوازدهم انگار هر روز یک حسی به من می گفت اگر قبول نشوی اگر همه زحمات شب و روزانه تو به جایی نرسد. که یک دفعه به خودم آمدم گفتم خدایا من تلاش خود را می کنم و می دانم پاداش تلاشم را ...
یادداشت| حضرت ام البنین(س) ؛ الگویی برای مادران و همسران شهدا
مادر فداکار ، بعد از زینب کبری علیهاالسلام دار فانی را وداع گفت و در سیزدهم جمادی الثانی سال 64 هجری قمری به دیدار معبود شتافت و در قبرستان بقیع در کنار سبط رسول خدا، امام حسن(علیه السلام)، و فاطمه بنت اسد و دیگر چهره های درخشان شریعت محمدی(صلی الله علیه و آله) به خاک سپرده شد. و چه مناسب روز رحلت این بانوی بزرگوار که خود همسر و مادر شهید است به عنوان روز تکریم مادران و همسران شهدا ...
گفت وگوی خواندنی با همسر شهید سیدعلی اصغر جوادی آملی؛ شنیدن خبر شهادت سید در میهمانی خواهر | بی قراری ...
کار می کردیم بچه آرام نمی گرفت تا نیمه شب این بچه یک بند گریه کرد و در آخر خسته شد و خوابید؛ خبر شهادت را که آوردن فهمیدیم همان زمان که سید علی اصغر در جبهه شهید شده است بچه در اینجا شروع به بی تابی کرده بود و بعد از اینکه ایشان شهید شدند. قرار بود که آقا سید فردا یا پس فردا بیایند و ما آماده حضور ایشان بودیم و خواهر و مادر بنده می گفتند برویم منزل آنها، تا زمانی که علی اصغر برگردد، ولی ...
قاتل سنگ پران: هیچ وقت عاشقم نشدند؛ خشمم را خالی می کردم
دیپلم خواندم. هرچند دلم می خواست درس می خواندم، اما به خاطر بیماری اعصاب و روانی که داشتم نتوانستم ادامه بدهم. کار می کنی؟ نه از سال 84 تا الان بیکارم. قبلا در کار نساجی بودم و بعد در یک شرکت که مربوط به دستگاه چاپ بود کار می کردم. پدرم هم آمد با صاحب کارم شریک شد تا مرا اذیت نکند. چون مهجور بودم، اما کارفرمای من یعنی شریک پدرم حق او را خورد و فرار کرد. از همان زمان من بیکار ...