شب 23 بهمن بر خاندان فرزانه چگونه گذشت؟!
سایر منابع:
سایر خبرها
24 سال زندگی با سید جانبازان قطع نخاعی
به سید جانبازان قطع نخاعی، برادر شهید سیدمهدی آملی، یادگار هشت سال دفاع مقدس با تحمل بیش از 35 سال درد و رنج ناشی از جانبازی، سحرگاه روز بیست ونهم فروردین سال 1398 در ساری به فیض شهادت نایل شد. مدیون ایشان هستم که اجازه داد کنارش باشم از خانم احمدی می پرسم که آیا در این همه سال، از شرایط نگهداری شهید خسته نشدید یا مثلا بخواهید منتی بر سر او بگذارید؟ او می گوید: من بارها گفتم ...
تکفیری ها پسرم را به جرم خواندن زیارت عاشورا شهید کردند
شهید جواد نوروزی متولد سال 1367 و معلم پایه ششم ابتدایی روستای حیط شهرستان سرباز استان سیستان و بلوچستان بود. صبح روز 26 فروردین سال 1393 درحالی که قصد داشت برای آموزش شاگردانش سر کلاس حاضر شود، به دست اشرار عضو گروهک جیش الظلم ترور شد و با اصابت پنج گلوله به شهادت رسید. از این معلم شهید نوزاد شش ماهه ای به یادگار ماند که اکنون هفت ساله است و به گفته همسر شهید، سراغ پدرش را می گیرد. آنچه می ...
معراج در سوریه؛ قصه پزشکیاری که مدافع بارگاه حضرت زینب (س) بود
اش ناراحت بود و سعی می کرد به طریقی از دل او دربیاورد و نبودنش را جبران کند؛ غذا درست می کرد، لباس می شست، همه خانواده را جمع می کرد و به تفریح می برد و سعی می کرد روزهایی که حضور نداشته را جبران کند. روحیه ای جهادی مادر شهید میردوستی گفت: یک روز ناهار خانه ما بود و تلویزیون بمباران یمن را نشان می داد. محمدحسین با دیدن صحنه ها با عصبانیت بلند شد و گفت ببینید بچه های مردم را ...
شهیدی که دائم در رکوع بود | همسر شهید: در 34 سال جانبازی شهید چیزی جز زیبایی ندیدم + صوت
خبرگزاری حوزه - سمنان / خانم زرین شاطری همسر جانباز 70 درصد سردار حاج غلامعلی مثبت ( شاهجوئی )، از یادگاران دوران دفاع مقدس شهرستان سمنان که پس از سال ها تحمل درد و رنج ناشی از جراحت و جانبازی، 14 اسفند 99 به قافله شهیدان پیوست، می گوید: ما رأیت الا جمیلاً در تمام 34 سال جانبازی شهید چیزی جز زیبایی ندیدم. خبرنگار خبرگزاری حوزه در سمنان به پاس قدردانی از صبوری همسر شهید غلامعلی مثبت، با ...
شهیدی که در فاطمیه با پهلوی خونین آسمانی رسید | ناگفته های بانوی طلبه از همسر شهیدش
فدای رهبر؛ در وصیت نامه شهید توصیه اکید به پیروی از ولایت فقیه داشت. خانم صفرپور اظهار کرد: در موقع شهادت همسرم، دل شوره عجیبی پیدا کردم، در حالی که خبری از این واقعه نداشتم و بعد از اطلاع از خبر شهادت، نماز خواندم و از خداوند درخواست کمک کردم تا بتوانم در این آزمون بزرگ صبور و راضی به رضای خدا باشم. همسر شهید بن کرد: شهید تلاش می کرد از جهات مختلف اخلاقی و انسانی خود را به ...
روایت هایی تکان دهنده از ایثار مادران شهدا +فیلم
نتوانست حریف اشتیاق بچه ها به جبهه شود. خودش آن ها را انقلابی بار آورده بود، حالا بچه ها از مادر پیشی گرفته بودند و می خواستند تا روز آخر عمرشان دست از مبارزه نکشند. هر سه پسر به نوبت راهی جبهه شدند و خبر شهادتشان یکی یکی به گوش مادر رسید و سخت ترین لحظات را در عمر یک مادر تجربه کرد. بعد از سی و چند سال از درد شهادت فرزندانش چنین تعبیر می کند: شما وقتی زخمی روی دستتان باشد و مدام روی آن ...
قیمت خودرو
را نبیند. او ادامه داد: دو، سه روز به ما تعطیلی دادند وگفتند با شما تماس می گیریم، چند روز گذشت دیدم کسی تماس نگرفت. یکی از همان بچه ها به من زنگ زد و گفت معینی می دانی جای تو، مادر بهاره رهنما را گذاشتند؟ الگوی من مولا علی(ع) است که می فرمایند رگ ببر اما نان نبر. از همینجا به آن خانم می گویم چگونه توانستی جای من بازی کنی؟ و من یک هفته تمام گریه کردم چون تعداد زیادی مسکن می خوردم تا درد زانویم سرکار مشخص نشود. ...
برای بچه دار شدن، منتظر لبخند ساعد و گلوریا بودیم؟
سهیلی و گلوریا هاردی دوتا بچه دارنو تا حالا نذاشتن عکسی و خبری ازشون منتشر بشه و من احمق همه این سال ها می گفتم چه خفن...نمی دونستم می خوان این تیزینگای احمقانه و احتمالا تبلیغ های احمقانه تر بعدش رو برن کاربر دیگر نوشت: ساعد سهیلی اینا به خاطر حفظ حریم شخصی بچه اشونو 4 ساله رو نکردن، بعد به خاطر پول الان حاضر شدن برن رو بیلبورد دیگری نوشت: یعنی بودجه ی مملکت صرف این شده، ساعد ...
فقط از حاج قاسم پرسیدم پسرم چطور شهید شد؟ /پسرم قبل از شهادت همیشه به من می گفت سلام بر مادر شهید
بود شنبه برگردد، شنبه پیکرش برگشت! دو روز قبل از شهادتش تماس گرفت. ماموریتش طول کشیده بود و من بی تاب و بی قرار بودم دیگر طاقت دلتنگی اش را نداشتم.98 روز بود که ندیده بودمش. تماس که گرفت گفتم حسین جان بیا دلتنگتیم. بیا چند روزی خانه بعد دوباره برگرد سوریه.نمی دانستیم مسئولیت فرماندهی دارد فکرمی کردیم یکی از نیروهای عادی است. گفت چشم به محض اینکه کارم تمام شد می آیم ان شاالله شنبه برمی ...
مادرانی که زیارتنامه دارند از عشق
دانشجوی پیرو خط امام در کربلای هویزه شهید فرخ سلحشور و حاجیه خانم ابراهیمی مادر بسیجی حماسه آفرین کربلای هویزه شهید اسماعیل حاجی کوهمدانی. دو تن اهل اهواز و دیگری اهل فسای شیراز. یکی سال 67 آمده به هویزه و دیگری سال 95 و آن دگر، دوم خرداد 97. چرایش را نمی دانم، اما این را شاید بدانم که مادر، مادر است. مادر یعنی به تعداد همه روز های گذشته، صبوری و به تعداد همه روز های آینده، دلواپسی و ...
لباس خیلی اندامی و جذب صبا راد ! / خانم مجری فقط حاشیه ! + عکس
راد را می توانید در این خبر مشاهده فرمائید بیوگرافی صبا راد صبا راد مجری خوش صدا و البته خوش سیمای شبکه تهران بود که تا همین چند سال پیش او را هر روز در برنامه "به خانه بر میگردیم" میدیدم البته که با ظاهری کاملا متفاوت. صبا خانوم اون موقه ها با مانتو اتو کشیده و مقنعه های رنگی جلو دوربین ظاهر میشد اما حالا با لباس خواب و تیشرت و بی حجاب و...همه جوره جلوی دوربین گوشیش میاد ...
درگاه این خانه بوسیدنی است
مسیر را داشتیم نشانشان می دادیم. فروغ خانم عهدی را به یاد می آورد که مایه عاقبت بخیری فرزندانش شد و می گوید: به همسرم گفتم من قول میدهم توقعی نداشته باشم که شما نتوانی انجام بدهی، شما هم قول بده نان حلال بیاوری، تا اگر خدا به ما بچه داد نان حلال بخورد. خدا هم این را گرفت و برای من نوشت. قسم می خورم محمود آقا تا آخر عمرش یک دانه یک ریالی شبهه ناک نیاورد، هر چه داشتیم با هم می خوردیم با مردم ...
تابلوی شهدا هر روز مقابل چشمان حاج قاسم بود
روز بعد با دعوت رفتم خانه شان. روی دیوار تابلویی از تصاویر شهدای لشکر ثارالله نصب بود. حاج قاسم این تابلو را روی دیوار گذاشته بود تا همیشه به یاد دوستان شهیدش باشد. سه ماه قبل از شهادتش هم گفت هنوز آن تابلو را دارم. *** یک بار از زبان شهید سلیمانی شنیدم که می گفت: من وقتی مادر شهیدان هندوزاده را می بینم، تمام خستگی هایم رفع می شود. من عاشق فرزندان شهید حاج یونس زنگی آبادی هستم. ...
مادری که برای شهادت پسرش مژدگانی داد
تقریبا هزار و 500 تومان می شد، به مسئولان دادیم. وی همچنین گفت: حدود 20 سال پیش از بنیاد شهید یک فیش تلویزیون رنگی 14 اینچ آوردند که من رفتم بنیاد و آن را پس دادم و گفتم در پرونده فرزندم نوشته ام که حق ندارید برای من چیزی بیاورید و حتی زمانی که برای مراسم چهلم شهید از بنیاد شهید برنج و روغن آوردند، حاج آقا گفتند اینها را ببرید و من گفتم 40 روز است که خانه من خالی نشده است. من زمینی را که در شهرک بعثت داشتیم برای برگزاری مراسم فرزندم فروختم. ...
حس می کردم هادی سفارش مرا به خانم ام البنین می کند/ گفت وگو با مادر شهید طارمی، محافظ سردار سلیمانی
.... در یکی از عملیات ها زخمی شده بود. سال بعد که دوباره تصمیم گرفت جبهه برود، گوشه ساکش را گرفتم و گفتم تا کی می خواهی بروی؟ تو سنت کم است. گفت مادر اینجا این حرف را زدی اما مبادا بین دوست و آشنا هم بگویی. اگر این حرف شما باعث شود یک نفر دیگر هم از رفتن فرزندش جلوگیری کند و یک وجب از جبهه خالی بماند، گناهش پای شماست. اگر جلوی مرا بگیری من هم پیش حضرت زهرا شکایت می کنم. وصیتنامه اش را ...
این زن ایرانی رکورددار زایمان است ! + فیلم 9 بچه قد و نیم قد در 34 سالگی
راهنمایی بوده که پسرعمه اش به خواستگاری می آید و عقد می کنند و بعد از یک سال هم به خانه خودشان می روند تا مانند تمام زوج های خوشبخت زندگی شیرین شان را آغاز کنند. تمام کردن تحصیلات دیپلم زهرا (که در خانواده فاطمه خطابش می کنند) برای همسر خیلی مهم بود. پس تا اتمام سال پیش دانشگاهی زندگی را با اولویت تحصیلات فاطمه خانم ادامه دادند. تا اینکه در پایان سال تحصیلی و نزدیک ایام کنکور، متوجه می شوند ...
زیورِ رضا ؛ روایتی از شهادت تا وصال در پابوسی امام رئوف
...، در خواب می بیند که به ایشان می فرمایند جنگ تمام می شود اما خوشا به سعادت کسانی که خوشه ای از این خرمن پرفیض برداشتند از فردای آن روز زیور خانم به همه می گوید دیگر گریه نمی کنم؛ رضای من لیاقت شهادت را داشت... و هر سال دست بچه هایش را می گرفت و با کاروانی که مرحوم اصغر فکری راینی به مشهد می برد، به پابوس امام رضا می رفتند. روزهای اول آبان سال 75 هم قرار بود زیور خا ...
گفت وگوی خواندنی با همسر شهید سیدعلی اصغر جوادی آملی؛ شنیدن خبر شهادت سید در میهمانی خواهر | بی قراری ...
می گفتم خیر صبر کنید همسرم بیایند با ایشان خدمت می رسیم، چون فردا یا پس فردا قرار بود تشریف بیاورند؛ با اصرار خواهرم فردای آن روز به خانه او رفتیم، همسرشان هم بود مشغول صحبت و خوش و بش بودیم، زنگ خانه خواهرم را زدند، همسایه آنها بود، شوهر خواهرم رفت و بعد از چند دقیقه ای دیدم که خواهرم را هم صدا زد، خواهرم هم رفت و 10 دقیقه ای گذشت، صبر کردم و دیدم نیامد، به بچه ها گفتم بلند شوید به خانه برویم ...
حس غریب پروانگی
، شروع کردم به دعا خواندن و ذکر گفتن هر چی که بلد بودم را خواندم. خدایا خودت کمکم کن. از پله ها به هر سختی بود پایین رفتم. هرچه کردم نتوانستم زنگ خانه همسایه مان را بزنم. خجالت می کشیدم. دوباره با همان سختی راهی را که رفته بودم را برگشتم. مریم در خواب نازی رفته بود کنارش نشستم. خیلی احساس بی کسی کردم. پناه بردم به خدا گفتم: خدایا در این وقت شب همه درها به رویم بسته شده؛ خودت به ...
سعید در چهلم مادرش، به گاو صندوق خانواده دستبرد زد
بیزینس خانواده توسط مباشرین اداره می شد وحاج بابا و عزیز در طول سال پیش بچه ها بودند و هرسال اسفندماه بر می گشتند ایران و تا بهار حساب و کتاب حجره ها و نمایندگی ها را صاف می کردند.امور تجاری خانواده طوری توسط حاج بابا منظم و مرتب چیده شده بود که حتی نیاز به همان حسابرسی سالیانه هم نبود،بلکه حسابرسی بیشتر بهانه ای بود تا حاج بابا و عزیز بنا به سنت خانواده پایان سال و آغاز سال نو را در خانه ی پدری ...
قرار سه شنبه ها درکنار مزار شهید احمد کاظمی برگزار شد
کتاب حاج احمد است و صحبت درباره این شهید بزرگوار که در صفر تا صد جنگ حضور داشت. وی افزود: حاج احمد چه آن سال ها و چه بعد از جنگ، در پست های مهم و حساسی خدمت کرد، البته گستردگی کار شهید کاظمی چنان بود که با یک کتاب و دو کتاب نمی توانیم همه گفتنی ها را درباره اش بگوییم، اما مصداق آن بیت شعر است که آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید ، همچنین شنیده ام که پروژه های دیگری هم ...
خاطراتی ناب از سه راه شهادت
...؛ حاج عبادیان هم موقعیت ممقانی(شهید) شد! گفتم چشم؛ و گوشی از دستم افتاد! ناخوداگاه یاد خاطرات اولین دیدار با حاج عبادیان در اردوگاه قلاجه افتادم که گفته بود بیا مسئول موتوری سبک بشو و...... از سنگر زدم بیرون . آقای شیبانی آمده بود و نگران بود که ماشین تهیه نشده. خبر شهادت عبادیان را شنید و گریه اش گرفت. شبانه رفت دنبال ماشین. من هم نا امید برگشتم داخل سنگر. بعد از شام و خواب، صبح ساعت هفت ...
امام می گفت اسلام باید در این عصر حرفش را بزند
نفر در انقلاب در کمک به امام خیلی نقش داشتند که یکی مرحوم سید علی اندرزگو بود و آقای هاشمی و سید محمود طالقانی و البته دیگرانی هم بودند از جمله شهید بهشتی و شهید مطهری و دیگرانی که بخواهم ذکر کنم طولانی می شود. آقای هاشمی از سیزده سالگی که به قم آمد در کوچه ای مستقر شد که خانه امام آنجا بود و به نقل از خودشان این حسن تصادفی بود که می گفتند با امام به حرم می رفتند و به درس برمی گشتند و بعد با حاج ...
ایثار شهید علیرضا ربیعی برای هم بندی هایش در اسارت/ استجابت دعای شهید ربیعی با آمین شهید سلیمانی
...، رو به روی تلویزیون به احترام می نشست و صحبت ها را به دقت گوش می داد. خادمی در پایان با بیان خاطره ای از روز های آخر زندگانی حاج علیرضا گفت: ایشان بر اثر جراحات شیمیایی در بیمارستان بقیه الله (عج) چند سال تحت درمان بود. این اواخر تمام ریه اش سفید شده بود و عوارض جراحات به مغز استخوان رسیده بود. چند روز پیش از شهادت به همسرش گفته بود حاج قاسم را در خواب دیدم، خیلی خوشحال بود، می گفت با حاج قاسم صحبت کردم، قسمش دادم که دعا کند من هم شهید شوم، حاج قاسم گفت چرا اصرار می کنی؟ گفتم همه دوستانم شهید شدند، حاج قاسم دستش را بالا برد و برایم دعا کرد. انتهای پیام/ 141 ...
دوراهی انتخاب بازیگری و معلمی
به گزارش خبرگزاری رسا، این جمله که بیشتر از نقد، تعریف به حساب می آید را یکی از بزرگان سینمای ایران در وصف مهران رجبی گفته است؛ بازیگر طنازی که از 25 سال پیش در سریال بچه های مدرسه همت به کارگردانی دوستش رضا میرکریمی نخستین بار جلو دوربین رفت و در این سال ها با نقش های ماندگار و بازی های درخشان، خاطرات شیرینی را برای مخاطبان سینما و تلویزیون ساخت. گفت وگوی کوتاه ما را با این بازیگر پرکار سینما و ...
چند روایت از انتظاری طولانی/ مهدی ام را آوردند!
را آوردند. زنگ زدم تاکسی تلفنی، ماشین بیاید بروم معراج. دلم یک جا بند نمی شد. بعد از ده سال می خواستم تو را ببینم. چادرم را سرم کردم و دویدم توی کوچه. یکی از همسایه ها من را دید و پرسید: حاج خانم تا حالا ندیدم توی کوچه بدوی، چی شده؟ گفتم: مهدی ام را آوردن...
مادر شهید اکبر مردانی : شهدا بهترین الگو برای جوانان هستند
بمباران علاوه بر پسرم و مهدی بازگیر، عالم ماسپی، محمدرضا ماسپی و خاور ماسپی هم شهید شدند. آن سال هر روز با حسرت نظاره گر رفتن بچه ها به مدرسه بودم گاهی اوقات یادم می رفت اکبر نیست و منتظرش می ماندم که از مدرسه بیاید و صدایم بزند. فقط مادرانی که فرزندشان را از دست داده اند می دانند من چه دردی می کشم. درد یک سوخته را سوخته ها می فهمند، روضۀ سخت مرا اهل سما می فهمند. کلام آخر مادر ...
گرم ترین شب زمستانی
خیابان اصلی به فرعی که پیچید، پاهایش سست شد. - اگه اتفاقی برا معصومه و بچه افتاده باشه چی؟ انگار کسی درونش نهیب می زد: مگه سلامتی هر دو را از امام رضا نخواسته ای؟ با این فکر نفسی عمیق کشید و به کوچه باریک خانه رسید. اولش کمی صبر کرد؛ اما وقتی چراغ اتاق را روشن دید و متوجه شد که دیگر صدای ناله های معصومه نمی آید، از موتور پیاده شد. به طرف در رفت. دست بالا برد تا زنگ بزند که در باز شد و ...
بهشت جایی است که صدای قدم های مادر شهید گوش ها را می نوازد
...> -همین یک پسر را داشتید حتما. - 3 تا پسر داشتم که این یکی شهید شد. بعد از شهادتش، خدا یک پسر دیگر بهم داد. 4 تا پسر دارم. - چه خوب که بعد از این همه سال هنوز هم به دیدن پسرتان می آیید. - قرارمان یک روزدرمیان است. یک روز او به دیدنم می آید و یک روز من. چند وقتی که پادرد داشتم می گفت: نیا مادرجان! ولی مگر می شود نیامد؟ این پسر ها همه چشم به راه هستند، یکی چشم به راه مادرش، یکی ...