سایر منابع:
سایر خبرها
حس می کردم هادی سفارش مرا به خانم ام البنین می کند/ گفت وگو با مادر شهید طارمی، محافظ سردار سلیمانی
.... در یکی از عملیات ها زخمی شده بود. سال بعد که دوباره تصمیم گرفت جبهه برود، گوشه ساکش را گرفتم و گفتم تا کی می خواهی بروی؟ تو سنت کم است. گفت مادر اینجا این حرف را زدی اما مبادا بین دوست و آشنا هم بگویی. اگر این حرف شما باعث شود یک نفر دیگر هم از رفتن فرزندش جلوگیری کند و یک وجب از جبهه خالی بماند، گناهش پای شماست. اگر جلوی مرا بگیری من هم پیش حضرت زهرا شکایت می کنم. وصیتنامه اش را ...
روایت هایی تکان دهنده از ایثار مادران شهدا
و چند سال از درد شهادت فرزندانش چنین تعبیر می کند: شما وقتی زخمی روی دستتان باشد و مدام روی آن زخم نمک بزنید، چطور می شود؟ جگر مادر همان است. آتش دل مادر خاموش شدنی نیست. اما دل پر عاطفه مادری سر جای خودش و الگوی صبر و استقامت بودنش نیز همچنان پابرجاست. می گوید: بعد شهادت بچه ها ابتدا استقامتی در کار نبود. خدا این صبر را به ما به مرور داد. آن موقع من اصلا تحمل شهادت عباسم را نداشتم اصلا نمی ...
شب 23 بهمن بر خاندان فرزانه چگونه گذشت؟!
راحت بودیم؛ می دانید تا صبح ما چی کشیدیم؟ از این استرسی که وارد شد، بیشتر عذاب کشیدیم. دیگه تا اینها بفهمند و تا شوهرِ خواهرم بیایند، همسایه ها آمدند. تا ساعت ده که دیگر بچه های پادگان و شوهرِ خواهرشوهرم بیایند من دیگر قاطی کردم. به شوهرِ خواهرشوهرم گفتم من به شما پیام دادم؛ گفت من اصلا آن موقع نمی دانستم چی به شما بگویم؛ گفتم بروم پادگان، چون جلسه داشتیم و قرار بود پیکر برگردد؛ اصلا می خواستیم جلسه ...
ماجرای قاب عکس منزل سردار
همیشه با آنها بازی می کردند. در روزهای آخر وارد بازی با بچه ها نشدند. ما به طور معمول هر روز با پدرم تلفنی صحبت می کردیم و پدر هر بار تلفن را می گرفت و با نوه هایش هم صحبت می کرد اما دفعه های آخری که با هم صحبت می کردیم وقتی از شیطنت بچه ها می گفتم، می گفتند الله اکبر و حتی نمی خواستند با بچه ها صحبت کنند که به حب دنیایی گرفتار شوند. سلیمانی ادامه داد: اشدا علی الکفار رحما بینهم در شخصیت ...
شهیدی که در فاطمیه با پهلوی خونین آسمانی رسید | ناگفته های بانوی طلبه از همسر شهیدش
بار به شوخی به همسرم گفتم که آقا مصطفی شما دلت برای من و بچه ها تنگ نمی شود؟ لبخندی زد و گفت شما عزیزترین های من هستید، زهرا خانم 3 ساله و خیلی خوش زبان بود و شهید خیلی به او علاقه داشت. در یکی از بدرقه ها دیدم آقا مصطفی از وسط های کوچه غیبش زد، نگران شدم و جلوتر رفتم، متوجه شدم که پشت یک کامیون گوشه ای ایستاده و گریه می کند. وی ادامه داد: مدتی قبل از شهادت ایشان، پدرم را از دست دادم و ...
دستور مافوق
دستور مافوق مجید کبیر زاده موقع عملیات ها در جبهه بود و در مواقع غیر عملیات یا در مرخصی هایش به عیادت مجروحان میرفت. سال 1363در بیمارستان شریعتی تهران مجید را دیدم و گفتم اینجا چه می کنی؟ گفت: به دیدن بچه ها آمدم. در مرحله اول دوم و سوم عملیات بیت المقدس با ایشان بودم. مرحله دوم عملیات بسیار سخت و دشوار بود ولی مجید به راحتی نیروها را کنار خاکریز ها هدایت و جابجا می کرد ...
مدیرکل پزشکی قانونی استان تهران با مادر سه شهید باقری زند دیدار کرد
، مملکت به همه چیز احتیاج دارد، شما کوچک هستید، بمانید درستان را بخوانید، جواب داده بود پدر اجازه بدهید من بروم، من که آمدم کارنامه قبولی 2 کلاس را یک ساله به شما تحویل می دهم. واقعاً هم همان کار را کرد. 2 کلاس را خواند، امتحان داد و کارنامه اش را به پدرش داد و دوباره به جبهه رفت. این مادر شهید خاطرنشان کرد: هیچ کدام از فرزندان شهیدم ازدواج نکرده بودند؛ فرخ که بعد از داوود به دنیا آمده بود ...
معراج در سوریه؛ قصه پزشکیاری که مدافع بارگاه حضرت زینب (س) بود
پدر و مادر و همچنین خواندن نماز اول وقت بود. به خانواده اش هم علاقه خاصی داشت. همیشه پدر و مادر باعث افتخار فرزندانشان می شوند اما در خانواده ما، پسرم باعث افتخارمان شد و همه ما را با نام سید محمدحسین می شناسند. مادر شهید ادامه داد: محمدحسین زود ازدواج کرد و زود هم صاحب فرزند شد. ساده زیست بود و به زندگی تجملاتی اهمیت نمی داد. همیشه کار می کرد و زحمت می کشید و هدفش فقط رفاه زن و بچه اش بود ...
وصیت نامه شهیدجواد سرمالیان معلم پلدختری
به گزارش پایگاه خبری سفیرلرستان - به همسر عزیزم به خانواده محبوبم و به فرزندان دلبند و عزیزتر از جانم حسین و حسام و به دوستانم شما هم بدانید که من در این چند سالی که به جبهه نیامده ام احساس شرمندگی می کردم و همیشه به خود می گفتم فردا در برابر محکمه الهی چه طور جواب خواهم داد. من این راه را از روی عقل انتخاب نمودم هیچ کس مرا وادار به رفتن در این راه نکرد و شما هم با آغوش باز شهادت را از ...
جایزه کتاب تاریخ انقلاب نقش هدایت کننده در تاریخ نگاری دارد/ شهید بهشتی جذاب ترین شخصیت تاریخی و مسعود ...
آذربایجان آمده بود. آن موقع هم این جوری نبود که زنگ بزنی و شبکه ها خیلی شناخته شده باشند و باید به خود فرد اعتماد می کردی. می گفت راستش من توی دلم به این آقا شک کردم و گفتم با این تیپ و قیافه به بچه های جنگ و جبهه نمی خورد. نکند نفوذی باشد و او با بفرستیم و برود و خرابکاری کند. لذا بهانه آوردم و گفتم: باید گروه باشید و لباس و اسلحه داشته باشید. شما هیچ کدام از اینها را ندارید و فقط یک حکم ...
درگاه این خانه بوسیدنی است
به گزارش خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما، تصورش برایم سخت بود؛ نشستن مقابل مادری که سه بار در سوگ از دست دادن پسرانش نشسته. با همه این ها وقتی نشستم مقابلش، گفت: شما خودت مادری؛ می دانی تمام زندگی مادر یک طرف است، اولادش طرف دیگر، آن وقت همیشه هم مادر دلش می خواهد بچه هایش رستگار شوند. لبخند های از سر رضایت و آرامشش گفتگو را برایم آسان می کرد. ادامه می دهد: الحمدلله بچه هایم رستگار شدند؛ حالا ...
زندگی مادر شهیدان خوش لفظ به روایت دخترش: مادرم بعد از خاکسپاری علی گفت "امروز قلبم را دفن کردم"
خبرگزاری تسنیم ، از مادر می گوید: مادرم زن صبوری بود و به دلیل اینکه پدرم راننده ماشین سنگین و مدام در سفر بود برای تربیت فرزندان زحمت بسیاری کشید. تقوای بالا و اعتقادات دینی محکمی داشت تا جایی که سعی کرده بود همه بچه هایش را با وضو شیر دهد. مربی قرآن بود و چند سال جلسات قرآن ماه مبارک رمضان را در منزل برپا می کرد. او سال ها رنج دوری فرزندان، اضطراب روزهای جنگ و شهادت یک یک آنها را تحمل کرد و هیچ نگفت ...
خواب عجیب و هولناک آیت الله هاشمی قبل از مرگش
مشکلات اخلاقی و سیاسی و اقتصادی و اینها صحبت شد. و از اجرای اقتصاد مقاومتی پرسید و من گفتم کانون آن درون زا و برون نگر است که رهبری خودشان در راه برون نگری آن بعضاً نظراتی دارند. این هم خوابی بود که حدود 6 ماه قبل دیده بودند. * آن زمان صحبتی درباره این خواب با شما نکرده بودند؟ آن موقع هم بحث آن شده بود. من در آن سفر با ایشان نبودم، اما با آقای مرعشی که با ایشان بودند این موضوع مطرح شده بود. بچه ها هم این موضوع را در خاطرات ایشان خوانده بودند، اما آن گونه توجه شان را جلب نکرده بود. خودشان حتماً احساس اینچنینی داشتند. ...
ویدیو / خواب هولناک آیت الله هاشمی از زبان بغض آلود محسن هاشمی
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : محسن هاشمی در گفت وگوی ویدئویی با اعتمادآنلاین ماجرای خواب عجیبی را تعریف می کند که آیت الله هاشمی 6 ماه قبل از فوت آن را دیده و در خاطرات روزانه اش به آن اشاره کرده بود. روایت این خواب را از زبان محسن هاشمی در ادامه بخوانید و ببینید: ماجرای جالبی هم در سال 95 اتفاق افتاده بود که من امروز صبح به بچه ها گفتم از خاطرات در بیاورند و آن ...
همراه با شهدای دانشگاه تبریز در 27 دی
بیان کرد: هر روز تهدیدات فراوانی مبنی بر این که صدام شما را بمباران خواهد کرد، دریافت می کردیم ولی همه بچه ها نسبت به این تهدیدها بی توجه بودند و هیچ هراسی از مرگ نداشته و حتی برخی از بچه ها با غسل شهادت وارد کارگاه می شدند. وی با اشاره به حادثه 27 دی و چند ساعت قبل از بمباران کارگاه فنی، ادامه داد: در روز 27 دی در کارگاه کار می کردیم ساعت 20:30 شب، برق ها قطع شدند، همه بچه ها شروع به ...
مادران و همسران شهدا حماسه سازان جبهه مقاومت و ایثارند
اما چنان فرزندان خود را تربیت و رشد داده بود که جان عزیزانش را در قبال امام حسین(ع) ناچیز میدید وفرزندانش را در این راه فدا می کند، بعضا مشاهده می کنیم مادرنی را که 4نفر زا از اعضای خانواده به شهادت رسیدند این چنین الگو های نشات گرفته از پیروی خانواده شهد از اهل بیت است. وی ادامه داد: مادران و همسران شهدا در پشت جبهه ها حماسه صبر، استقامت و ایستادگی را از خود نشان دادند که زمینه ساز ...
مادری که برای شهادت پسرش مژدگانی داد
شهید به خانواده های شهدا از جهات مختلف رسیدگی می کند که به طعنه گفت: به ما که خیلی رسیدگی می کنند. سال اول که فرزندم شهید شد، برخی از مسئولان به منزل ما آمدند و چون پسرم گفته بود اگر من شهید شدم، مبلغی را به عنوان مژدگانی شهادتم به حساب صد امام بریزید و آن زمان مبلغ 10 هزار تومان واریز کردم. زمانی که پسرم می خواست به جبهه اعزام شود، یک پوتین و بلوز خاکی به فرزندم داده بودند و حتی پول آن را که ...
زیورِ رضا ؛ روایتی از شهادت تا وصال در پابوسی امام رئوف
یک خادمه است و اضافه می کند: مرتب زیارت شهدای گمنام راین می روم و می گویم من مادر شما، خواهر شما، خاله شما، عمه شما؛ آخر یکی شان در عملیات رضای من بوده، عملیات بدر. وقتی سئوال می کنم حالا که همه بچه ها سر خانه و زندگی خودشان هستند، روزها را چگونه سپری می کنید؟ می گوید امورات خانه را انجام می هم و در کنار آن، همه بخش های خبر را از تلویزیون دنبال می کنم تا در جریان مسائل قرار بگیرم چ ...
ویژگی های شهید رحمان امینی در گفت و گو با خواهرش
پایان دوره راهنمایی مشغول به کار شد و به دلیل اینکه در سن پایین به شهادت رسید، مجرد بود. * در مورد برادر شهیدتان کمی برای خوانندگان ما توضیح دهید، از شهادت ایشان بگویید که کجا و چطور به شهادت رسیدند؟ چه کسی خبر شهادتش را داد؟ و آن زمان شما چه کردید و چه احساسی داشتید؟ چرا به جبهه رفت؟ احترام به پدر مادر برای ایشان در اولویت بود و تمام درآمدشان را خرج اطرافیان و نیازمندان می ...
ایثار شهید علیرضا ربیعی برای هم بندی هایش در اسارت/ استجابت دعای شهید ربیعی با آمین شهید سلیمانی
علیرضا ربیعی و حساسیتش نسبت به بیت المال تصریح کرد: با اینکه می توانست به عنوان مسوول ماشین در اختیار بگیرد، اما هیچگاه این کار را نکرد. حتی خبر داشتم ساعت ناهار و نماز را از فیش حقوقی اش لحاظ نمی کرد و می گفت می توانم ناهارم را در منزل بخورم، وقتی می گفتیم خب شما تا نیمه شب در اداره هستید می گفت این حق بیت المال است. خادمی بیان داشت: یکی دو بار ماشینش خراب شد که از محل کار ماشین آمد ...
روزی که فرمانده به شهادت رسید
در عملیات کربلای 5 در یک نقطه در کانال بودیم. شب را آنجا ماندیم و صبح هواپیماهای عراقی آمدند و آنجا را بمباران شیمیایی کردند. بچه ها ماسک ها را به صورت هایشان زدند ولی بعضی ها ماسک و فیلتر ماسک نداشتند. بنامعلی انتهای کانال نشسته بود و وقتی شنید بعضی ها ماسک و فیلتر ندارند ماسک خودش را درآورد و گذاشت کنار کانال. بعدازظهر آن روز وقتی او را دیدم خون چشمهایش را گرفته بود. ...
پسرم به فدای علی اکبر حسین (ع)
جبهه برگردد، 3 دفعه از من خداحافظی کرد و خواست زیر گلویش را ببوسم. بعد هم گفت: مرا به خدا بسپارید و اگر اتفاقی برایم افتاد، ناراحت نشوید. شب شهادتش خواب دیدم از من می پرسند چه خبر از علی جان؟ گفتم نمی دانم. گفتند علی تو شهید شد. دست هایم را بالا بردم و گفتم به فدای علی اکبر حسین (ع)، الهی شکر که نخودی در دیگ سیدالشهدا (ع) انداختم. بعد هم که در واقعیت، خبر شهادت و پیکرش آمد، اصلا ناراحت نشدم، زیرا خدا خودش داد و در راه خودش برد و چه سعادتی از این بالاتر. ...
فرمانده ای که پوتین سربازهایش را واکس می زد
سعید رضایی سعید هم کربلایی شد؛ این جمله ای بود که بعد از شهادت سعید دهان به دهان بین بچه های گردان می چرخید و هر کسی با آه و ناله ای جگرسوز یاد و خاطره این شهید را گرامی می داشت. در این بین یکی از بچه ها خیلی بی تابی می کرد. وقتی علت را پرسیدند، گفت: شما که نمی دانید سعید که بود. نمی دانید چقدر در حق من و خیلی دیگر از بچه ها محبت کرده، ای کاش می دانستید او همان کسی بود که شب ها پوتین ...
میهمان آشیانه دلتنگی های یک مادر شهید و دردهایی که پر می کشند
. سفره پهن کردیم و صمیمانه همراهمان بود تا جای بشقاب و ملاقه را در خانه نشانمان دهد، مثل خود ما مثل یکی از اعضای خانواده مان کنار ما روی زمین نشست و با ما غذا خورد، هر بار که چشم در چشمش شدم گفتم خدایا شکرت... خدایا شکرت که توفیقم دادی در هوای این نفس های قدسی نفس بکشم، به درب این خانه دخیل ببندم و در زلال این چشمه جاری و پرمهر حاجت روا شوم. زمان بعد از ناهار را به گفت وشنود ...
خاطراتی ناب از سه راه شهادت
برای بچه ها دست بلند می کرد و فریاد التماس دعا داشت. من هم حواسم بود که زمین نخوریم. به لب کانال رسیدیم و باید از روی جاده عرض کانال 500تا600متری را باسرعت تمامتر عبور می کردیم تا به سه راهی (شهادت) برسیم. بلند داد زدم مجید محکم منو بگیر و ذکرها را تندتند و بلند بگو که صدای سوت خمپاره و توپ حواسم رو پرت نکنه. * 100متر مانده بود به سه راهی شهادت. بیش از صدنفر از بچه ها شب گذشته درحال ...
تجربه آرامش مطلق با فعالیت در امور خیریه
...> همچنین در یک روز در فصل زمستان با پسر خواهرم پهلوان کشتی مرحوم میثم پورعلی به یک خانواده بی بضاعت در حاشیه شهر مواد غذایی برده بودیم داخل منزل شدیم کل مساحت خانه یک اتاق 12 متری و یک حیاط 6 متری بود و سرویس بهداشتی که در حیاط بود سقف نداشت و خانه فاقد برق، آب و گاز بود خانمی با 3 فرزند کم سن و سال آنجا زندگی می کردند. خانم خواست پیک نیک را روشن کند حتی کبریت هم نداشتند با حمایت پسر خواهرم و ...
پس از بمباران، یک دستم قطع و چشمانم ترکش خورده بود/ بچه ها با غسل شهادت به کارگاه می آمدند
را راه اندازی کردیم، هر روز کاغذی با عنوان این که شما را می زنند ، در اتاق بنده که سرپرست کارگاه بودم، گذاشته می شد اما من اعتنایی نمی کردم. روز آخر اما به شهید رضوان جو گفتم که احتمالا ما را خواهند زد، رضوان جو به من گفت که شکوری فکر می کنی ما چگونه به این کارگاه می آییم؟ ما هر شب با غسل شهادت به این کارگاه می آییم. وی ادامه داد: آن روزها، بچه ها بدون وجود محافظی در برابر رگبار و ...
رزمندگان گردان میثم شیاکو را با خون شان فتح کردند
در آخرین روز های پاییز 1360 یک گردان از رزمنده های شهرستان بابل به فرماندهی سردار شهید یوسف سجودی در منطقه گیلان غرب به عملیات مطلع الفجر ورود کردند. در این عملیات آن ها جانانه جنگیدند، اما در روز اول عملیات 41 نفر از نیرو های گردان به شهادت رسیدند و با احتساب چند مجروح و اسیر، گردان میثم تلفات بسیاری داد. مهدی کردانی یکی از بازماندگان این گردان در گفتگو با ما علاوه بر بیان خاطراتی از رزمندگان ...