سایر منابع:
سایر خبرها
انقلاب کوچه ها | روایتی از 6 نقطه ای که کانون اصلی تجمعات انقلاب اسلامی در مشهد بود
.... سرباز به آن جوان رسید و بالای سرش ایستاد و یک تیر به سر او زد. بعد هم به سمت جیپ برگشت. بالای سر جوان که رسیدم، تلاش می کردم که او را به داخل مغازه بکشم، اما سرباز همراه مرد دیگری آمد و جسد آن جوان را از بین دستانم کشید و به داخل اتوبوس ارتش انداخت. اتوبوس حرکت کرد. با پرس وجو فهمیدم اتوبوس به بیمارستان قائم (عج) رفته است. خودم را به بیمارستان رساندم و در کمال ناباوری دیدم روی تخت ...
یار دبستانی روح ضداستعماری دارد/ خمینی ای امام سنگ بنای موسیقی انقلاب شد + فیلم
نباشد به صورت همنوایی با دیگران خوانده می شد. دقیقا بعد از علنی شدن تظاهرات همان کارها با ضبط بهتر انجام شد. یار دبستانی چطور متولد شد؟ یار دبستانی در اواخر سال 58-59 که به بهانه یک فیلم ساخته شد و من بدون اینکه فیلم را ببینم با توجه به عکس ها و تصاویری که خاستگاه ذهنی من را شکل می داد خواندم. انقلاب اسلامی زنگی را زد که ما حس کنیم با همین کار می توانیم برویم جلو و به محض ...
تورق خاطرات یکی از سرشاخه های انقلاب در کازرون / جایگاه قرآن در انقلاب
مرد مسن و ضعیف الاندامی بود، به طرف در خانه رفت. خودم سریع از طریق پله ها رفتم روی دیوار خانه عمویم که دیوار به دیوار خانه ما بود تا از آن طرف فرار کنم که نیروهای حکومت نظام با حالتی وحشتناک مرحوم پدرم را هل دادند و به داخل خانه ریختند. من در حال پرش روی دیوار بودم که سلاح کشید و ایست داد و وحشت عجیبی ایجاد کرد. بعد همه خانه را گشتند و کتاب های نوحه و نوارها را در گونی کردند. با اینکه قبلاً آن ...
بیم و امیدهای وقایع تاریخ انقلاب از زبان مبارزان سمنانی
1356 به واسطه فضای باز سیاسی در زمان کارتر شکل گرفت که این فضا نیز دستور بیگانگان و نشان از حکومت و تسلط آنان بر فضای ایران بود به همراه چاپ مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات به امام خمینی(ره) اوج فعالیت ها و مبارزات انقلابی را رقم زد و در این ماجرا تعدادی از هموطنان شهید شدند که یکی از شهدا فرزند آیت الله خزعلی بود که به واسطه شلیک گلوله چیزی از صورتش نمانده بود و واقعا صحنه دردناکی بود( در حالی ...
پرستاری رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که آقا اشتباهی شکنجه شد
روی زمین می کشیدم. بعد وارد سلول شماره 20 در بند 1 موزه عبرت فعلی شدم. سلول تاریک بود و چشم آدم خوب نمی دید. بعد که چشمم کمی عادت کرد، دیدم چند نفر آنجا نشسته اند. وقتی که نگهبان در را بست و رفت، با من حال و احوال کردند و پرسیدند اسمت چیست؟ گفتم: علی حسینی. ایشان هم گفتند: اسم من هم علی حسینی است. من خیلی جا خوردم که در این زندان فامیل نداشتم. گفتم: اسم کوچک من محمدرضا و فامیلم علی ...
تا 3 سال هویت واقعی همسرم را نمی دانستم | با چهار کودکم در زندان ساواک بودیم | خبر شهادت اندرزگو را از ...
ی کردیم. پس اگر بگوییم فرزندان شما کم سن و سال ترین مبارزان انقلاب بوده اند، بی ربط نگفته ایم. به خصوص اینکه به سبب اقدام جسورانه شما در حمل اسلحه زیر لباستان، حتی فرزند متولد نشده شما هم در پیشبرد اهداف مبارزاتی نقش داشته است. فرزندان ما واقعاً سختی زیادی کشیدند و حتی در کودکی زندان را تجربه کردند. بیستم رمضان سال 57 خانه مان در مشهد لو رفت. چند روز قبل شهید اندرزگو از خانه رفته ب ...
مسابقه کتابخوانی به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برگزار می شود
گاه خود را در صحنه ای مشاهده کردند آنچنانکه گویی حسین را بعینه میدیدند. پاورقی: بیرون آمد. روز بعد، باز گرسنگی فشار آورد و این بار تصمیم گرفت که درخواست خود را با پیامبر در میان بگذارد باز هم مثل روز گذشته پیامبر در میان جمع همان مسئله را مطرح کرد مرد همانجا تصمیم گرفت که هر طوری شده کاری پیدا کند به خانه برگشت و از همسایه ها مقداری طناب و تیشه امانت گرفت و به عزم هیزم کنی به ...
جزئیات شبی که غزل ناپدید شد | اطلاعاتی که خواهر غزل به قاتل داد
تارسوس را به ما داد و سرانجام پلیس مرد سوری را در کمپ مرسین دستگیر کرد و ما توانستیم غزل را پیدا کنیم. در دام قاچاقچیان پدر غزل درباره دیدار با دخترش در ترکیه می گوید: من دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم. او را بغل کردم و بوسیدم. سرزنشش کردم که چرا این کار را کرده و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد. او هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد. درباره آمدنش به ترکیه ...
دستمال فروش
شوشان - دکتر فاضل خمیسی: محمد دستمال کاغذی میفروشد ، پشت چراغ قرمز ! هر آن ممکن است اتومبیلی او را زیر بگیرد، قد کوتاهش با 7 سال سن تناسبی ندارد، و زمانی که از جلوی ماشینی رد میشه ، اغلب راننده ها نسبت به حضورش دید ندارند، همین عصر چند روز پیش، نزدیک بود اتوبوس واحد او را زیر بگیرد! داد زدم : محمد!! راننده زد رو ترمز، محمد دوید... هر روز عصر ، با مادر و خواهر ...
سگ های بلاصاحب در لارستان؛ معضلی برای آسایش شهروندان
ها بر زنده گیری سگ ها و عقیم سازی آنها و نگهداری جداگانه سگهای نر و ماده تأکید دارد،با توجه به این دستورالعمل نگهداری این تعداد بالا از سگ ها مسلمأ بار هزینه گزافی را به دنبال دارد. وی افزود: یک نمونه از این فعالیت در شهرداری اوز انجام شد اما اذعان دارند که این روش کارایی مؤثری نداشته است و بار هزینه زیادی را تحمیل کرده است و از طرف دیگر می گویند اگر چه تعدادی از سگ های بلاصاحب را زنده ...
اسم امام را می شنید اشک در چشمانش حلقه می زد
بازویی که خدا به او داده بود، میان جمعیت انداخت. تا جایی که توان داشت با آن ها زد وخورد کرد و در یک فرصت پرید پایین و پا به فرار گذاشت. آن ها کلت به دست دنبالش می دویدند. در جایی که مناسب دیدند از پشت سر او را هدف گرفتند. محمدعلی روی زمین افتاد و شروع به دست و پا زدن کرد. ما که از دور و نزدیک هوایش را داشتیم، بعد از رفتن ارتشی ها خودمان را به محمدعلی رساندیم و او را بردیم داخل پلاستیک فروشی ته پاساژ ...
شوهری که هیچ کار پنهانی نداشت!
...> همسر شهید: ایشان با یکی از دوستانشان که همکار بودند تصمیم گرفتند به سوریه بروند. آمد خانه گفت ما همچین تصمیمی گرفتیم که برویم سوریه؛ تقریبا چند وقت بعدش دوستشان رفتند و عازم شدند، ولی ایشان یک کاری برایشان پیش آمد و نتوانست آن سری با دوستش برود. ماند تا یک سال بعد؛ سال بعد، دوباره بحثش شد و گفت تنهایی می خواهم بروم. چون ما اصلا کسی را نداریم گفتم که ما با بچه ها تنهاییم، تو کجا می خواهی بروی ...
روایت حاج محمود اکبرزاده از نقش هیئت های مشهد در سال های انقلاب
نیفتاد؟ در مراسم تشعیع یکی، جلو جنازه داخل صحن چند بیتی خواندم. بعد هم آمدیم خانه آیت ا... قمی. فردا شبش از طرف ساواک آمدند که بیا خیابان کوهسنگی. صبح رفتم آنجا. غضنفری که بعدا اعدام شد، بازجوی من بود. خیلی بددهن بود. فحش داد و کلی سر و صدا کرد که تو شعر انقلابی می خوانی و خانه آقای قمی می روی. گفتم: شعری که من در حرم خواندم این بود: گر چه از هر ماتمی خیزد غمی/ فرق دارد ماتمی با ماتمی ...
جزئیات جدید از پرونده قتل جنجالی دختر اهوازی / واکنش خانواده قاتل چه بود؟
جریان ترکیه رفتن غزل را می پرسم و وی توضیح می دهد: طبق صحبت هایی که غزل برای دوستانش کرده و به ما منتقل می کنند، با شخصی از طریق اینستاگرام آشنا می شود که این شخص اهل سوریه است، این مرد به غزل ابراز علاقه زیادی می کند این دختر را وابسته خود می کند تا آنجایی که غزل بابت این مرد زندگی خودش را رها کرد، به محض اینکه غزل به ترکیه می رود این مرد غزل را به عقد خودش در می آورد و زندگی جدیدی را شروع می کنند. ...
عجیب ترین گوشی های اندرویدی تاریخ +عکس
وینگ یک گوشی واقعا جذاب بود و ال جی نیز توانسته بود بهترین مشخصات ممکن را در آن قرار دهد؛ اما نمایشگر چرخان این گوشی در استفاده های روزمره آنچنان کاربردی نداشت و بیشتر برای این خوب بود که در مسیر رفت و آمد به محل کار یا دانشگاه توجه افراد به شما جلب شود. سامسونگ گلکسی بیم چند سالی است که سامسونگ رهبری بازار گوشی های هوشمند را در دست دارد. خیلی از محصولات این شرکت توانسته اند ...
روایت قتل مونا از زبان پدرش/ باند خرید و فروش دختران در اهواز
کمپین مرسین و تارسوس را به ما داد و پلیس مرد سوری را در کمپ مرسین دستگیر کرد، البته حدود یک هفته در کمپ ها و ادارات مختلف ترکیه دنبال غزل می گشتیم، *از ملاقات با دخترتان در ترکیه بگوید غزل به شما چه گفت؟ -من دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم او را بغل کردم و بوسیدم سرزنشش کردم که چرا اینکار را کرده و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد غزل هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش ...
روایت قتل غزل از زبان پدرش
پیگیر آدرس غزل شدیم، پلیس آدرس کمپین هایی که سوری ها در آن سکونت داشتند به نام کمپین مرسین و تارسوس را به ما داد و پلیس مرد سوری را در کمپ مرسین دستگیر کرد، البته حدود یک هفته در کمپ ها و ادارات مختلف ترکیه دنبال غزل می گشتیم، فارس:از ملاقات با دخترتان در ترکیه بگوید غزل به شما چه گفت؟ پدر غزل: من دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم او را بغل کردم و بوسیدم سرزنشش کردم که چرا ...
داستان کامل سری بازی هیلو از ابتدا تاکنون
زمانی که این اتفاق نیوفتد در جهان آشوب پایان نخواهد یافت. او سپس بعد از چند ثانیه دیگر که البته برای خود میلیون ها سال بود، به صورت فیزیکی نابود شد. اما دانش و هوشیاری خود را قبل از مرگ و با استفاده از Neural Physics به تار و پود هستی گره زد، بدان معنا که هر ذهن واحد از فلاد در هر زمانی ساخته شود، تمام دانش پرایموردیال را در دست خواهد داشت و تا زمانی که جهان وجود دارد این قائده نیز ...
سید حسن نصرالله در گفتگو با العالم: ایران الگوی استقلال و آزادی در جهان است
... سید حسن نصرالله : درسال 2000 و بعد از حوادث 11 سپتامبر، من درباره این موضوع صحبت کردم، و به اختصار بگویم که شخصی نزد من آمد و من پس از آن، نامش را گفتم، وی از طرف دیک چنی آمده بود و معاون رئیس جمهور بود. و گفت ما شما را از لیست (تروریست) ها خط خواهیم زد و پیام را برای من خواند.من اشتباهی کردم و اشتباهم این بود که حاضر نشدم نامه را بگیرم، تا این حد خشمگین بودم .. به من گفت این نامه را به تو ...