سایر منابع:
سایر خبرها
هنوز بوی گوشت سوخته خلبان در یادم هست/اسکندری سیمرغ روزگار ما بود
. یعنی معرّف ازدواجش بودم. [اسکندری می خندد. به تبع، حاضران به خنده می افتند.] * بگویید ما هم بدانیم. عروس از خانواده شما بود؟ شفائی: نه. اما از دوستان بودند. یادم هست عازم سفر شمال بودم. می خواستم از تهران به شمال بروم. آن موقع یک پیکان داشتم. اول به کلاک کرج رفتم. محمود یک بنز داشت. می خواستم بگویم بنز را به من بدهد و پیکان را موقتاً بردارد. چون تعدادمان زیاد بود و ...
پدر مهربانی که در خون خودش غرق شد
برای آسایش و آرامش ما انجام داد؛ اما خودش اندک دلبستگی به اینها نداشت. او نه به دنبال دریافت امتیاز بود و نه هیچ سهمی؛ بلکه به خاطر عقایدش رفت. زمانی که اصلا بنیاد شهیدی به این شکل وجود نداشت و نمی دانستند ممکن است حمایتی صورت بگیرد. یک بار برای کاری به بنیاد شهید اردبیل رفته بودم. یکی از کارمندان وقتی نام من را دید گفت: تو پسر الدر هستی؟ گفتم: بله. او به من زل زده بود و گریه می کرد. گفت: خدا الدر ...
افشاگری یزدانی علیه آجورلو و مجیدی| آینده فوتبالی مدافع استقلال تباه شد!
جایگاه زحمت کشیدم، ولی با یک سهل انگاری تمام زندگی من در حال نابود شدن است. نمی دانم الان به چه کسی اعتراض کنم، یقه خودم را بگیرم؟ یقه باشگاه را بگیرم یا یقه نظام وظیفه؟ اما الان چه کسی می خواهد جواب آینده تباه شده من را بدهد. من 20 سال زحمت کشیدم و به جایگاهی رسیدم، حتی امروز به رختکن رفتم و گفتم که تکلیفم چه می شود، به من گفتند که تو را به فجر می دهیم و به صورت قرضی از فجر تو را می گیریم و سه ماه ...
بمباران شبانه سیاوش یزدانی
آمدی و اجازه تمرین نداری . گفتم آقای مجیدی شرایطم بد است. به آقای آجرلو زنگ زدم و گفتم شرایطم اینطوری است اما ایشان حتی ناراحت شد که چرا پیگیری کردی وقتی که من می گویم مشکل حل می شود؟ گفتم اگر می گویی حل است، خیال من را راحت کن. احساس می کنم دعوایی بین استقلال و نظام وظیفه شروع شد که دود این ماجرا به چشم ما رفت. روحمان هم خبر نداشت. اگر قرار بود سرباز شویم، می گفتند که به فجرسپاسی برویم. ...
طوفان شبانه سیاوش یزدانی علیه مجیدی و آجرلو
من نمی دانستم که سهمیه سپاه هستم. باشگاه استقلال و مجیدی خیال من را راحت کرده بودند که مشکل حل می شود. اوضاع به حدی خراب بود که رفتم پلیس به اضافه 10 و دیر به تمرین رسیدم و آقای مجیدی گفت “چرا دیر به تمرین آمدی و اجازه تمرین نداری”. گفتم آقای مجیدی شرایطم بد است. به آقای آجرلو زنگ زدم و گفتم شرایطم اینطوری است اما ایشان حتی ناراحت شد که “چرا پیگیری کردی وقتی که من می گویم مشکل حل می شود؟” گفتم اگر می گویی حل است، خیال من را راحت کن. احس ...
گفتگو با برادران شهید رضایی مجد قهرمانی که با شهادت جاودانه شد
صمیمی بودند و در تیم جوانان با هم حضور داشتند. آقای پنجعلی هم در جبهه هم رزمش بود. وی ادامه داد: زمانی که او از طرف علی پروین در سال 1365 به پرسپولیس دعوت شد، تمرین کرد و مورد پسند قرار گرفت، از ناصر محمدخانی که در قطر بازی می کرد، نقل قولی مطرح می کنم؛ پروین به او گفته بود برو خدا خدا کن که ناصر محمدخانی برنگردد وگرنه تو باید بروی روی نیمکت بنشینی. شهید رضایی مجد هم گفته بود اگر برگردد ...
داستان گذشته های خانه
بالارفتن از نردبان را به جان می خرم که بتوانم یک بار دیگر پایم را توی اتاقک پشت بام بگذارم. البته آن جا هم چیز خاصی نیست. یک اتاقک دیگر درست مثل اتاقک چاه. اما یک فرق دارد: دری دارد که رو به پشت بام باز می شود. من عاشق اینم در را باز کنم و بگذارم نور از بیرون به اتاق بتابد. بعد برای خودم فکر کنم. خیال ببافم. بازی کنم. اگر روزی بتوانم خوب نقاشی کنم، حتماً در اولین نقاشی اتاقکی تاریک را می ...
همه می دانستند شوهرم شهید شده، جز من!
.... شما موقع شهادتشان مطلع شدید سوریه می رفتند؟ همان موقع که گفتند زخمی شدند؟ همسر شهید: بله. بچه ها چه کار می کردند؟ همسر شهید: بچه ها کوچک بودند؛ اصلا نمی دانستند، این یک کمی بزرگتر بود، دو تاش که اصلا نمی دانستند چه خبر است. پدر و مادرشان بعد از چه مدتی برگشتند افغانستان؟ همسر شهید: سه ماه. بعد که برگشتند به شما گفتند ...
انتقاد تند سیاوش یزدانی از باشگاه استقلال
؟ به باشگاه گفتم شما دارید من را مسخره می کنید؟ من اصلا نمی دانم کجا باید بروم و خودم را معرفی کنم؛ من هیچی در این زمینه بلد نیستم، من تازه 2 روز قبل فهمیدم که سرباز سپاه هستم و باید به فجرسپاسی بروم. آن کسی که ارتش است باید به ملوان برود، من اصلاً این مسائل را نمی دانستم. من درگیر فوتبال بودم و اصلاً از این چیزها اطلاعی نداشتم، من حتی می گویم که تا امروز به باشگاه رفتم و گفتم ...
گردشگر کانادایی: افغانستان کشوری امن و ارزان برای گردشگران است
سپتامبر و اکتبر سال جاری در پاکستان بودم و وقتی فهمیدم که جنگ در افغانستان تمام شده و صلح برقرار شده به اینجا آمدم. وی افزود که از کنسولگری افغانستان در پیشاور روادید توریستی گرفته، از طریق گذرگاه مرزی تورخم به کابل آمده و طی 2 ماه به 18 ولایت افغانستان سفر کرده است. فرانکو درباره سفر به ولایت های مختلف افغانستان گفت: صحراهای وسیع نیمروز، کوه های پر از برف بامیان و منظره های ...
یزدانی: اشتباه کردم/ مسوولان نظام وظیفه کمکم کنند
مشهد رفتم. گفتند به فجر سپاسی برو و بعد از سه ماه تو را پس می گیریم. بازیکن تیم فوتبال استقلال عنوان کرد: 30 سال زحمت کشیدم و بازیکن تیم ملی و استقلال بودم اما با سهل انگاری تمام زندگی من نابود شد و نمی دانم یقه چه فردی را بگیرم. حتی امروز در رختکن گفتم تکلیفم چه می شود و 5 ماه است که از مسوولان باشگاه می شنوم که همه چیز درست می شود. اگر سرباز می شدم زودتر تعیین تکلیف می کردند. این همه ...
طالب نعمت پور سکوتش را شکست: هم تیمی ام مرا دوپینگی کرد/ می خواستند شکمم را پاره کنند
صحبت کرد و فرمانده ما گفته بود که سرباز ندارم و باید به ما سرباز بدهید، همشهری ما هم گفته بود به جای یک سرباز دو سرباز به شما می دهم. بالاخره با انتقال من موافقت شد و به فرمانده گروهان سپرد که هوای من را داشته باشد. *اشتباهم این بود که در 2 سال محرومیت به وزن بالاتر نرفتم یک ماه بعد مسابقات استانی بود که رفتم، بعد برای مسابقات کشوری در سنندج 20 روز مرخصی گرفتم و تمرین کردم و ...
عطر خوش بی بی گلاب
گفت چه یک چشم، چه بیشتر. مگر مادر وهب در کربلا چند پسر داشت؟ مادر وهب از پسر تازه دامادش خواست از امام حسین (ع) دفاع کند. چطور از من می خواهی که بمانم و نروم؟ برای رفتن و دفاع از میهن نیازی به رضایت شما نیست، اما دوست دارم با رضایت شما به جبهه بروم. بی بی صبح روز بعد ساک محمدرضا را می بندد و او را راهی جبهه می کند. محمدرضا چندباری قبل از شهادت به مرخصی می آید و مادر را می بیند. در روز چهلم محمدرضا ...
سیاوش یزدانی: مجیدی من را به تمرین راه نداد؛ خدمت سربازی برایم مقدس نیست!
بیشتر فرصت ندارم اما باشگاه می گفت حل می شود. من حتی نمی دانستم ارتش و سپاه چیست. او ادامه داد: من نمی دانستم که سهمیه سپاه هستم. باشگاه استقلال و مجیدی خیال من را راحت کرده بودند که مشکل حل می شود. اوضاع به حدی خراب بود که رفتم پلیس به اضافه 10 و دیر به تمرین رسیدم و آقای مجیدی گفت چرا دیر به تمرین آمدی و اجازه تمرین نداری . گفتم آقای مجیدی شرایطم بد است. به آقای آجرلو زنگ زدم و گفتم ...
مستند "سرباز شماره صفر" نمایشی از جنگ یک جانباز بعد از 8 سال دفاع مقدس و امیدی که نمی میرد
که کم کم درباره زندگی آقا جهانگیر سؤال کنم؛ در این شرایط، زندگی بعد از جنگ او برایم مهم شد و سراغ مشکلات و بی توجهی هایی رفتم که در زندگی اش وجود داشت. جهانگیر حرف های زیادی درباره جنگ دارد اما آنها را در فیلم نیاوردم و بیشتر سراغ زندگی او پس از پایان جنگ رفتم. نکته جالب تر که در اولین رویارویی متوجه شدم این بود که آقا جهانگیر همرزم پدرم بود. از آنجا که پدرم در عملیات کربلای 4 به شهادت ...
یزدانی: آجورلو گفت چرا به نظام وظیفه می روی؟!/ سربازی مقدس است اما الان برای من مقدس نیست!+ ویدیو
چرا دیر به تمرین آمدی و اجازه تمرین نداری . گفتم آقای مجیدی شرایطم بد است. به آقای آجرلو زنگ زدم و گفتم شرایطم اینطوری است اما ایشان حتی ناراحت شد که چرا پیگیری کردی وقتی که من می گویم مشکل حل می شود؟ گفتم اگر می گویی حل است، خیال من را راحت کن. احساس می کنم دعوایی بین استقلال و نظام وظیفه شروع شد که دود این ماجرا به چشم ما رفت. روحمان هم خبر نداشت. اگر قرار بود سرباز شویم، می گفتند که به ...
طوفان شبانه یزدانی علیه آجورلو و مجیدی
این بازیکن استقلال ادامه داد: باشگاه خیال من را راحت کرده بود. من حتی تا امروز امیدوار بودم و با تیم به مشهد رفتم. امروز در رختکن گفتم تکلیف من چیست؟ می گفتند تو را به فجرسپاسی داده ایم و سه ماهه به استقلال بر می گردی و بازی می کنی. پنج ماه است که چنین حرفی را به من می زنند. اگر قرار است سرباز شوم، زودتر می گفتند. چرا با آینده من بازی کردند؟ سیاوش یزدانی قربانی شد. با این شرایط آینده ام تباه می شود. من 30 سال زحمت کشیدم و فوتبالیست استقلال و تیم ملی شدم. با یک سهل انگاری تمام زندگی من در حال نابود شدن است. نمی دانم به چه کسی اعتراض کنم؟ جواب آینده تباه من را چه کسی می دهد؟ وی یادآور شد: حتی باشگاه به من گفت شرایط حل می شود. به من می گفتند بیا قراردادت را هم تمدید کن. من داشتم درسم را می خواندم. من دانشجو بودم. من نماینده همه فوتبالیست های تحصیل کرده بودم. به خاطر یک استوری خیلی راحت من را از کنکور محروم کردند. من می گویم یک اتفاقی برای من رخ داده است. من نماینده کل جوانان این مملکت هستم. سربازی مقدس است و همه باید یک روزی برویم. من الان در شرایطی هستم و به یک جایگاهی رسیده ام. به من دو ماه مهلت بدهند که در کنکور قبول شوم و به دانشگاه بروم. من یک جوان سالم بودم که درس خواندم و ورزش کردم. من اشتباه نکردم. این دعوای سازمان نظام وظیفه و باشگاه استقلال بود. الان یک خواهش دارم که به من کمک کنند. دو، سه ماه مهلت بدهند ...
مادر شهیدان حسینعلی و عقیل عرش نشین آسمانی شد
سوی خود راهنمایم باش. شهید عقیل عرش نشین، وصیت نامه خود را با این عبارت به پایان برده است: به خداوند بزرگ و قادر قسم یاد می کنم که به ما لطفی عنایت فرماید که قدر این انقلاب اسلامی و رهبر بزرگوارمان را درک کنیم. شهید گرانقدر حسینعلی عرش نشین نیز یکم آذر ماه سال 1334 در اردبیل دیده به جهان گشود و با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه های مبارزه حق علیه باطل رفت و سرانجام 26 اردیبهشت ماه سال 1361 در ...
یزدانی: سر من کلاه گذاشتند!
؟” گفتم اگر می گویی حل است، خیال من را راحت کن. احساس می کنم دعوایی بین استقلال و نظام وظیفه شروع شد که دود این ماجرا به چشم ما رفت. روحمان هم خبر نداشت. اگر قرار بود سرباز شویم، می گفتند که به فجرسپاسی برویم. این بازیکن استقلال ادامه داد: باشگاه خیال من را راحت کرده بود. من حتی تا امروز امیدوار بودم و با تیم به مشهد رفتم. امروز در رختکن گفتم تکلیف من چیست؟ می گفتند تو را به فجرسپاسی داده ...
ماجرای مأموریت سنگین فرمانده خط شکن گردان حبیب بن مظاهر
...> احساس کردم این مأموریت، مأموریت سنگینی است و اجرای آن، کار بچه ها نیست. شخصاً معتقدم یک فرمانده باید در چنین موقعیت هایی، خودش دست به کار بشود. این شد که تصمیم خودم را گرفتم. بی سیم و دیگر وسایل انفرادی ام را تحویل بچه های همراهم دادم و گفتم خودم می روم. اگر نمی رفتم، چه بسا کل عملیات گردان ما را، همان یک موضع تیربار دشمن فلج می کرد. چند نفری آمدند تا مانع از عزیمت من بشوند. گفتند برادر ...
یزدانی: آجورلو و مجیدی به من گفتند مشکلت حل می شود/ جواب آینده فوتبالی من را چه کسی می دهد؟/ با یک سهل ...
حل است، خیال من را راحت کن. احساس می کنم دعوایی بین استقلال و نظام وظیفه شروع شد که دود این ماجرا به چشم ما رفت. روحمان هم خبر نداشت. اگر قرار بود سرباز شویم، می گفتند که به فجرسپاسی برویم. این بازیکن استقلال ادامه داد: باشگاه خیال من را راحت کرده بود. من حتی تا امروز امیدوار بودم و با تیم به مشهد رفتم. امروز در رختکن گفتم تکلیف من چیست؟ می گفتند تو را به فجرسپاسی داده ایم و سه ماهه به ...
شهیدی که روز تاسوعا عباس وارعروج کرد
...، از این به بعد هم مراقبشونه. فرماندهشان می گفت: صبح روز تاسوعا بود و عملیات داشتیم. هنگام رفتن به سینه اش زدم و گفتم: آقا سید! امروز از جدت بخواه که هر طور شده تو عملیات موفق بشیم. گفت: حاج آقا اصلا ناراحت نباش. مطمئن باش که ما پیروز برمی گردیم. او دوره های بهیاری و پزشکاری را گذرانده بود و به عنوان امدادگر ویژه به سوریه رفته بود. عملیات تمام شده بود و وقتی در حال پانسمان ...
مبصر زود بلند شو !!
، من من کنان از خانم معلم پرسیدم خانم معلم گفت کلاه گیس های مختلف می گذارم این کار وقتی از من نمیگیرد تو و بچه ها هم دیگه از این فضولی ها نکنید گفتم چشم! و سریع سر جای خودم نشستم. هر موقع صدا میزد مبصر سریع بلند می شدم به دنبال کار مربوطه میرفتم ولی بدترین کار و مصیبت برای من، بعد از خوردن تغذیه شروع می شد. تغذیه ای که شاه خائن به صورت رایگان به مدارس کشور می داد. هر روز یک چیزی می دادند ...
راننده افغان در سوریه چه می کرد؟!
روند؟ همسر شهید: مدرسه شاهدِ شجاعی. زینبم چون کوچک بود به خاطر این یادش نیست بابا چه رقمی بود، کجا شد، چه کار کرد. این بنده خدا شش ماه اینجا کار کرد و بعد رفته سوریه. از اصفهان هم اعزام شده. سه ماه رفت، همین اعزام اولش بود، بعد از سه ماه شهید شد؛ همین امروز نه فردایش ما خبر شدیم. شهید شد ما با بچه هایم آنجا ماندیم؛ پدر و مادرش پاسپورت گرفتند؛ دیگر شرایط افغانستان را که می دانید چون ما ...
ده خاطره از علمدار خمینی؛ حسین خرازی +تصاویر
خشک شد آخه . گلویم ، دهانم ، لب هام خشک شده بود . آفتاب مستقیم می تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. جایی که من بودم، جای پرتی بود.خیلی توش رفت و آمد نمی شد. گفتم کیه یعنی؟ یکی از ماشین پرید پایین . دور بود درست نمی دیدم. یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین . به نظرم گالن های آب بود. بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد. گفتم هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم تو این گرما. برایم دست تکان داد و ...
معلم افغانستانی که کنار خیابان ساعت تعمیر می کند
همه به او می گفتم من باز هم به سراغ تان می آیم و راضی تان می کنم ! بعد راهم را می گرفتم و می رفتم تا باری دیگر که دیدمش به سراغش بروم و اصرارهایم را ادامه دهم. دیروز برای بار چندم کنارش ایستادم. پیرمرد ساعتی زنانه در دستش بود و داشت با خانمی که صاحب ساعت بود درباره عیب و ایراد ساعت حرف می زد. تا نزدیک شوم به توافق رسیده بودند و ساعت ساز ما در حال باز کردن ساعت بود. با ابزار آلاتی که اسم ...
پست جدید لیلا بلوکات در میان ابرها+عکس
اقدام کردم .بعد تحقیق کردم که چیکار باید بکنم که این اتفاق بیفته ، بهم گفتن اگر در رشته های هنری ثبت نام کنم بلاخره میتونم وارد این رشته بشم و بخاطر همین بهم پیشنهاد رفتن به هنرستان رو دادند و منم با توجه به اینکه سنی نداشتم و به خانوادم گفته بودم که من میخوام بازیگر بشم .وارد هنرستان کارو دانش شدم و در بین رشته های مختلف کارو دانش که در واقعه همه رشته ها پر شده بودند من تو رشته طراحی فرش ثبت نام ...
جهادگر نمونه و الگوی بی نظیر خدمت جهادی
شروع کردند. اصلاً تو حال و هوای خودش نبود. به فراز پایانی دعا که رسیدند: العجل، العجل، یا مولای یا صاحب الزّمان ، محمود با گریه تکرار می کرد و محکم به پایش می زد. اشکش بند نمی آمد. صبح اعلام کردند بچه های محور مقاومت با دشمن تکفیری در خانطومان درگیر شده اند. بچه ها رفته بودند جلو و با تک تیرانداز دشمن رو به رو شده بودند و کمک می خواستند. از محمود ادوات و پشتیبانی خواستند. محمود سریع آماده شد و ...
متهم: من قاتل نیستم
...> او در ادامه گفت: مادر سپهر بعد از ازدواجم مدام پیام می فرستاد و می گفت سهیل تو را برای پرستاری بچه ها گرفته و یکسال دیگر طلاقت می دهد. او می گفت حالش خوب شود دوباره رجوع می کند. او به بچه ها یاد داده بود خودکشی کنند. چون یک روز نادر وقتی از خانه مادرش آمد گفت اگر به حرفش گوش ندهم قرص می خورد. گفتم چه کسی این حرف را به تو یاد داده که گفت مادرش گفته است. مادر بچه ها که از طلاقش پشیمان شده بود به همین خاطر قصد داشت زندگی ما را بهم بزند. حالا هم با این شکایت یکسال و نیم است، مرا فقط به اتهام نامادری به زندان انداخته است. در پایان هیئت قضایی جهت صدور رأی وارد شور شد. ...
قیمت خودرو
پس از آن همسرم به شدت عصبانی شد و خانه را ترک کرد. با خودم گفتم به زودی برمی گردد اما چند ساعت گذشت و خبری از او نشد. نگران شدم و به موبایلش زنگ زدم اما جواب نداد. به پارکینگ رفتم تا سوار بر خودرو دنبال او بروم اما اتومبیلم نبود. هیچ کس اطلاعی از همسرم نداشت. درحالی که به شدت نگران بودم راهی اداره پلیس شدم و ماجرای گم شدن او را اعلام کردم. تا اینکه 24 ساعت بعد به من خبر دادند که ماشینم ...