حسین سال ها بعد از شهادت عکسش را به مادر رساند!
سایر منابع:
سایر خبرها
سنگ مزار شهید فیض الله غضنفری تعویض شد/ شهید گمنامی که پس از 36 سال نامدار شد
فدای اسلام و رهبر معظم انقلاب خواهیم کرد و از اینکه برادرم در این راه به شهادت رسید خداوند را شکر می کنیم، امیدوارم ادامه دهنده راه شهدا باشیم. خواهر شهید غضنفری با بیان اینکه برادر شهیدم را تقدیم انقلاب اسلامی کردیم، تصریح کرد: طی این 36 سال همیشه منتظر بودیم و برای آمدن پیکر برادر شهیدم لحظه شماری می کردیم. انتهای پیام ...
فرمانده ای که جلودار گردانش بود وقتی قاب عکس شهید بوی بهشت می دهد
اصرارهای من، شب ماند و صبح روز بعد حرکت کرد. زنگ زد که به اهواز رسیده است. گفتم: از مادر خانمت خداحافظی نکردی، گفت: برمی گردم و تماس می گیرم، الان وقت ندارم. همون موقع به فاو رفته بود و فاو را گرفته بودند. این آخرین تماس فرزندم بود و آخرین بار همان شب او را دیدم. اگر حالا آقا علیرضا درب خانه را بزند و وارد شود به او چه می گویید؟ گریه می کنم و او را می بوسم، به دست و پایش می افتم ...
ایثار و شهادت همسر شهید رمضان: فقط 90 روز دیدار در سه سال زندگی مشترک داشتیم
فرشته سلطان مرادی همسر شهید مجید رمضان در گفت وگو با خبرنگار ایرنا گفت: من پدرم را از دست داده بودم و با برادرم زندگی می کردم، خانه پدر مجید با خانه ما دیوار به دیوار بود، ما از زمان کودکی با هم بازی می کردیم و او سه سال از من بزرگتر بود، پدر شهید با برادر من در کارخانه سیمان شهر ری همکار بودند. وی افزود: آشنایی ما با هم از زمان کودکی بود تا اینکه اوایل سال 62 با هم ازدواج کردیم، مجید ...
به قتلگاه که رسیدم دیگر ادریس را ندیدم
چرخیدم با تمام وجود حس می کردم که ادریس مقابل پاهایم زیارت می کند اما زمانی که به قتلگاه رسیدم دیگر ادریس را ندیدم. خواهری سه ماهه که برای اولین بار برادرش را صدا می زند درباره خواهر کوچک ادریس می پرسم و پاسخ می دهد: وقتی ادریس رفت سوریه من 8 ماهه باردار بودم؛ دخترم به دنیا آمد و سه ماهه بود که ادریس زنگ زد وقتی داشتم با او صحبت می کردم یک دفعه گوشی را از دست من کشید و گفت لالا ...
رخت شوی خانه یا زیارتگاه
، رفتم رخت شویی برای شستن پتو و ملافه. (صفحه32) خانم میرزاوند: برادرم با خانمش و سه تا بچه اش زیر آوار ماندند و شهید شدند. وقتی خبر شهادت آن ها را شنیدم، چند لحظه شوکه شدم ولی آنقدر تشت و حوض پر از خونابه دیده بودم که دیگر از دست دادن هیچ عزیزی نمی توانست مرا زمین گیر کند. (صفحه 128) خانم غافلی: خانم ها دور هم نشسته بودند. جلوی هر کدامشان تشتی بود. مشغول چنگ زدن و ساییدن ملافه ها ...
آرزو می کرد پیکرش هرگز برنگردد
خوبی داشتند راهی شده بودند.) مادر حمید بار ها مخالفت کرد تا اینکه سیدحمید برای مادرش از اهداف جبهه مقاومت و مدافعان حرم و ... صحبت کرد. یک روز هم مادر را به حرم امام رضا (ع) برد و به مادرش گفت: مادرجان شاید من تصادف کنم و شما من را از دست بدهی، اما اگر اجازه بدهی که به منطقه بروم و شهادت نصیبم شود، سربلند می شوی و در محضر حضرت زینب (س) و حضرت زهرا (س) شرمگین نخواهی بود. در نهایت مادرش راضی شد و من و ...
روز شهید| راه شهادت باز است به تعداد آدم های روی زمین
ی سربازی بروم مثل دایی شهید می شوم . مادر شهید اللهیاری از روزی که زمان اعزام یگانه پسرش فرامی رسد صحبت می کند و می گوید: دوست نداشت برای بدرقه اش بروم از من اصرار و از او انکار تا اینکه بالاخره با پدرش رفت، دلم طاقت نیاورد تاکسی گرفتم و دنبالشان رفتم، اما برنامه اعزام به هم خورد و برگشتیم. سه روز بعد مجدد اعلام کردند برای اعزام بیاید، امیر که سوار ماشین شد یاد حرفش افتادم وق ...
عملیات بدر و فرمانده ای که در آن مفقود شد
به گزارش خبرنگار جی پلاس ، شهید عبدالحسین برونسی ، فرمانده دلاور تیپ 18 جواد الائمه علیه السلام در بیست و سوم اسفند ماه سال 63 و در حین عملیات بدر به شهادت رسید. پیکر این دنیایی اش بیست و هفت سال در غربت به سر برد و سرانجام به کشور بازگشت. سالروز شهادتش بهانه ای است برای یادآوری خاطراتش. همسرش اینگونه نقل کرده است: قبل از هر اتفاقی همیشه خواب می دیدم، بعد هم همان خواب تعبیر می شد ...
دختری که انگشت های بریده را غسل داد!/ گفت وگویی صمیمی با یکی از راویان کتاب پر ماجرای حوض خون
.... خیلی به این مسجد رفت وآمد داشتم. خب قبل از جنگ مرکز فعالیت های انقلابی و بعد از آن هم شد ستاد پشتیبانی. به قول شما جوان ها، پاتوقم شده بود. دیدم ای بابا، کلی پتو و لباس اینجا ریخته. خانم ها هم دست تنها. گفتم من می برم با دخترعموهایم توی حیاط خانه می شوریم. همه بردند. خیلی ها. هیچ کس هم نگفت به من چه ربطی دارد. خودت خانمی، حتما خوب میدانی زن غیرتی بشود یعنی چه. آن روز همه غیرتی شده بودیم، بدجور ...
پیکر زنده یاد علیرضا غفاری تشییع شد/ وداع هنرمندان با مجری و گوینده فقید
شبکه پنج تنها یکبار پخش شد و او نقشی را ایفا می کرد. پنج ماه قبل از او دعوت به کار کردم در پروژه جدیدی که بعد از سی سال کار می کنم، قرار بود نقش اصلی را ایفا کند و او سر تمرین ها می درخشید. وی ادامه داد: در چند روز اخیر گویا پژمرده بود و تعادل خود را به نظر می رسید داشت از دست می داد و به پروازی آسمانی فکر می کرد. ما حس مشترک روحی و تاریخی با یکدیگر داشتیم. در هنگام مرگ او برای اولین بار گوش ...
ایرج راد: علیرضا غفاری با صداقت بازیگری خدمتگزار عرصه فرهنگ و هنر بود
پخش شد و او نقشی را ایفا می کرد. پنج ماه قبل از او دعوت به کار کردم در پروژه جدیدی که بعد از سی سال کار می کنم، قرار بود نقش اصلی را ایفا کند و او سر تمرین ها می درخشید. وی ادامه داد: در چند روز اخیر گویا پژمرده بود و تعادل خود را به نظر می رسید داشت از دست می داد و به پروازی آسمانی فکر می کرد. ما حس مشترک روحی و تاریخی با یکدیگر داشتیم. درهنگام مرگ او برای اولین بار گوش من چشم شد ومرگ برادرم ...
رفیق کشی فجیع در تهران/ کشف جسد بدون سر مهران در گودال
خبری ندارم. او در حالی چنین روایتی مطرح می کرد که تحقیقات نشان می داد وی و مرد گمشده آخرین بار به سمت پرند رفته بودند نه مقابل خانه خواهر او. بررسی ها نشان می داد که جمال دروغ می گوید و از سرنوشت دوست صمیمی اش با خبر است. به همین دلیل بازجویی از او ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل اسرار مرگ او را فاش کرد اما چندین روایت مطرح کرد. او ابتدا گفت: روز حادثه با مهران قرار داشتم و ...
تجلیل هنرمندان از مرحوم علیرضا غفاری
اصلی را بازی کند. در تمرین ها می درخشید. وی ادامه داد: علیرضا غفاری هیچگاه پژمرده و بهم ریخته نبود. چند روز اخیر پژمرده بود و تعادلش را داشت از دست می داد یعنی داشت به یک پرواز آسمانی فکر می کرد. ما یک حس مشترک تاریخی با هم داشتیم. در همان لحظه ای که افتاد زمین من به او زنگ زدم جواب نداد. در دلم آشوب افتاد چند دقیقه بعد گوشی من زنگ خورد خانمی مضطرب به من گفت شما عمو هوشنگ هستید؟ (نام ...
مادر شهید: مرتضی پسر من نبود! + عکس
بودید؟ مادر شهید: متوجه نشده بودم. پسر برادرم آمد و پرسید آقا مرتضی رفته بود سوریه؟ گفتم نه. گفت چرا، مثل اینکه رفته سوریه و آمده. بعد که آمد خانه مان گفتم آقا مرتضی! زیارت قبول. خندید. گفت چرا مادر؟ مگر من کجا رفتم؟ گفتم رفتید سوریه آمدید، زیارت قبول. گفت کی به شما گفته؟ گفتم می گویند؛ شما فکر می کنی شما به ما نگویی، نمی گویند، می گویند به ما. خندید. گفت الله اکبر به این بچه ها همه چیز ...
مهریه منحصر به فرد همسر شهید باکری چه بود؟/ شهید مهدی باکری نماد غیرت آذربایجان
با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزنده ای را از خود به یادگار گذاشت. ازدواج شهید مهدی باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه با مسوولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزنده ای برای مردم انجام داد. شهید باکری در مدت مسوولیتش به عنوان فرمانده ...
18 شهید شاخص دانش آموز در دفاع مقدس
شهر بود. سال ها در کنار دوستان خود از برنامه های کانون بهره برد، در این میان به کتاب علاقه ویژه نشان می داد. در کنار فعالیت های کانون در پایگاه مقاومت فعال بود و همین باعث شد تصمیم بگیرد در سن نوجوانی به برادر بزرگش در جبهه های حق علیه باطل بپیوندد. او در سال 1364 وقتی فقط 15 ساله بود در فاو به شهادت رسید. مادرش می گوید: جبهه را دوست داشت آن روزها برادرش هم در جبهه بود. خانه ما محل رفت و آمد ...
خدا حامد را برای شهادت آفریده بود
سوی بسیج در جبهه حضور پیدا کرد، در ابتدا در جبهه های غرب حضور داشت. برای اولین بار از جبهه که بازگشته بود و دیده بود پدرش در جبهه است به خانواده گفته بود پدر در جبهه باشد و من اینجا در خانه بمانم، مجدد به جبهه برگشت. هر دو در منطقه مجنون بودیم که عراق شیمیایی زده بود، حامد لباسش را به من داد و گفت: بابا لباس مرا بپوش شیمیایی زده اند خطرناک است، من می خواهم به شلمچه بروم. ایکنا - حامد کجا ...
داستان یک مجاهدت بدون مرز
انند و پیشرفت کنند؛ همه او را حاجی صدا می کردند؛ آن زمان کسی امام خمینی(ره) را نمی شناخت ولی تلاش برادرم باعث شد تا مردم روستا شخصیت و روح بزرگ ایشان را بیشتر بشناشند. وی بیان کرد: محمدناصر با شهادت دوستانش چون شهید کاوه بسیار ناراحت شد و تنها آرزوی پیوستن به آنان، دیدار با خداوند و شهادت را داشت که به این امر رسید؛ جدا از تمامی خاطراتی که به یاد دارم ایشان خنده های بسیار زیبایی داشت؛ خ ...
نگاهی به زندگی چمران افغانستان
کردیم و فقط مادرم پیش پدرم در افقانستان بودند که با توجه به اتفاقات و ناامنی که در افغانستان وجود داشت، مادرم نیز بعد از شهادت پدرم به ایران آمد. کیفیت حضور شهیدگردیزی در جبهه های جهاد افغانستان و ایران چگونه بود؟ وقتی پدرم از تحصیل در دانشگاه کابل انصراف داد، فرماندهی نیروهای مردمی در استان پکتیا در نبرد با قوای اشغالگر ارتش سرخ شوروی را برعهده گرفت. چون آن منطقه کوهستانی ...
خوشی های بی تکرار بهار
مردم بود. او از اولین روز عید می گوید که از خوشحالی کفش و لباس نو خواب به چشمانش نمی آمده و به ذوق پوشیدن آن ها تا صبح حواسش به لباس و کفش نوی بالای سرش بوده است: آن زمان که مثل الان نبود بچه ها سال به 12 ماه رخت و لباس و کفش بخرند. سالی یک بار بلوزی، پیراهنی برای بچه ها خریده می شد. خیلی هم که پولدار بودند کت و شلوار و کفشی برای پسر بچه ها تهیه می شد می رفت تا سال بعد. خدا رحمت کند پدرم ...
خدا حامد را برای شهادت آفریده بود
ارش نرفت، گفت چیزی که بخشیدم دیگر نمی آیم بگویم چرا بخشیدم، من پسرم را به خدا بخشیدم. ما هم سعی می کنیم فضای خانه طوری باشد که کمتر احساس دلتنگی کند و سعی می کنیم کاری نکنیم که فکر حامد باشد هر چند می دانم او مادر است و مگر می شود داغ فرزندش را فراموش کند اما همین که حامد در راه خدا رفته برایم افتخار و عزت است که فرزندم در راه اسلام و قرآن فدا شده است. ایکنا - از اخلاق و خصوصیات ...
حال خانواده شهدا خوب نیست/ روایت دختر ایلامی که زیر آوار جا ماند
گزارش به سراغ دختر این خانواده رفتیم تا گفت وگویی را با او داشته باشیم و صحبت های او را نیز بشنویم وی گفت: هیچ کمکی از طرف بنیاد شهید به ما نشده و بنده خودم در زمان بمباران های روستای گنبد شهرستان ملکشاهی زیر آوار ماندم و جای ترکش ها روی بدنم هنوز مشخص است اما هنوز جانبازی نگرفته ام و سه بار در کمسیون رد شده ام. پورناصری افزود: من فرزند شهید، فرزند جانباز و خواهر شهید هستم؛ مادر و برادر من ...
اولین گفتگو با پسر 6 ساله ای که 6شبانه روز در چاه 40متری گرفتار بود
...> فهمیدی که چرا این مرد تو را دزدید و به چاه انداخت؟ زمانی که با من بود هیچ حرفی نزد. بعد هم که مأموران پلیس من را نجات دادند هم چیزی نگفته است. نمی دانم او چرا این کار را کرد. من قبلا او را دیده بودم. برایم آبمیوه و کیک می خرید. نمی دانم چرا این بلا را بر سرم آورد. حالا که چند روز است به خانه برگشتی، حالت بهتر شده؟ بله. خیلی خوشحالم که پیش مادرم هستم. وقتی در چاه بودم ...
شهیدسعید نظربیگی: پیرو ولایت فقیه باشید
جهت دیگری پیدا کند و آن تقویت اسلام است. وقتی که پای مسئولیت الهی پیش بیاید خودتان هم باید قبول داشته باشید که دستور خداوند است آنها را باید اجرا کرد امروز حفظ اسلام واجب و همه و همه در این دنیا امانت هستیم از جانب خداوند این امانت را به صاحب امانت خود بسپارید و جبهه بهترین محل آزمایش است برای پس دادن امانت خدا. از شما تقاضا دارم مرا ببخشید و حلالم کنید و یک پیام به برادر عزیزم! برادرم ...
دفاع مقدس کشور را بیمه کرد
...، ساواک و کشورهایی که ما را دوست نداشتند و نفوذ می کردند وجود داشتند، هیچ چیز بعید نبود. وقتی که جنگ شد برای حفظ انقلاب، حاضر به جنگ هم شدیم. سال 60 آموزش ها را در صفر 5 تکاوران کلاه سبزها در ارتش شروع کردیم. بعد با قطار از کرمان عازم اهواز شدیم. آیا داوطلبانه به جبهه رفتید؟ بله. عضو بسیج بودم و داوطلبانه به جبهه رفتم. در شروع جنگ، لشکر و تیپ وجود نداشت. اوایل به عنوان ...
روایتی از قهرمان های گمنام
این کتاب چند خاطره کوتاه از کسانی که آن دوران را به یاد داشتند شنیده بود اما به گفته خودش تا قبل از تحقیق میدانی و گفت وگو با 64بانوی ایثارگر، هیچ گاه فکر نمی کرد در این مرکز چه اتفاقات مهمی رخداده است؛ به واسطه دفتر تاریخ شفاهی شهیدجواد زیوداری تحقیقاتی پیرامون پشتیبانی جنگ انجام داده بودم. دفتر تاریخ شفاهی زیر نظر جبهه مطالعات فرهنگی انقلاب اسلامی فعالیت می کرد و من به عنوان پژوهشگر سراغ افراد ...