سایر منابع:
سایر خبرها
آیت الله مدنی هم نتوانست مانع اراده نوجوان تبریزی برای اعزام به جبهه شود
سپاه و محل اعزام من را خواسته اند. وصیت کرده بود که نمازش را آیت الله مدنی بخواند سوار ماشین شدم و به آن جا رفتم. رفتم و پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟ چرا صدایم کرده اید؟ ، آقای پنجه شکار گفت: با ماشین آمده ای؟ ، گفتم: بله، چطور مگر؟! ، گفت: چیز مهمی نیست بعداً درباره اش صحبت خواهیم کرد . وقتی از آن جا خارج می شدم، چند نفر از بچه ها مرا دیدند و به من سرسلامتی و روحش شاد باد ...
شب سرد و موج انفجار
بودند کار خودش را کرد. جوان خوابش برده بود. راوی به درمانگاه برگشت. یکی آنجا از او پرسید چی شده؟ و او گفت هیچی دوباره همون سربازه به هم ریخته بود. اندکی بعد آن سرباز را با ماشین بردند. خودش سعی کرد بخوابد. کمی سردش بود و به برادرش علی فکر می کرد. از سرما مچاله شدم و با یاد علی و امید به دیدنش خوابیدم. * پی نوشت: روایتی از قسمت پایانی فصل دهم کتاب دا ؛ خاطرات سیده زهرا حسینی، به اهتمام سیده اعظم حسینی، انتشارات سوره مهر. خبرگزاری کتاب ایران خبرگزاری کتاب ایران خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا) – مرتضی میرحسینی * * ...
دوست دارم ایفاگر نقش سالار عقیلی باشم و در صورت پیشنهاد ، بازی می کنم
آشنا شدم و طرز تفکرم نسبت به موسیقی تغییر کرد و در راه موسیقی سنتی گام برداشتم. ندا غفاری واکنش آقای عقیلی در برابر شاعر جوان گمنامی که برای اجرای کارش، نزد ایشان می رود را جویا شد که ایشان گفت: برای من سن و سال مطرح نیست؛ کار، مهم است. چه بسا بچه ای ده ساله، شعری بگوید که فرد چهل ساله ای نتواند. من طرفدار سیستمی هستم که حمایت گر افراد مستعد است. به عنوان مثال جوانی حدوداً 27-28 ساله نزد ...
ماجرای تصادف سالار عقیلی از زبان خودش
برای سالار عقیلی تصاویر پیک شادی ، فرزندش ماهور و عکس دو نفر پدر پسری با ماسک به نمایش درآمد. سالار عقیلی در مورد پیک شادی گفت: من نام این پیک را پیک ناراحتی گذاشته بودم و همیشه به سختی آن را تکمیل می کردم ولی پسرم همان دو سه روز اول، تکالیفش را انجام می دهد. در مورد تصویر ماهور گفت: این تصویر آقا ماهور پسرم است که در جشنواره موسیقی استاد همایون خرم، جایزه تندیس همایون خرم را برای ...
در می زند برگزیده جایزه داستان کوتاه یوسف
حسین باشه رضا جان. سرش را هی تکان می داد، هی به آسمان نگاه می کرد و دستانش را می مالید: رضا، مامان، من که حریف این دو مثقال بچه نمی شم. تو مواظبش باش!... بابا نگذاشت حرف مامان تمام شود. به رضا نگاه کرد و گفت: تو بزرگتری، هوای حسینو داشته باش! مواظبش نباشی گم وگور می کنه خودشو می ره خودشو جا می ذاره، حواسش نیست بچه. من آن روز اخم هایم را کشیدم توی هم. بهم برخورد. نوجوان بودم ...
ماجرای جوانی که با شهید باکری جوشکاری می کرد/ نمی خواهم انقلاب برای بچه هایم سفره باشد
...: اواخر دی ماه سرپرستار گفته بود وضعیت پدر شما به گونه ای است که ریه کاملاً دارد از بین می رود و هر لحظه امکان از دنیا رفتن ایشان است. من با شنیدن این خبر بر بالین پدر حاضر شدم و او را بوسیدم و گفتم هر لحظه ممکن است به شهادت برسی. پدرم با شنیدن این خبر انگشت سبابه اش را بلند کرد و بعد قطره اشکی از چشمش سرازیر شد، تقریباً 10 ساعت بعد از این دیدار پدرم به شهادت رسید. انتهای پیام/ ...
رادیو و تلویزیون رضا توکلی: شایعه درباره بازیگران را باور نکنید/ ما دستمزد زیادی نمی گیریم
... توکلی که در سریال نوروزی امسال شبکه پنج با نام دردسرهای شیرین حضور دارد اظهار داشت: در این سریال نقش حسام پدر دختری به نام شیرین با بازی خانم مریم مومن را بازی می کنم. داماد من پوریا پورسرخ به خواستگاری می آید و کلی دردسر ایجاد می کند. ترکیب بازیگران در این سریال را دوست دارم. در کنار بزرگترها مثل من و خانم افسانه بایگان بچه های جوان هم هستند که ترکیب خوبی است. در این سریال می خواهیم بگوییم ...
خلبانی که به خاطر رعایت بیت المالدستور خود را لغو کرد
فولکسی را به صورت نقد و اقساط از بنگاه خریداری کرد. از آن پس من هرگاه که اراده می کردم ماشین او را سوار می شدم. چند هفته ای از زمان خرید خودرو نگذشته بود که روزی مرا صدا زد و در حالیکه سوئیچ فولکس را به من داد، گفت: محمد ظاهراً تو به ماشین خیلی علاقه داری، ماشین از این پس مال تو است. حالا که به آن روز ها می اندیشم بیشتر متوجه گذشت و ایثار او می شوم، زیرا خود جوان بود و این ...
دستمزد باورنکردنی حجازی فر در ماجرای نیمروز +عکس
. گفت حالا بیا تست بده. این گفت وگو تمام شد تا این که امینی دو روز بعد دوباره زنگ زد که بیا برای پدر متوسلیان تست بده، گفتم وقتی شبیه نیستم بازی نمی کنم و البته جز نقش یک هم بازی نمی کنم. راستش اصلا بازیگری را دوست نداشتم. تا این که یک ماه بعد برای کاری به تهران آمده بودم و به اصرار ابراهیم رفتم تست دادم. آقای خلج تست گریم را زد اما یک کم که کار کرد، قیچی و شانه را انداخت کنار و گفت: من را مسخره ...
برایم افتخار است رهبرم ورزش را می شناسد/زمانی در نوجوانی حجازی الگویم بود/ در المپیک اسیر غرور شدم
...، چه شد که دوباره برگشتید؟ بعد از 2012 هم واقعا فکر نمی کردم برگردم چون آن موقع خودم خداحافظی کردم اما بعد از 2016 با آن شرایطی که از نظر روحی برایم به وجود آمد واقعا گفتم برنمی گردم اما خدا آقای بنی تمیم را حفظ کند! حتی وقتی در خانه من آمد در را باز نکردم. او خیلی اصرار کرد و گفتم به عنوان میهمان مخلص شما هم هستم. او داخل خانه شد اما من شرایط سختی گذاشتم باز هم همه آنها را قبول کرد ...
روایتی از چالش های ورود به زندگی بزرگسالی
چند روز از زندگی مزخرفش در کریسمس پارسال را برای روانکاو خود تعریف کند. رمان بر اساس ماجراهایی که در سه روز برای هولدن کالفیلد این نوجوان 17 ساله اتفاق افتاده، نوشته شده است. ماجرای هولدن از مدرسه ای آغاز می شود که به تازگی از مدرسه اخراج شده است؛ در حالی که خانواده اش از این اتفاق خبر ندارند و می خواهد تا زمانی که نامه مدیر مدرسه به دست پدر و مادرش می رسد، آزاد باشد و حتی به فرار از خانه ...
74 چهره فرهنگی و مذهبی که سال 1400 پرکشیدند +عکس
بیمارستان های این شهر بستری شد. با این حال، معالجات پزشکی نسبت به وی بی حاصل ماند و در حالی که او از هوشیاری کاملی برخوردار بود، بامداد سه شنبه درگذشت. پیکر این مداح همدانی امروز با اقامه نماز توسط آیت الله خاتمی خوانساری در باغ بهشت همدان به خاک سپرده شد. 13 فروردین ماه اسماعیل محمد بیگی کاسوایی پیرغلام آستان امام حسین(ع) بامداد روز 13 فروردین ماه دارفانی را وداع ...
از شوق عکس یادگاری با فرمانده تا حسرت فراق 40 ساله بر دل
می شدن او را داده بود که در آن زمان دیگر به همدان منتقل شده و در بیمارستان بستری بود. این همسر جانباز یادآور شد: بار دوم هم در عملیات کربلای 5 مجروح شد، وقتی مارش عملیات را می زدند خیلی ناراحت می شدم و انگار دلم خبر می داد باز اتفاقات بدی در راه است، این بار در اصفهان بستری شده بود در منزل برادر همسرم که بودم تماس گرفتند گفتند رحیم از ناحیه پا زخمی شده است. پدرم و برادرم به اصفهان ر ...
راه حل شهید برومند برای پیشرفت جامعه/ خوابی که با شهادت تعبیر شد
همراه این بچه بود، طوری که انگار بچه خودش است و با اینکه سنی نداشت. هنگامی که به مرخصی می آمد، ابتدا به خواهرزاده مان سر می زد و بعد به والدینمان سر می زد. دفعه آخری که به مرخصی آمد، کلید خانه خواهرم را داد و گفت این را بگیر؛ شاید من این دفعه رفتم دیگر برنگردم انگار به دلش افتاده بود که شهید می شود. هر کس هر کاری داشت، محمود به او کمک می کرد در بسیج مسجد هر کس هر کاری ...
مستند تسنیم از جهاد مادر و خواهر شهید دزفولی/ خانواده ای که در امور خیر و جهادی پیشتاز شده اند + فیلم
(همان روزی را گفتند که منصور برای درد کتفش به مرخصی آمده بود) من هم به حرف شان اطمینان کردم و به خانه آمدم. بعد از چند روز بچه های مسجد به خانه مان آمدند و خبر شهادت منصور را به من دادند و گفتند منصور شهید شده است؛ اما چون فامیلش خراسانی بوده به اشتباه پیکر او را به مشهد بردند. فردا آن شب نماز سحر را که خواندم بعد نماز سحر دو رکعت نماز به نیت حضرت زهرا (س) خواندنم؛ ده دقیقه طول نکشید که در ...
شهید مدافع حرم معزغلامی ؛ از دلبری برای خدا تا عاشقانه های هرروزه حسین +عکس و فیلم
برابر بی خبری ها وبی تابی های مادرش قرار می گرفت، می گفت که نترس من اگر شهید شوم یک ربع بعد از طریق تلگرام با خبر می شوی عکس مرا هم می زنند می نویسند شهید حسین معز غلامی و واقعا همین طور شد و خانواده اش از طریق فضای مجازی از شهادتش مطلع شدند. او سه روز قبل مجروح شده بود اما ایستاده و مردانه جنگیده بود تا آرزویش را صید کند او شهادت را به چنگ آورد، درست همان کتفش که سال 88 مجروح شده بود سر آغاز حادثه ...
عکس ناراحت کننده از رضا رویگری
بار سکته کردم. خدا را شکر الان بهترم و همراه آقای احمدلو سریال کار می کنم. رضا: دوستان محبت دارند اما از بعضی هایشان توقع داشتم دست کم زنگی به من می زدند. بعضی هایشان اصلا مرا یادشان رفته است. خدا نکند کسی به این بیماری دچار شود اما هیچکس نمی تواند مطمئن باشد اتفاقی برایش نمی افتد. من در یک لحظه این طور شدم. کسی انرژی مرا در سینما نداشت. حتی خود آقای میرباقری سر سریال شاهگوش به من می گفت ...
شهدای شاخص راهیان نور سال 1401 اعلام شدند +عکس و فیلم
هوایی بودند که از ناحیه کمر و سینه مورد اصابت مستقیم رگبار هواپیما های دشمن قرارگرفته و به شهادت می رسند. وی می افزاید: در ماه های آخر منتهی به شروع جنگ و وقوع برخی تحرکات مرزی، دو روز قبل از شهادتش به خانه آمد و گقت منازل سازمانی پایگاه ناامن است و ما برای اینکه بتوانیم با خیال راحت از پایگاه دفاع کنیم شما را به منزل یک از دوستانم در اندیمشک می برم و دو روزی را در این شهر بودیم که اخبار ...