سایر منابع:
سایر خبرها
کارگردان موقعیت مهدی : ابراهیم حاتمی کیا در کارگردانی به شدت مستبد است
حاتمی کیا گفت به من اعتماد کن. روز دهم در چشم هایش می خواندم که توی دلش می گوید چه غلطی کردم تو را عوض نکردم. ما چهارماه با دعوا و بحث با هم کار کردیم و همه تیم اضطراب می گرفتند، وقتی ما باهم چشم در چشم می شدیم. حجازی فر در جواب مگر چه کار می کردید؟ ، توضیح داد: مثلا می گفتم این دیالوگ را نمی گویم، شعاری است. حاتمی کیا هم می گفت من این همه سال فیلم ساختم، هیچ کس نگفت شعاری است. من هم می ...
توسل شهید حسنی برای نجات رزمندگان از میانه میدان مین
، گاهی نوع حرف زدنش شبیه به بچه های جنوب شهر می شد. او سرتیم ما در گردان قمر بنی هاشم (ع) بود. یکی از روز ها ما را بردند خط تا مستقر شویم. چند روزی درگیری داشتیم. روز سوم ظاهرا گفته بودند عقب نشینی کنید، چون به اهداف عملیات نرسیدیم. دیدیم فرمانده گردان آمد و در حال جا به جایی نیرو هاست. به ما نگفتند چه شده، همه رفتند و فقط ما پنج شش نفر در خط ماندیم. چنان به سرعت کار انتقال نیرو ها انجام ...
ناگفته های مرعشی روی صندلی داغ از پشت پرده انتخابات
ممکن است آقای روحانی رد شود شما باشید، آمده و بعد که گفتند آقای روحانی ردصلاحیت نشده است و شما بمانید، گفته نمی مانم. خب معلوم است که از سیاستی که به او ابلاغ شده بوده عدول کرده و خیلی هم طبیعی است که از چشم می افتد. اشکالی هم ندارد من این حرف آقای جهانگیری را هم خیلی می پسندم که گفت من به رئیسم خیانت نمی کنم. یعنی از نظر من اگر آقای جهانگیری از چشم بیفتد و در 1400 هم ردصلاحیت بشود خیلی بهتر از ...
راه حل شهید برومند برای پیشرفت جامعه/ خوابی که با شهادت تعبیر شد
زیاد دیدم. یک بار خواب می دیدم که می گفت: برو و مادر را به جای من ببوس. وقتی شهید شد، من در ماه نهم بارداری بودم و چهار شب پشت سر هم خواب دیدم که خودم را با دست خودم دفن می کنم و می دیدم که دارند من را در کفن می گذارند. پیش یک نفر رفتم و به او گفتم که این خواب را می بینم. می گفتند به خاطر دلهره این خواب را می بینی، چون الآن جنگ است و بعد از چهار شب برادرم شهید شد. از آنجا که آن موقع می ...
مادربزرگی که نامش خاطره شد
آموزان دنبال بازیگر می گردد مدیر فقط چند تا از بچه ها را صدا زد که یکی از آن ها من بودم. در همان دفتر مدرسه صحبتی مقدماتی درباره چگونگی کار کردند و بنا شد تا ما عصر آن روز به خانه آقای پوراحمد برویم و یک تست ویدئویی بدهیم. من روز قرار را اشتباه کرده بودم. فردای آن روز، دوستانم تا من را در مدرسه دیدند پرسیدند چرا دیروز تست ندادم و فهمیدم روز قرار را اشتباه کرده ام. با خود گفتم بعدازظهر برای تست می ...
آقای مجری اشک پریناز ایزدیار را در آورد | تست بازیگری پریناز ایزدیار در برنامه ایرج طهماسب
در شانزدهمین فستیوال بین المللی داکا بهترین بازیگر نقش اول زن در هجدهمین جشنواره حافظ برای فیلم ویلایی ها پریناز درمورد کودکی خود میگوید: " در دوران کودکی به شدت شیطان بودم. اغلب اوقات خرابکاری می کردم و روی در و دیوار نقاشی می کشیدم و اصولا کوچه را برای بازی انتخاب می کردم تا به خانه آوردن من، امری مشکل برای خانواده محسوب شود. چون تمام مدت، در حال حرکت بودم و به ...
گروهبان جاسم ؛ برگزیده جایزه داستان کوتاه یوسف
.... یه پتوی کهنه از تو صندوق در آورده بودم. بردمش که بندازم رو بابام. ولی اون عراقیای عوضی بابام رو برده بودن. می خواستم از غصه بمیرم. یه کم جایی که خون ریخته بود نشستم و گریه کردم. ولی اون قدر دهنم خشک شده بود و نفسم تنگی می کرد که فکر کردم دارم خفه می شم. تلوتلوخوران رفتم و به اندازة همة عمرم از لولة شکسته آب خوردم. بعد برگشتم و در کج شدة زیرزمین رو به زحمت بستم. پتو رو انداختم روی ...
روایتی از شیک پوشی و آراستگی امام خمینی و همسر ایشان/ ماجرای خوراکی که امام به آن علاقه نداشت، اما به ...
در جواب گفته بودند: همان جوراب مشکی ضخیم که شما می پوشید، ایشان نیز به پا می کنند. همان لباسی که شما بر تن می کنید، ایشان هم همان را به تن می کنند لکن چون با سلیقه هستند، این طور به نظر می آید. ما دخترها نیز در زمانی که به تازگی ازدواج کرده بودیم، لباس آستین کوتاه به تن نمی کردیم اما شهره بود که دختران خانم بسیار شیک پوش هستند. در حقیقت سلیقه خانم در انتخاب لباس، بر ما دختران نیز ...
از شوق عکس یادگاری با فرمانده تا حسرت فراق 40 ساله بر دل
توانستم روی حرفش حرف بزنم، خیلی جدی و قاطع بود، تصمیم گرفتم هر طور شده به منطقه عملیات بروم، در تاریکی قبل از طلوع آفتاب سوار کمپرسی شدیم اما استرس داشتم که اگر اکبر بفهمد من به منطقه رفته ام و به حرفش گوش نداده ام چه می شود، به خاطر همین جوری نشسته بودم و کز کرده بودم که مرا نبیند در بین مسیر بالاخره مرا دید ناگهان گفت قمار تو آمدی؟ گفتم نمی توانستم از تو جدا شوم. دوربین نظامی را به دستم داد و گفت ...
کَل کَلِ احسان علیخانی و ژاله صامتی: تو یک نفر به اندازه چهل وچهار نفری!
می کند، نظافت خانه چه طور است، واقعا برای من حیرت انگیز بود. الان به بینندگان بگویید شبِ عیدی چه کردید؟ خانه تکانی که نکردید؟! صامتی جواب داد: چرا! مگر می شود نکرد؟! او در جواب این که چه طور وقت کردید؟! به شوخی گفت ما دکمه داریم می زنیم! و توضیح داد: چند سال پیش خانمی مرا دید، سبزی گرفته بودم، گفت خانم شما سبزی هم می خرید؟! گفتم سبزی هم می خریم. گفت خودتان پاک می کنید؟! گفتم بله! گفت باورم نمی شود! گفتم همه آن کارهایی را که شما می کنید، ما هم می کنیم به اضافه این که روی صحنه هم هستیم. ...
مستند تسنیم از جهاد مادر و خواهر شهید دزفولی/ خانواده ای که در امور خیر و جهادی پیشتاز شده اند + فیلم
اینکه سن اش کم بود ولی بسیار فعالیت انقلابی انجام می داد؛ یک بلندگو دستی داشت هنگامی که بچه ها از مدرسه تعطیل می شدند بچه ها را در خیابان می برد و شعار مرگ بر شاه می دادند. یک روز زن هماسیه مان آمد به من گفت: مامان منصور خیلی ناراحت هستم به او گفتم: چی شده است؟ او گفت: منصور را در خیابان دیدم و مدام شعار مرگ بر شاه می داد؛ برگشت به من گفت: حیف از شما که منصور پسر شما است! . از دیگر ...
گریه های تلخ پریناز ایزدیار در برابر ایرج طهماسب + ویدئو
کردم و روی در و دیوار نقاشی می کشیدم و اصولا کوچه را برای بازی انتخاب می کردم تا به خانه آوردن من، امری مشکل برای خانواده محسوب شود. چون تمام مدت، در حال حرکت بودم و به همراه برادرم فوتبال بازی می کردم. به یاد دارم، در آن زمان، مادرم اجازه نمی داد که ظهرها بیرون بروم و با بچه ها بازی کنم و من را مجبور می کرد که بخوابم، اما متاسفانه هر چه سعی می کردم، خوابم نمی برد، به همین دلیل برای آن که، آن ساعات طی شود، آن قدر از زیر در با دوستانم صحبت می کردم، تا یکی از اعضای خانواده بیدار شود و به من مجوز بیرون رفتن را بدهد!! ...
برایم افتخار است رهبرم ورزش را می شناسد/زمانی در نوجوانی حجازی الگویم بود/ در المپیک اسیر غرور شدم
پیامکی ارتباط دارم. من تمام وقت و زندگی ام زمانی که مجرد بودم اینجا بود و خانه یعنی از اینجا بیرون نمی رفتم. زمانی نگهبانان می گفتند آقای بنا آفتاب است، عینک بزن تا چشمانت درد نگیرد! من آدم گوشه گیری هستم و زیاد جایی نمی روم اما پیگیر هستم مثلا عاشقانه شخصیت آقای کریم باقری را دوست دارم و می دانم زمانی که برانکو با پرسپولیس موفق شد شخصی مانند کریم باقری کنارش بود. الان هم که تیم ملی آمده در کنار ...
گفتگوی صمیمانه بهاری با دکتر علی آبان( قسمت2)
عصبانی هستم. بیش تر از آن که خوشحال باشم عصبانی ام. به قول خیام: این قافلۀ عمر عجب می گذرد. یا حافظ: بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین. من در شعری سپید گفتم: آهای نرگسانه ترین گل/ بهار همیشه بهار نمی ماند/ خزان به یک اشاره می رسد از راه/ نسیم به یک اشاره می شود طوفان/ اگر می گویم: دلم برای تو تنگ است/ فریفته مشو / که گاه/ به یک پلک زدن/ دلتنگی می شود دلسنگی/عمر بدجوری در حال گذر است. از رخش رستم هم ...
پذیرش رنج، معنایی ژرف تر به زندگی انسان می دهد
، خیالمان هم راحت بود که هر دو واکسن زده ایم و اگر کرونا هم باشد برای ما خفیف خواهد بود. روز جمعه همزمان با اوج گرفتن بیماری در بدن من، پیامک نتیجه تست کرونا آمد و تست هر دوی ما مثبت شده بود و من با دیدن نتیجه تست، تازه به این باور رسیدم که آلوده شده ام و تصمیم گرفتم اجازه ندهم بیماری من را از پای بیندازد اما شاید این فکر فقط یک تلقین برای مقابله با بیماری بود چون چیزی که در این مدت تجربه کردم این بود ...
از الوند تا اروند
را در ذوالفقاریه به خاک و خون کشیده است. با این خبر خودم را باختم. زانوانم سست شد و روی خاک نشستم. محمود صندوقچی مسئول ستاد از خط برگشت. دنبال من بود. گفت: برادر خانی ، فکر می کنم تعدادی از بچه های همدان مجروح شده اند. برو و خبری از بچه ها بگیر. وقتی وارد بیمارستان شدم، هرچه بیشتر می پرسیدم، کمتر جواب می شنیدم که یک پرستار را گرفتم و راهنمایی خواستم. نگاهی به نوشته روی لباسم انداخت و جوابی نداد ...
وقتی به تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه خیانت می شود +تصاویر
من و داماد تنها ماندیم. سجاده و آفتابه لگن آوردند و برخاسته، وضو ساخته، نماز شکرانه به جای آوردیم. پس از آن، مشغول صحبت شدیم. زهرا دختر ناصرالدین شاه و توران السلطنه را تاج السلطنه نامیدند. 12 یا 13 سال بیشتر نداشت که او را به عقد نوجوانی به نام حسن خان شجاع السلطنه درآوردند. در خاطرات دستنویس او داستان [...] من و داماد تنها ماندیم. سجاده و آفتابه لگن آوردند و برخاسته، وضو ساخته، نماز شکرانه به جای آوردیم. پس از آن، مشغول صحبت شدیم. ...
ماهی که شاهِ چراغ شد
شده بود رو پیدا کردن. دوباره جنگ سختی درگرفت. خون بود و رقص شمشیرها روی تن آقا، تا اینکه بعد از ساعت ها یک تنه و مظلومانه جنگیدنِ شاهچراغ، با ضربه ی شمشیری از پشت سر، فرق سرشونو شکافتن و به دستور والی، خونه رو بر سرشون آوار کردن. روضه با هق هق رو به حرم ایستاد و تا روی زانو خم شد. من هم بلند شدم و به امامزاده ای که حالا کم کم عظمتش برایم آشنا میشد سلام دادم و دوباره نشستیم. چشم ...
داستان کوتاه/ آرزو*
تعطیلات تابستون رو کار می کنی. درسته؟ با خوشحالی پاسخ دادم؛ -- آره! نگاهم کرد و خندید؛ -- خب ! پس می تونی پس انداز کنی و کم کم پول من رو بهم پس بدی. با این حرف، همه دلشوره هایم را شست. مانند کسی بودم که آبی گوارا ، عطش درونش را فرو نشانده باشد. خون گرمی در رگهایم می دوید. دوچرخه دنده ای خوش نقش و نگار در گوشه مغازه حاج ربانی از دور به سویم چشمک می زد. *بر اساس خاطرات استاد مهدی پرویزی، کارشناس ارشد ادبیات کودک و نوجوان ...
عکس ناراحت کننده از رضا رویگری
...، مردی که زنی را که دوست دارد بزرگ می کند. . . تارا: اتفاقا برعکس است. رضا مانند بچه هاست و خیلی هم حرف گوش نکن. گاهی حس می کنم با یک بچه شش ساله روبه رو هستم. به خصوص از وقتی که دچار این بیماری شده. آن روزهای اول بیماری اش باید مراقبش می بودم تا بتواند بنشیند، کم کم توانست روی ویلچر بنشیند و بعد توانست از عصا استفاده کند و خدا را شکر الان روی پای خود می ایستد. این احساس را دارم که ...
ضیافتی برای ماهی ها برای رزمندگان کربلای چهار
وإن یکاد بخوان. ماهی ها دارند برای ضیافت آماده می شوند... همین طور داشتم با ننه باطی حرف می زدم که ناگهان بالای سرمان روشن شد. آسمان مثل روز روشن شد. از تعجب خشکمان زد. هاج و واج به اطرافمان نگاه می کردیم. اروند دیگر تاریک نبود. حنابندان ماهی ها بود. دقایقی بعد، باران گلوله بود که از زمین وآسمان به سمت ما می بارید. دشمن منتظرمان بود. بچه ها دستپاچه شده بودند. صدای همهمه شان از همه طرف به ...
خواننده تیتراژ سریال مهمونی کیست؟+ دانلود صوت
کارگردانی منوچهر عسگری نسب در سینما آغاز کرد. او بازیگری، کارگردانی و نویسندگی فیلم هایی همچون کلاه قرمزی و پسرخاله، یکی بود یکی نبود، دختر شیرینی فروش، کلاه قرمزی و سروناز، زیر درخت هلو و کلاه قرمزی و بچه ننه را در کارنامهٔ هنری اش دارد. طهماسب همچنین در مجموعه های آرایشگاه زیبا، النگ و دولنگ، خانوادهٔ عجیب و کلاه قرمزی به نقش آفرینی پرداخته و در برنامهٔ صندوق پُست و اولین حضور شخصیت عروسکیِ کلاه ...
تنهایی همسر سابق شهاب حسینی در شب سال نو | هفت سین همسر شهاب حسینی
از مصاحبه با پدر شهاب حسینی من متولد شهریور 1328 هستم. شهاب فرزند اول من است و مهدی فرزند دوم. شهاب که به کار بازیگری مشغول است و مهدی هم علاقه مند موسیقی. غیر از شهاب و مهدی، دو دختر هم دارم. مختصر زندگی من هم به این ترتیب است که وقتی دیپلم گرفتم، برای ادامه تحصیل به دانشکده خلبانی رفتم ولی چون دو تا از برادرانم در آن زمان قبل از انقلاب سیاسی بودند، اخراجم کردند. بعد از آن ...
بعد از اتفاقات سال 88 عکس ما را با طناب دار بر گردن منتشر می کردند
.... -خیلی از (تهران گردی های جمعه) هم منشأ تصمیمات ما (در شورای چهارم) بود. هم دوره ای که من خودم رییس بودم چه در دوره ای که رییس نبودم، بعضی هایشان هم به نظرم در تاریخ شهر ماند. مانند علی چراغی که با پنجه بوکس جلوی بچه اش او را زدند و خیلی فجیع کشتند. من این پرونده را که پیگیری می کردم مثلا می دیدم یک روالی دارند که طرف قرارداد شهرداری، قتل عمد را به قتل غیرعمد تبدیل می کند و بعد با ...
به سه سال استانداری خودم افتخار می کنم/ مسئولیت با اختیارات تناسب ندارد/ بودجه با یک تبعیض تاریخی مواجه ...
کودکی تا جوانی تان برای ما بگویید. پورمحمدی: من متولد تبریز هستم و دوره ابتدایی تا لیسانس را در تبریز گذراندم و بعد از آن برای دوره ی فوق لیسانس به خارج از کشور رفتم. در سال شصت و نه به تبریز برگشتم و به عنوان عضو هیئت علمی در دانشگاه مشغول به کار شدم که این کار تا به امروز ادامه دارد. به قول یک نویسنده معروف که می گفت خواستم زندگی نامه ام را بنویسم فقط یک صفحه شد، برای من هم درس خواندیم ...
برشی از یک کتاب: ایکاش خانم آلبرایت و سایر سیاستمداران واشنگتن اینجا بودند
بازدید می کرد، تأثیرات تحریم ها در ذهن من به خوبی نقش بسته بود. در آنجا با مادرانی مواجه شدیم که در کنار بچه هایشان، باوجود ابتلا به سرطان خون و انواع دیگر سرطان، تنها روی یک تشکچه خالی دراز کشیده بودند. نوجوانان بیمار ، شیمی درمانی مناسبی نمی شدند و این نتیجه مستقیم تحریم های اقتصادی به رهبری آمریکا بود. در حالیکه در بخش سرطانی ها قدم می زدم ناخودآگاه به یاد سخنان وزیر خارجه سابق آ ...
آشپز باشی مازندرانی که بعد از خواب شهید بلباسی خادم سرزمین نور شد
اظهار کرد: اینکه به دعوت شهید بلباسی به راهیان نور آمدم و خادم شهدا شدم ،خوشحال هستم و افتخار می کنم و با جان و دل برای زائران شهدا آشپزی می کنم. حسینی با اشاره به اینکه هر سال اگر توفیق باشد باز هم به راهیان نور می آیم و خادم شهدا می شوم، اضافه کرد: همه خادمان در اینجا با خلوص نیت کار می کنند، هرچند کارها سختی است اما ما مدیون خون شهدا هستیم و این شهدا بودند که آرامش و امنیت را نصیب ما ...
هر کس به حد توان خود پاسدار مکتب سرخ اسلام باشد
. به اذان ظهر یک ساعتی باقی مانده بود. وضو گرفتم و راهی مسجد شدم. ناصر هنوز نیامده بود. کنار پنجره که جای ناصر بود رفتم و جا نماز را پهن کردم. مشغول نماز بودم که صدای ناصر به گوشم رسید. سلام نماز را دادم ولی هنوز در حال نشسته بودم و با خود زمزمه می کردم . ناصر گفت : خدا قبول کنه سرم را بلند کردم و گفتم: – سلام – علیکم سلام آقا کریم – بعد از احوالپرسی رفت و در جای دیگری نماز خواند. بدون اینکه به من حرفی بزند . همین اخلاق در رفتارش بود که همه را مجذوب خود می کرد. هر کس به حد توان خود پاسدار مکتب سرخ اسلام باشد. انتهای پیام/ ...