سایر منابع:
سایر خبرها
در می زند برگزیده جایزه داستان کوتاه یوسف
، غرور داشتم؛ اما حق با آنها بود. اگر آن روز رضا کنار من نبود، من گم وگور می شدم. هر چقدر رضا دقیق بود، من حواس پرت بودم. توی مدرسه هم که می رفتیم هیچ وقت پاک کن هایم بیش از سه روز با من زندگی نمی کردند. به خاطر همین مامان پاک کن های من را هزار تکه می کرد و جای جای خانه قایم می کرد تا شاید پاک کن ده روز دوام بیاورد. صدبار کیفم را در خانه جا گذاشتم. گاهی رضا تا خود خانه می دوید تا برای یک بار هم که ...
طنز در جبهه| ورود خانم ها به منطقه ممنوع است/ ببین چطور وارد می شویم
واکس می زدند. یک شب تصمیم گرفتم بیدار شوم و در ثواب کار آن ها شریک شوم. وقتی سراغ پوتین ها رفتم. دیدم همه واکس زده و مرتب کنار هم چیده شده اند. به این نتیجه رسیدم که عده ای زودتر از من بلند شده و ثواب ها را تقسیم کرده اند. چون به زور خودم را از خواب جاکن کرده بودم، نمی خواستم ثواب نکرده بروم بخوابم. ناگهان چند نفر از نیروها از خط مقدم برگشتند، لباس هایشان را در آوردند و رفتند خوابیدند ...
برخورد وقیحانه دو بیمارستان تهران با مردم در ایام عید!
. دکتر منو دید و به همراهم گفت برو داروها رو بگیر. من داشتم از درد به خودم می پیچیدم که یکی از پرسنل اورژانس که کارای بیمارها رو انجام میداد، داد زد میرزایی همراهت کجاست؟ گفتم الان میاد، رفته داروهام رو بگیره! یهو شروع کرد توهین کردن: یعنی چی الان میاد. اینکه جواب من نیست. تو عقل نداری. همراهت عقل نداره بیجا کرده رفته و... اصلا مونده بودم چرا اینجوری حرف میزنه. برام عجیب بود. تو همون حال ...
از هنرمندان جوان حمایت می کنم | اجرای کنسرت با ظرفیت 30درصد بسیار سخت است
داشته ام. این هنرمند درباره دلیل انتخاب سبک سنتی در موسیقی گفت: من قبل از اینکه وارد هنرستان موسیقی شوم، خودم موسیقی پاپ کار می کردم. زمانی که وارد هنرستان موسیقی شدم با استادان بزرگی آشنا شدم که مشورت ها و آموزه های آن ها من را در مسیری از موسیقی قرار داد که به آموزش و فراگیری موسیقی به همراه ساز سنتور که ساز تخصصی من است روی بیاورم. وی ادامه داد: من در هنرستان موسیقی با ...
سردار شهید محسن امیدی که بود؟
.... صدا از سقف خانه می آمد. انگار موجوداتی روی تیر های سقف راه می رفتند و تلپی می افتادند روی پلاستیک. ترسیدم؛ بلند شدم. چراغ را روشن کردم. خیره به سقف بودم که محسن پهلو به پهلو شد. - هما جان اینا عقربن؛ ولی راحت بگیر بخواب! کاری باهات ندارن. خودتو بسپار دست خدا! دلم می خواست زار بزنم. هم ترسیده بودم و هم به ایمان محسن غبطه می خوردم. از هیچ چیز نمیترسید ...
قبل از ورود به هنرستان خواننده پاپ بودم/ ماجرای تصادف سالار عقیلی
پاسخ به سؤال مجری پیرامون مادرشان، گفت: من از همینجا دستان مادرم و تمام مادرانی که برای آینده سازان کشورمان زحمت می کشند را می بوسم. در این دنیا هیچ چیزی جای پدر و مادر را نمی گیرد مخصوصاً جای مادر را و من با داشتن مشغله های زیادم، وظیفه ام می دانم که جویای حال مادرم باشم و اتفاقاً پریروز با مادرم تماس تلفنی داشتم. خواننده قطعه دلبسته شدم گفت: در سال جدید بهترین دعایم برای مردم کشورم ...
ماجرای تصادف سالار عقیلی از زبان خودش
باشم و اتفاقاً پریروز با مادرم تماس تلفنی داشتم. خواننده قطعه دلبسته شدم گفت: در سال جدید بهترین دعایم برای مردم کشورم، دعای سلامتی است و امیدوارم هیچکس بیمار نباشد و اگر شد، خداوند شفای عاجل عنایت کند و اگر مادری از بیماری فرزندش رنج می برد، ان شاء الله آن بیماری هرچه زودتر به سلامتی منجر شود. در بخش پایانی برنامه، به مهمانان تصاویری نشان داده می شود تا نظرشان را اعلام کنند که ...
علت ماندگاری آثار تلویزیونی قدیم، خلاقیت و ذهن فانتزی است
بردم و کار عروسکی انجام دادم. وی ادامه داد: کرونا اما ضربه عجیبی به زندگی ام زد و همه هزینه هایم را برباد داد؛ دچار افسردگی عجیبی شدم و پس از چند سال به تهران برگشتم و شروع به کار کردم و در این زمان 6 سریال کار کردم. بازیگر فیلم سینمایی چریکه تارا (بهرام بیضایی 1357) گفت: چون در کارم فعال هستم و هیجان و رفت وآمد را دوست دارم در کیش دچار رخوت می شوم ولی زندگی در کیش برای کسی که بخواهد ...
خاطرات کوچک ترین رزمنده ایران از جنگ تحمیلی
سخنرانی های افرادی نظیر شهید ابوالحسن کریمی و سروش اکبرزاده با حقیقت این مسیر آشنا شده بودیم و گویا خواست خدا بود که در این سن به آگاهی برسیم و راه درست را انتخاب کنیم. نخستین بار چه تاریخی به جبهه اعزام شدید؟ فرجود : نخستین بار به صورت انفرادی در اسفند ماه سال 59 به جبهه اعزام شدم در آن زمان تنها 10 سال داشتم و تا 18 سالگی نیز پس از 6 ماه تحمل اسارت از جبهه بازگشتم. ...
گروهبان جاسم ؛ برگزیده جایزه داستان کوتاه یوسف
.... رفتم سراغ وسایل توی صندوق که بیرون ریخته بودم. چیز زیادی نبود. یک چادر پاره پوره بود که زیرم پهن کردم. یه جفت صندل از لیف خرما که مال خیجو بود. چندتا خلخال کهنه و زنگ زده و یه مشت خرما خشکِ خیلی کهنه که از شادی پیدا کردنش می خواستم جیغ بزنم. چندتا خرما خوردم و با اینکه هنوزم صدای توپ وخمپاره می یومد، ازخستگی خوابم برد. نصفه شب از سرما بیدار شدم. پتویی که روی خیجو انداخته بودم رو برداشتم و ...
مادربزرگی که نامش خاطره شد
کار بودیم. بعد از ضبط به خانه می آمدم. تازه آن زمان باید شروع می کردم به درس خواندن. برای درس های مهم معلم خصوصی گرفته بودم و گاهی تا ساعت 12 شب معلم ها یکی یکی می آمدند و به من درس می دادند. خسته می شدم اما هیچ گاه گله و شکایتی نکردم. آقای پوراحمد هم خیلی هوایم را داشت. هیچ گاه در مقابل من حتی صدایشان را کمی بالا نبردند. او کمک های خیلی زیادی هم در بازی کردن به من می کرد. هرجا که لازم بود دیال ...
وقتی کنسرو ماهی در جبهه حلال شد!
ساعت سه نیمه شب باران آمد. برای شناسایی به سمت خطوط دشمن رفتیم. هوا خیلی سرد بود. نزدیک دشمن برای اینکه لباس غواصی راحت در تنمان برود با آب هور بدنمان را خیس کردیم. دو بلم را کنار هم گذاشتیم تا با تکیه بر لبه آن ها آرام در آب برویم. نوبت من که شد دستم از لبه یکی از بلم ها رها شد و در آب افتادم. بند دلم برید. کوچک ترین صدایی منجر به لو رفتن معبری می شد که بچه ها مدت ها برای شناسایی آن تلاش کرده بودند ...
تراژدی نوروزی : جای خالی پلیس
از شدت خجالت نمی تونسّیم به همدیگه نیگا کنیم. سه دقیقه نشده بود که ماشینای آتش نشانی از راه رسیدن و خیلی زود با فوم آتیشه رو خاموشش کردن. پنج دقیقه بعد پلیس نیومد. ده دقیقه بعد هم نیومد. یه ربع بعد هم خبری نشد از اومدنش. بیس دقیقه بعد هم ... سرتون رو درد نیارم، تا نیم ساعت بعد از ماجرا، حتی یه موتورسیکلت گشت پلیس هم رد نشد از جلوی دژ ! البته کافی بود که کنار رفتن شال و روسری و یا رقص و شادی ...
دستمزد عجیب حجازی فر در ماجرای نیمروز
.... در این حال و هوا بودم که دو روز بعد از آن فراخوان، ابراهیم امینی به من زنگ زد و گفت می خواهیم فیلمی بسازیم و تو شبیه یکی از کاراکترها هستی. پرسیدم کدام کاراکتر؟ گفت حاج احمد متوسلیان، چون عکس او را دیده بودم گفتم کجای او شبیه من است؟ فاصله چشم هایش را ببین. گفت حالا بیا تست بده. این گفت وگو تمام شد تا این که امینی دو روز بعد دوباره زنگ زد که بیا برای پدر متوسلیان تست بده، گفتم وقتی شبیه نیستم ...
برایم افتخار است رهبرم ورزش را می شناسد/زمانی در نوجوانی حجازی الگویم بود/ در المپیک اسیر غرور شدم
رسیدن به موفقیت در المپیک پکن بود که بعد این جدایی باعث شد تا این جریان 4 سال عقب بیفتد یعنی جای ریو با لندن عوض شد. ما می توانستیم در پکن با نتیجه نسبتا خوب با طلای سوریان و یکی دو برنز شروع خوبی داشته باشیم و بعد در لندن بهتر شویم اما یکسری مسائل به وجود آمد که من مستقیم با آقای یزدانی خرم ریاست فدراسیون مشکل داشتم. * بعد از بازیهای آسیایی 2006 دوحه قطع همکاری کردید؟ بله ...
حرف های نوستالژیک با کسی که نیم قرن پشت کنکور ماند
و هیچکس دیگری انجام ندادم. پرسیدم چرا او را پدر کنکور می نامند. جواب داد: شاید به این دلیل که در زمان کنکور چند نسل جوان ایرانی در سازمان سنجش کار کردم و با کنکوری ها در ارتباط بودم. گفتم: شب و روز به فکر کنکور بودن و از کنکور صحبت کردن کار سختی نیست؟ گفت: من عاشق حرفه ام هستم و در تمام طول کارم هیچگاه احساس خستگی نکردم. گفتم: کجای این کار ...
ابراهیم حاتمی کیا در کارگردانی به شدت مستبد است
این دیالوگ را نمی گویم، شعاری است. حاتمی کیا هم می گفت من این همه سال فیلم ساختم، هیچ کس نگفت شعاری است. من هم می گفتم تا حالا کسی جرأت نکرده بود بگوید اما من می گویم. البته او هم از جایی به بعد، حال من را گرفت. یک ماه و نیم من را در آن قفس ها می انداخت و از صبح که می رفتم داخل قفسم بودم و حتا دل دستیارش برایم به رحم آمده بود. منبع: خبرآنلاین ...
از شوق عکس یادگاری با فرمانده تا حسرت فراق 40 ساله بر دل
همدان رسیدیم، خیلی گرسنه بودیم به دنبال جایی برای استراحت و غذا خوردن بودیم اما من گوش به فرمان اکبر یارمحمدی که به او شیخ اکبر می گفتیم بودم. در نهایت گفت همان شبانه به دهگلان بازگردیم، در آن زمان به خاطر وجود دمکرات ها امنیت نبود و فضای ترسناکی بر جاده حاکم بود در مسیر برگشت از شیخ اکبر پرسیدم که در زمان شاه چه کاره بوده است و چه می کرده است؟ جواب نداد و با خودم گفتم کاش این سؤال را از او نم ...
حقوقی: بزرگترین رقیبم، خودم هستم/ می خواهم با نام تراکتور افتخارآفرینی کنم
زندگی می کردم، همه چیز به ذهنم می آمد. البته این را هم بگویم که پیشنهادی برای مهاجرت نداشتم. ولی بعد از کسب مدال کلاً دیدگاهم نسبت به مهاجرت عوض شد و آن مهر و محبتی که از طرف مردم به سمت من آمد باعث شد به خودم بگویم که حتی فرض کنیم از ایران رفتم و در کشور دیگری پول، ماشین، خانه و همه امکانات را داشتم. آیا مهر و محبت را هم خواهم داشت؟ قطعاً خیر. برای همین دیدگاه هم به صورت کامل تغییر کرد. ...
عیدانه با هنرمندی خوش صدا از جنس ورزش/ خواننده ای که سر از تراکتور درآورد
ی کردند. تا اینکه بعد از قبولی ام از دانشگاه سراسری تبریز، روزی که برای ثبت نام به دانشگاه رفتم، سردرب خبرگزاری ایسنا را در داخل دانشگاه دیدم و ناخودآگاه وارد خبرگزاری شدم و از من سابقه کار خواستند، من هم روزنامه ها را نشان آن ها دادم و از همان روز، دبیر سرویس ورزشی خبرگزاری ایسنا در منطقه آذربایجان شرقی شدم که این همکاری از سال 91 تا سال 98 ادامه داشت و در این مدت، با بسیاری از روزنامه ...
تهمت مرد خیانتکار به همسرش؛ باید برای هویت جنین توی شکمت آزمایش بدهی!
که همسرم با داروها وارد خودرو شد و گفت: هزار تا کار دارم، مرا علاف کرده ای! دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و فریاد زدم حالا به خاطر دختر بیمارت 10 دقیقه دیرتر به عشقت می رسی؟ همسرم با شنیدن این جمله محکم با پشت دست به دهانم کوبید و خون صورتم را پوشاند. از همان جا به خانه مادرم رفتم و ماجرا را بازگو کردم اما چند روز بعد از بخت و اقبال بدم متوجه شدم باردار هستم بالاخره یک ماه بعد با وساطت عموهایم به ...
به وقت ایران داستان برگزیده دهمین دوره جایزه ادبی یوسف
باند و گاز تمیز و وسایل بخیه زدن و یک چاقوی جراحی داشتم و یک پنس که هر بار عصای دستم می شد. قدرت توپ و خمپاره های دو طرف آن قدر زیاد بود که گاهی فکر می کردم روز شده و خورشید وسط آسمان است. از جوان پرستار جلو دستم خبری نبود. چند ساعت قبل بالای سر یک زخمی رهایش کرده بودم و بعد از آن هرگز ندیدمش. دست جوان می لرزد و نور جابه جا می شود. بیمار را خوب گرفته اند. رگ را در دست اندازی زیر ...
از الوند تا اروند
. وقتی زنگ خانه را زدم، پدرم در را باز کرد. همین که مرا دید، بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن و بوسیدن من. داخل حیاط که شدم گریه او بیشتر شد. پرسیدم: اتفاقی افتاده که این طور گریه می کنی. گفت: نه. من که نگران شده بودم، باز پرسیدم: برای برادرم اتفاقی افتاده؟ گفت: نه. چای حاضر است برو برای خودت بریز. دو استکان چای ریختم و آوردم در حالی که چشمانم از نگاه پدر جدا نمی شد. چای که تمام شد پدر هنوز ...
تنهایی همسر سابق شهاب حسینی در شب سال نو | هفت سین همسر شهاب حسینی
. به او پیشنهاد آشنایی دادم اما همسرم هیچ اعتقادی به اینگونه دوستی ها و آشنایی ها نداشت و گفت:اگر کسی واقعا عاشق است و تمایل قلبی برای رسیدن به دختر مورد علاقه اش دارد، باید در این راه صادقانه گام بردارد و بنابراین موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم و مصمم به ازدواج شدم. دیگر تکه دوم زندگی ام را پیدا کرده بودم. بعد از صحبت های اولیه و رسم و رسومی که در این رهگذر طی می شود، بعد از 4-3 ماه نامزدی ...
عکس ناراحت کننده از رضا رویگری
آور است؛ طوری که به این نتیجه رسیده ام انگار فقط یاد گرفته ایم به راحتی همه را قضاوت کنیم. حتی خودم را می گویم. خیلی ظاهری و با معیارهای خودمان همه چیز را می سنجیم و حکم می دهیم. آقای رویگری اصلا چطور شد که این اتفاق برای شما افتاد؟ رضا: یک شب به شدت دچار فشار عصبی شدم. البته قبلش نیز دچار بیماری قلبی شده بودم. کنسرتی داشتم که بعد از اجرای آن دیدم نفس نفس می زنم. خودم را به ...
طنز در جبهه| وقتی کنسرو ماهی در جبهه حرام بود/ گم شدن گز آردی در آب هور
. بند دلم برید. کوچک ترین صدایی منجر به لو رفتن معبری می شد که بچه ها مدت ها برای شناسایی آن تلاش کرده بودند. می ترسیدم دشمن متوجه ما شود. اما عراقی ها خواب بودند. در کنار همه سختی ها زندگی جریان داشت. شبی من و هادی اسماعیلی در مقر تاکتیکی بودیم. بچه های تدارکات برای دادن غذا به هر یک از ما یک گز آردی دادند. من سهم خودم را خوردم و سهم هادی را در صندوق خالی مهمات گذاشتم. بعد از شام هادی پرسید ...
مستند تسنیم از جهاد مادر و خواهر شهید دزفولی/ خانواده ای که در امور خیر و جهادی پیشتاز شده اند + فیلم
(همان روزی را گفتند که منصور برای درد کتفش به مرخصی آمده بود) من هم به حرف شان اطمینان کردم و به خانه آمدم. بعد از چند روز بچه های مسجد به خانه مان آمدند و خبر شهادت منصور را به من دادند و گفتند منصور شهید شده است؛ اما چون فامیلش خراسانی بوده به اشتباه پیکر او را به مشهد بردند. فردا آن شب نماز سحر را که خواندم بعد نماز سحر دو رکعت نماز به نیت حضرت زهرا (س) خواندنم؛ ده دقیقه طول نکشید که در ...
وقتی به تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه خیانت می شود +تصاویر
من و داماد تنها ماندیم. سجاده و آفتابه لگن آوردند و برخاسته، وضو ساخته، نماز شکرانه به جای آوردیم. پس از آن، مشغول صحبت شدیم. زهرا دختر ناصرالدین شاه و توران السلطنه را تاج السلطنه نامیدند. 12 یا 13 سال بیشتر نداشت که او را به عقد نوجوانی به نام حسن خان شجاع السلطنه درآوردند. در خاطرات دستنویس او داستان [...] من و داماد تنها ماندیم. سجاده و آفتابه لگن آوردند و برخاسته، وضو ساخته، نماز شکرانه به جای آوردیم. پس از آن، مشغول صحبت شدیم. ...
حرکت فجیع هالک ایرانی در ترکیه | آبروریزی وحشتناک هالک ایرانی
انتخاب کردم و حالا به صورت آماتور و حرفه ای این رشته را دنبال کردم. کاهش وزن هم داشتی؟ زمانی که شروع کردم 183کیلو بودم که با ورزش 25کیلو از وزنم را کم کردم. وزنت چقدر است؟ در حال حاضر 155کیلوگرم هستم، قدم هم 184سانتی متر است. این اندامی که داری تاثیر ورزش است یا ژنتیک بیشتر علت آن بوده است؟ از 15سالگی رشد عضلانی داشتم. 85درصد ژنتیک ...
گفتگوی صمیمانه بهاری با دکتر علی آبان( قسمت2)
با همسرم، با یکی از دوستان ایشان که شماره اش را داشتم، تماس گرفتم. آدرس دانشجوی مورد نظر را پرسیدم. به خودش هم گفتم که به منزلشان زنگ بزند که شماره ای نداشت. خلاصه بعد از قریب یک ساعت و نیم با هم رسیدیم در خانه اش. پدر و مادر و برادرش را مطلع کردم. در اتاقش را به زور باز کردند. زود رساندنش بیمارستان و نجاتش دادند. الان هم با همسرش و بچه اش کشور دیگری زندگی می کند و همواره خودش و همسرش ،محبت و ...