دستمزد هادی حجازی فربرای بازی در ماجرای نیمروز
سایر منابع:
سایر خبرها
کارگردان موقعیت مهدی : ابراهیم حاتمی کیا در کارگردانی به شدت مستبد است
حاتمی کیا گفت به من اعتماد کن. روز دهم در چشم هایش می خواندم که توی دلش می گوید چه غلطی کردم تو را عوض نکردم. ما چهارماه با دعوا و بحث با هم کار کردیم و همه تیم اضطراب می گرفتند، وقتی ما باهم چشم در چشم می شدیم. حجازی فر در جواب مگر چه کار می کردید؟ ، توضیح داد: مثلا می گفتم این دیالوگ را نمی گویم، شعاری است. حاتمی کیا هم می گفت من این همه سال فیلم ساختم، هیچ کس نگفت شعاری است. من هم می ...
برخورد وقیحانه دو بیمارستان تهران با مردم در ایام عید!
. دکتر منو دید و به همراهم گفت برو داروها رو بگیر. من داشتم از درد به خودم می پیچیدم که یکی از پرسنل اورژانس که کارای بیمارها رو انجام میداد، داد زد میرزایی همراهت کجاست؟ گفتم الان میاد، رفته داروهام رو بگیره! یهو شروع کرد توهین کردن: یعنی چی الان میاد. اینکه جواب من نیست. تو عقل نداری. همراهت عقل نداره بیجا کرده رفته و... اصلا مونده بودم چرا اینجوری حرف میزنه. برام عجیب بود. تو همون حال ...
مادربزرگی که نامش خاطره شد
آموزان دنبال بازیگر می گردد مدیر فقط چند تا از بچه ها را صدا زد که یکی از آن ها من بودم. در همان دفتر مدرسه صحبتی مقدماتی درباره چگونگی کار کردند و بنا شد تا ما عصر آن روز به خانه آقای پوراحمد برویم و یک تست ویدئویی بدهیم. من روز قرار را اشتباه کرده بودم. فردای آن روز، دوستانم تا من را در مدرسه دیدند پرسیدند چرا دیروز تست ندادم و فهمیدم روز قرار را اشتباه کرده ام. با خود گفتم بعدازظهر برای تست می ...
آقای مجری اشک پریناز ایزدیار را در آورد | تست بازیگری پریناز ایزدیار در برنامه ایرج طهماسب
یکی از مخالف های سر سخت رشتهٔ وی بود و مایل بود که او رشتهٔ وکالت بخواند ولی برعکس مادرش خیلی مایل بود که او رشتهٔ بازیگری را ادامه دهد. در سال 1385 برای بازی در فیلم سینمایی یک مرد، یک شهر تست بازیگری داد و قبول شد. وی با ایفای نقش در تله فیلم ماه در سایه (1388) به کارگردانی سعید ابراهیمی فر، قدم به عرصه ی تلویزیون گذاشت. ایزدیار در تله فیلمهای زیادی بازی کرد و با کارگردان هایی همچون ...
در می زند برگزیده جایزه داستان کوتاه یوسف
حسین باشه رضا جان. سرش را هی تکان می داد، هی به آسمان نگاه می کرد و دستانش را می مالید: رضا، مامان، من که حریف این دو مثقال بچه نمی شم. تو مواظبش باش!... بابا نگذاشت حرف مامان تمام شود. به رضا نگاه کرد و گفت: تو بزرگتری، هوای حسینو داشته باش! مواظبش نباشی گم وگور می کنه خودشو می ره خودشو جا می ذاره، حواسش نیست بچه. من آن روز اخم هایم را کشیدم توی هم. بهم برخورد. نوجوان بودم ...
فیلم | دیدگاه رهبری در مورد تأثیرگذاری تئاتر بر مخاطب
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی انتهای پیام
آدم! | جمال هرچی مَرده!
...: "یک سال من حالم مناسب نبود و نمی توانستم در هر دو مدرسه کار کنم. به نیکان گفتم نمی آیم. شب حاج آقا زنگ زد. سلام کردم. گفت: فلانی! اگر توی کوچه می رفتی، می دیدی من گوشه ی کوچه افتاده ام، چه کار می کردی؟ گفتم: حاج آقا خدا نکند. گفت: نه کار است، اتفاق است. حالم به هم خورده، افتادم گوشه ی کوچه، چه کار می کردی؟ گفتم: وظیفه ام بود شما را بگیرم. گفت: حالا هم همین جور است. من رفتم ...
وقتی استفاده از کنسرو ماهی در جبهه حلال شد
.... سه چهار مرتبه بلند شدیم با هم تیر اندازی کردیم که بتوانیم از سمت دیگر برویم که یک لحظه دیدم آقا مهدی تیر خورد و به زمین افتاد. گفتم مهدی چی شد؟ گفت تیر خوردم. شجاعت مهدی را برای بار دیگر دیدم. خون از بدنش می رفت، اما بلند شد، چند مرتبه ای دوباره تیر اندازی کرد. تا تیر آخرش را زد. گلوله ای برایش نمانده بود. ذکر یا حسین بر لب های مهدی جاری بود. مهدی آنطور که دوست داشت به شهادت رسید. دعای مادرش در حق او مستجاب شد و مهدی در خون خود غلطید. چون مولایش اباعبدالله الحسین (ع) مظلومانه به شهادت رسید. بعد شهادت برای تشییع پیکر، مهدی را به کربلا و حرم ابا عبدالله الحسین (ع) بردند. ...
گروهبان جاسم ؛ برگزیده جایزه داستان کوتاه یوسف
.... یه پتوی کهنه از تو صندوق در آورده بودم. بردمش که بندازم رو بابام. ولی اون عراقیای عوضی بابام رو برده بودن. می خواستم از غصه بمیرم. یه کم جایی که خون ریخته بود نشستم و گریه کردم. ولی اون قدر دهنم خشک شده بود و نفسم تنگی می کرد که فکر کردم دارم خفه می شم. تلوتلوخوران رفتم و به اندازة همة عمرم از لولة شکسته آب خوردم. بعد برگشتم و در کج شدة زیرزمین رو به زحمت بستم. پتو رو انداختم روی ...
توسل شهید حسنی برای نجات رزمندگان از میانه میدان مین
، گاهی نوع حرف زدنش شبیه به بچه های جنوب شهر می شد. او سرتیم ما در گردان قمر بنی هاشم (ع) بود. یکی از روز ها ما را بردند خط تا مستقر شویم. چند روزی درگیری داشتیم. روز سوم ظاهرا گفته بودند عقب نشینی کنید، چون به اهداف عملیات نرسیدیم. دیدیم فرمانده گردان آمد و در حال جا به جایی نیرو هاست. به ما نگفتند چه شده، همه رفتند و فقط ما پنج شش نفر در خط ماندیم. چنان به سرعت کار انتقال نیرو ها انجام ...
ناگفته های مرعشی روی صندلی داغ از پشت پرده انتخابات
ممکن است آقای روحانی رد شود شما باشید، آمده و بعد که گفتند آقای روحانی ردصلاحیت نشده است و شما بمانید، گفته نمی مانم. خب معلوم است که از سیاستی که به او ابلاغ شده بوده عدول کرده و خیلی هم طبیعی است که از چشم می افتد. اشکالی هم ندارد من این حرف آقای جهانگیری را هم خیلی می پسندم که گفت من به رئیسم خیانت نمی کنم. یعنی از نظر من اگر آقای جهانگیری از چشم بیفتد و در 1400 هم ردصلاحیت بشود خیلی بهتر از ...
چرا حمید لولایی در سریالِ متهم گریخت بازی نکرد و جایش را سیروس گرجستانی گرفت؟
حال بازپخش است، به دل بچه های امروز نشسته است. این هنرمند در پاسخ به سؤال روشن پژوه پیرامون ایفاگری نقش در اکثر سریال های مناسبتی مخصوصا ماه رمضان، گفت: چون ماه مبارک رمضان، زمانی است که همه اعضای خانواده دور هم جمع هستند و در همان زمان هم سریال ها پخش می شود، باعث بیشتر دیده شدن کار بازیگر خواهد شد. من خیلی خوشبخت بودم که چند سال در ماه مبارک رمضان، در سریال هایی همچون خانه به دوش ...
خاطراتی از عشق به تئاتر/ روز جهانی تئاتر مبارک
نمایشنامه ام را در همان کلاس نوشتم و همان جا برای اولین بار به روی صحنه رفتم. فریبرز عرب نیا نقش ملانصرالدین و من هم نقش همسر ملانصرالدین را بازی کردم. بعد برای خودم یک نمایش تک نفره نوشتم درباره زنی که هرگز بچه دار نشده و برای همین او را طرد کرده اند. تا همین چند سال قبل دست نوشته ها و مونولوگ هایم را نگه داشته بودم تا جایی که رطوبت به جانش افتاد و کپک زد. یادم هست نمایشنامه ام را به محسن مخملباف ...
سردار سلیمانی به نامزدی ریاست جمهوری چه کسی اصرار داشت؟
هم دادند که ممکن است آقای روحانی رد شود شما باشید، آمده و بعد که گفتند آقای روحانی ردصلاحیت نشده است و شما بمانید، گفته نمی مانم. خب معلوم است که از سیاستی که به او ابلاغ شده بوده عدول کرده و خیلی هم طبیعی است که از چشم می افتد. اشکالی هم ندارد من این حرف آقای جهانگیری را هم خیلی می پسندم که گفت من به رئیسم خیانت نمی کنم. یعنی از نظر من اگر آقای جهانگیری از چشم بیفتد و در 1400 هم ردصلاحیت بشود خیلی ...
ماجرای جوانی که با شهید باکری جوشکاری می کرد/ نمی خواهم انقلاب برای بچه هایم سفره باشد
مادر را اینگونه روایت می کند: مادرم خانه دار بود، تا سیکل درس خوانده بود. او لباس های بافتنی مثل ژاکت، کلاه، کفش بچه و لیف می بافت و با کار بافتنی خرج و مخارج خانواده را تأمین می کرد. من هم حدود هشت ساله بودم که در کلاس اول و دوم ابتدایی هم درس می خواندم و هم کار می کردم. کار من هم این بود که گاهی وقت ها شاگرد قنادی و تعویض روغنی بودم و گاهی لباس های بافتنی که مادرم بافته بود را می فروختم و گاهی هم ...
سالار عقیلی: اگر کارگردانی مایل به ساختن فیلم زندگی ام باشد، برایش بازی می کنم
تمام علاقه ام این بود که در ایام نوروز، لباس های نو بپوشم و همراه خانواده ام برای دید و بازدید به دیدن بزرگترها بروم. البته برخی اقوام نزدیک، عیدی های خوبی می دادند که خیلی خوب بود. الان هم خودم جزو کسانی هستم که عیدی می دهم. از اجزای سفره هفت سین هم سیب را دوست دارم. خواننده قطعه باران بهاری در پاسخ به سؤال ندا غفاری در مورد اولین شخصی که بعد سال تحویل به او زنگ می زند، گفت: تا قبل از ...
قراری عاشقانه به قدمت 39 سال در شلمچه
عروسی کردیم و بالاخره در عملیات کربلای پنج در ماه بهمن به آرزویش، یعنی شهادت، رسید. وی ادامه می دهد: 13 ساله بودم و خیلی فکرم درگیر ازدواج و این حرف ها نبود، یک شب در نماز جماعت مسجد، دوست پدرم که روحانی سرشناسی در کرج بود، مرا برای محافظش از او خواستگاری کرد و گفت ضامن این پسر خودم هستم، وقتی مادرم موضوع را با من مطرح کرد، به علت شدت علاقه ام به سپاه و رزمندگان سریع بله را گفتم. ...
نامه دختر مسیحی چه بود؟ / سنگر ، سین هشتم نوروز جبهه
.... از خنده بچه ها، خنده ام گرفت. حق داشتند. باید برمی خواستم تا پس از خواندن دعای تحویل سال، چند آیه قرآن بخوانیم؛ سپس روی یکدیگر را ببوسیم و رسیدن سال نو را تبریک بگوییم. اینها که سنت بدی نبود. صبح روز بعد، هوا طراوت خاصی داشت. انگار یک شبه همه گیاهان سبز شده بودند. تپه ها پر شده بود از پروانه های بازی گوشی که بی توجه به جنگ و این حرف ها، میان گل های سفید تازه شکفته، چرخ می خوردند و ...
گریه های تلخ پریناز ایزدیار در برابر ایرج طهماسب + ویدئو
پریناز ایزدیار بازیگر و صداپیشهٔ اهل ایران است. پریناز ایزدیار پس از بازی در سریال زمانه ساختهٔ حسن فتحی به شهرت رسید. نخستین کار بازیگری پریناز ایزدیار در فیلم یک مرد، یک شهر است. پریناز ایزدیار در سال 1394 برای بازی در فیلم ابد و یک روز موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از سی و چهارمین دوره جشنوارۀ فیلم فجر شد. بیوگرافی پریناز ایزدیار پریناز ایزدیار ...
از شوق عکس یادگاری با فرمانده تا حسرت فراق 40 ساله بر دل
توانستم روی حرفش حرف بزنم، خیلی جدی و قاطع بود، تصمیم گرفتم هر طور شده به منطقه عملیات بروم، در تاریکی قبل از طلوع آفتاب سوار کمپرسی شدیم اما استرس داشتم که اگر اکبر بفهمد من به منطقه رفته ام و به حرفش گوش نداده ام چه می شود، به خاطر همین جوری نشسته بودم و کز کرده بودم که مرا نبیند در بین مسیر بالاخره مرا دید ناگهان گفت قمار تو آمدی؟ گفتم نمی توانستم از تو جدا شوم. دوربین نظامی را به دستم داد و گفت ...
از الوند تا اروند
را در ذوالفقاریه به خاک و خون کشیده است. با این خبر خودم را باختم. زانوانم سست شد و روی خاک نشستم. محمود صندوقچی مسئول ستاد از خط برگشت. دنبال من بود. گفت: برادر خانی ، فکر می کنم تعدادی از بچه های همدان مجروح شده اند. برو و خبری از بچه ها بگیر. وقتی وارد بیمارستان شدم، هرچه بیشتر می پرسیدم، کمتر جواب می شنیدم که یک پرستار را گرفتم و راهنمایی خواستم. نگاهی به نوشته روی لباسم انداخت و جوابی نداد ...
وقتی به تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه خیانت می شود +تصاویر
من و داماد تنها ماندیم. سجاده و آفتابه لگن آوردند و برخاسته، وضو ساخته، نماز شکرانه به جای آوردیم. پس از آن، مشغول صحبت شدیم. زهرا دختر ناصرالدین شاه و توران السلطنه را تاج السلطنه نامیدند. 12 یا 13 سال بیشتر نداشت که او را به عقد نوجوانی به نام حسن خان شجاع السلطنه درآوردند. در خاطرات دستنویس او داستان [...] من و داماد تنها ماندیم. سجاده و آفتابه لگن آوردند و برخاسته، وضو ساخته، نماز شکرانه به جای آوردیم. پس از آن، مشغول صحبت شدیم. ...
گفتگوی صمیمانه بهاری با دکتر علی آبان( قسمت2)
با همسرم، با یکی از دوستان ایشان که شماره اش را داشتم، تماس گرفتم. آدرس دانشجوی مورد نظر را پرسیدم. به خودش هم گفتم که به منزلشان زنگ بزند که شماره ای نداشت. خلاصه بعد از قریب یک ساعت و نیم با هم رسیدیم در خانه اش. پدر و مادر و برادرش را مطلع کردم. در اتاقش را به زور باز کردند. زود رساندنش بیمارستان و نجاتش دادند. الان هم با همسرش و بچه اش کشور دیگری زندگی می کند و همواره خودش و همسرش ،محبت و ...
خاطرات جالب رزمندگان در مقام مترجمی!
چسبید و شروع به صلوات فرستادن کرد. پیش خودش گفت: این سوژه خوبیه. همین را برای یک گفت وگوی 2 نفره انتخاب می کنم. به او گفت: اشلونک؟! -زین، زین، زین! یکی از بچه ها پرسید: مگه تو عربی بلدی؟ -برو دنبال کارت! پاشو خودت را جمع کن! من را دست کم گرفتی؟ -چی به او گفتی؟ -بهش گفتم حالت چطوره؟ گفت: خوبم، خوبم، خوبم. از بچه ها پرسید ...
مستند تسنیم از جهاد مادر و خواهر شهید دزفولی/ خانواده ای که در امور خیر و جهادی پیشتاز شده اند + فیلم
اینکه سن اش کم بود ولی بسیار فعالیت انقلابی انجام می داد؛ یک بلندگو دستی داشت هنگامی که بچه ها از مدرسه تعطیل می شدند بچه ها را در خیابان می برد و شعار مرگ بر شاه می دادند. یک روز زن هماسیه مان آمد به من گفت: مامان منصور خیلی ناراحت هستم به او گفتم: چی شده است؟ او گفت: منصور را در خیابان دیدم و مدام شعار مرگ بر شاه می داد؛ برگشت به من گفت: حیف از شما که منصور پسر شما است! . از دیگر ...
برایم افتخار است رهبرم ورزش را می شناسد/زمانی در نوجوانی حجازی الگویم بود/ در المپیک اسیر غرور شدم
پیامکی ارتباط دارم. من تمام وقت و زندگی ام زمانی که مجرد بودم اینجا بود و خانه یعنی از اینجا بیرون نمی رفتم. زمانی نگهبانان می گفتند آقای بنا آفتاب است، عینک بزن تا چشمانت درد نگیرد! من آدم گوشه گیری هستم و زیاد جایی نمی روم اما پیگیر هستم مثلا عاشقانه شخصیت آقای کریم باقری را دوست دارم و می دانم زمانی که برانکو با پرسپولیس موفق شد شخصی مانند کریم باقری کنارش بود. الان هم که تیم ملی آمده در کنار ...
کَل کَلِ احسان علیخانی و ژاله صامتی: تو یک نفر به اندازه چهل وچهار نفری!
می کند، نظافت خانه چه طور است، واقعا برای من حیرت انگیز بود. الان به بینندگان بگویید شبِ عیدی چه کردید؟ خانه تکانی که نکردید؟! صامتی جواب داد: چرا! مگر می شود نکرد؟! او در جواب این که چه طور وقت کردید؟! به شوخی گفت ما دکمه داریم می زنیم! و توضیح داد: چند سال پیش خانمی مرا دید، سبزی گرفته بودم، گفت خانم شما سبزی هم می خرید؟! گفتم سبزی هم می خریم. گفت خودتان پاک می کنید؟! گفتم بله! گفت باورم نمی شود! گفتم همه آن کارهایی را که شما می کنید، ما هم می کنیم به اضافه این که روی صحنه هم هستیم. ...