سایر منابع:
سایر خبرها
سکوت غم در اسارت/ روزی که خبر ارتحال امام، فرزندان خمینی را در ماتم فرو برد
به گزارش خبرگزاری فارس از مازندران، یادگاران جبهه و جنگ گنجینه ای پر از خاطرات هستند که درس هایی از جنس ایثار و یک دنیا حرف نگفته به همراه دارند. هر چه از آن دوران و ایثار و ازخودگذشتگی بزرگ مردان حماسه ساز بگوییم کم گفتیم و جالب این است هر بار به سراغ شان می رویم حرف ناگفته ی زیادی دارند گه بازگو کردن آن برای نسل های آینده هزاران درس است. در این گزارش به سراغ سردار علی ...
روایت رزمنده زنجانی از اعلام خبر رحلت امام (ره) در دوران اسارت
ساعت 10 یک دفعه دشمن پاتک زد. مقاومت نیروهایمان در شلمچه شدید بود اما نتوانستند پیشروی کنند، ما قیچی شدیم و عراقی ها ما را محاصره کردند. من به شدت زخمی شدم. توان حرکت نداشتم، اگر فقط 3 متر می توانستم خودم را بکشم سمتی، هرگز اسیر نمی شدم، اما زمین مانده بودم و همانجا مرا عراقی ها بردند. شهید "سلیمان ابوالفضلی زنجانی" از دوستان بود و جلوی چشمان خودم شهید شد. آن روزها ایران به ...
روایت احمد مدرس زاده از وقوع انقلاب، رفراندوم، امام خمینی، دولت موقت و انتخاب استانداران، چماقدارن، ...
سال ها قبل و اهواز برمی گشت؛ دکتر امینی تعریف کرد که یک روز در مطب بودم، دیدم سیدی نشسته در پارک و رفتم پیشش حرف زدیم و گفت می خواهد برود آبادان؛ من هم دعوتش کردم خانه و دوستی بین ما شکل گرفت. جلوی خودم دیدم که امام از دکتر امینی پرسید حال خانم فلانی چطور است؟ این قدر با هم دوست بودند. خلاصه من ماجرا را شرح دادم و امام هم گفت دعای خیر من پشت سرت است . گفتم به جز دعای خیر، چیز دیگری هم می خواهم. گفت ...
آخرین روزها و دقایق عمر امام روح الله چگونه گذشت؟
. وقتی خوب دقیق شدم، دیدم امام تا پیش از آن مشغول خواندن دعای عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد؛ ولی با تلاش بسیار بر خود مسلط شدم. در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ایشان به راه افتادند. دیگر گریه امانم را برید و از حرکت بازماندم و نتوانستم ایشان را تا اتاق عمل همراهی کنم. ساعت هشت و نیم صبح روز سه شنبه، امام را عمل کردند، عمل تا ساعت ده و نیم صبح طول کشید. اعضای خانواده را ...
عالم ممتاز و یگانه
از بعضی از طلاب شنیدم که آقای حاج آقا روح ا... خمینی درس شرح منظومه حاج ملاهادی را آغاز خواهد کرد. من که در انتظار چنین فرصتی بودم، با شور و شوق تمام در درس او که در مدرسه دارالشفا منعقد می شد، حاضر شدم و به انتظار پایان دادم. او درس را به جای آنکه از آغاز کتاب شروع کند، از طبیعیات شروع کرد و استدلال او برای این کار، روش معلم اول یا ارسطو بود که الاهیات را پس از طبیعیات قرار داده بود و ...
نادر محمدخانی در طرفداری: برخوردهایی با حجازی شد که ناامیدم کرد؛ مدال خدمت واقعی بگیرید، نه مثل سازنده ...
، شرایط عوض شد، بزرگسالان سیزده سال اردوی تیم ملی بودم و فیکس برای تیم ملی بازی می کردم یا ذخیره بودم فرقی نمی کند باز هم برایم افتخار بود و همیشه به عنوان سرباز تیم ملی در خدمت بودم چه بازی ام می دادند چه تعویضم می کردند هیچوقت اخم نمی کردم چون به من یاد داده بودند هرکس سرمربی تیم است یعنی حرف اول و آخر را او می زند. شما فکر کنید ما وارث کسانی هستیم که نسل قبل حرف اول را در مکتب اخلاقی و خانواده و ...
تشییعی به وسعت ایران/ به رهبری سید علی می بالیم
را بگویم. در همان حال بودم که فریاد همسایه کناری منزل مان به گوش رسید دقیق یادم می آید که گفت: امام، امام را از دست دادیم. سختی و ناراحتی ارتحال امام از یک طرف و نداشتن شرایط به جهت حضور در مراسم تهران از طرف دیگر حالم را بد کرد. به سراغ دوستانم رفتم و قرار شد مراسمی را تدارک ببینیم برای کسانی که جامانده از مراسم خواهند بود. در گوشه گوشه شهر منازل سیاه ...
روایت هایی خواندنی از عاشقانه های غسالی
های من ترس از اموات و نگاه کردن به آن ها بود. خانه ما در باقرشهر نزدیک بهشت زهرا است. یک روز به سالن تطهیر رفتم و متوجه شدم در بهشت زهرا گروه تطهیرکنندگان داوطلب وجود دارد. تصمیم گرفتم تطهیرکننده داوطلب شوم. فرم ها را پر کردم و منتظر ماندم. بعد از گذراندن دوره آموزشی نوبت حضور در سالن تطهیر شد. *متفاوت ترین لحظه غسالخانه برای تطهیرکننده جوان حرف های زهرا؛ دختر جوان غسال به ...
یک امام خمینی برای ایران ارزش کل دنیا را دارد/ چه گوارا شاگرد شاگرد حاج قاسم هم نمی شود
آمده بودند و در اوایل انقلاب مسجدی تأسیس کردند. لذا ذهن من خالی نبود و با ایران به نوعی در ارتباط بودم. اما نقطه عطف ارتباط من با ایران خواهرم بود که قبل از من در ایران طلبه شدند. ایشان خیلی بزرگ تر از من هستند و ساکن ایران بودند. لذا به خاطر سکونت خواهرم در ایران، یک علقه عاطفی و قلبی هم با ایران داشتم. نکته بعد هم سه سال سکونت بنده در لبنان و بین شیعیان لبنانی بود. جو شیعه در این کشور ...
این مرد خیلی جوان بیش از 100 زن و کلی بچه دارد! / عکس
سخنرانی کرد. همچنین می توانید تماس های صبحگاهی ترتیب دهید. یکی دیگر از مشتریانش توضیح داد: من پدر و مادرم را در کودکی از دست دادم و والدینم هیچوقت مرا بیدار نمی کردند، بنابراین دوست داشتم بشنوم: صبح بخیر، بیدار شو! شاید این ساده به نظر برسد، اما برای من خیلی مهم بود. همه ما با هم فرق داریم، هر یک از ما قوانین، باورها و انتظارات خودش را دارد. شاید این کار به نظر ما عجیب و ...
از کشف جسد سوخته در اتوبان توسط یک چوپان تا اعترافات به قتل همسر دوم
. به نیروهای انتظامی گفتم همسرم برای درمان به مطب پزشک رفته بود. من هم به محل کارم در بنگاه خرید و فروش خودرو رفتم اما ظهر که به خانه بازگشتم همسرم را ندیدم و پسرم به تنهایی در خانه بود. بعد از این ماجرا چند بار به پلیس آگاهی احضار شدم اما هر بار گفته های قبل را تکرار کردم تا اینکه بالاخره قاضی شعبه 211 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد دستور بازداشت مرا صادر کرد و من تازه فهمیدم که دیگر همه ...
آذر و امجدیه؛ خاطره بازی با تهران دهۀ 40
خود را از قید آن آزاد می کردند اما چون فکر می کردم بزرگ تر از آنم که مرا با شاگردهای دبستانی اشتباه بگیرند از مادرم خواستم یقه ای از دانتل سفید برایم تهیه کنند. یا به آهنگ صدای س در این جمله توجه کنید: خودم را حسابی برای نشستن روی سکوی سیمانیِ سردِ استادیوم، مجهز کردم. سکوی سیمانیِ سردِ استادیوم، مثل این شعر سهراب: و صدای متلاشی شدن شیشۀ شادی در شب . آذر و امجدیه ...
جنایت وحشتناک در تهران | راز قتل پدر و دختر در تجریش فاش شد
تجریش آغاز شد. حسن 60 ساله و دختر خردسالش مهناز، در طبقه همکف ساختمان با ضربه های جسم سخت به سرشان به قتل رسیده بودند. بررسی ها نشان داد حسن و همسر دومش در طبقه دوم ساکن بودند و دختر 34 ساله اش به نام نسرین هم در طبقه همکف حضور داشته است. روز حادثه وقتی نسرین به خانه می آید با جسد پدر و خواهر ناتنی اش رو به رو می شود. نسرین در تحقیقات گفت: روز حادثه کمردرد داشتم و ...
اعتراف مرد به قتل همسر دوم | اول عاشقش بودم بعدا با طناب خفه اش کردم
...! محمد-ط ادامه داد: بعد از این ماجرا چند بار به پلیس آگاهی احضار شدم اما هر بار گفته های قبل را تکرار کردم تا این که بالاخره قاضی دستور بازداشت مرا صادر کرد و من تازه فهمیدم که دیگر همه چیز لو رفته است. به ناچار ماجرا را بازگو کردم ولی از ترس مجازات، ارتکاب قتل را به گردن حسن انداختم ولی بعد از دستگیری حسن مشخص شد که او جسد را درون چاه فاضلاب مرکز آموزشی انداخته است که بالاخره سی ام ...
جنایت وحشتناک مرد جوان | مرد جوان همسر دومش را با طناب دار زد
ماجرا چند بار به پلیس آگاهی احضار شدم اما هر بار گفته های قبل را تکرار کردم تا این که بالاخره قاضی دستور بازداشت مرا صادر کرد و من تازه فهمیدم که دیگر همه چیز لو رفته است. به ناچار ماجرا را بازگو کردم ولی از ترس مجازات، ارتکاب قتل را به گردن حسن انداختم ولی بعد از دستگیری حسن مشخص شد که او جسد را درون چاه فاضلاب مرکز آموزشی انداخته است که بالاخره سی ام اردیبهشت و با اعتراف حسن جسد همسرم از چاه بیرون ...
سرنوشت دختری که از طریق پدرش معتاد شد / پدرم هم مرا نپذیرفت و آواره خیابان ها شدم
برای مهمانانمان ذغال آتش می زدم، خودم نیز از سر کنجکاوی سیگار پدر را برداشته، به کنجی می رفتم و مخفیانه می کشیدم، بزرگتر که شدم دیدم خانواده با سیگار کشیدنم مشکلی ندارند. کم کم شروع به کردم. درسم خوب بود، پس از قبولی در کنکور، وارد دانشگاه شدم و همیشه به دنبال دوستانی بودم که شبیه خودم باشند. کاملا بی بند و بار بودم، هیچ چیزی جز خوش گذرانی برایم اهمیتی نداشت. مادرم بیمار شده ...
قتل خیالی پسرخاله
مواد مخدر مصرف کرده بودم دچار توهم شده بودم و احساس می کردم روحم قبل از خودم به آن برج نیمه ساز رفته و پسر خاله ام را کشته است. یک هفته بعد از مرگ پسر خاله ام وقتی داشتم از جلوی خانه پسرخاله ام رد می شدم با دیدن بنر های تسلیت مقابل خانه اش ناگهان حس کردم من قاتل پسرخاله ام هستم به همین خاطر به پلیس رفتم و اعتراف کردم. با اظهارات مرد شیشه ای و با به دست آوردن مدارک و شواهدی که نشان می داد او در زمان حادثه در محل نبوده است، به دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران آزاد شد. منبع: روزنامه ایران ...
اعتراف به قتل به خاطر بدگویی
بازجویی قرار گرفت و با اعتراف به جرمش گفت: متأهل هستم و دو دختر جوان دارم. مخارج زندگی را با وانتی که داشتم تأمین می کردم. نعیم بعد از من به کارگاه آمد و در آنجا مشغول کار شد. من با او مشکلی نداشتم ولی او مدام پیش صاحبکارم از من بدگویی می کرد و می خواست زیرآب مرا بزند. نگران بودم کارم را از دست بدهم به همین خاطر تصمیم گرفتم او را گوشمالی بدهم. متهم در ادامه گفت: برای این کار از محمود کمک ...
احمد مدرس زاده:پاسپورت قطری داشتم ولی توسط ایران تحت تعقیب بودم/به واسطه یاسر عرفات امام خمینی راملاقات ...
اینجا و یکی هم بیرون بود و به من هزار تومان پول داده اند و گفتند هر که می آید و می رود، اسمشان را داشته باش و هر وفت تو نیستی، این ها می آیند این نوار را عوض می کنند و می روند. گفتن این مساله واقعا به داد من رسید؛ وقتی می آمدیم خانه عمدا می رفتیم در اتاق من و با دوستانم می نشستیم و حرف های الکی و مزخرف می زدیم. گذشت تا یک روز که داشتم در خیابان می رفتم، یکی مرا صدا زد و سلام کرد و گفت من همکلاسی ...
قتل زن باردار در خواب
فرار داشتم که همسایه ها متوجه شده و دستگیر شدم. سرهنگ محمد نادربیگی، رئیس پلیس آگاهی البرز در این باره به جام جم گفت: پس از اعتراف متهم، او با قرار قانونی بازداشت شد و تلاش برای نجات جان برادرش از مرگ ادامه دارد. منبع: جام جم انتهای پیام/
قتل فجیع مرد جوان در خانه ویلایی ولنجک / خشم قاتل در نحوه قتل نمایان بود + نظر کارشناسی
به گزارش رکنا، 10 مرداد سال گذشته مردی با کلانتری 163 ولنجک تماس گرفت و از کشته شدن مرد در همسایه خبر داد. وی به ماموران گفت: نیمه شب سر و صدای عجیبی از خانه ویلایی همسایه شنیدم. اما چون نیمه شب بود از خانه بیرون نرفتم. صبح متوجه شدم در خانه ویلایی همسایه باز است. من وارد خانه شدم و با جسد سرایدار 35ساله به نام نعیم روبه رو شدم. با تماس این مرد ماموران کلانتری به خانه ویلایی ...
نشست شعر آئینی جلوه برگزار شد
و سازش ناپذیری ایشان می افتیم. مردی که قاطع است و در برابر زورگویان جهان ایستادگی کرده است. این اتفاق در حالی است که جنبه مورد غفلت قرار گرفته ای از حضرت امام نیز وجود دارد و آن هم ادبیات است. وی افزود: همانطور که می دانید حضرت امام شعر می سروده اند که یکی از مشهورترین ابیات آن این است که من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم... به نظرم برجسته کردن این جنبه از امام خمینی مسئولیت سنگینی است که بر ...
عرض ادب شاعران در سوگواری امام خمینی (ره)
بازنمایی های صورت گرفته، عمدتا یاد ویژگی های قدرتمندی، قاطع بودن و ساز ش ناپذیری ایشان می افتیم. مردی که قاطع است و در برابر زورگویان جهان ایستادگی کرده است. این اتفاق در حالی است که جنبه مورد غفلت قرار گرفته ای از حضرت امام نیز وجود دارد و آنهم ادبیات است. وی اضافه کرد: همانطور که می دانید حضرت امام شعر می سروده اند که یکی از مشهورترین ابیات آن این است که من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم ...
مسیرتان را با تعالیم امام (ره) مشخص کنید تا زندگی آرام، سعادتمند و لذت بخشی داشته باشید
... وی اظهار داشت: من در سن و سال نوجوانی امام را شناختم. در یک جایی برای یاد گرفتن قرآن می رفتیم. پیر مرد با صفایی به نام بابا اسماعیل داشتیم که من را می برد و می آورد. یک روز که آنجا رفته بودم دیدم که بابا اسماعیل با ناراحتی سراغ من آمد و گفت بیا برویم. من با او به طرف خانه حرکت کردم ولی وضع شهر قم بسیار آشفته بود؛ به طوری که شیشه های مغازه ها شکسته و مقداری چوب در خیابان ها ریخته بود و خیلی ...
درخشان ترین فصلِ اندیشه امام، اهدای نقش واقعی اجتماعی به زنان بود
نام امام همچنان درخشنده خواهد بود. وی اظهار داشت: من در سن و سال نوجوانی امام را شناختم. در یک جایی برای یاد گرفتن قرآن می رفتیم. پیر مرد با صفایی به نام بابا اسماعیل داشتیم که من را می برد و می آورد. یک روز که آنجا رفته بودم دیدم که بابا اسماعیل با ناراحتی سراغ من آمد و گفت بیا برویم. من با او به طرف خانه حرکت کردم ولی وضع شهر قم بسیار آشفته بود؛ به طوری که شیشه های مغازه ها شکسته و مقداری ...
چند می گیری آدم بکشی؟
خواهر کوچکم در را باز نمی کند و نگران او هستم. من هم آمدم و پس از شکستن در متوجه شدم او فوت شده است و سرش را با نایلون پوشانده اند. ماموران که به برادر مقتول مشکوک شده بودند، تحقیقات را ادامه دادند و درنهایت برادر به قتل خواهرش اعتراف کرد و در بازجویی ها گفت: چون خواهرم معتاد بود و علاوه بر اذیت و آزار خانواده ام مرا هم اذیت می کرد، تصمیم گرفتیم او را به قتل برسانیم. او به ساقی مواد محل سه میلیون ...
حکایت های ملانصرالدین با داستان های کوتاه | حکایت های جالب ملانصرالدین
... در دروازه را می توان بست ولی دهان مردم را خیر ملا سوار خرش شد و پسرش پیاده در کنار آن ها به راه افتاد. در راه به چند نفر برخورد کردند که پسر ملا را با انگشت نشان داده و می گفتند : این مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده و پسر کوچکش پیاده می رود. پس از این حرف ، پسر سوار خر شد و ملا پیاده همراه آن ها به راه افتاد. همان افراد این بار گفتند ...
در مراسم یادمان عبدالله تربیت مطرح شد؛مردی آرام که دایرهالمعارف سیار سینما بود
... وی افزود: افسوس می خورم که خیلی از ماها به او نزدیک نشدیم، البته این اتفاق درباره من رخ نداد. یادم است به خاطر کرونا در بیمارستان بستری بودم و لحظاتی فکر می کردم دیگر آخرش است، زنگ زدم و به او گفتم من دیگر رفتنی هستم اما دیدم حالش بد شد به نحوی که از گفتنش پشیمان شدم. وقتی هم که او فوت کرد ما خیلی تلاش کردیم پیکر او در قطعه نام آوران دفن شود اما این اتفاق رخ نداد. برای او آرزوی آرامش می کنم ...
حکایت های شیرین بهلول و ملانصرالدین
روزی ملا از زنش پرسید وقتی که شخصی بمیرد چطور معلوم میشود که او مرده است؟ گفت نشانی آن این است که دست و پای او سرد میشود. بعد از چند روز مولا برای آوردن هیزم به جنگل رفت .چون هوا به شدت سرد بود دست و پای او یخ کرد. حرف زنش را به خاطر آورد با خود اندیشید که لابد مرده است. خود را به زمین انداخته و دراز کشید. در همان هنگام یک دسته گرگ از راه رسید و خرش را دریدند و خو ...