سایر منابع:
سایر خبرها
مهندس گمنام لشکر 25 کربلا چه کسی بود؟
های شهدا نشسته و مشروح گفته های آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاری ها از نظرتان می گذرد. * خداوند همه چیز به انسان می دهد شهید علی اکرم عزیزپور طی دست نوشته ای خطاب به همسرش می نویسد: ای همسرم! خیلی دوست داشتم چون به خدا خیلی گشته بودم در هنگام حرکت برای حمله تا تو را پیدا کردم و خیلی از خدا خواسته بودم که به تو برسم ولی این نباید مانع از ...
عملیات کربلای 5 چگونه تمام شد
دامی و دهلیزی مرگبار، و چشمانی در پی شکار انسان. به بچه ها تاکید کردم که آیه وجعلنا را از یاد نبرند. پیشاپیش همه شاخ و برگ را کنار می زدم و جلو رفتم. با هر قدمی که بر می داشتم؛ صدای تیراندازی را واضح تر می شنیدم. دقایقی بعد به نزدیکی محل درگیری رسیدیم. بچه های گردان مسلم بن عقیل در آن طرف حوضچه با مقاومت بعثیها روبرو شده بودند و حرکت برق آسای آنها در همین نقطه کند شده بود. به مرکز درگیری ...
نام حاج حسین در لیست ترور ساواک بود
انجام بدهیم. گاهی هم با سر و دست زخمی به خانه می آمد که البته بعد ها برایم تعریف می کرد مثلاً آن روز که با پیشانی شکسته و ابروی بخیه شده به خانه آمدم، با عده ای از ساواکی ها درگیر شده بودم و.... سردارهمدانی و عبور از چراغ قرمز خوب به خاطر دارم، حسین با رنگی پریده به خانه آمد، گفتم چه شده است آن زمان توضیحی نداد و... گفت خسته ام و بعدها که انقلاب پیروز شد خودش تعریف کرد که حاج ...
خدای بچه ها، خودمونی تره!
صبح هم براش حرف بزنم سرش درد نمی گیره، خسته نمی شه، خوابش نمی بره. لب باز کردم تا صداش کنم. کلمات اون بچه تو ذهنم اومد. زبانم چرخید خیلی راحت و خودمونی گفتم: ”خدا جونم! هیچ وقت دستمو رها نکن. منو به حال خودم نذار. کمکم کن که روز به روز به تو نزدیک تر بشم و تو رو بهتر و بیشتر حس کنم. آمین ... راستی به خاطر همه لطف هایی که به من داری متشکرم.“ منبع:ناهید مومن خانی_مجله موفقیت ...
طرحی از یک زندگی عاشقانه
وقت حق را به من می دهی. * تغییرات دیگری نیز نظرتان را جلب کرد؟ یک سال قبل از شهادتش هم روز سالگرد ازدواجمان یک تابلو به من داد که متنی درون آن نوشته شده بود؛ اول از من پرسید که اگر به هر دلیلی از دنیا بروم، پای بچه ها می مانی؟ گفتم: ان شاءالله که من زودتر از تو بمیرم، ولی اگر همه دنیا را به من بدهند بچه هایم را رها نمی کنم. حقیقتا عصبانی شدم، گفتم: اول جوانی چرا این قدر در مورد مرگ ...
ماجرای استفاده احمد متوسلیان از بنزین های ساواک برای استقبال از امام
مزایده خریده بودم و به دلیل نداشتن کارت پایان خدمت پلاک ماشین را هم برمی داشتم؛ توسط همین ماشین خیلی از اعلامیه های حضرت امام را از دباغیان می گرفتم و آن را توزیع می کردم. یادم هست عیدغدیر سال 56 جبهه ملی مراسمی را در یکی از باغ های قلعه حسن خان جاده قدیم کرج برگزار کرده بود. من توسط همین آقای دباغیان و شوهر خواهرم به مراسم دعوت شده بودم. خانواده ها هم دراین مراسم حضور داشتند. مراسم شروع ...
شهیدمدافع حرم: با شنیدن نام سوریه ازحال رفتم
شوی و دوست داشته باشی. تو خانم خانه ای. تو قرار است بچه را بزرگ کنی. پس تو باید راضی باشی. می گفتم نه امین، نظر تو برای من خیلی مهم است. می دانی که هر چه بگویی من نه نمی گویم. می گفت هیچ وقت اصرار نمی کنم. باید خودت راضی باشی. من هم پشتم گرم بود. تا کسی حرفی می زد، می گفتم فعلاً بچه نمی خواهم، شوهرم برایم بس است. شوهرم همه کسم است. فکر می کردم زمان زیادی دارم تا بچه دار شوم. *هر روز ...
آرامش امام پس از سخنرانی 12 بهمن برایم عجیب بود
رفاه مردم را مشایعت می کردم، حاج اکبر ناطق نوری که آن زمان مسئول کارهای امام و بچه محل مان بود را دیدم که گفت چرا اینجا ایستاده ای؟ گفتم الحمدلله همه کنار آقا هستند منم دم در ایستادم که گفت: نه بیا پیش امام برویم، چند بار سراغ تو را از من گرفتند. از پله ها بالا رفتیم و امام تا مرا دیدند خنده ای کردند و در آغوش گرفتند و محبت کردند که همان جا به ایشان گفتم با اجازه تان می خواهم بروم دنبال کشتی، خدا ...
زندگی خصوصی محافظ خوش تیپ رییس جمهور
بد بود نمی خواستم گوشی را قطع کند، دوباره که محدثه گوشی را از پایین آورد عبدالله با من صحبت کرد. پرسیدم جاتون خوبه؟ گفت: آره همه چی خوبه. *عبدالله بالاترین ذوقش این بود که بگویند بیا برو سوریه قبلش گاهی پیش می آمد عبدالله عکس شهدای مدافع حرم یا فرزندانشان را نشان می داد، می گفتم: الهی بمیرم، خانواده اینها چکار می کنند؟ تو رو خدا نشانم نده حالم بد میشه. کلا یک بچه یتیم می دیدم خیلی ...
ماجرای اولین روزهای مقاومت در آبادان و شکل گیری گردان زرهی آبادانی ها
درجه رفیع شهادت نائل آمده است. ماهنامه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی فکه در سال 89 گفت و گویی با شهید سعید سیاح طاهری فرمانده وقت گردان زرهی تیپ 15 امام حسن مجتبی(ع) پیرامون نحوه ورودش به سپاه و تیپ 15 امام حسن(ع) داشته است. در ادامه این گفت وگو را بخوانید: *** ماجرای اولین حضورتان در جنگ را برایمان تعریف کنید؟ به نام خدا. بنده سعید طاهری هستم. متولد شهر آبادان ...
جنایت به خاطر سرنوشت تلخ دختر بچه
صورتم زد. او را از روی پله ها به پایین هل دادم. با هم گلاویز شدیم. وی به جای عذرخواهی به ناسزاگویی پرداخت و حرف های دخترم را تأیید کرد. همان لحظه به او داروی مسموم دادم و با دستهایم گلویش را فشار دادم تا اینکه خفه شد. از مغازه برادرم بیرون آمدم. 45 دقیقه بعد رضا آمد، پرسید مهدی کجاست؟! که خودرو را به او تحویل بدهم که به او گفتم مهدی به خانه رفت. برادرم حرفم را باور کرد با هم به ...
خاطره حجت الاسلام پناهیان از سفر به کانادا
، من اولش فکر کردم که می خواهد اعتراض کند و سرِ من یک دادی بزند و یک چیزی بگوید. اما بعد، آن خانم گفت: واقعاً اسلام این را گفته؟! من الآن دارم در یک مؤسسه ای کار می کنم که آثار صفات ژنتیکی که گیاهان دارند به انسان منتقل می کنند را مطالعه می کنیم. یعنی اسلام 1400 سال پیش به این مسأله توجه کرده؟ دربارۀ گیاهان هم چیزی گفته؟ گفتم: بله، بعضی از سبزی ها هست که خانم ها بیشتر باید بخورند، آقایان نباید بیشتر بخورند؛ به خاطر صفاتی که به انسان منتقل می کند. من امیدوار هستم که شما این طوری به دین نگاه کنید. هر کدام از دستورات دینی را رعایت نکنید، به خودتان صدمه زده اید. ...
مصاحبه باخانواده شهیددهقان
، کمکش نمی کنی پولش را مهیا نمی کنی؟ جوابش مثبت بود. گفتم از عاقبتش باخبری؟ گفت نه. محمدرضا هم برای اعتقاداتش رفت، نمی دانستم چه عاقبتی دارد، خودش لیاقت داشت و به آن درجه رسیده بود و خدا انتخابش کرد. من خیلی خوشحالم و افتخار می کنم که محمدرضا با این سن کم خیلی زود مرد شد چیزی که در جامعه ما مرسوم است، خانواده ها اینقدر که برای لباس، خوراک و تسهیلات فرزندانشان زمان می گذارند و ...
مخلص سردار تیپ قمربنی هاشم
. اما نهایتا" چون فرزندشهید بودم خیلی ازعزیزان ازقبیل شهیدمحمودی، شهیدخرازی، شهیدکاظمی و... به من لطف داشتند. آن روزهااینطورنبود. شهیدغلامرضا دوستی داشتندکه مسئولیت آموزش بچه هارابه عهده داشت. ایشان شهید براتپور بودند. خدا شاهد و گواه است این انسان درعین رزم آوریش درعین نیروی فوق العاده جسمیش و باتوجه به اینکه مسئله آموزش آن هم فشرده مستلزم یک اخلاق خاص خشن نظامی بود، دو بار در معیت ...
خرم آباد نیستم اما هممیشه دلم آنجاست / اعتقاد دارم کار خیر لیاقت می خواهد
سالی به دنیا آمده اید؟ حاج محمدصادق دارایی زاده متولد سال 1297 شمسی در شهر خرم آباد هستم. پدر و پدربزرگم در روستای دارایی در حومه ی خرم آباد ساکن بودند. پدرم میرزا علیشاه یکی از سه میرزاهای خرم آبادی در آن دوره بود. ایشان بسیار با ذوق و اهل شعر و ادب بود و در سال 1324 به رحمت خدا رفت. خانواده ی من شامل سه برادر و دو خواهر بودیم که 2 برادر و خواهرانم فوت کرده اند. چه سالی ازدواج ...
چگونگی شکنجه شکنجه گر معروف ساواک/شوک الکتریکی و شلاق و آنتی بیوتیک
چلوکباب می آوردند و بعد یک پرس هم جلوی من می گذاشتند تا خیال کنم به من کاری ندارند و بعد با حیله هایی که بلد بودند، از من حرف بکشند ! نانی که در سلول به ما می دادند آن قدر خشک بود که آن را زیر سرمان می گذاشتیم! معمولاً فحش های رکیک می دادند و مخصوصاً زن ها را با کلمات نامربوطی صدا می زدند. یک بار در اتاق شکنجه به شدت تشنه بودم. تهرانی شکنجه گر دائماً می پرسید: تشنه ای؟ و من می گفتم: بله ...
بی قرارم؛ دعا کنید شهید شوم!
و منتظر شهادت بودم، چشمانم کاملا نابینا شده بود و هیچ چیز نمی شنیدم. بعد از اینکه چند لحظه گذشت احساس کردم حالت گیجی ام برطرف شده و صدای بچه ها را شنیدم که دائم فریاد می زنند و حالم را سوال می کنند، با تکان دست گفتم حالم خوب است و خواستم سکوت کنند، دست را به سمت چشمم بردم و متوجه شدم تیر کمانه کرده است و چشم چپم را سوراخ کرده، با ناخن براده های گلوله را خارج کردم و با چفیه محکم آنرا ...
خاطراتی از حجت الاسلام قرائتی
سلاح دیدند. * هواپیمای اختصاصی برای درمان سگ! شخصی می گفت: من گماشتۀ خاندان سلطنتی بودم. یک بار سگ دربار مریض شد. پس از عکس برداری معلوم شد که دریچه قلبش گشاد شده است. با هواپیما سگ را برای درمان به آلمان بردند و خانواده سلطنتی همه متأثّر بودند. در حالی که در همان موقع خواهر من کلیه هایش از کار افتاده بود و من التماس می کردم و کمک می طلبیدم و چون امکان بردن به خارج نبود، خواهرم ...
مالک اشتر شیاکوه هفت خوان خستگی را درهم شکست
از خودش بروز داده بود؟ بله، ایثار ایشان در حدی بود که قابل توصیف نیست. وقتی آب از دشمن می گرفت، خودش نمی خورد و آن را بین نیروها تقسیم می کرد. چندین بار شاهد بودم که از فرط تشنگی چشمش سیاهی رفت و به زمین افتاد. وقتی با دهان خشک بلند می شد به بچه ها از عطش صحرای کربلا و مصیبت های امام حسین(ع) می گفت و روحیه می داد. یادم است روز اربعین (بعد از ظهر همین روز سیاوش به شهادت رسید) اول صبح ...
معیار ازدواج صبوری و ایمان همسرش بود/ از حضرت زینب(س) خجالت کشیدم که مانع رفتنش بشوم
داشتید؟ من نمی دانستم که برای آموزش به پادگان می رود. دو روز قبل از اعزام رفته بودم سری بزنم، دیدم دارد لباس های نظامیش را جمع می کند. وقتی تعجبم را دید گفت مادر دارم آموزش می بینم. پرسیدم: کجا می خواهی بروی؟ گفت می روم سوریه به کسی هم نگفتم فقط الان به شما می گویم. گفتم الان که داری می روی با دوتا بچه ی کوچک برای همسرت سخت می شود. گفت آنها را به خدا سپردم فقط فرمانده گفته باید خانواده ات ...
خوردبین: چه اشکالی داشت یک توک پا تا مسجد می آمدند؟/علی پروین حق دارد ناراحت باشد
پرسپولیس داشت. یکی، دو بار تماس گرفتیم که برنداشتید. توی مسجد بودید؟ بله، آمده بودیم تا در مراسم ترحیم همایون بهزادی شرکت کنیم. خدا رحمتش کند. انسان بزرگی بود. ظاهراً بازیکنان پرسپولیس در این مراسم حضور نداشتند؟ متأسفانه فقط محسن بنگر آمد! چرا؟ نمی دانم ولی بازیکنان پرسپولیس کار خیلی بدی کردند. این همه به آنها گفتیم و گوشزد کردیم که حتماً به مسجد ...
هر چه دارم از کفشداری حرم امام رضا(ع) دارم
مشروح گفت وگوی ما با این مداح اهل بیت(ع) را می خوانید: لطفا در ابتدا خودتان را معرفی کنید. من هادی فکور حدادان اهل مشهد مقدس هستم. با کمک خدا، اهل بیت(علیهم السلام) و دعای خیر پدر و مادرم وارد عرصه مداحی شدم و شروع موفقیت های من این بود که در خانواده ای مذهبی متولد شدم. در طول سال همیشه در خانه ما روضه برپا بود و من هم بچه کوچک خانواده بودم و با این مجالس روضه، عزاداری و شادی ...
خاطراتی از روزهای حضور امام در نوفل لوشاتو
؟ گفتم من شما را نمی شناسم. گفت: من پسر حاج آقا مصطفی هستم. بچه بودم که شما می آمدید پهلوی بابام. من شما را می شناسم. گفتم من با آقای عراقی امروز پیش از ظهر رسیدم. ایشان هم رفت خدمت امام و جریان ورود ما را به ایشان اطلاع داد. امام فرمودند: بگویید بیایند. ما هم حدود پانزده سال بود که ایشان را ندیده بودیم. رفتیم خدمتشان. آن شب خیلی محبت کردند مخصوصاً به مهدی. امام دست مهدی را گرفت، فرمود: مهدی آن ...
دو شهید با یک وصیت نامه/ پدرم وقتی خبر مفقودی محمدرضا را شنید خدا را شکر کرد
آهسته گفت "شهادت افتخاریست که نصیب همه افراد در جبهه نمی شود. من در این مدت خط شکن بودم و هر شب برای رسیدن به شهادت دعا کردم ولی قسمتم نشد. برایم دعا کن که به آرزویم برسم." در همان حین، مادرم وارد اتاق شد و گفت و گوی ما به پایان رسید. ** غلامرضا عیدیش را از خدا گرفت غلامرضا در آخرین مرخصی خود اوضاع ساختمان را سر و سامان داد. همه اعضای خانواده را بار دیگر دور هم جمع کرد. هنگام ...
هزینه تحصیل شهید مطهری را چه کسی تقبل کرد/ خاطره سفر امام(ره) به فریمان/ چه کسی بین شریعتی و استاد شهید ...
. روز بسیار دلپذیری بود. *امام چه مدت در فریمان بودند؟ دو سه شب. من هم که بچه کوچک خانه بودم، وظیفه پذیرایی به عهده ام بود. خانه خواهر ما کمی از خانه ما دور بود. روز اول مرحوم مادرمان بیدارم کردند و گفتند: برو از خواهرت شیر بگیر. روز دوم تنبلی کردم و گفتم: نمی روم! آقا مرتضی آمدند نوازشم کردند تا راضی شدم از خواب بیدار شوم و بروم. امام نماز صبح را که می خواندند در باغی نزدیک ...
تونی موریسون : خوردن غذای خوب و دیدن دوستان خوب انگیزه نوشتن شد
دهید؟ منظور من اتفاقات بزرگی که باعث نابودی زندگی شان بشود نیست اما فکر می کنم پدر و مادرها همیشه این ترس را دارند که کاری انجام دهند که فرزندانشان را بترساند. موریسون : من هیچ وقت این نگرانی را نداشتم. وقتی بچه دار شدم با خانواده خودم زندگی می کردم و بعد هم که به مدرسه رفتند. من هرگز آنها را آزار ندادم. البته خطاهایی هم داشته ام که اجتناب ناپذیر است. در حال حاضر 84 سال دارم و به نظرم در ...
فرشته هایی که بچه های بیمار را شاد می کنند +عکس
در این چندسال و سفر با قطار هیچ مشکلی پیش نیامده و از این به بعد هم پیش نمی آید. هربار هم که می رویم همه با دست پر برمی گردیم. این سفر در روند درمان بچه ها همیشه تاثیر مثبت داشته اما متاسفانه همیشه با مشکل بودجه مواجهیم. به خدا این سفرها لازم است. کلی حالشان را خوب می کند. کلی سرحال می شوند. بعضی هایشان از قشر ضعیفی هستند که اصلا تا به حال مشهد نرفته اند. کاش خیرها بیایند کمکمان که بتوانیم این ...
بنیاد در آینه مطبوعات
، برای احمدم اتفاقی افتاده؟ می گفتند نه طوری نشده، محمد فقط زخمی شده ، باورم نمی شد خبر شهادت پسر 15 ساله ام که هنوز یک ماه از اعزامش نمی گذشت را آورده باشند، دائم می گفتم نه محمد نیست، حتما احمد شهید شده... فردای آن روز قرار شد برویم معراج شهدا، زمان به سختی برایم سپری می شد، تا اینکه فردای آن روز از راه رسید و به معراج شهدا رفتیم... آن جا جنازه کفن شده ای را دیدم که محمد بود، دست بر سر زخمی و ...
همه اعضاء و جوارح انسان باید به یاد خدا باشند
: تو برای بندگی خدا می خواهی بروی یا این که می خواهی بروی که درس بخوانی؟ گفتم: طبیعی است می خواهم بنده خدا شوم. گفت: بندگی خدا در همین است که کوشش کنی تا امر پدر را محقّق کنی. این، بندگی خدا می شود. توقّع بیش از حدّ نداشته باشد. ایشان می گوید: از فرمایش ایشان چنان آرام شدم که دیگر همه چیز را فراموش کردم. تا این که حالا بعد از سال های سال خدای متعال ابوالعرفا، آیت الله العظمی ادیب را در سر ...
درگذشت همسرم زیر شکنجه خوشحالم کرد!/ تازیانه ها را از فرط خوشحالی حس نمی کردم
تحمل می کردیم چنین برداشتی نداشتیم، ولی امروز که از پس سال ها به آن روزها فکر می کنم، چون همه آن زندان ها و شکنجه ها را برای رضای خدا تحمل می کردیم، از اینکه خداوند چنین توفیقی را نصیب ما کرد که در یکی از مهم ترین فرازهای تاریخ کشورمان در ریشه کن شدن نظام شاهنشاهی و برقرار حکومت اسلامی سهمی هر چند اندک داشته باشیم، در رنج های آن روزها چیزی جز زیبایی، توکل و ایمان نمی بینم و باور کنید دل ام برای ...