سایر خبرها
تصاویر/شهادت در وقت اضافه
. هم او و هم خواهرم حالشان بسیار بد شده بود. به جز من و مادر همه خبر داشتند. خواهرم شروع به گریه کرد. زن داداشم هم همین طور. گفتم چرا شما گریه می کنید؟ گفتند به حال تو گریه می کنیم. تو چرا گریه می کنی؟ گفتم من دلم برای شوهرم تنگ شده! تو را به خدا شما چیزی می دانید؟ زن داداشم گفت نه، ما فقط برای نگرانی تو گریه می کنیم. صورت زن داداشم را بوسیدم و بارها خدا را شکر کردم که خبر بدی ندارند. همین برای من ...
اتفاقات پشت پرده تیم ملی از زبان علی دایی/ ماجرای اختلاف با کریمی و مایلی کهن و کت آستین کوتاه
. خدا را شکر می کنم آنطور که او دوست داشت بزرگ شدیم. من مدیون پدر و مادرم هستم. باور نمی کنید الان حس می کنم پدرم دارد مرا دعا می کند. * پشت خانه ما یک زمین خاکی کوچک بود که متعلق به خودمان بود و آنجا گل کوچک بازی می کردیم. محمد ما در استقلال اردبیل بازی می کرد ولی ما آنقدر حساسیت نداشتیم. * محمد چون در استقلال اردبیل بازی می کرد، یکسال به این تیم رفتم. آن موقع دفاع راست بودم ...
گزارش کامل برنامه نود
ام وضعیتم را اطلاع بدهم. یکی آمد بالای سر من. نمی توانم اسم ببرم. در خانه ما هیچکس از وضعیت من خبر نداشت. به این دوست عزیز گفتم اگر می شود با تلفن همراهش منزل ما را بگیرد و به خانواده ام بگوید که من زنده ام و نمرده ام. این دوست دو بار زنگ زد و گفت اشغال است و رفت. بعد از آن امیر عابدینی آمد و یک خط موبایل داد و خیالم راحت شد. مادرم یک هفته روضه گرفته بود که مشکلی برایم پیش نیاید. گاهی آدم نمی ...
هویت از دست رفته یک خانواده
ما متوجه شدیم فورا به تهران آمدیم اما شوهرم خیلی آسیب دیده بود و درنهایت بعد از 10روز جدال با مرگ و زندگی ما را تنها گذاشت. آتش، هم شوهر و هم خانه و زندگی را از ما گرفت و ما ماندیم و لباس های تنمان، بدون هیچ سرپناهی، حتی مدارک شناسایی ما هم سوخت و ما ماندیم بدون هیچ هویتی . زندگی در باغ متروکه غم از دست دادن همسر بدجوری روی دل زن جوان سنگینی می کرد. از طرفی او مانده بود و 2 ...
دایی: هر دختری پولیورم را در شلوارم می دید با من ازدواج نمی کرد!
داشت بزرگ شدیم. من مدیون پدر و مادرم هستم. باور نمی کنید الان حس می کنم پدرم دارد مرا دعا می کند. * پشت خانه ما یک زمین خاکی کوچک بود که متعلق به خودمان بود و آنجا گل کوچک بازی می کردیم. محمد ما در استقلال اردبیل بازی می کرد ولی ما آنقدر حساسیت نداشتیم. * محمد چون در استقلال اردبیل بازی می کرد، یکسال به این تیم رفتم. آن موقع دفاع راست بودم ولی جا دارد از جابر نعمتی که آن ...
متن کامل مصاحبه عادل فردوسی پور با علی دایی
.... مدیون پدر و مادرم هستم. باور نمی کنید الان حس می کنم پدرم دارد مرا دعا می کند. وی ادامه داد: پشت خانه ما یک زمین خاکی کوچک بود که متعلق به خودمان بود و آنجا گل کوچک بازی می کردیم. محمد ما در استقلال اردبیل بازی می کرد ولی ما آنقدر حساسیت نداشتیم. دایی در مورد حضورش در تیم استقلال اردبیل نیز گفت: محمد چون در استقلال اردبیل بازی می کرد، یکسال به این تیم رفتم. آن موقع دفاع ...
پای در زنجیر
. عباس صدام کن. شاید از دستم دلگیر باشی، اما خودتو بذار جای من؛ تنها کسی بودم که فارسی می دونستم. یک ریز حرف می زد. شاید می خواست مرا دلداری دهد و امیدم را برای بازگشت به خانه بارور سازد. گاه با جملاتش، چهرهءپدر و مادر را برایم ترسیم می کرد که منتظر ورود، دست ها را برایم باز کرده اند. دلم می خواست راهی پیدا می کردم تا هرچه زودتر بتوانم از حلقه های نگاه سرد و ترحم آمیزش بگریزم. ادامه دارد... راوی: آزاده سورن هاکوپیان ...
دختر جوان: من نهمین دوست دختر دانیال هستم
تعارف نمی کنی؟ من هم که تحت تاثیر خوش تیپی و شیک پوشی او قرار گرفته بودم یکی از بستنی ها را به او دادم و این گونه رابطه من و نریمان شکل گرفت. از آن روز به بعد، مدام یکدیگر را در پارک ملاقات می کردیم. پدرم تاجر است و همواره در شهرهای مختلف امور تجاری خودش را انجام می دهد و به همین خاطر هم کمتر به خانه می آید. مدتی بعد مادرم نیز به خاطر موقعیت شغلی خودش در یکی از شهرهای شمالی خرا سان ...
هیچ وقت با علی کریمی اختلاف نداشتم و شاید او از من خوشش نمی آید/ ناصرخان در بین مربیانم چیز دیگری بود
.... من در سال های 66 و 67 دو بار در دانشگاه شریف قبول شدم؛ بار اول در رشته عمران قبول شدم، اما چون شلوار جین می پوشیدم، ردم کردند، اما سال بعد از آن دوباره قبول شدم. من سال آخر تحصیلم بود که با تیم متالورژی دانشگاه شریف به مصاف تیم مکانیکی رفتیم که جلال بشرزاد دروازه بان آن بود. بچه های تیم متالورژی با سایر واحدهای دانشگاه فرق داشتند، چون ما خشن تر از سایر گروه ها بودیم. * من سه سال ...
واکنش امام(ره) به سخنرانی استاد انصاریان
قدر دلاوری و نشاط و شجاعت در ملت ایران و در گویندگان و روحانیون ما وجود دارد که راحت حکم قتل این مردک را می دهند. روز بعد از این سخنرانی آمدند و مرا گرفتد و برای دومین بار به زندان بردند. دریافت اولین بار کی به زندان رفتید؟ سال 1350. بدترین روزگار زندان ها سال های 50 تا 55 بود که اوج قدرت ساواک بود. چه شد که به زندان رفتید؟ به خاطر اینکه پخش ...
متهم : اعتیاد برادرم زندگی مان را تباه کرد
و همه از دست او ناراضی بودند. چندین بار او را به کمپ ترک اعتیاد بردم تا ترک کند، اما فایده ای نداشت. مقتول همیشه با ما درگیر بود و با چاقو مرا تهدید به مرگ می کرد. روز حادثه پسر کوچکم پس از درگیری به صورت اتفاقی او را به قتل رساند و من الان آمده ام تا به عنوان ولی دم رضایت بدهم . آغاز ماجرا ساعت 14 و 35 دقیقه روز 26 دی ماه قاضی ایلخانی با تماس تلفنی مأموران کلانترری 159 بی سیم از ...
عشق پسر 25 ساله به دختر 40 ساله دردسر ساز شد
با برادرانم تعیین کرده بود. مادرم زنی متین و خوش اخلاق بود او آرزو داشت هرچه زودتر مرا در لباس عروسی ببیند. به پیشنهاد مادر و برادر بزرگ ترم پول هایم را در بانک سپرده گذاری کردم تا پس از ازدواج زندگی راحتی داشته باشم اما سرنوشت به گونه ای دیگر رقم خورد و مادرم قبل از ازدواج من، به خاطر بیماری که داشت فوت کرد و من هم مشغول تحصیل و کار شدم هر دو برادرم ازدواج کردند و من در خانه ویلایی ...
نمازتان را همیشه اول وقت بخوانید/ از یاد خدا غافل نشوید
عید غدیر خم بعد از تظاهرات در حالی که سخت خسته شده بود، دژخیمان سفّاک پهلوی به خانه ی آن بزرگوار ریختند و او را دستگیر کردند و به شهربانی بردند و در آن جا بر اثر ضرب و شتم و شکنجه زیاد او را به شهادت رساندند. او اولین شهید انقلاب در بیرجند بود و شهادتش راه را برای ادامه فعّالیت و تظاهرات بیشتر بر ضد شاه هموار کرد. پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند در مزار شهدای این شهر به خاک ...
عکس/ داستان برنامه نود چه بود؟
بازی در بیمارستان دنبال یک تلفن می گشتم که به خانواده ام وضعیتم را اطلاع بدهم. یکی آمد بالای سر من. نمی توانم اسم ببرم. در خانه ما هیچکس از وضعیت من خبر نداشت. به این دوست عزیز گفتم اگر می شود با تلفن همراهش منزل ما را بگیرد و به خانواده ام بگوید که من زنده ام و نمرده ام. این دوست دو بار زنگ زد و گفت اشغال است و رفت. بعد از آن امیر عابدینی آمد و یک خط موبایل داد و خیالم راحت شد. مادرم یک هفته ...
اسباب بازی هایی که با سبک زندگی ما نمی خواند
من در قبال او مسئول و موظف به انجامش هستم. مادرم می گوید، من هم در کودکی، مادر خوبی برای عروسکم بود و حالا سارا، در بازی هایش با ایفای نقش یک مادر خوب، حقیقت زندگی را برای خود معنا می کند و با مراتب رفتارهای دنیای بزرگسالانه آشنا می شود. یکی از نیازهای مهم و اساسی کودک، نیاز به بازی و اسباب بازی است. بازی برای کودک مانند آب است برای ماهی. بازی برای سرگرمی و مشغول شدن کودک نیست ...
ماجرای حفاظت از امام هنگام ورود به ایران
کاپیتولاسیون آمریکایی شهید شد و حق بزرگی بر گردن ملت ایران دارد. همه رأی گرفتیم و طبیعتاً اکثریت قبول کردند. آقای توسلی وقتی دید اوضاع به این شکل درآمد، گفت: ما یک پیشنهاد هم داریم و آن هم اینکه شما از یک پدر و مادر شهید هم استفاده کنید. من متوجه شدم که اینها دنبال مادر رضائی ها هستند و غرضشان از پدر شهید، پدر حنیف نژاد است. گفتیم: امکان صحبت برای سه نفر نیست. خطرناک است. ما ضامن جان امام(ره) هستیم ...
تاثیر شگرف نامه امام(ره) به گورباچف بر مردم شوروی زیر یوغ استعمار/کاندید شدن برای رسیدن به مقام از راه ...
مبارز به گفتگو نشستیم که در ادامه می خوانید: سرکار خانم دباغ برای شروع وآشنایی با سوابق انقلابی شما اولین سوالی که ذهن را درگیر می کند این است که چه اتفاقاتی موجب شد شما در صف اول انقلاب باشید؟ من در دوران طلبگی اساتید متعددی داشتم که آخرین آنها آیت الله شهید سعیدی بود؛ وقتی نام ایشان به میان می آید دست اندرکاران انقلاب می دانند که این شهید بزرگوار نقش بسیار موثر و بارزی در ...
امام(ره) با تاکسی به منزل برگشت/ شهید بهشتی حتی یک ثانیه هم تأخیر نمی کرد + تصاویر
پانزده شانزده سال آخر عمرشان را هم در محله نارمک بودند. *پدرتان امور سیاسی را هم پیگیری می کردند؟ ایشان پیگیر بودند و خیلی روی حضرت امام حساسیت داشتند و با احترام زیاد از ایشان نام می بردند. *قبل از سال 42 یا بعد از آن؟ هم قبل و هم بعد از آن. کاظم نیکنام در دوران نوجوانی *قبل از 15 خرداد 42 امام خمینی در منزل برای شما شناخته شده بود ...
آیا در میزان شکنجه رژیم پهلوی اغراق شده است؟
با خود بردند و گفتند: فقط دو سه تا سئوال می پرسند و برمی گردانند!سه ماشین و چند مأمور سر کوچه بودند. مرا بردند و شش ماه و نیم در کمیته مشترک نگه داشتند و بعد به زندان قصر بردند. *چند سال داشتید و چه رفتاری با شما کردند؟ پانزده ساله بودم. اساساً کسی را که به زندان کمیته مشترک می بردند با سیلی، لگد و کابل پذیرایی می کردند. از در اتاق افسر نگهبان که وارد شدم و پلاک هلالی آهنی ...
اشک ها و لبخند های سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر
در تالار وحدت اظهار داشت: بسیار خشنودم که بار دیگر در شب عزیز و به یادماندنی تقارن خوش یمن آغاز جشن های پیروزی انقلاب اسلامی با سی وچهارمین جشنواره فیلم فجر در میان شما هستم تا در کنار هم شاهد مراسم گشایش یکی از معتبرترین جشن های هنری کشورمان باشیم. عضو شورای عالی سینمای کشور به جایگاه جشنواره فیلم فجر اشاره کرد و گفت: این رویداد فرصت کم نظیری برای ارتباط هنرمندان با یکدیگر و هنرمندان با ...
همۀاعضاءوجوارح انسان بایدبه یادخداباشند
مصیبت یا بلیّه ای به صورت ظاهر به شما رسید، آن موقع هم بگویید: الحمدلله علی کلّ حال. ما معمولاً تصوّرمان این است که وقتی الحمدلله می گوییم، نعمت به دستمان رسیده، حالا برای این هم بگوییم: الحمدلله!؟ می فرماید: بله. یک موقعی چیزی را از دست می دهی یا خدای ناکرده فرزند، پدر و مادر را از دست می دهد، مصیبت آن به جای خودش، بالاخره علقه وجود دارد و اشک می ریزی و ...، خدای متعال هم این ها را نفی ...
مصاحبه خواندنی و جنجالی لیلی گلستان
.... مادرتان چطور؟ هنوز زنده هستند؟ نه خیر، دو سال است فوت کرده اند. رابطه شما با مادرتان چطور بود؟ خب، مادرم بود؛ یک مادر خیلی واقعی، یک زن با ایثارگری و فداکاری؛ بسیاری زیاد. من گاهی اوقات عصبی می شدم از این که همه اش از خود می گذرد و به بچه و شوهرش می رسد، خودم معتقد هستم که آدم باید به خودش هم برسد، به اطرافیانش هم در حد توانایی های خودش برسد ولی این که هیچ چیز ...
نوه دکتر مصدق از تجربیات پزشکی اش میگوید
سلامت نیوز : من مصاحبه نمی کنم. چندبار به شما بگویم؟ حرف های من به دردتان نمی خورد، بروید از دکترهای دیگری که از من موفق تر هستند مصاحبه بگیرید. و بعد با عصبانیت به بیرون مطب راهنمایی ام می کند. یکی از قدیمی ترین پزشکانی است که تجربه نیم قرن معالجه بیمارانی را دارد که دچار نازایی هستند. وی امروز بیمارانی را درمان می کند که سال های بسیار دور مادر و حتی مادربزرگ هایشان را معالجه کرده است ...
تمام آنچه در افتتاحیه جشنواره فجر گذشت
زهرا خانم بچه ای که آدم به زور از خدا بگیره، بهتر از این نیست. اما مادرم به شکمش دست کشید و گفت نه مادر، رضا جایش تنگ و تاریک است و برای همین ناآرامی می کند. رضا از وقتی به دنیا آمد هرگز نتوانست فضای تنگ و تاریک را تحمل کند و فقط راه خودش را رفت و اگر جلویش را می گرفتند سعی می کرد در فیلم ها و نوشته هایش راه را برای خودش باز کند. سینما هم باید چنین تصمیمی بگیرد تا بتواند راه خودش را باز کند. ...
آرامش امام پس از سخنرانی 12 بهمن برایم عجیب بود
های بازار برای دیدن امام خودمان راهی پاریس شدیم. آن زمان همه دوستانم به خصوص حاج مهدی عراقی و سید احمد آقا در پاریس خدمت امام بودند. چه ماهی بود؟ فکر کنم آذرماه بود. خلاصه بعد از اینکه آزاد شدم روزنامه ها و مردم دائم در مورد بازداشتم سؤال می کردند، حال جواب شما این است که همه این مسائل باعث شد من یک مرتبه از مسیر ورزش در مسیر انقلاب بیفتم. فضای پاریس را چطور دیدید و چه ...
زنان الکی عاشق و مردان خیلی طلبکار
اتاق خبر 24 : در سریال پشت بام تهران غیاث (با بازی کامبیز دیرباز) شخصیت محوری و اول مجموعه است؛ پسری سرخورده از فوت مادر و محروم شدن همیشگی او از مهر مادری از همان بدو تولد؛ و همین طور سرخورده از عطوفت پدری که زنی جوان را جایگزین مادر او کرده است. غیاث با مادربزرگش( مادر مادرش) زندگی می کند. و زندگی با او را به خانه پدری و در کنار نامادری و خواهر ناتنی بودن( هاله) ترجیح داده است. ...
زندگی راز آلود سید محمود دعایی!
تولد من تا یکی دو سال مادرم با سختی در کنار پدرم ماند و بعد از آن ناگزیر از پدرم جدا شد و به کرمان آمد. هرندی، آگاه و ریسندگی کرمان دعایی درباره ادامه سرنوشت خود و مادرش می گوید: مادرم در خانه هایی که صاحبان متدین شان اتاق هایی در اختیار نیازمندان قرار می دادند، زندگی می کرد. سرانجام موفق شد در کارخانه ریسندگی کرمان که مدیرعامل آن یک نفر یزدی محترم بود و پدر مرا می ...
روایت زنان زندانی از تجربه زیسته خود در زندان و پس از آزادی
حداقل یک بار سابقه حبس داشته اند. با توجه به مشکلات دسترسی به این افراد، زنان مصاحبه شونده از میان همه زنانی که از زندان آزاد شده و برای دریافت خدمات حمایتی یا مشاوره ای به مرکز مراقبت پس از خروج استان تهران مراجعه کرده و در آن مرکز پرونده تشکیل داده اند، انتخاب شده اند. خصوصیات و ویژگی های نمونه همه مصاحبه شوندگان در هنگام مصاحبه در دامنه سنی 18 تا 68 سال قرار داشتند و میانگین ...
نامه درخواست راه اندازی عمره دانشجویی را پای ستون توبه نوشتم
، ولی نمی دانم آقای احمدی نژاد از کجا شماره خانه پدری ما را پیدا کرده بود و زنگ زد. گفتم الان 1200 کیلومتر با تهران فاصله دارم و به هیچ وجه نمی توانم بیایم. گفت فردا بیا، پس فردا بیا. گفتم به پدر و مادرم قول داده ام اینجا بمانم و حالا حالاها نمی توانم بیایم، به این امید که قضیه منتفی است. یک هفته بعد برگشتم و باز ایشان تماس گرفت. بالاخره رفتم و ایشان گفت یکی از وزارتخانه ها وزارت ارتباطات است و شما ...
سرقت از خانه دختران دم بخت با چادر زنانه - جوان عاشق پیشه دستگیر شد
با خودروی جنسیس قرمزی به سراغ من آمد. اح سان با چرب زبانی خودش را به من نزدیک و ابراز محبت کرد. پس از این، من به او اعتماد کردم و ارتباط ما بیشتر شد تا جایی که او را به خانه مان دعوت و به مادرم معرفی کردم. اح سان قرار بود به زودی با خانواده اش به خواستگاری من بیاید و من هم خوشحال بودم از اینکه با پسر شیک پوش و پولداری ازدواج می کنم. وی ادامه داد: اح سان چندین بار مرا به ...