روایت مستندساز اصولگرا از اعتراضات: باید با این نسل مدارا کنیم
سایر منابع:
سایر خبرها
بالاترین قراردادم با پرسپولیس، پوشیدن پیراهن شماره 8بود/ مطمئنم که داور آن بازی رشوه گرفته بود
... خاطره ای هم از این موضوع دارید؟ خاطره که زیاد است اما یک بازیکنی در شاهین تهران بازی می کرد که بعدها رفت استقلال. او خیلی خشن بود و معروف بود که همه را می زند ولی یک روز در پرسپولیس با آنها بازی داشتیم و جوری طرف را زدم که با برانکارد و آمبولانس از ورزشگاه خارج شد! اسمش را می توانید بیاورید؟ نه، گذشته ها گذشته است و آن بازیکن الان جزو پیشکسوتان است. قشنگ نیست ...
لحظه بازداشت جواد موگویی توسط ماموران امنیتی
.... خوردم زمین. 10نفری می زدند. هلم دادند داخل یک مینی بوس. سرم کمی گیج می رفت. جوانی آمد: چتونه؟ میخاید لخت بیاید بیرون؟ گفتم زر نزن! من هفت جدم چادری اند. یک نفر از پشت کوبید تو صورتم. جا نبود بلند شوم. چند دستگیرشده هم بودند. میانسالی آمد. آب داد. گفت آرام باش ببینم چی شده. گفتم هیچی! فقط بگو چرا فحش ناموس میدید؟ چیزی نگفت و رفت ...
روایتی از شهید که رفت و روی حرفش ماند و برنگشت
! . هنرهای زیادی داشت. دست به آچار بود و به مکانیکی علاقه زیادی داشت. روزی در حال تعمیر موتورسیکلتش بود که به من گفت: یه لحظه بیا موتور رو بگیر، می خواهم چرخش رو ببندم! جلو رفتم و موتور را گرفتم ، اما کم کم روی دستم سنگینی کرد و از دستم افتاد. ناراحت شد و با دستش آرام زد در کمرم زد من هم قهر کرد و گذاشتم و رفتم. عصر که به خانه آمد، تحویلش نگرفتم و سرد نگاهش کردم ...
روایت زندگی شهدای هنگ مرزی نیروی انتظامی از زبان خانواده هایشان
نیست و نمی داند از حس دلتنگی گفتن یعنی چه؟ هشت سال است که پسرم شهید شده است و افتخار می کنم که برای دفاع از مرز و خاک و ناموس رفت. حالا اگر مسئولان یادی از منِ مادر و پدرش نکردند چه باک. اگر آمدند و سر درِ خانه مان نام شهید زدند و دیگر رفتند که رفتند چه باک. حنیفه خانی حرف هایش را با دلی پر شروع می کند: دست روی دل هر مادر شهید ناجا بگذارید، شاید مثل من باشد. دلش گرفته باشد. همیشه و همه جا از ...
مردی که از جیبش وزنه بردار در می آورد!
موقع باریک بود و یک خاور روی ماشین ما آمد. سه نفر فوت کردند و من هم به بیرون پرتاب شدم. خدا به من عمر دوباره داد. بعد از آن تصادف، گفتند که دیگر کامپیوتر کارگرنژاد کار نمی کند وگرنه من آنقدر پیر نشده بودم. مغز من مانند کامپیوتر بود و همه چرا به خاطر می سپردم. سال گذشته نیز پیش آقای اقبال پور رفتم و گفتم همین الان تیم دوم و سوم را به من بدهند بعد از شش ماه با تیم اول رقابت خواهد کرد چون می دانم کارم ...
وصیت بهزاد فراهانی چیست؟
مارکسیست مدرن بود. چند سال قبل یکی از کتاب های ایشان در ایران منتشر شد به نام لیبرالیسم. تحلیلی که چاوز در این کتاب ارائه داده است از همه تحلیل هایی که تا کنون فلاسفه مارکسیسم از لیبرالیسم کرده اند غنی تر و بهتر است. بیخود نبود که وقتی به ایران آمد به ارزش های ایران، احترام می گذاشت. کدام نقشتان را بیشتر دوست دارید؟ اول نقشم در سریال کت جادویی را و دوم بازی در آلبوم خانوادگی ...
سردار اشتری: هیچ ضرب و جرحی و برخورد فیزیکی با خانم مهسا امینی صورت نگرفته است
تعدادی از این ها هم دستگیر شدند، تعدادی هم شناسایی شدند، در زمان مناسب ان شاء الله سراغشان دستگاه های مربوطه خواهند رفت. البته جا دارد اینجا از عزیزان بسیجی که آن ها هم برای امنیت مردم در کنار ما بودند، عزیزان وزارت اطلاعات که تلاش شبانه روزی کردند. از شورای عالی امنیت کشور، همه در میدان بودند، از همکاران خودمان هم که شبانه روز در میدان بودند و بنده رفتم سر زدم کسانی بودند که مجروح شده بودند. ...
تروریست ها به درمانگاه و ماشین آتش نشانی هم رحم نکردند / حادثه زاهدان کاملا برنامه ریزی شده بود
همین قائله با تیراندازی یکی از تروریست ها در بالای ساختمان بلندی روبروی درمانگاه نبوت به فیض شهادت نائل شد؛ پس از این تروریست ها چند ماشین که برای مردم بود را برای اینکه خیابان را ببندند، آتش زدند و به یک درمانگاه که در همان خیابان را نیز به آتش کشیدند و من دیدم که یک نفر در کنار درمانگاه دارد به سروصورت خودش می زند که فامیلیش آب دررشکر بود، پیشش رفتم و گفتم چرا گریه میکنی گفت که برادرم در طبقه سوم ...
روایت ها از چرایی انتخاب فرانسه به عنوان مقصد هجرت امام
می گفتم قضیۀ حفاظت نیست؛ قضیۀ مراقبت از این است که ما چه می کنیم. کم کم از بغداد یک وقت رئیس اَمْن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبتهایش هم همه تعارف بود و اینکه شما هر کاری بخواهید بکنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگری آمد که گفتند این مقدّم است بر آن رئیس امن ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران ...
روایت دست اول افشاگر مشهور فساد از چگونگی مرگ نیکا شاکرمی
. بی اعتمادی عجیب به دستگاهها و رسانه ها بخاطر سوابق لاپوشانی های رایج در کشور را با پوست و گوشتم لمس می کنم. از ابتدا هم که خواستم چند خطی بنویسم برخی واکنش ها و توهین ها را حدس می زدم. ولی اگر به چیزی برسم اینها برایم ذره ای اهمیت ندارد. بگذریم. 3. من تقریبا وقت گذاشتم و همه مطالب در مورد #نیکا_شاکرمی را خواندم. تقریبا هیچ چیزی نیست که نخوانده باشم یا ندیده باشم. بخاطر دغدغه خودم رفتم ...
هواداران پرسپولیس به خاطر من تجمع کردند/ فقط توانستم همسر و فرزندم را راهی خارج کنم
پرسپولیسی شما را “مجتبای بره مه” صدا می زدند! درست است ولی بره مه چپ پای صرف و فوق العاده ای بود اما من راست پا بودم. البته با پای چپ هم خوب بازی می ردم اما طرفدار ” پل برایتنر” بودم! چرا؟ روی دستش بازیکن نیامد. او هم راست پا بود و می توانست در خط هافبک، دفاع چپ و همه جای زمین بازی کند. مثل خود شما؟ ( با تواضع خاصی) ما کجا و پل برایتنر کجا؟ یک ...
عمو عبدوک و یازده سال چشم انتظاری
مادرش رفت، جوراب هایش را درآورد و من پاهای ترک خورده اش را که دیدم با همه بچگی ام فهمیدم چرا جلوی مادرش جوراب هایش را در نمی آورده است. به قبرستان روستا نزدیک می شویم. تابوت سبک روی دست اهالی زیر آفتاب داغ تابستان تکان می خورد. توکهور، یازده سال صبر کرده تا چنین روزی را ببیند؛ از همان روزی که عموعبدوک در عملیات کربلای چهار به کتف راستش تیر خورد. داستانش را بارها و بارها پدر عموعبدوک برای ...
از هم دستی برای قتل همسر تا شلیک مرگ به یک مرد با دستور دخترش
را بکشم. به همین خاطر با اسلحه دو گلوله به او شلیک کردم و گریختم. این در حالی بود که حنانه مدعی بود دستور کشتن پدرش را نداده و فقط می خواسته او را ادب کند. بهداد و دختر قربانی در دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستادند. در آن جلسه اولیای دم درخواست قصاص را مطرح کردند. بهداد گفت: سال ها است خواهرم در یک مؤسسه آموزشی مدیر است. من به آنجا رفت و آمد داشتم که با حنانه که دوست ...
بغضی که امان نداد خاطره مهران رجبی تمام شود + فیلم
من سواد فرزخوانی نداشتم. آن زمان که روبروی مجری نمایشگری برای خواندن خبر نبود، مجریان خبر چند کلمه را از روی کاغذ می خواندند و بعد دوربین را نگاه می کردند و ادامه خبر را می خواندند. وی افزود: خبر اول درباره وزارت اطلاعات بود و به نظرم به قدری مهم بود که اگر تپق می زدم، می گفتند عمدی بوده است. به همین دلیل گفتم اجازه بدهید، سرم را بلند نکنم و به دوربین هم نگاه نکنم. گفتند اشکالی ندارد ...
روایت همسر شهید مدافع امنیت از سوختن همسرش/ پلیس می آید که اعتراض به اغتشاش تبدیل نشود!
این روزها سخت ترین و دردناک ترین تصویری که من دیدم آتش زدن مامور ناجا بود! تمام بدنم سست شده بود. یک لحظه همسرم آمد جلوی چشم هایم. راستش را بخواهید وقتی فیلم آتش گرفتن پلیس را دیدم باورم نمی شد واقعی باشد. اصلاً در تصوراتم هم نمی گنجید. تماس گرفتم با چند نفر از کسانی که در ناجا بودند پرسیدم که خبر واقعی است؟! خدا خدا می کردم صحت نداشته باشد اما گفتند متاسفانه واقعی است. ...
با مهران مدیری در عالم خواب و بیداری
نگاهم به این جماعت و خانه مهران مدیری دوخته شده بود، ناخودآگاه به سرعت به دور و اطراف نگاه کردم. دیدم عده ای پلیس کمی آنطرف تر ایستاده اند. تعدادشان کم نبود اما در میان آنها، توجهم به دو سه نفر جلب شد. خوب نگاه کردم؛ دیدم گلوی یکی از آنها بریده شده و از آن خون جاری است. بدن دیگری سوخته و تاول زده است. آن دیگری شکم و پهلویش با ضربات چاقو دریده شده و زخمی است. با این همه، آنها بلافاصله با ...
فتحعلی اویسی و کوله باری از خاطرات/ از سیلی خاص به رضا توکلی تا بازی آخر که به سلمان فارسی نرسید + فیلم
بلافاصله واکنش نشان بده و سرت را بچرخان. همینطور هم شد و ایشان به قدری استادنه این سیلی را زد که هم طبیعی و محکم بود و هم برای من مشکلی پیش نیامد. این بازیگر در ادامه گفت: در کارهای بعدی هر وقت چنین سکانس هایی داشتیم من به همکاران و بازیگران جوان می گفتم که باید از آقای اویسی یاد بگیریم که واقعا یک چَک (سیلی) فنی و خاص به من زدند. وی افزود: علاوه بر زنده یاد اویسی همه بازیگران ...