عمویم مرا مجبور به موادفروشی می کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
می خواهند مکتبی رااز ما بگیرند که شهید پرور است
همیشه پای اسلام، رهبری و قرآن می مانیم. همه زندگی مان فدای رهبر او با صدایی بغض آلود از تداوم مسیر برادر روایت می کند، من اسلحه برادرم را برداشته ام و از همین جا خطاب به دشمنان می گویم هر چقدر خون در رگ هایم باشد در راه برادر شهیدم قدم برخواهم داشت. من، برادر و خواهرم هر چقدر جان داشته باشیم، در راه اسلام و دین هدیه خواهیم کرد. همه این ها فدای یک تار موی رهبرم. من و سیدعباس ...
به احترام مدافعان امنیت
شهادت پسرم گفتند دیگر دنبال مواد نمی رویم. خبر شهادت مرتضی را در اینستاگرام گذاشته بودند و فکر کنم دوستانش این کار را کردند. همه خبر داشتند، اما ما نمی دانستیم. وقتی خبر شهادت را شنیدم، متوجه حال خودم نبودم و بعد از سه روز هم پیکرش را به خاک سپردند. اوایل اصلا دوست نداشتم سرمزارش بروم و باور نداشتم شهید شده است. دوست نداشتم بگویم خدا رحمتش کند و می گفتم این قدر از قبر صحبت نکنید، ولی حالا بیشتر ...
گفت و گو با بانوی پزشک جهادگر؛ مسیر طبیب
. خیلی استرس داشتم چون تجربه اولم بود و هیچ تصور و شناختی از این سفر نداشتم. جالب تر اینکه من از اتوبوس هم به شدت می ترسیدم. شب در راه بودیم. جلوی اتوبوس آقایان بودند و عقب خانم ها نشسته بودند. همه از خستگی بیهوش شده بودند اما من به خاطر ترسی که داشتم خوابم نمی برد. اتوبوس هم خیلی سرعت داشت. من تمام مدت چشمم به جاده بود و بدترین فکر و خیال ها به ذهنم می آمد حتی با خودم فکر می کردم هوشیار باشم که اگر ...
آخرین نفری بودم که متوجه شهادت پدرم شدم
سفید کاملی که داشتم جلب نظر می کردم. وقتی رفتم داخل دیدم همه جمعیتی که نشسته بودند، بلند شدند. نگاهی به این سو وآن سو کردم و فهمیدم که پدرم شهید شده؛ ولی تا آخر هم کسی خبر شهادت را به من نداد. همه شروع کردند به گریه و من هم فهمیدم. پدربزرگم همانجا دست من را گرفت و وسط خانه نشاند. مردم هم دور من حلقه زدند. پدربزرگ من گریه نمی کرد. گفت ما یکی از فرزندانمان را فدای راه اسلام کردیم و اصلا هم ...
کار کردن سخت؛ اما قول دادن و کلنگ زدن چه راحت!
گریبان هستند؛ اما متأسفانه این ناوگان با مشکلات متعددی روبه روست. چه باید کرد؟ سیستم حمل ونقل اگر قابل اعتماد باشد مردم از آن استفاده می کنند. مثلا من اگر بخواهم از یکی از کوچه های مسجدسید به یکی از کوچه های آبشار بروم، حتما باید چندحرکت انجام دهم. بخشی را پیاده بروم، بخشی را با اتوبوس و مترو و... همه این ها باید با هم هماهنگ باشد. اگر به این سیستم اعتماد وجود داشته باشد، شهروند از آن ...
نسرین مقانلو به سیم آخر زد | گل آرایی خانه فوق لاکچری نسرین مقانلو برای ترحیم پسرش
؛ ولی از نزدیک ببینید بچه من خوشگل تر است. چشم های درشت تر و پوست سبزه تری دارد، ولی خیلی شبیه است. در مدرسه در آمریکا هم به او می گویند. شما در آن عکس نوشته بودید تا حالا نمی دانستید این قدر شبیه هستند. این عکس را برای من در واتس آپ فرستاد. چون فکر می کنم این عکس را در مدرسه اش زده بودند؛ گفت ببین اینجا می گویند من شبیه رونالدو هستم. من خودم خیلی تعجب کردم. البته به او گفتم ...
آخرین نفری بودم که متوجه شهادت پدرم شدم
من را گرفت و وسط خانه نشاند. مردم هم دور من حلقه زدند. پدربزرگ من گریه نمی کرد. گفت ما یکی از فرزندانمان را فدای راه اسلام کردیم و اصلا هم ناراحت نیستیم. من هنوز هم تعجب دارم که چه حرف های غرورانگیز و باصلابتی بیان کردند. **: این برای زمانی است که هنوز پیکر را به خانه نیاورده بودند؟ فرزند شهید: بله، هنوز پیکر نیامده بود اما مردم، اقوام و آشنایان جمع شده بودند. من هم کمی آرامش گرفتم و آمدم که مادرم را ببینم چون مادرم در طبقه زیرزمین بودند. *میثم رشیدی مهرآبادی ادامه دارد... ...
از فرزندکشی با ضربات قیچی تا سلاخی یک دختر وسط خیابان
در زندان تغییر کرده و اصلاح شده بودند به راه افتاد. در این بین مسعود عسگری، رئیس زندان بندرعباس تلاش های زیادی انجام داد؛ تا اینکه سرانجام اولیای دم این پرونده پس از هفت سال برای رضای خدا قاتل را بخشیدند. قتل فامیل دور به دست مرد دکه دار چهارشنبه گذشته گزارش مرگ پسری 25 ساله به قاضی محمد وهابی بازپرس جنایی تهران اعلام شد و او دستور تحقیقات در این باره را صادر کرد. پسر جوان ...
برادرم آنقدر سوخته بود که نمی شد به پیکرش دست زد
، می گفتند چی شده که پایینش می نویسید شهید، از این بابت می گفتیم که در راه کربلا شهید شدند. بعد چهارشنبه صبح پیکر ها را برده بودند روبه روی گلستان شهدا، پادگان نیروی زمینی ارتش است فکر می کنم، آنجا برده بودند، ما را برای وداع بردند، البته پیکرها را گذاشته بودند در سردخانه باغ رضوان فکر می کنم، اما چون صورت ها سوخته بودند به ما اجازه ندادند که برویم وداع و مثلا خانواده گفتند نه، و هیچ کسی نرفت فقط ...
تصادف وحشتناک سحر قریشی در امارات | سحر قریشی جان سالم به در می برد؟
درس خوانی هم نبودم هیچ علاقه ای به کتاب نداشتم. همیشه در دوران تحصیل کتاب های من تا آخر سال، نو باقی می ماند. ولی بعد از بازیگری برای پیشرفت کار خودم به سمت مطالعه رفتم. اینکه به اطلاعاتم اضافه کنم و بتوانم از یکنواختی بازی خارج شوم. عاشق کتاب های روانشناسی هستم. 3سال دوره خودشناسی و اسطوره شناسی گذراندم. در کلاس های خودشناسی اتفاق عجیبی برایم رخ داد؛ اینکه شناخت بهتری از اطرافیانم به دست آ ...
جراحی چشم سحر قریشی برایش دردسرساز شد | سحر قریشی بینایی اش را از دست داد
زیگر شدن اصلا کتاب نمی خواندم چون بچه درس خوانی هم نبودم هیچ علاقه ای به کتاب نداشتم. همیشه در دوران تحصیل کتاب های من تا آخر سال، نو باقی می ماند. ولی بعد از بازیگری برای پیشرفت کار خودم به سمت مطالعه رفتم. اینکه به اطلاعاتم اضافه کنم و بتوانم از یکنواختی بازی خارج شوم. عاشق کتاب های روانشناسی هستم. 3سال دوره خودشناسی و اسطوره شناسی گذراندم. در کلاس های خودشناسی اتفاق عجیبی برایم رخ داد؛ اینکه شن ...