سایر منابع:
سایر خبرها
چه شد که درشب یلدا دیگر دور هم جمع نشده ایم؟!
به گزارش خبرگزاری اقتصادایران ، صدایِ دلنشین بارش باران، موسیقیِ خانه شده است، مادر گرمِ آشپزی است و زیر لب خدا را شکر می کند بابت برکت باران. پدر هم ظاهرا در حال تماشای تلویزیون است، اما پیداست فکرش جای دیگری است. می پرسم: بابایی چرا دمغی؟ آه بلندی می کشد و می گوید: چیزی نیست بابا.یکم دلم گرفته. کنارش می نشینم و جمله معروف مادر بزرگِ خدابیامرز را برایش نقل قول می کنم : قربون دلت. حرف بزن، حرف ...
هفت کودک ایرانی که برای همیشه ناپدید شدند
. بعضی وقت ها خواب دخترم را می بینم و همیشه منتظرم روزی بالاخره از در خانه وارد شود. بعد از گم شدن دخترم نسبت به بچه ها خیلی حساس شده و چندبار به خاطر این موضوع درگیر شدم. پلیس آگاهی همدان نیز اعلام کرده تحقیقات برای یافتن آیناز ادامه دارد اما تاکنون ردی از دختر بچه پیدا نشده است. پسرک چشم سبز ماهور، پسرک چشم سبزی است که 18آذرماه سال گذشته در شهرری و توسط دو زن کودک ربا ربوده شد ...
روایت تلخ زن 27 ساله؛ شوهرم زنان بی بندوبار را به خانه می آورد!
، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم که از این ازدواج در پوست خودم نمی گنجیدم، سعی کردم زندگی عاشقانه ای را برایش فراهم کنم. خلاصه یک سال بعد از آغاز زندگی مشترکمان صاحب یک فرزند پسر شدم و تصور می کردم با تولد آراد ...
برف خاطره انگیز حرم
. من از چند شب برفی در حرم، خاطرات خوبی دارم. یکی از آن ها برمی گردد به سال های اول دهه 80. من همراه خانواده رفته بودم. هوا سرد بود. رفتیم دارالولایه. این طور وقت ها پدر و مادر یک ساعت مشخص را اعلام می کردند که فلان ساعت، فلان جا باش تا برگردیم خانه. آن روز هم همین اتفاق افتاد. هیچ وقت یادم نمی رود. وقتی ساعت موعود فرارسید، همه جمع شدیم کنار کفشداری. همین که پدر پرده خروجی را ...
حضور این افراد، ابهت زندان را خراب می کند!
هر یکی دو سال یک بار هم زندان می رفت و بعد از مدتی آزاد می شد. واقعیت وقتی به من می گفتند عاقبتت مثل اصغر تکواندو می شود، من با قسمت توی خانه ماندنش مشکلی نداشتم، شغل راحتی به نظر می رسید. درآمدش هم به نظر از خانواده ما بهتر بود. در واقع آن موقع زیاد مفهوم سرمایه اجتماعی را نمی فهمیدم که امروز خیلی ها معتقدند اساسا مقوله مهمی نیست. حتی یک بار شنیدم یکی از همسایه ها به مادرم گفته بود که جانش را در دستش می گیرد و در سرما و گرما به مشهد و زاهدان می رود، من با سالی یکی دو سفر کاری هم مشکلی نداشتم. مشکل فقط حضور در زندان بود. تحمل ...
امام زمان(عج) و حضرت زهرا(س) نوری واحد هستند
الصفوه و بقیه النبوه؛ ای دختر برگزیده و باقیمانده رسالت و امام زمان (عج) نیز بقیه الله و بقیه النبوه است. حکیمه خاتون نقل می کند: در شب تولد حضرت مهدی(عج) خدمت امام عسکری(ع) رسیدم و زمانی که امام مهدی(عج) را تقدیم ایشان کردم، حضرت(ع) خطاب به کودک فرمودند: سخن بگو ای حجت الله و بقیه الانبیاء و امام زمان (عج) با شهادتین سخن گفتند و حتی قبل از تولدشان نیز امام عسکری(ع) به عمه خود خطاب کردند که ...
داستان این هفت زن ایرانی، برای همیشه ماندگار شد
در خانه اش دعوت می کند اما از جایی به بعد متوجه خیانت اطرافیان این زوج به خود می شود. مهرجویی در جایی اعلام کرده بود که بانو همان نسخه زنانه هامون است. بیتا فرهی که با فیلم هامون بازیگری حرفه ای در سینما را آغاز کرده بود، یک سال بعد، در نقش اصلی فیلم بانو حضور پیدا کرد تا تجربه همکاری اش با داریوش مهرجویی ادامه دار شود. تجربه ای که همین اواخر با لامینور یادآوری شد. غزل حجت ...
پیگیری اخبار با رادیوی دزدی در اردوگاه موصل
... وضع بسیار بدی بود. گاهی بچه ها و امدادگران خودمان با یک گاز استریل مجبور بودند زخم ده ها مریض را شست وشو دهند. عفونت بین بچه ها زیاد بود و عراقی ها به فکر درمان نبودند و سریع دست و پا را قطع می کردند .6سال و نیم اسیر بودم. سه سال با بچه های خیبر و سه سال و نیم در اردوگاه تکریت در صلاح الدین عراق بودم. من جزو 15 نفر دومی بودم که از بین 2هزار اسیر به دلیل فعالیت هایم در اردوگاه به اردوگاه ...
استوار آمده بود تا باری از روی دوش نظام بردارد
همرزمان شهید قاسم سلیمانی بود، وی متولد سال 40 بود و سه فرزند پسر با نام های محمد صادق، محمد امین و علی محمد داشت. چند سالی را در شیراز در محله حاج رجب که اسم امروزی آن محله بین الحرمین است زندگی کرد و پس از آن چند سالی را در شهر کوار، شهر پدریش سپری کرد و در سال 68 به تهران رفت و مدت کوتاهی نیز در اهواز زندگی کرد، در زمان جنگ تقریبا تمام 8 سال را در جبهه بود. او به ویژگی های شخصیتی خاص ...
دعوای برد پیت و آنجلینا جولی تمام شدنی نیست
خفه کردن یکی از آنها داشت و به صورت دیگری ضربه زد و نوشیدنی را رویش ریخت. جولی گفت: رویایت در رابطه با تجارت و الکل متعلق به خودت است و به طور دردناکی آن را روشن کرده ای. برایت بهترین آرزوها را در کسب و کارت دارم و صمیمانه امیدوارم که وقتی بچه ها بزرگ تر می شوند احساس متفاوتی نسبت به میراوال داشته باشند و تو را در آنجا ببینند. اما میراوال برای من در سپتامبر 2016 مُرد و همه چیزهایی که در این سال ها دیده ام متاسفانه آن را تایید کرده است. پ ...
امام گفتند هرکس مستقیماً آدم نکشته، اعدام نشود!
.... من حاکم شرع بودم؛ مرتّب میرفتم زندان سر میزدم به زندانیان. چند دفعه آمد دست مرا ببوسد- از ترس این که اعدام بشه- نگذاشتم. فضایلی[رئیس شهربانی] اعدام شد؛ ولی این اعدام نشد. یک جهتی در کار بود. مادرش آمد خرّم آباد بعد از پیروزی انقلاب. خوب این زندانی بود؛ حکم اعدامش صادر شد، بنا بود اعدام بشه. مادرش آمد منزل ما و گفت: من نماز میخونم، روزه میگیرم، متدیّن هستم، معلّم هستم، بچّه های مردم ...
ماجرای یکه بزن محله نبرد از کاباره تا جبهه
...، تا به تو اجازه نداده اند وارد حرم نشو، تا صاحبخانه را ندیده ای چیزی نگو، چون صاحبخانه امام رضا (ع) است و اگر او را دیدی هر کاری که کردی را به امام بگو او یک روز به خانه رفته و گفته ننه بیا با هم به مشهد برویم. علیرضا ادامه داد: مادر از این کار شاهرخ تعجب می کند خلاصه بعد از چند روز به همراه مادر و برادر به مشهدمی رود، وقتی شاهرخ از پله های مسجد گوهرشاد داخل می شود سینه خیز تا در ...
از طنازی کارگردان مارمولک تا جشن سربرون تلویزیون/بیژن بنفشه خواه جلوی دوربین سعید آقاخانی چه می کند؟/فکر ...
به بعد در کنار شهید فخری زاده بودند و زندگی سخت را طی کردند، مسیری پرفراز و نشیب که نهایتاً در 7 آذر 1401 با شهادت ایشان به نقطۀ پایانی خود در دنیای مادی رسید. وی افزود: مادرم برای ما تعریف می کردند که شش ماه بعد از ازدواج و درست معاصر با وقوع جنگ تحمیلی، خانه و زندگی تهران را رها کردند و برای مدتی همراه پدرم به واسطۀ شغل ایشان به استان کردستان مهاجرت کردند و بعد از مدتی به تنهایی عازم ...
ما داشته هایمان را تبدیل به سرمایه نکردیم/ هویت سازی، یعنی برای تک تک مردم وقت بگذاریم/ چرا برای موفقیت ...
ملی حزب دموکرات سخنرانی می کند. سخنرانی را به این صورت شروع می کند، می گوید: پدربزرگ من در کنیا آشپز بود، پدرم بز چران بود و من در کنینا متولد شدم. پدر و مادرم منو آوردند آمریکا، خودشان نیز از کنیا به آمریکا مهاجرت کردند که سرزمین فرصت ها است. بعد می گوید اسم من را باراک گذاشته بودند که یک اسم آفریقائی است که از برکت و این ها گرفته می شود که به معنی مبارک! می گوید به این دلیل اسمم را به باراک ...
با سلطان گواهینامه ایران آشنا شوید!
که به امید لقب سلطان گواهینامه ایران را الصاق کرده به دوران کودکی او بازمی گردیم؛ به زمانی که مهارت های فنی و کار با ابزارآلات سنگین و صنعتی را دوست داشت. او در این باره می گوید: متولد 1363هستم و زادگاهم استان مرکزی است. پدرم راننده چرثقیل بود و به همین سبب همیشه در پارکینگ خانه مان کلی ابزار مکانیکی پیدا می شد؛ ابزار هایی که تعدادشان را شاید فقط یک مکانیک حرفه ای باید داشت. زمانی که ...
لذت غذاهای دانشجویی
آش داشت. از شما چه پنهان من عاشق آش های مادرم هستم. اما کتاب ربطی به آش های مادر نداشت. کتاب مجموعه خاطراتی از دوره دانشجویی از مقطع کارشناسی تا دکتراست که برای نویسنده و برخی از دوستان وی اتفاق افتاده و به صورت طنز بازآفرینی شده است و از آن جا که در این کتاب همه نوع خاطره ای یافت می شود نام آش رشته دانشجویی برازنده آن شده است. مجموعه این خاطرات، قبلا در ماهنامه پرسمان چاپ شده و با استقبال مخاطبان ...
اگر پدر و عموهایم زنده بودند حتما الان در زندان بودند! | آسیه باکری
پدرم بود، اجازه نمی داد که دروغ گفته شود و یک دروغگو دروغ تحویل مردم بدهد هرجا ظلم می شد او ایستادگی می کرد. همان زنگ جنگ هم یکی از عمه هایم به پدرم گفت که حمید دو تا بچه داری، تو که می دانی پشت جنگ و جبهه چه خبره؟ چرا میری؛ نرو! پدرم دستانش را بر دهان خواهر گذاشت و گفت: می روم تا بلایی که سر دختران در سوسنگرد آمد بر سر شما نیاید. سر این مملکت نیاید. اما الان دارند ظلم را توجیح میکنند. اگر پدر و عموهایم زنده بودند حتما الان در زندان بودند! مطمئنم او اگر بود حتما الان یکی از بازداشت شدگان بود....! انتهای پیام ...
روایت رشادت زنان در دفاع مقدس در تئاتر به حق چیزهای ندیده و نشنیده
گروهی و ساختار تله تئاتر شد. سمیه آباده، کارگردان تئاتر به حق چیزهای ندیده و نشنیده درباره موضوع این تئاتر در گفت و گو با قدسینما گفت: موضوع نمایش ما رشادت های زنان در 8 سال دفاع مقدس بود. ما خودمان شروع به تحقیق درباره شهدای زن و زنانی که پشت جبهه فعالیت می کردند کردیم. وی افزود: از همان روز اول به این شهدا توسل کردیم. کار ما پربازیگر بود و همه بازیگران به جز سارا جمالی هنرجو بودند ...
دختر 14 ساله مادرش را با سیم شارژر خفه کرد / نیلا: در شب قتل نزد دوست پسرم بودم!
دیدم که مادرم بی حال روی زمین افتاده است.من شب قبل دیر خوابیده بودم و نمی دانم علت مرگ مادرم چیست. اول به پدرم و خاله هایم زنگ زدم و بعد با اورژانس تماس گرفتم. وقتی بازپرس آمد گفت که جای انگشت من روی سیم شارژر است و چون تشخیص داده بودند مادرم با خفه شده است، من را کردند. من هم از ترس اعتراف کردم اما من قاتل مادرم نیستم. دختر 14 ساله ای که خواسته یا ناخواسته اکنون در شیب اتهامی است که ...
مرد 85ساله چرا زنش را با تابه کشت؟
هر روز به مادر و پدر پیرم سر می زدم یا با آنها تلفنی صحبت می کردم. امروز هر چه با مادرم تماس گرفتم تلفن را جواب نداد. من که نگران شده بودم مقابل در خانه رفتم. وقتی پدرم در را باز کرد از او پرسیدم چرا مادرم جواب تلفن را نمی دهد. او گفت مادرم خسته بوده و خوابیده است. من که به خاطر لحن صحبت پدرم به او شک کرده بودم وارد آشپزخانه شدم و ناباورانه جسد مادرم را دیدم که از ناحیه سر به شدت زخمی شده. نبض او ...
زائرانی که زائر دائمی حضرت شاهچراغ (ع) شدند
حادثه به چراغ های حرم اضافه شدند. همان شب مسبب این حادثه با شلیک گلوله از پای درآمد و چندی بعد در بیمارستان به هلاکت رسید. طولی نکشید که عامل دوم این حمله تروریستی نیز چند روز بعد در یک عملیات غافلگیرانه دستگیر شد، اما حرم، هنوز هم حال و هوای دیگری داشت. شهدای حرم در یک تشییع باشکوه در جوار احمد بن موسی (ع) آرام گرفتند و برخی از آن ها زائران دائمی حضرت شدند. چشم حرم به جمال ...
هنوز نجوای رزمندگان از شلمچه به گوش می رسد
من را دوش بگیری و ببری. خواسته دنیایی این که خیلی خیلی دوست دارم بروم مکه را زیارت کنم. شهید را در معراج گذاشتم و برگشتم. دو روز بعد مرخصی گرفتم و به منزل رفتم. در زدم، پدرم تا من را دید گفت چه خوب شد آمدی. با تعجب پرسیدم اتفاق خاصی افتاده است؟ گفت بنیاد شهید می خواهد من و مادرت را ببرد مکه، گفتند چون سن ما بالا است می توانیم یک نفر را همراه ببریم.... ببینید هنوز 10 روز نگذشته که ...
یادگاری های سیاه دختر 17 ساله مشهدی
های دیگر نیز روابط غیراخلاقی دارم به همین دلیل مورد بی مهری خانواده ام قرار گرفتم. او فزود: حتی یک روز یعقوب به در منزل مان آمد و با تهمت های ناروا آبروریزی به راه انداخت تا جایی که حال پدرم بد شد و پس از تماس با پلیس او در حالی فرار کرد که پدرم را به بیمارستان بردند، من هم که دیگر نمی توانستم مزاحمت ها و آبروریزی های یعقوب مقابل مدرسه را تحمل کنم به ناچار ترک تحصیل کردم و دیگر به مدرسه ...
چرا تابوت مصدق، وسط اتاق نهارخوری منزلش در احمدآباد دفن شد؟ / غلامحسین مصدق: پدر وصیت کرده بود ...
بخورد تا درد ساکت شود. تا این که بالاخره این قرص های مسکن زخم معده اش را بدتر کرد و شروع کرد به خون بالا آوردن. خونریزی شدیدی کرد تا صبح. سه چهار روز بعد مرد، روز 14 اسفند. پیغامی برای شاه از طریق امیرعباس هویدا که با من دوست بود برای شاه پیغام دادم که مصدق وصیت کرد که در ابن بابویه دفن شود شاه اما گفت که : نه، همان احمد آباد خاکش کنید. پدر وصیت کرده بود فقط بچه ها و ...
جزئیات کاروان هنری روایت حبیب در مازندران
گمنام شهر نکا آغاز می شود، افزود: این برنامه مردمی ( بر صحنه تریلی سیار) شامل اجرای سرود، نقالی و پرده خوانی، تئاتر خیابانی، نماهنگ، روایت خاطره، شعر خوانی و ... می باشد که پس از نکا در همین روز و بعد از نماز مغرب و عشا در مجموعه تئاتر روباز بوستان ولایت ساری با حضور هنرمندان طراز اول کشور با اجرای افراد دیگر برگزار می شود. این مسوول همچنین اعلام کرد: قصه های خوب برای بچه های خوب نیز ...
رسول یک نگین بود یک ناگهان
...، گفت: رسول سال 1394 به مناسبت روز جهانی معلولان یک نمایشگاه عکس از نابینایان و کم بینایان در فرهنگسرای نیاوران برپا کرده بود که 2 روز بعد از سوی محل کارش برای شرکت در رزمایش آبی- خاکی عاشقان ولایت به چابهار اعزام شد. کاظم نژاد توضیح داد: آن روز آقا رسول مانند قبل به خانه آمد، منتظر شد تا جلسه قرآن که در حسینیه برپا بود به اتمام برسد، پس از ملاقات با مادر به حسینیه رفت و بعد از خواندن ...
عکسی دیده نشده از عاشقی مهتاب کرامتی | مهتاب کرامتی و همسر اولش
های مادرم را که همیشه مرتب بود، قرض می گرفتند. پدر من ارتشی و بازنشسته شده است و حضورش کمک مهمی بود به مادرم تا بتواند همزمان با بزرگ کردن بچه ها درس هم بخواند. من از زمانی که به یاد دارم، کار کرده ام؛ وقتی دانشجو بودم، تدریس خصوصی می کردم، در آزمایشگاه دانشگاه نیز مشغول به کار بودم. همیشه یاد گرفتم که باید کار کنم. پول تو جیبی ام را از پدرم می گرفتم ولی همیشه کارم را هم انجام می دادم. ...
از کارگاه متروکه تا نامزدی جوان شایسته کشور/ روایت حضور استاد در مراسم خواستگاری دانشجویانش
را ادامه دهم در تابستان سال 1396، پدرم را از دست دادم و من و خواهرم باقی ماندیم؛ اقتضائات زندگی با توجه به اینکه قبل از فوت پدرم هم در سختی بودیم، ایجاب می کرد به سمت فعالیت درآمدزا بروم و در کنار این مورد مشتاق بودم تحصیلاتم را ادامه بدهم اما آن روز فکر نمی کردم بتوانم تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی ارشد ادامه بدهم. یکی از دوستان دبیرستانم را مجاب کردم تا باهم در حوزه کود ...