ماجرای خانه رؤیایی وزیر ایرانی در آمریکا چه بود؟/هجوم نوزادان آمریکایی به ...
سایر خبرها
شادی مردم برام عبادته؛ خون و رگم ایرانیه
منه آن ها هم گفتند خلاص، رستوران دست خودت به این ترتیب افتادم به آشپزی، برنج را یک جوری دم می کردم که ته دیگش هم نمی ماند. دو سال و خورده ای آنجا کار می کردم. یک خونه سمت زینبیه کرایه کردم و دوچرخه داشتم و می رفتم و می آمدم. گاهی جشن هم داشتند و یک روز صاحب رستوران به من گفت بیشترِ شما آبادانی ها خوانندگی تون خیلی خوبه و شاد هستید گفتم بله گفت میخوام اَزَت تست بگیرم گفتم باشه رو چشمم بعد یک آهنگ ...
افشاگری جهانگیری درباره علت عدم خروج از دولت روحانی/ درخواست هاشمی رفسنجانی از جهانگیری
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از آگاهی نو، سال 92 خدمت رهبری رفتم و در مورد کاندیدا شدنم صحبت کردم و ایشان به من گفتند که من شما را آدم منطقی می دانم و با شما مشکلی ندارم. آنجا به ایشان گفتم اگر آقای هاشمی و آقای خاتمی این دو نفر کاندیدا شوند من کاندیدا نمی شوم چون نمی خواهم جلوی رئیسم کاندیدا شوم. در نهایت هم با این که نزدیک وزارت کشور بودم، چون آقای هاشمی کاندیدا شد برگشتم به خانه. ...
گذری بر زندگی پطروس پالیان فیلم بردار اختصاصی خانواده پهلوی
اهدای سند زمین های اصلاحات ارضی به کشاورزان بود. پالیان درباره ی دوران فعالیتش به عنوان فیلمبردار اختصاصی محمدرضا پهلوی گفت: من در همه سفرها با شاه بودم. آن زمان برای نخستین بار به کشور پشت پرده های آهنین جماهیر شوروی رفتم. از اینکه در یک لیموزین با احترام ویژه بدنبال شاه می روم، احساس عجیبی داشتم، حتی سر میز شام هم در کنار رهبران جهان نشسته بودم، در بهترین هتل ها اتاق داشتم ...
سال نو در پاکدشت با دیدار مسئولان از مادر والامقام شهیدان مظفر آغاز شد
الشهدا آیا ما از زنهای بنی اسد کمتر بودیم که در کربلا یاری ات کنیم. الان جوان دارم تا در راه تو قربانی کنم. بعد سجده کردم و گفتم: یا بانو زینب کبری (س) یا سید الشهدا (ع) دیدید سر قولم بودم و فرزندانم را در راه تو و خدای تو قربانی کردم. ایشان خاطر نشان کرد : من به همراه همسران و فرزندان شهدا به دانشگاه رفتم. وقتی بالای سر شهدا رسیدم به همسران و فرزندانشان گفتم: اگر گریه کنید نمی گذارم روی ...
مافیای ایتالیا دنبال فنایی بود/ برای اولین بار از کمک داوران زن استفاده کردم
. بعد از بازی نیز با اسکورت پلیس به خانه برادرم رفتم و به خانه نرفتم. بعد از 48 ساعت به خانه خودم بازگشتم. با آن دو خانم که وارد زمین شدیم، کل استادیوم هورا کشیدند و به آن دو فقط گفتم اگر خطایی را 100 درصد مطمئن بودید، پرچم می زنید و اوت را اعلام می کردید. نمی دانید جمعیت چه ذوقی کرده بودند که 2 تا دختر را به عنوان کمک داور گذاشتم. بعد از این اتفاق بود که حضور داوران زن آزاد شد. ...
80 نفر رفتیم، ولی فقط 2 نفر برگشتیم!
نفر ماندیم و سماجت کردیم و گفتیم که هرگز به عقب برنمی گردیم، چند روزی گذشت و مسوولان پادگان متوجه شدند که ما برگشتنی نیستیم برای همین اجازه دادند تا ما هم به جمع نفرات آموزشی اضافه شویم.لباس خاکی آموزش به ما هم داده شد و ما هم شدیم آموزشی . من در پایگاه بسیج محله آموزش ها اولیه را دیده بودم و با اصول اولیه نظامی و نحوه کار با تنفنگ آشنایی داشتم، خیلی سریع مباحث را می گرفتم. بعد از ...
اطلاعات کاربران را می خواستند، ندادم/ روایت عجیب مدیر دیوار از احضار تا بازداشت!
اشکان آرمندهی جلب شود. *حکم را در پلیس امنیت اخلاقی گذاشتند جلوی من و گفتند شما جلب شده اید و باید اینجا باشید. تا زمانی که من را به بازداشتگاه ببرند حدود هفت، هشت ساعت گذشته بود و من آنجا نشسته بودم از حدود ساعت 14 تا 18 که به بازداشتگاه رفتم. دیدم افرادی را که مربوط به این پرونده هستند، یکی یکی دستگیر می کنند و به پلیس امنیت اخلاقی می آورند. موضوع این بود که ظاهرا یک کلینیک طب سنتی یک ...
سبکبال؛ همچون خسی در میقات!
.... در راه دائما اضطراب داشتم که در مواجهه با خاطرات چه خواهد شد. به دو کوهه که رسیدیم، بی اختیار اشکم جاری شد و چنان سبکبال شدم که از این حال خوب متحیر مانده بودم. خانواده نیز به خوبی شرایطم را درک کردند و مرا به حال خودم گذاشته بودند. روزها نوبت من بود برای رفتن به محل خاطرات، و شب ها هم خانواده را به شهربازی و مکان های تفریحی اهواز می بردم. ...این سفر تا چهار سال ...
در 9 سالگی مرد خانواده شد
می کرد از مادرش چند دست لباس نو، جوراب و خوراک می گرفت و برای آن ها می برد. ضمن این فعالیت ها به خانواده اش در نبود پدر بسیار اهمیت می داد و سعی می کرد جای خالی او را برایشان پر کند به همین خاطر خانه قدیمی پدری را بازسازی کرد و دو خواهرش را راهی خانه بخت کرد. بی سیم چی مخصوص فرمانده به دلیل علاقه فراوان به ادامه تحصیل در سال 1364 در رشته کشاورزی و زراعت دانشگاه صنعتی اصفهان ...
به شاهین دل باختم اما او مچ مرا گرفت!
لگدهای همسرم در امان نبودم. خلاصه وقتی برای زایمان در بیمارستان بستری شدم و همسرم به سراغم نیامد پدر و مادرم متوجه حقیقت ماجرا شدند و من در حالی با بخشیدن همه حق و حقوقم طلاق گرفتم که حتی یک بار هم به چهره نوزادم نگاه نکردم و به او شیر ندادم چون می دانستم مهر فرزند به دلم می نشیند و آینده خودم تباه می شود. بعد از جدایی از اصغر وارد دانشگاه شدم و به تحصیل ادامه دادم و چند ماه بعد ...
هم تیمی هایم به من می گویند الاغ!
کنار او باشم و بعد ... در ادامه کای می گوید: یک روز عصر با من تماس گرفت و گفت: من رفتم. گفتم: چی؟ چطور ممکن است؟ به این سرعت همه چیز تغییر می کند. من مسی نیستم! کای هاورتس سال 2020 با 72 میلیون پوند از بایرلورکوزن به چلسی پیوست. او در این باره می گوید: برای من قیمت چیز بزرگی بود. من گران ترین بازیکن چلسی بودم. نمی دانم چگونه این همه پول پرداخت می شود، اما در فوتبال طبیعی است ...
بازسازی نمی خواستم، طلاق می خواستم
.... با خودم گفته بودم آنجا چیزی می نویسم: وسایل را در کارتن می گذارم و احساساتم را رها می کنم. اما بسته بندی خیلی طول کشید و حدود ساعت نُه شب کمردرد امانم را برید. قرار بود باربری صبح خیلی زود آنجا باشد. در خانۀ تاریک دراز کشیدم و خوابم برد و، مثل همۀ آن سال هایی که زنِ خانه بودم، نتوانستم چیزی بنویسم. روز بعد در بروکلین مشغول تزیینات کریسمس شدم. چون دیگر شومینه نداشتیم، جوراب ها را روی ...
5 شب مانده به جشنواره دو نفر خود را ملزم کردند غریب به جشنواره برسد / از حق بابک حمیدیان نمی گذرم!
فیلم به جشنواره نمی دهم و دوستان آرام بخوابند. در هتل لاله سراغ هیات داوران رفتم و گفتم قسم می دهم شما را که به من راست بگویید چرا این جایزه را به من دادید؟ چون گرفتن جایزه در جشنواره گاهی وقت ها افتخار نیست و یک سری اتفاق پشت پرده می افتد و از سویی خیلی وقتها واقعا جوایز به شکل شایسته ای تقسیم نمی شود و این برای من مهم بود که بدانم چرا در آن سال جایزه گرفتم!در آن سال عزیزانی بودند که همه پیشکسوت من ...
300 کلمه فارسی در زبان فیلیپینی وجود دارد؛ اما ایران را با عراق اشتباه می گیرند!
خودم مواردی را مطرح کنم، من حدود 18 سال کارشناس میز ایتالیا بودم، اصلا رشته تحصیلی هم ادبیات ایتالیا بود. زمانی قرار بود به آفریقا بروم، گفتند با این خصوصیات چرا آفریقا؟ برای این کشور مثلا افراد زیاد هستند که انگلیسی تسلط داشتند. شما ایتالیایی می دانید، باید بروید ایتالیا، تشخیص آن دوره واقعا همین بود که شناخت یک فرد از کشور می تواند در روابط فرهنگی تاثیرگذار باشد و تجربه من نشان داد که واقعا ...
این دختر صیغه فوری شد ! / بی عفتی از 15 سالگی با روابط سیاه !
از دانشگاه های آبادان پذیرفته شدم و در آن شهر علاوه بر تحصیل به تدریس خصوصی پرداختم. تا این که روزی امید به آبادان آمد و با هم به مسافرخانه رفتیم، در آن جا بود که به او گفتم من فرد دیگری را دوست دارم و طلاق می خواهم! ولی او با عصبانیت کتکم زد که مسئول مسافرخانه مرا از دستش نجات داد.من هم به خوابگاه دانشگاه بازگشتم ولی نیمه های شب پیام داد که قصد خودکشی دارد! من هم که ترسیده بودم به توصیه هم اتاقی ...
وقتی شوهرم آمد مرد غریبه از دستشویی خارج شد / من خائن نیستم !
داده بودم به فراموش سپردم تا این که چند روز قبل وقتی از خرید به منزل بازگشتم با آن مرد غریبه مقابل مجتمع مسکونی روبه رو شدم. او بعد از احوال پرسی و قدردانی از این که مبلغ 100هزار تومان راهگشای زندگی اش شده، ادامه داد: اکنون برای بازگرداندن قرضم آمده ام. سپس از من خواست اگر امکان دارد اجازه بدهم از سرویس بهداشتی منزلم استفاده کند به خاطر اعتمادی که از قبل به او داشتم و از سوی دیگر هم در رودربایستی ...
نظر مردم و مسافران درباره نوروز گاه آبشار بافق
هنوز وقتی عکس چند سال پیش که در تشییع شهدای مبارکه گرفتم و یا حتی عکس هایی که در طبیعت گرفته ام را نگاه می کنم، لذت میبرم و برایم تازگی دارد. خوش حال از خوشحالی مردم به سمت رفتن به طرف ماشین بودم که خانم بافقی حدودا 70 ساله ای صدایم کرد و از من خواست برایش شماره ی فرزندش را بگیرم. بعد از تماس تلفنی اش گفتم اگر می خواهند خانه بروند ایشان را ببریم که سر صحبت باز شد و گفت: بچه ...
دخترم که باردار شد تازه فهمیدم همسر صیغه ایم چه بلایی سرمون آورده/ اون نامرد شوهر من و دوست پسر دخترم ...
پس از مرگ همسرم مجبور شدم دنبال کار بگردم ،پس از چند هفته دوندگی و سپردن به دوستان و فامیل در یک شرکت خصوصی کار پیدا کردم ،من همیشه زن خانه بودم و حالا خیلی برام سخت بود که بیرون از خانه و در یک محیط رسمی کار کنم اما ناچار بودم. خیلی زود ازدواج کردم و یک سال بعد خدا نینا دخترم را به من هدیه داد ،وقتی نینا بزرگ تر شد اختلاف سنی کم ما با توجه به ظاهرمون خیلی جلب توجه می کرد .زندگی خوش و ...
ناگفته های واعظی از روزهای تلخ و شیرین دولت روحانی/ دوره حضورم در ریاست جمهوری خیلی سخت بود
چقدر که تجربه به دست می آورد و اطلاعات و آگاهی اش بیشتر می شود، تصمیمات بهتری می گیرد. من همیشه سعی کردم به تنهایی تصمیم نگیرم. از ابتدای انقلاب تا زمانی که بازنشسته شدم همیشه مسئولیت داشتم و همیشه سعی کردم جمعی و گروهی کار کنم و در کار خودم از بهترین هایی که می شناسم استفاده کنم، چه آن سال های طولانی که معاون وزیر خارجه بودم، در بین همکارانم هیچ وقت سعی نکردم بگویم چون این شخص دوست و هم خط من است می ...
یک جادوگر گفت من را با 100 میلیون رئیس فدراسیون می کند/ ثابت کردم علی آبادی آسفالت کار است!
مجروحیتی که برایم در جریان درگیری ها پیش آمده بود، نتوانستم بازی کنم. بعد از آن در سال 1364 وارد تیم دانشگاه تهران شدم. در دانشگاه تهران، دو دوره قهرمانی و یک نایب قهرمانی کشور هم به دست آوردیم. هم بازی هایم محمد حسن انصاری فرد، خلیل جعفری، علیرضا نائینی، فرهنگ سرشکی، مهرداد کرملو و علیرضا حسینیان نایینی بودند که همه فوتبالیست بودند. بعد از آن به تیم نکاس طالقان در زیرگروه لیگ قدس رفتم و یک سا ...
روایتی از ماجرای غم انگیز محاصره گردان کمیل و حنظله
چون موانعی که به وجود آورده جلوی پیشروی خودش رو هم میگیره. عصر بود که حجم آتش کم شد. با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم. آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال سوم فقط دود بلند میشد و مرتب صدای انفجار می آمد. سریع رفتم پیش بچه های اطلاعات عملیات و گفتم " عراق داره کار کانال رو یه سره می کنه" اونها هم آمدند و با دوربین مشاهده کردند. فقط آتش و دود بود که دیده میشد ...
سرزمین سیم های خاردار/ مردانِ این جا همگی از سیم های خاردار نَفس شان عبور کردند
را خدا، توی جهنم هم که بودی خدا را یادت نرود! خدای آنا اشک ها مثل دانه های مروارید روی گونه های عطیه چکید: آنا مُرد. سرکلاس بودم که زنگ زدند و گفتند آنا مرد. وقتی برگشتم غیر از درخت گیلاس و خدایِ آنا کسی را نداشتم. از دست خدا عصبانی بودم چون آنا را از من گرفته بود، آن هم منی که هیچ کس جز آنا را نداشتم. افتادم روی دنده ی لج. نماز که می خواندم موقع نیت می گفتم دو رکعت نماز ...
واکنش محمد هاشمی به نامه منتشر نشده سیداحمد خمینی علیه صداوسیما/ ماجرای اعتراض یک نماینده به زمان پخش ...
حدود یک سال از جلسه ای که خدمت امام بودیم و صحبت هایی که فرمودند، اتفاق افتاد. در 25/9/66 حدودا چهار یا پنج سال بعد، آقای فردوسی پور که دبیر شورای سرپرستی بود، نامه ای خدمت امام نوشت که اصل نامه مفصل است. ایشان مطالبی گفتند که جملات پایانی آن این است: از آنجا که رسیدگی به شکایات و پاسخ به آنها و اقدام فوری برای رفع نواقص، یکی از وظایف قانونی شورای سرپرستی می باشد مستدعی است نظر مبارک ...
فرارِ معجزه آسای رزمنده نجف آبادی از بین عراقی ها
.... چند کیلومتر مانده به محدود ه ای که نیروها مشغول جنگیدن بودند، خودرو را نگه داشتم و رفتم عقب تویوتا دراز کشیدم. به راننده گفتم: تو فقط با نهایت سرعتی که می توانی، این تیکۀ راه را مستقیم برو و یک لحظه هم سرعتت را کم نکن! همین کار را کردیم و تویوتا با آخرین سرعت، وارد محدودۀ نبرد شد. همین طور که عقب تویوتا دراز کشیده بودم، بسته های غذا، بطری های آب و گونی های مهمات را پرتاب می ...
ایرانخواه: در فجرسپاسی همه را تراکتوری کرده ام/ از عیدی گرفتن خوشم نمی آید!
بردیف مرا نمی خواهد درست نبود. در فصل گذشته کمتر بازی کرده بودم و شخصا دوست داشتم که بیشتر بازی کنم تا پخته تر شوم. پس از پایان اردوی ترکیه با ایشان صحبت کردم و گفتند که به عنوان بازیکن ذخیره و تعویض اول در پست دفاع وسط روی من حساب می کنند. من دو پیشنهاد داشتم و با آقای بردیف دوباره صحبت کردم. ایشان مخالف انتقال قطعی بودند و گفتند که فقط به شرط انتقال قرضی اجازه جدایی ام را می دهند. پس از این صحبت ...
سرنوشت شوم عاشقانه دختر ایرانی در دوبی / فیلم های سیاهم دست عبدالناصر بود !
با یکدیگر مسیر خانه را طی کنیم. از آن روز به بعد با اعتماد به نفسی که از نوشین آموخته بودم، مقابل مادربزرگم ایستادم و رفتارهایم به کلی تغییر کرد. دیگر به همراه نوشین به تفریح و خرید یا باشگاه ورزشی می رفتم به همین دلیل همواره مشاجره و درگیری بین من و مادربزرگم رخ می داد ولی سرنوشت من ونوشین به هم گره خورده بود چرا که او نیز خانواده خوبی نداشت و شرایط زندگی اش همانند من به بدبختی و ...
شوهر خواهر نادانم، زندگیم را به خاک سیاه نشاند/ شک افتاد به زندگیم تا شوهرم زن دیگری گرفت!
چگونه با کینه و نفرت ناله می کرد؛ چرا که آن زن را عامل نابودی زندگی اش می دانست. چند سال بعد من با پسرخاله ام ازدواج کردم و صاحب دو پسر شدم. رجب جوشکار بود و درآمد بسیار خوبی داشت به طوری که در مدت کوتاهی خانه و مغازه خرید، ولی من که با اشک ها و نفرین های مادرم بزرگ شده بودم حساسیت خاصی درباره همسرم داشتم که او نیز بر سر من هوو نیاورد، حتی با به دنیا آمدن دو دختر و یک پسر دیگرم، این حساسیت کم نشد ...
گفت وگوی فارس با معاون سیاسی استاندار اصفهان| جان نثاری: مصلحت اندیشی شد اما تحت فشار فرمانداری را ...
دعوت به همکاری کرد تا در بازرسی شهرداری حضور پیدا کنم و باز هم مخالف بودم اما در نهایت به آنجا رفتم و حدود 2 سال در آنجا مشغول بودم. زمانی که قرار شد به شهرداری بروم به شهردار گفتم نمی توانم چشمم را بر فساد ببندم؛ اگر به فسادی رسیدم تا انتهای مسیر را می روم و شخصی وسط کار نباید به من بگوید کوتاه بیایم همچنین اینکه اگر مردم شکایتی داشتند در حد امکان طرف مردم را می گیرم چون حق الناس است ...
سردار تقوی فر: از هیچ کس جز خدا نمی ترسم!
با خانواده اش رفت و آمد نداشتیم. بعد از شهادتش، حاج حمید احساس مسئولیت زیادی در قبال خانواده اش می کرد و رفت و آمدمان زیاد شد. بنده خدا وقتی می دید ما تنها هستیم، حاضر نمی شد برود. من بالاخره می گفتم پس ما را برسانید به خانه مادرم. چندین مرتبه این طور شد. خیلی ساکت، کمرو و خجالتی بود. فقط کار می کرد و شما از او حرفی نمی شنیدید. اهل صحبت نبود، فقط اهل کار بود. هر وقت هم حاج حمید کاری داشت و مثلاً ...