سایر منابع:
سایر خبرها
احداث کارگاه جوراب بافی توسط بانوی مددجوی کارآفرین
آموزش دادند و این موضوع موجب شد تا به این حرفه علاقه بیشتری پیدا کنم. این مددجوی خوش فکر می افزاید: این گونه شد که تصمیم گرفتم شخصا کارگاهی را برای فعالیت خودم راه بیاندازم. البته در ابتدا به دلیل اینکه یک زن تنها بودم و پشت و پناهی نداشتم، هرکاری کردم تا برای خودم این کار را راه بیندازم موفق نمی شدم. زیرا تهیه کردن دستگاه های بافت جوراب برای من بسیار سخت و دشوار بود. حاجی آبادی ...
شهید مدافع حرم که به علمدار معروف شد
...،نمی خواستم ناراحتیش را ببینم! (تولد گرفتن برای شهید ابوالفضل راه چمنی) به نقل از همسر شهید:"چند روز به تولد آقا ابوالفضل مانده بود، یعنی 2 اسفند 94. تصمیم گرفتم چون 30 سال می شود برایش تولد بگیرم. روز یکم اسفند کلا با خودم درگیر بودم که چطوری برم کیک سفارش دادم دوست نداشتم با هم برویم. آقا ابوالفضل هنوز از سر کار نیامده بود که خانم صاحب خانه آمد بالا با من کار کرد، میروم ...
سیره اخلاقی مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی درخانواده
حریمی قائل نبود. حتی آن زمانی که مرجع تقلید نبودند و به عنوان یکی از اساتید مبرز حوزه مطرح بود، در محیط خانه، ما هیچ تعینی از ایشان نمی دیدیم که ایشان بگوید من یک شأنی دارم، یعنی در منزل آنچنان با گشاده رویی با مادر و بچه ها وفامیل برخورد می کرد که همه لذت می بردیم و هنگام جدا شدن از محضر ایشان متأثر می شدیم که چه زود باید برویم و ای کاش این جلسه ادامه پیدا می کرد. ایشان به مادر ما ...
مادر شهید رضازاده: در سفرم به کربلا برای شهادت دانیال دعا کرده بودم
... این مادر شهید در گفت و گو با خبرنگار فارس در مشهد اظهار کرد: سال 1401 شروع خیلی خوبی داشتیم. دانیال، تازه ازدواج کرده بود و خانواده دونفره ما به یک خانواده سه نفره و شاد تبدیل شده بود. وی افزود: اوایل 1401 به خاطر شور و شوق دانیال خیلی خوشحال بودم. مدتی بعد به کربلا رفتم و روزها و ماه های بسیار شیرینی داشتیم. اما از وقتی از کربلا برگشتم اغتشاشات شروع شد و همه چیز تغییر کرد. ...
من و هیولای من؛ داستانی درباره حرف زدن از نگرانی ها
از بین می برَد، اما بعضی روز ها تقریباً حضورش را حس نمی کنم. هنگام نوشتن این کتاب، خودم را به زمان گذشته برگرداندم؛ به زمانی که دختر کوچکی بودم، آن قدر کوچک که نمی توانستم "آن احساس" را توضیح دهم. هیولایم بعضی روز ها درست توی صورتم جیغ وداد می کرد و بقیه ی وقت ها آرام توی جیبم می نشست. این کتاب را نوشتم، به امید اینکه با آموزش به موقع، کودکان مان نگرانی ها، اضطراب ها و ترس های شان را ...
اعزام به سربازی پاداش تلاش هایم برای تیم ملی بود! / لژیونرشدن اولین هدفم در سال 1402 است
همه قرار بر این بود که لژیونر شوم اما بعد از آن فدراسیون به من اعلام کرد به خاطر مسئله سربازی و اجازه خروج نداشتن نمی توانم لژیونر شوم اما در ایران برای هر تیمی که خودم خواستم می توانم بازی کنم. حتی قول آن را هم شخصی در فدراسیون که اسم او را نمی برم به من داد اما با وجود تمام این ماجراها، ناچار شدم به طور کاملاً اجباری فصل را در تیم نظامی پاس گرگان سپری کنم . منتظر بودم تا قول و قرارها ...
لبخندی که گم شد
دیپلم با یک پاسدار ازدواج کرده بود. حالا هم که کلۀ سحر زنگ زده بود و می خواست ساعت 7:30 صبح برای همکار شوهرش از من خواستگاری کند! با موافقت مادرم، زینب و شوهرش و همان آقای خواستگار، عصر چند روز بعد به خانۀ ما آمدند. کاملا بی میل و انگیزه یک طرف اتاق نشسته بودم و نمی خواستم گوش کنم که این بندۀ خدا چه می گوید. دلم می خواست درسم را ادامه بدهم و در دانشگاه رشته مدیریت بخوانم؛ ولی اصرار مادرم ...
سرنوشت زن پولدار که از 2 شوهرش طلاق گرفت / چون مطلقه بودم بابک هر روز تعقیبم می کرد!
جوان مجرد فقط برای پول و ثروت با من ازدواج کرد که زنی مطلقه بودم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: آخرین فرزند یک خانواده شش نفره هستم، اما پدر معتادم زمانی که من فقط دو سال داشتم، مادرم را رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت و با زن دیگری ازدواج کرد،اما او هفت سال بعد از این ماجرا به دلیل ابتلا به سرطان ریه جان سپرد؛ چرا که از همان روزهایی که من به یاد دارم ...
هنوز فیلم های دفاع مقدس مخاطب دارد
مهر و آبان هم که کم و بیش گرم یا نهایتاً ملایم بودند روزها را می شمردم یادم می آمد پائیز سال گذشته مثل همچین روزهایی سرکلاس درس بودیم و چند وقتی بود که از شروع فصل درس و مشق می گذشت. با خودم فکر می کردم حالا همکلاسی هایم کجایند؟ بچه هایی که با بعضی هاشان از دوران ابتدایی در دبستان شرافت همکلاس و هم مدرسه ای بودیم و بعد بیشترمان باهم آمده بودیم مدرسه دریابدرسایی چندسالی همه باهم بودیم و حسابی همدیگر ...
خاطره بازی با رضا فیاضی از سفره های رنگین نوروزی | مادرم همیشه می گفت تو بوی عید می دهی
زندگی می کنند. منم بچه اهوازم. خانواده ما اصالتاً عرب و عرب زبان است. به همین دلیل اغلب عید فطر را به عنوان عید اصلی حساب می کردیم و در این ایام جشن می گرفتیم. کمی که بزرگ تر شدم، از شور و حال همسایه ها و بقیه مردم شهر برای نوروز خیلی خوشم آمد. به همین دلیل خودم، عامل ورود این جشن باستانی به خانه شدم. برای سبزه گذاشتن و چیدن سفره هفت سین و جمع شدن همه خانواده سر این سفره در لحظه تحویل سال پیشقدم بودم ...
ماجرای هدیه حضرت زهرا (س) به مادر شهید محمودی/ روایتی از عضویت نوجوان 13 ساله در گردان شهادت
بیدار شوم. دفاع پرس: چطور شد که علیرضای 13 ساله به جبهه رفت؟ فروردین سال 61 علیرضا و رضا جهازی به کردستان رفته بودند. وقتی علیرضا از بازدید مناطق جنگی آمد، گفت: می خواهم به جبهه بروم اول شوکه شدم، اما بعد به شدت مشوقش بودم و می خواستم تنها پسرم را در راه خدا بدهم و انقلاب اسلامی تضعیف نشود. علیرضای من و شهید رضا جهازی آخر فروردین 61 عازم جبهه غرب شدند. سه ماه در ...
حرف های زشت ژاله صامتی روی آنتن زنده | دلیل غیرتی شدن ژاله صامتی برای او چه بود؟
خندد) یادم هست بعضی از خانم ها نوزادشان را به پرستارها تحویل داده بودند اما من از آنجایی که اعتماد به نفسم در همه چیز خیلی بالاست گفتم خودم می خواهم از دخترم نگه داری کنم. (می خندد) بعد از اینکه چندین بار یاس را از روی تخت برداشتم و دوباره به جایش برگرداندم در نهایت او را کنار خودم خواباندم. دخترم 9ماه با من و در وجود من بود و وقتی او را به خودم نزدیک کردم احساس آرامش کردم و بالاخره ...
ماجرای خانه رؤیایی وزیر ایرانی در آمریکا چه بود؟
آموزشی و پژوهش کرد. بعد از مدتی معاون آموزش وزارت بهداری بودم و سه چهار دانشگاه بزرگ بود که من به آنجا می رفتم.انتخابات مجلس اول برگزار شد و دکتر زرگر، لواسانی، ولایتی و...همگی رای آوردند و به مجلس رفتند. بنده سال 45 برای گرفتن تخصص به آمریکا رفتم؛ یعنی مرحوم قریب که استادم بود،گفت: بیا پیش خودم دستیار شوید عرض کردم: چون دستیاری حقوق نمی دهد و وضع من نامناسب بود و می خواهم ازدواج کنم با ...
80 نفر رفتیم، ولی فقط 2 نفر برگشتیم!
آموزش اجازه دادند تا در پشت جبهه برخی کارها را انجام دهیم، ولی این همه آرزو و تلاش من از آمدن به جبهه نبود، من آمده بودم تا در مقابل دشمن بعثی از خاک کشورم دفاع کنم و هرگز راضی به ماندن در پشت جبهه نبودم. بعد از 45 روز آموزش نظامی، کارهایی را به من می سپردند و من هم قاطی رزمندگان شده بودم، اما حواسم در خط مقدم بود و راضی به ماندن در پشت جبهه نبودم تا اینکه ما هم به خط مقدم اعزام شدیم. ...
شادی مردم برام عبادته؛ خون و رگم ایرانیه
برای من شناسنامه گرفتند سه چهار سالی می شد که من به دنیا آمده بودم، درواقع من سال 52 متولدشده ام و ایستگاه 7 شرکت نفتی ها زندگی می کردیم. یادش به خیر، شب هایی که تا نصف شب می نشستیم و گپ می زدیم و ضرب و تیمپو می زدیم، اصلاً احساس نمی کردم که یک روز بزرگ شویم و زن و زندگی و بچه داشته باشیم! شغلتان چیست؟ - قبلاً بازاری بودم، در آبادان ماهیگیر و ماهی فروش بودم. باید بگویم در شکم ...
ازدواج دوم پدرم باعث شد مجرم حرفه ای شوم
کنند از شوهران شان جدا شدند چون شوهران شان خلافکار بودند، دیگر جایی برای مشکلات من ندارند. *خودت چرا ازدواج نکردی؟ هیچ وقت پیش نیامد. من هیچ وقت شغل و خانه درست و حسابی نداشتم. مدت های زیادی هم مواد می کشیدم به همین خاطر هیچ وقت نشد به زندگی و زن و بچه فکر کنم. *چند سال اعتیاد داشتی؟ تقریباً 30 سال معتاد بودم ولی بعد تصمیم گرفتم ترک کنم. *یعنی ...
همسرم مرا راحت گذاشت، اما سو استفاده کردم و با یک جوان رابطه پنهانی گرفتم!
پوشیدن لباس های نامناسب وضعیت ظاهری خودم را تغییر داده بودم من پا را فراتر گذاشته بودم و از یک حجاب معمولی به یک بی حجاب و بد لباس تبدیل شده بودم. یک روز همسرم خیلی راحت اجازه داد برای آن که از تنهایی بیرون بیایم در یک شرکت تولیدی کار کنم همه کارگران آن شرکت زن بودند و در شبکه های اجتماعی تلفن همراه عضویت داشتند من هم با خرید گوشی گران قیمت تحت تاثیر همکارانم قرار گرفتم و عضو یکی از گروه ...
لوئیز انریکه: فعلاً به تاتنهام و هیچ تیم لیگ برتری دیگر نخواهم رفت
دنبال نکردم؛ فقط مطبوعات انگلیسی را خواندم. رسانه های اسپانیایی فشار زیادی تحمیل می کردند و من نمی توانستم تظاهر به پذیرفتن حرف های آن ها کرده و خودم را کنترل کنم. مهم این بود که آرام باشم و از چیزهایی که خوشم می آمد لذت ببرم. آن حیوانات موذی و کرکس ها (مطبوعات اسپانیایی) بسیار از من سوءاستفاده کردند. درست است که در جام جهانی اشتباهاتی مرتکب شدم اما از خودم در مدتی که سرمربی اسپانیا بودم ...
تمام تمرکزم را برای ارتقای رکوردم در سال جدید گذاشتم
خوبی داشتم به خاطر اینکه تمرینات را از توکیو به بعد بیشتر کردم و چون در بازه طلایی خودم بودم می خواستم رکورد دار بمانم و جایگاهم را در رنکینگ جهانی حفظ کنم که موفق هم شدم. ورزشکار پارادو و میدانی کشورمان درباره بهترین و بدترین خاطره اش تصریح کرد: بهترین خاطره کسب مدال طلا و ارتقا رکوردم در مراکش بود و بدترین خاطره هم اتفاقاتی بود که در ماه های قبل در کشورمان رخ داد و به خاطر اعتراضات ...
الکس فرگوسن: قهرمانی در لیگ اولویت همیشگی ما بود؛ به جای تغییر کردن، تیم را شبیه خودم کردم
.... 5 بار دوم شدیم و سال بعد به قهرمانی رسیدیم. در ماه دسامبر تصمیم خودم را گرفته بودم. می خواستم خداحافظی کنم و تنها همسرم و پسرانم از این موضوع خبر داشتند. ما این موضوع را پنهان نگه داشتیم چون می خواستم قهرمان لیگ شوم و این روشی عالی برای پایان دادن به کار به عنوان یک برنده بود. راستش را بخواهید، به نظرم جذب رابین فن پرسی که در آن فصل 29 گل زد، ما را قهرمان لیگ کرد. او فوق العاده بود ...
مادر شدن به من انگیزه زندگی داد
آن که فقط خودت باش توجه بیشتری کردم. فکر می کردم خودم هستم و از حماقت ها و طیف ضعف هایم به نفع دخترم استقبال می کنم، اما آنقدر مطمئن نبودم. من با رسیدن به بسیاری از اهدافی که برای خودم تعیین کرده بودم، وارد 30 سالگی شده بودم و بعد از دانشگاه زیاد سفر کرده بودم، شغل خلاقانه ای را دنبال کرده بودم، با فردی مهربان و پرشور ازدواج کرده بودم و حالا بچه دار شده بودم. فکر می کردم به همه چیز ...
دروازه بان جنجالی جام جهانی از هدف ویژه اش می گوید؛ می خواستم ابتدا برای کشورم و سپس برای مسی جام جهانی ...
می گذارم. یا درست پیش می رود یا اشتباه، اما من هرچه در توان دارم خواهم گذاشت، بقیه بچه ها هم همین حس را داشتند. مارتینس در سه سال گذشته در زمینه پنالتی خیلی پیشرفت داشت و به عنوان متخصص پنالتی در نظر گرفته می شود. او گفت که لیونل مسی یکی از اولین کسانی بود که از عملکرد خوبش پس از پیروزی مقابل هلند در ضربات پنالتی قدردانی کرد: روی زمین افتادم و گفتم بالاخره تمام شد. ما رفتیم بالا. باید ...
کای هاورتس: رابطه خاصی با الاغ ها دارم و شخصیت خودم را درون آنها می بینم
هزینه زیادی آمدند و تنها 22 سال سن دارند. نمی توانید انتظار داشته باشید که از همان روز اول شبیه به نیمار بازی کنند. مثل مورد خود من آنها هم به زمان نیاز دارند. برای من این مسئله برچسب قیمت موضوع بزرگی بود. من خودم زمانی گران قیمت ترین بازیکن چلسی بودم. درک نمی کنم که چگونه می شود در فوتبال این قدر پول جابجا شود اما با نگاه به نقل و انتقالات فصول اخیر می بینیم که دیگر این قیمت ها عادی شده اند. چنین ...
به شاهین دل باختم اما او مچ مرا گرفت!
لگدهای همسرم در امان نبودم. خلاصه وقتی برای زایمان در بیمارستان بستری شدم و همسرم به سراغم نیامد پدر و مادرم متوجه حقیقت ماجرا شدند و من در حالی با بخشیدن همه حق و حقوقم طلاق گرفتم که حتی یک بار هم به چهره نوزادم نگاه نکردم و به او شیر ندادم چون می دانستم مهر فرزند به دلم می نشیند و آینده خودم تباه می شود. بعد از جدایی از اصغر وارد دانشگاه شدم و به تحصیل ادامه دادم و چند ماه بعد ...
سرنوشت دردناک یک زن در محفل سیاه دوستان شوهرش ! / از من سو استفاده شد !
اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم که از این ازدواج در پوست خودم نمی گنجیدم، سعی کردم ...
سال نو در پاکدشت با دیدار مسئولان از مادر والامقام شهیدان مظفر آغاز شد
ماهشان را ببینید. به آنها گفتم عزیزانم شهادتتان مبارک. سلام مرا به مولایم حسین(ع) برسانید. وی ادامه داد: بعد به بهشت شهدای پاکدشت (ده امام) رفتیم، من خودم وارد قبر شدم و فرزندانم را یکی یکی بوسیدم و در دل خاک به امانت گذاشتم. (روزی که رهبر انقلاب به خانه شهیدان مظفر تشریف فرما شدند) محمود برادر شهیدان می گوید: زمستان سال 1380 ساعت هفت غروب بود که زنگ خانه ما به صدا ...
لحظه تحویل سال
دور سفره عید می نشینیم. هرکس دعایی می خواند. صدای توپ تحویل سال که می آید، مثل آدم های با ادب پدر و مادر آقای خانه را می بوسیم. هنوز بعد از ده سال شرم نمی گذارد پیش بقیه دست آقای خانه را بگیرم و عید مبارکی بگویم. چه برسد به روبوسی! بگذریم... هر کس نداند خودم که می دانم این همه مودب و رسمی بودن در من نمی گنجد. قبل از عروسی مان هم تا یادم می آید تحویل سال را در خانه اسدآقا بودیم. بابای ...
روایت مادر شهید زینال زاده از تحویل سال بدون پسرش + عکس
همه مردم، زندگی را مرتب می کردم و با پسرم به خرید می رفتم. برای سال تحویل هم سفره هفت سین پهن می کردیم و بعد از آن به حرم می رفتیم. امسال، اما همه چیز فرق داشت. امسال حسین نبود که کمکم کند. روز های آخر سال در خیابان راه می رفتم و فکرم مشغول این بود که اگر جنگ بود با دستان خودم حسین را به جبهه می فرستادم. اما این برایم سخت است که پسرم در شهر خودم، محله خودم و در نزدیکی خانه خودم و به دست هموطن ...
این دختر صیغه فوری شد ! | بی عفتی از 15 سالگی با روابط سیاه !
با یک اشتباه بزرگ هیجانی در دوران نوجوانی و هوس هایی که نام عشق را یدک می کشید، همه زندگی و آینده ام را در حالی تباه کردم که برای ادامه تحصیل از خانواده ام جدا شدم و تصمیم های نابه جا و اشتباه را تا جایی ادامه دادم که اکنون حتی بیان سرگذشتم برای عبرت دیگران نیز وحشتناک است... او که از درد دل های من متوجه کمبود شدید محبت خانوادگی ام شده بود، پیام های بیشتری برایم ارسال می کرد و این گونه روابط ما با یکدیگر ادامه یافت و بعد از این که امید وارد دانشگاه شد به دنبالم می آمد و سوار بر خودرو با هم به گشت و گذار می پرداختیم. او نه تنها خواسته های زننده و غیرمتعارفی از من داشت بلکه بنگ و گل (مواد مخدر) را نیز به من تعارف می کرد که با سیگار استفاده کنم! خلاصه این ارتباط احمقانه و هوس آلود که نام عشق را یدک می کشی ...