سایر منابع:
سایر خبرها
شکنجه بی رحمانه همسر به دست شوهر شیشه ای
حمله ور شد و چند ضربه به دست و پایم زد. من روی زمین افتاده بودم که یکباره موهایم را کشید و گلویم را برید و بلافاصله از خانه بیرون رفت. من با سختی توانستم خودم را مقابل در برسانم. همان جا بیهوش شدم و همسایه ها مرا به بیمارستان رساندند. پلیس هنوز نتوانسته ردی از شوهرم پیدا کند؛ اما او چند بار با من تماس گرفته و من و خانواده ام را تهدید به مرگ کرده است. در حالی که پزشکی قانونی جراحت های ...
سرقت طلایی از مرد صراف
یکی از هم صنفی هایم 300 سکه فروختم و قرار شد سکه ها را شب به او تحویل دهم، به همین دلیل ساعتی قبل 300 سکه را داخل کیفم گذاشتم و در مغازه صرافی ام را بستم تا به خانه بروم و شب سکه ها را تحویل خریدار بدهم. موتورسیکلتم را روشن کردم و به طرف خانه ام به راه افتادم، اما هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بودم که دو نفر ناگهان راه مرا سد کردند. آن ها به من حمله کردند، من هم تعادل موتورسیکلتم را از دست دادم و ...
به اصرار شوهرم، دوستش به من تجاوز می کرد! / بی غیرت ترین مرد ایرانی را بشناسید !
حقوقش اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. خواستگاری سالومه از من برای برادرش انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم ...
وحشت مرگ بعد از نجات معجزه آسای یک زن/ شوهر جنایتکار دریا هنوز فراری است
توهم می شد. چند بار تصمیم به جدایی گرفتم، اما او همیشه مرا تهدید به مرگ می کرد. آخرین بار وقتی با هم درگیر شدیم با چاقویی که همیشه در جیبش داشت به سمت من حمله ور شد و چند ضربه به دست و پایم زد. روی زمین افتاده بودم که به یکباره موهایم را کشید و گلویم را برید و بلافاصله از خانه بیرون رفت. من به سختی توانستم خودم را مقابل در برسانم و همانجا بیهوش شدم و همسایه ها مرا به بیمارستان رساندند. پلیس هنوز ...
سرقت 300سکه طلا از صراف توسط دلارفروش
داخل کیفم قرار دادم و برای رساندن آنها به دست مشتری از مغازه خارج شدم. در بین راه 2 نفر درحالی که ماسک به صورت داشتند سد راهم شدند. آنها چاقو و قمه داشتند و مرا تهدید به قتل کردند. سپس با مشت و لگد به جانم افتادند و به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنها قصد سرقت کیفم را داشتند اما من مقاومت کردم که در این بین، یکی از زورگیران با چاقو ضرباتی به دستانم زد و مرا زخمی کرد. در جریان کشمکش و جدال با ...
من 14 روز بی حجاب بودم/ دختری که دوباره حجاب را انتخاب کرد: پدرم نگفت چون حجابت را کنار گذاشتی، دیگر ...
روز موهایم را باز می گذاشتم، یک روز بالا می بستم و... خلاصه برای خودم خوش بودم و همه چیز برایم تازگی داشت. مثلاً فکر کن باد می وزید توی موهایم. خب، این حس جدیدی بود. من چنین تجربه ای نداشتم. در عمر 22ساله من، ما فقط یک بار مسافرت خارج از کشور داشته ایم. درست است در آن سفر، حجاب نداشتم اما آنجا همه همین طوری هستند و این مسائل خیلی عادی است. این بار اما من در کشور خودم بی حجاب بودم... ...
دانشمندانی کوچک در دل روستای یالقوز آغاج ترکمنچای/ مدرسه ای که نخستین پژوهشسرای روستایی کشور شد
، دوباره ساعت 11 شب زنگ زدم باز هم گفتند در خانه نیست هنوز نیامده. آن روز جوابی نگرفتم و چون مدرسه داشتم نمی توانستم منتظر بمانم به روستای خودمان برگشتم و از فامیل هایشان که در روستا بود حالش را پرسیدم گفتند حاج آقا مریض شده و سکته کرده است. چند مدتی گذشت و پائیز آمد و مدرسه ها باز شدند و 6 ماه از سال تحصیلی گذشت و به سال 1368 رسیدیم و در این مدت من به روستای خودم انتقالی گرفته بودم ...
روایتی از حاشیه های سفر آیت الله رئیسی به سوریه
به گزارش راهبرد معاصر، از ماشین که پیاده شدم، داخل پاویون فرودگاه رفتم و وارد سالن انتظار شدم. جا خوردم! آنجا همیشه محل تجمع بچه های نهاد ریاست جمهوری بود که وقت سوار شدن به هواپیما برسد. این بار اوضاع فرق می کرد. تعدادی از همسران شهدای مدافع حرم و فرزندان شهدا نیز به بدرقه آقای رئیسی آمده بودند. مصاحبه تلویزیونی رئیس جمهور که تمام شد به ایشان خبر دادند تعدادی از خانواده های شهدای مدافع حرم به ...
اجرای حکم اعدام مردی که به دوست همسرش تجاوز کرده بود
با هم رفت و آمد خانوادگی داریم. ما همیشه همراه شوهرمان میهمان خانه های هم هستیم و حتی با هم تفریح می رویم. امروز بهزاد با من تماس گرفت و در حالی که نگران به نظر می رسید به من گفت حال پروین بد شده و نیاز به کمک من دارد. وقتی شنیدم پروین به من نیاز دارد به سرعت خودم را به خانه آن ها رساندم. بهزاد در را باز کرد و من هر چقدر پروین را صدا زدم، صدایی از او نشنیدم. بهزاد در را قفل کرد و به من نزدیک شد ...
انسان هایی با قلبی ازطلا
، توانستم زن و مردی را که هنوز داخل ماشین بودند، نجات دهم اما خودم در این حادثه آسیب شدیدی دیدم و 25 روز در خانه بستری شدم. با گذشت چند ماه از این حادثه، حالا دیگر اثری از سوختگی و زخم ها و جراحت هایی که آن روز برای محمدرضا به وجود آمد، نیست. او می گوید: هنوز شیرینی نجات آن خانواده را احساس می کنم و امیدوارم در سال جدید هم این شانس را داشته باشم که بتوانم برای جامعه مفید باشم و افرادی را که گرفتار آتش و آتش سوزی شده اند، نجات دهم، چرا که لذت فداکاری و نجات انسان ها با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. منبع: سرنخ - هفته نامه حوادث و شگفتی ها - شنبه 21 اسفند ماه 1389. ...
مرد نگهبان در برابر اتهام قتل دختر و پسر جوان
9 شب بود که سه مرد ناشناس وارد خانه باغ شدند. آنها به سمتم حمله کردند و مرا به شدت کتک زدند. حتی چند ضربه چاقو با سر و گردنم برخورد کرد. آنها می خواستند گوشی موبایلم را بدزدند. به همین خاطر در دفاع از خودم اسلحه کشیدم و برای ترساندن آنها شلیک کردم. سه تیر به دیوار برخورد کرد اما باقی تیرها ناخواسته به آنها خورد و موجب مرگ سپهر شد. بعد از چند روز متهم گفته هایش را تغییر داد و این بار ...
قتل وحشتناک زن تهرانی با پتو/ ماجرا چه بود؟+عکس
همکار من در بازار پیچ و مهره فروشی است، 160 گرم طلا به ارزش 5 میلیارد ریال خریداری کرده که به همین خاطر نقشه سرقت از خانه او را طراحی کردم. به همین دلیل به سمت خانه مورد نظر رفتم و خودم را پستچی معرفی کردم و پس از اینکه مقتول را دیدم به او حمله ور شدم که در ادامه هنگامی که زن جوان من را دید مقاومت کرد و با چنگ زدن ماسک صورتم را کنار زد. به دلیل اینکه چهره ام معلوم شد خیلی ترسیدم و دست و پای مقتول ...
من: پسر بیکار آسمان جُل شهرستانی/ او: دختر پولدار شیرازی
از همان اول از او خوشم آمد. خوش قیافه، خوش پوش و از آن بچه پولدار های شیراز بود و برخلاف دختران آفتاب مهتاب ندیده ی اقوام مان به خودش می رسید. نمی دانم چقدر طول کشید، اما یک زمانی به خودم آمدم که همه ی فکر و ذکرم شده بود سپیده. در تصور خودم را با او می دیدم و سعی می کردم هر طور شده خودم را به او نزدیک کنم. از حق نگذریم خودم هم آنقدر ها بد نبودم. بچه درسخوان کلاس بودم و ظاهر موجهم باعث می شد دختر ...
پیرزن بیچاره را تنها به خاطر دو میلیون تومان کشتم و حالا پشیمانم!
...:صاحبخانه زنی بازنشسته به نام سوسن بود که 72 سال داشت و به تنهایی زندگی می کرد. فقط گاهی اوقات مرد جوانی به خانه اش رفت وآمد داشت و کارهای او را انجام می داد. آخرین بار مردی را دیدیم که چند وسیله از این خانه خارج می کرد. یکی دیگر از همسایه ها گفت: ما هر روز پیرزن را می دیدیم، اما چند روزی بود از او خبری نبود و بوی تعفن از خانه اش به مشام می رسید. آخرین بار مردی 50 ساله را که همیشه به خانه پیرزن ...
تجاوز وحشیانه به 17 زن و دختر جوان تهرانی
.... من سه روز گیج بودم و وقتی حالم بهتر شد گوشی موبایلم را بررسی کردم و متوجه شدم اثری از شماره تلفن امیر و پیامک های او نیست. دختر جوان بعد از طرح این شکایت به پزشکی قانونی معرفی شد و کارشناسان آزار و اذیت او را تأیید کردند. درحالی که تلاش پلیس برای ردیابی پسر آزارگر و دوستش آغاز شده بود، شکایت مشابه دیگری به پلیس رسید. این شاکی نیز گفت پس از آشنایی اینستاگرامی با پسری ...
تنها مطالبه بانوی جانباز و مادر چهار شهید از نظام
قدری حاکم می شود و مادر شروع می کند به خوشامدگویی. صدایش آرام است. گوشم را تیز می کنم تا دقیق تر بشنوم. مادر جانباز ابتدا از خاطره دیدارش با مرحوم آیت الله خزعلی می گوید: حدود سه ماه بیمارستان بودم و نمی دونستم چه بلایی سرم اومده. اون زمان بیست و یک سالم بود و چهار تا بچه داشتم. همه بچه هام، همراه مادرشوهر و هم عروسم (هم عروس در گویش دزفولی به معنی جاری است) و دو تا بچه ایشون شهید شدن. بعدها شنیدم ...
ماجرای یک قتل پیچیده در دعوای شوهر و پسرعمه همسر!
پسرعمه همسرم بود. او از یکی از دوستانش پول طلبکار بود و فکر می کرد طلبش را من وصول کرده ام و به او نگفته ام. آن روز برایش توضیح دادم که اشتباه می کند اما قانع نشد و با چاقو مقابل خانه ام آمد و باهم درگیر شدیم. حتی او ضربه ای به من زد و من برای دفاع از خودم چاقویی که در آشپزخانه بود را برداشتم و ضربه ای به او زدم. وقتی خونین روی زمین افتاد به سرعت او را به بیمارستان رساندم اما کار از کار ...
حوادثی گذرا، خاطراتی ماندنی!
مهره کمرم را سیاه کرده و کلیه راستم را نابود کرده بود. در سن 18 سالگی به تیپ 2 قوچان لشکر پیروز خراسان در گردان 122 گروهان دوم در محور فکه (خط مقدم) شبانه روز با بعثی های کافر درگیر بودم. درپاییز 66 نیز به هزار قله مریوان و ارتفاعات سورن مسئول میله مرزی شدم. در زمستان سخت منطقه یک شب که برف می بارید، برای گشت منطقه رفتم و شرایط جوی طوری بود که جلوی پای خودم را نمی دیدم. نگو که ...
اثبات دفاع در پرونده پیچیده قتل پسرعمه
و درگیری نیست، من به اتهام اختفای ادله جرم بازداشت شدم. وقتی من و همسرم، پسرعمه ام را به بیمارستان برده بودیم، پدر پیرم پارچه ها و پتوی خونی شده را به سطل زباله انداخته بود. بهروز پسرعمه ام بود و من او را مانند برادرم می دانستم. او سال ها در خانه ما زندگی می کرد و من آن روز خیلی تلاش کردم تا او را آرام کنم اما نشد. همسرم برای دفاع از خودش قصد داشت با چاقو او را بترساند که بهروز مجروح شد. با ...
جذب شخصیت ابوحامد شدم
نویسنده و خبرنگار، نه رزمنده! خیلی تلاش کرده بودم بروم اما امکانش فراهم نشده بود. به محض اینکه این سوژه پیشنهاد شد این دو انگیزه باعث شد که قبول کنم و تحقیقات را شروع کنم. یک سفر سه ماه به سوریه داشتم که خیلی کامل بود. اما در کل تحقیقات و نوشتن با هم دو سال وقتم را گرفت. هزار و خرده ای مطلب آماده چاپ داشتم که بعدا به لحاظ ملاحظات خودم و ناشر یک بخشی از آن حذف شد. خودم خیلی دلم می خواست هفتصد هشتصد صفحه ...
ربودن همسر سابق با آمبولانس!
هم از ترس به خانه برادرم رفتم و چند هفته ای در آنجا ماندم تا اینکه روز چهارشنبه 16 فروردین دوباره به خانه ام برگشتم و این بار دیدم شوهرم قفل در خانه را عوض کرده. من با کمک پلیس در خانه ام را باز کردم و با به هم ریختگی وسایل خانه روبه رو شدم. شوهر سابقم شش تخته فرش ابریشمی گرانقیمت، 30 هزار یورو، مقداری طلا و دسته چک سفید امضا همراه موتورسیکلت برادرم که در پارکینگ خانه ام پارک کرده بود، سرقت کرده ...
زن بیچاره متوجه رابطه پنهانی شوهر دومش با دخترجوانش در اتاق خواب شد
به گزارش سلام نو؛ مادر جوان الهه در ادعاهای هولناکی در دادگاه کیفری استان تهران گفت: بعد از طلاق با دخترم در تهرانپارس زندگی می کنیم، خودم از راه فروختن لباس و اجاره کردن غرفه، خرج زندگی را در می آورم، تا اینکه منصور با من آشنا شد او خودش را پلیس و سروان معرفی کرد و چون ظاهر فریبنده و سلاح و دستبند داشت باور کردم و او را وارد حریم زندگی ام کردم. او ادامه داد: مدتی نگذشته بود که دیدم ...
زن 32 ساله: صمد در بانک به من پیشنهاد رابطه داد
زن 32 ساله گفت: من خودم یکی از قربانیان طلاق هستم چرا که وقتی کودکی خردسال بودم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و بدین ترتیب من و برادر کوچک ترم به خانه دایی ام رفتیم و در کنار آن ها به زندگی آشفته و پر از تلاطم ادامه دادیم. زن دایی ام با مهربانی من و برادرم را به مدرسه فرستاد ولی طولی نکشید که پدرم در یک حادثه ناگهانی دچار ایست قلبی شد و از دنیا رفت و مادرم نیز با مرد دیگری ازدواج کرد ...
جاگذاشتن سی سال اعتیاد روی میز انتشارات/روزی 150قرص و 8گرم تریاک!
شب نحر کردم! یعنی حتی راه قطعی که بلافاصله بمیرم را انتخاب نکرده بودم؛ بلکه راهی را انتخاب کرده بودم که بیشترین درد را بکشم؛ آن هم به صورت ناآگاهانه و ناگهانی. فقط یادم هست تعداد زیادی قرص دیازپام 10 خوردم و تنها در خانه آن جان کندن تاریخی را تجربه کردم... یادم می آید که تلویزیون داشت دعای جوشن کبیر پخش می کرد. اصلاً آن روزها را یادم نمی رود. توی تنهایی خودم تا دو و سه نصف شب دست و پا ...
شوهرم مجبورم می کند دوستان دوران دبیرستانم را به خانه بیاورم و با او آشنا کنم ...
شرایط من به ناچار زندگی سرد و بی روحی را در کنار مادربزرگ پیرم می گذراندم و از هر نوع محبت و عاطفه ای دور بودم. با وجود این هر روز کیف مدرسه ام را برمی داشتم و راهی کلاس درس می شدم با آن که دختری افسرده و گوشه گیر بودم و توجهی به درس و مشق نداشتم اما باز هم از هوش بالایی برخوردار بودم و با مطالعه کتاب در شب امتحان نمرات بالایی می گرفتم به طوری که همه معلمانم تعجب می کردند و گاهی نیز ...
بوی تعفن راز قتل زن تنها را بر ملا کرد!
شده بود. سعی کردم با مثله کردن جسد هر بار بخشی از آن را به بیرون از خانه ببرم و دفن کنم اما چون همسایه ها به من مشکوک شده بودند دیگر به خانه او نرفتم. من در این مدت به خانواده ام گفته بودم که ماشین را قسطی خریده ام. با اعترافات تکان دهنده مرد معتاد، بقایای سر قربانی نیز در باغچه ای در همان محل کشف شد. پرونده جنایت تکان دهنده با صدور کیفرخواست به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران ...
تاوان اشتباه مادر با خیانت دخترش/ سرنوشت آن ها بهم گره خورده
نقشه ای در سر دارد، روز به روز به او نزدیک تر می شدم تا این که سرانجام با چرب زبانی و خرید هدایای گران قیمت مرا درگیر عواطف عاشقانه ای کرد که با او ازدواج کنم. با آن که کریم 25 سال از من بزرگ تر بود و همسر و فرزند نیز داشت، ولی من آن قدر تشنه محبت بودم که نفهمیدم با این هیجانات احساسی دوران جوانی سرنوشتم را به تباهی و تاریکی گره می زنم. خلاصه خیلی زود و به طور پنهانی تن به ازدواجی عاطفی ...
خواستگاری متفاوت یک فرمانده شهید
. سه روز بعد دوباره آمد و گفت: برای دوست برادرم کار عاجل پیش آمد و رفت مأموریت؛ اما سپردیم زودتر بیاید. الان ایران نیست. رفته است افغانستان. قرار است وقتی بیاید در اولین فرصت خودش را هم بیاوریم . عکس، دست ما ماند. آن زمان جنگ طالبان هم بود. همان زمان بابو هم یک خواستگار روحانی از اقوام خانم کوچکش آورده بود. بابو دو تا زن داشت. خانم بزرگ که بی بی بود و خانم کوچک که ما خاله بی بی صدایش می ...