سایر منابع:
سایر خبرها
خودکشی مردی که بچه هایش را با شمشیر زد
خودمان ساخت، اما آرام آرام دوباره عصبانیت و خشم های وحشتناک او شروع شد به گونه ای که مرا به باغ ویلا می برد و با هر شیئی که دم دستش می رسید مرا می زد و سپس پیکر نیمه جانم را داخل خودرو می انداخت و به خانه بازمی گرداند. این رفتار های هولناک همسرم در حالی هر روز بیشتر می شد که من آخرین دخترم را نیز باردار بودم. اگر چه حالا فرزندان دیگرم بزرگ شده بودند، ولی او توجهی به این مسائل نداشت و همواره ...
به اصرار شوهرم، دوستش به من تجاوز می کرد! / بی غیرت ترین مرد ایرانی را بشناسید !
حقوقش اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. خواستگاری سالومه از من برای برادرش انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم ...
وحشت مرگ بعد از نجات معجزه آسای یک زن/ شوهر جنایتکار دریا هنوز فراری است
توهم می شد. چند بار تصمیم به جدایی گرفتم، اما او همیشه مرا تهدید به مرگ می کرد. آخرین بار وقتی با هم درگیر شدیم با چاقویی که همیشه در جیبش داشت به سمت من حمله ور شد و چند ضربه به دست و پایم زد. روی زمین افتاده بودم که به یکباره موهایم را کشید و گلویم را برید و بلافاصله از خانه بیرون رفت. من به سختی توانستم خودم را مقابل در برسانم و همانجا بیهوش شدم و همسایه ها مرا به بیمارستان رساندند. پلیس هنوز ...
پدرم نگفت چون حجابت را کنار گذاشتی، دیگر دختر من نیستی
کار کرد که فکر کردی روش درست، همین است؟ - در ورودی ایستگاه مترو تئاتر شهر یک غرفه زده بودند و میز و صندلی گذاشته بودند. چند تا خانم چادری هم آنجا نشسته بودند. یکی از همان روزهایی که بی حجاب بودم، وقتی با دوستم خواستیم وارد ایستگاه مترو شویم، یکی از خانم ها صدایمان کرد. آن روز هم موهایم را باز گذاشته بودم و خیلی از دور جلب توجه می کرد. وقتی ما را صدا زد، خیلی نگران شدم. با خودم گفتم ...
اجرای حکم اعدام مردی که به دوست همسرش تجاوز کرده بود
با هم رفت و آمد خانوادگی داریم. ما همیشه همراه شوهرمان میهمان خانه های هم هستیم و حتی با هم تفریح می رویم. امروز بهزاد با من تماس گرفت و در حالی که نگران به نظر می رسید به من گفت حال پروین بد شده و نیاز به کمک من دارد. وقتی شنیدم پروین به من نیاز دارد به سرعت خودم را به خانه آن ها رساندم. بهزاد در را باز کرد و من هر چقدر پروین را صدا زدم، صدایی از او نشنیدم. بهزاد در را قفل کرد و به من نزدیک شد ...
روایتی از حاشیه های سفر آیت الله رئیسی به سوریه
به گزارش راهبرد معاصر، از ماشین که پیاده شدم، داخل پاویون فرودگاه رفتم و وارد سالن انتظار شدم. جا خوردم! آنجا همیشه محل تجمع بچه های نهاد ریاست جمهوری بود که وقت سوار شدن به هواپیما برسد. این بار اوضاع فرق می کرد. تعدادی از همسران شهدای مدافع حرم و فرزندان شهدا نیز به بدرقه آقای رئیسی آمده بودند. مصاحبه تلویزیونی رئیس جمهور که تمام شد به ایشان خبر دادند تعدادی از خانواده های شهدای مدافع حرم به ...
اسیر وسوسه های شیطانی صمیمی ترین دوست شوهرم شدم/ وقتی همسرم نبود او می آمدم خونه پیش من و...
تعریف و تمجیدهایی که از من کرده بود او را نیز شایسته ازدواج با خودم نمی دیدم چرا که نه شغل درست و حسابی داشت و نه تیپ و قیافه ای که مرا به این ازدواج متقاعد کند با این حال همت دست بردار نبود و هر روز کاخی از خوشبختی های خیالی برایم بنا می کرد تا این که برای مشاوره نزد فردی رفتم که خود را کارشناس خانواده معرفی می کرد و مدعی بود در امور ازدواج و طلاق فردی کارآزموده و خبره است اما راهنمایی های غلط او ...
انسان هایی با قلبی ازطلا
، توانستم زن و مردی را که هنوز داخل ماشین بودند، نجات دهم اما خودم در این حادثه آسیب شدیدی دیدم و 25 روز در خانه بستری شدم. با گذشت چند ماه از این حادثه، حالا دیگر اثری از سوختگی و زخم ها و جراحت هایی که آن روز برای محمدرضا به وجود آمد، نیست. او می گوید: هنوز شیرینی نجات آن خانواده را احساس می کنم و امیدوارم در سال جدید هم این شانس را داشته باشم که بتوانم برای جامعه مفید باشم و افرادی را که گرفتار آتش و آتش سوزی شده اند، نجات دهم، چرا که لذت فداکاری و نجات انسان ها با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. منبع: سرنخ - هفته نامه حوادث و شگفتی ها - شنبه 21 اسفند ماه 1389. ...
حوادثی گذرا، خاطراتی ماندنی!
مهره کمرم را سیاه کرده و کلیه راستم را نابود کرده بود. در سن 18 سالگی به تیپ 2 قوچان لشکر پیروز خراسان در گردان 122 گروهان دوم در محور فکه (خط مقدم) شبانه روز با بعثی های کافر درگیر بودم. درپاییز 66 نیز به هزار قله مریوان و ارتفاعات سورن مسئول میله مرزی شدم. در زمستان سخت منطقه یک شب که برف می بارید، برای گشت منطقه رفتم و شرایط جوی طوری بود که جلوی پای خودم را نمی دیدم. نگو که ...
بلای هولناکی که مرد تهرانی بر سر زنش آورد/ گلویم را برید و ..
چند ضربه به دست و پایم زد. وی ادامه داد: روی زمین افتاده بودم که به یکباره موهایم را کشید و گلویم را برید و بلافاصله از خانه بیرون رفت. من به سختی توانستم خودم را مقابل در برسانم و همانجا بیهوش شدم و همسایه ها مرا به بیمارستان رساندند. پلیس هنوز نتوانسته ردی از شوهرم پیدا کند، اما او چند بار با من تماس گرفته و من و خانواده ام را تهدید به مرگ کرده است. پزشکی قانونی جراحت های ...
سرنوشت عبرت آموز حسن دراز از ازدواج عاشقانه تا کارتن خوابی لب خط + عکس
اد باز آن دو را از دست داده بودم اما چون غرق در مواد بودم چشم هایم حقایق زندگی را نمی دید. همان زمان بود که مصرف شیشه را نیز شروع کرده بودم و روز به روز حالم بدتر می شد تا اینکه به خودم آمدم و فهمیدم که زنم در حال خیانت کردن به من است البته باعث و بانی چنین مسائلی خود من بودم. این من بودم که با اعتیاد به زندگی مشترکمان خیانت کردم. البته این حرف ها را امروز می گویم. ...
قتل وحشتناک زن تهرانی با پتو/ ماجرا چه بود؟+عکس
همکار من در بازار پیچ و مهره فروشی است، 160 گرم طلا به ارزش 5 میلیارد ریال خریداری کرده که به همین خاطر نقشه سرقت از خانه او را طراحی کردم. به همین دلیل به سمت خانه مورد نظر رفتم و خودم را پستچی معرفی کردم و پس از اینکه مقتول را دیدم به او حمله ور شدم که در ادامه هنگامی که زن جوان من را دید مقاومت کرد و با چنگ زدن ماسک صورتم را کنار زد. به دلیل اینکه چهره ام معلوم شد خیلی ترسیدم و دست و پای مقتول ...
من: پسر بیکار آسمان جُل شهرستانی/ او: دختر پولدار شیرازی
از همان اول از او خوشم آمد. خوش قیافه، خوش پوش و از آن بچه پولدار های شیراز بود و برخلاف دختران آفتاب مهتاب ندیده ی اقوام مان به خودش می رسید. نمی دانم چقدر طول کشید، اما یک زمانی به خودم آمدم که همه ی فکر و ذکرم شده بود سپیده. در تصور خودم را با او می دیدم و سعی می کردم هر طور شده خودم را به او نزدیک کنم. از حق نگذریم خودم هم آنقدر ها بد نبودم. بچه درسخوان کلاس بودم و ظاهر موجهم باعث می شد دختر ...
پیرزن بیچاره را تنها به خاطر دو میلیون تومان کشتم و حالا پشیمانم!
...:صاحبخانه زنی بازنشسته به نام سوسن بود که 72 سال داشت و به تنهایی زندگی می کرد. فقط گاهی اوقات مرد جوانی به خانه اش رفت وآمد داشت و کارهای او را انجام می داد. آخرین بار مردی را دیدیم که چند وسیله از این خانه خارج می کرد. یکی دیگر از همسایه ها گفت: ما هر روز پیرزن را می دیدیم، اما چند روزی بود از او خبری نبود و بوی تعفن از خانه اش به مشام می رسید. آخرین بار مردی 50 ساله را که همیشه به خانه پیرزن ...
تجاوز وحشیانه به 17 زن و دختر جوان تهرانی
.... من سه روز گیج بودم و وقتی حالم بهتر شد گوشی موبایلم را بررسی کردم و متوجه شدم اثری از شماره تلفن امیر و پیامک های او نیست. دختر جوان بعد از طرح این شکایت به پزشکی قانونی معرفی شد و کارشناسان آزار و اذیت او را تأیید کردند. درحالی که تلاش پلیس برای ردیابی پسر آزارگر و دوستش آغاز شده بود، شکایت مشابه دیگری به پلیس رسید. این شاکی نیز گفت پس از آشنایی اینستاگرامی با پسری ...
سرقت طلایی از مرد صراف
یکی از هم صنفی هایم 300 سکه فروختم و قرار شد سکه ها را شب به او تحویل دهم، به همین دلیل ساعتی قبل 300 سکه را داخل کیفم گذاشتم و در مغازه صرافی ام را بستم تا به خانه بروم و شب سکه ها را تحویل خریدار بدهم. موتورسیکلتم را روشن کردم و به طرف خانه ام به راه افتادم، اما هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بودم که دو نفر ناگهان راه مرا سد کردند. آن ها به من حمله کردند، من هم تعادل موتورسیکلتم را از دست دادم و ...
قتل هولناک پسرعمه همسر در دفاع از خود
اتهام اخفای ادله جرم بازداشت شدم. وقتی من و همسرم، پسرعمه ام را به بیمارستان برده بودیم پدر پیرم پارچه ها و پتویی را که خونی شده بود به سطل زباله انداخته بود. بهروز پسرعمه ام بود و من او را مثل برادرم می دانستم. او سال ها در خانه ما زندگی می کرد و من آن روز خیلی تلاش کردم تا او را آرام کنم؛ اما نشد. همسرم برای دفاع از خودش قصد داشت با چاقو بهروز را بترساند که مجروح شد. با پایان دفاعیات ...
تنها مطالبه بانوی جانباز و مادر چهار شهید از نظام
قدری حاکم می شود و مادر شروع می کند به خوشامدگویی. صدایش آرام است. گوشم را تیز می کنم تا دقیق تر بشنوم. مادر جانباز ابتدا از خاطره دیدارش با مرحوم آیت الله خزعلی می گوید: حدود سه ماه بیمارستان بودم و نمی دونستم چه بلایی سرم اومده. اون زمان بیست و یک سالم بود و چهار تا بچه داشتم. همه بچه هام، همراه مادرشوهر و هم عروسم (هم عروس در گویش دزفولی به معنی جاری است) و دو تا بچه ایشون شهید شدن. بعدها شنیدم ...
جذب شخصیت ابوحامد شدم
و خبرنگار، نه رزمنده! خیلی تلاش کرده بودم بروم اما امکانش فراهم نشده بود. به محض اینکه این سوژه پیشنهاد شد این دو انگیزه باعث شد که قبول کنم و تحقیقات را شروع کنم. یک سفر سه ماه به سوریه داشتم که خیلی کامل بود. اما در کل تحقیقات و نوشتن با هم دو سال وقتم را گرفت. هزار و خرده ای مطلب آماده چاپ داشتم که بعدا به لحاظ ملاحظات خودم و ناشر یک بخشی از آن حذف شد. خودم خیلی دلم می خواست هفتصد هشتصد صفحه ...
ربودن همسر سابق با آمبولانس!
هم از ترس به خانه برادرم رفتم و چند هفته ای در آنجا ماندم تا اینکه روز چهارشنبه 16 فروردین دوباره به خانه ام برگشتم و این بار دیدم شوهرم قفل در خانه را عوض کرده. من با کمک پلیس در خانه ام را باز کردم و با به هم ریختگی وسایل خانه روبه رو شدم. شوهر سابقم شش تخته فرش ابریشمی گرانقیمت، 30 هزار یورو، مقداری طلا و دسته چک سفید امضا همراه موتورسیکلت برادرم که در پارکینگ خانه ام پارک کرده بود، سرقت کرده ...
زن بیچاره متوجه رابطه پنهانی شوهر دومش با دخترجوانش در اتاق خواب شد
به گزارش سلام نو؛ مادر جوان الهه در ادعاهای هولناکی در دادگاه کیفری استان تهران گفت: بعد از طلاق با دخترم در تهرانپارس زندگی می کنیم، خودم از راه فروختن لباس و اجاره کردن غرفه، خرج زندگی را در می آورم، تا اینکه منصور با من آشنا شد او خودش را پلیس و سروان معرفی کرد و چون ظاهر فریبنده و سلاح و دستبند داشت باور کردم و او را وارد حریم زندگی ام کردم. او ادامه داد: مدتی نگذشته بود که دیدم ...
زن 32 ساله: صمد در بانک به من پیشنهاد رابطه داد
زن 32 ساله گفت: من خودم یکی از قربانیان طلاق هستم چرا که وقتی کودکی خردسال بودم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و بدین ترتیب من و برادر کوچک ترم به خانه دایی ام رفتیم و در کنار آن ها به زندگی آشفته و پر از تلاطم ادامه دادیم. زن دایی ام با مهربانی من و برادرم را به مدرسه فرستاد ولی طولی نکشید که پدرم در یک حادثه ناگهانی دچار ایست قلبی شد و از دنیا رفت و مادرم نیز با مرد دیگری ازدواج کرد ...
سرقت 300سکه طلا از صراف توسط دلارفروش
داخل کیفم قرار دادم و برای رساندن آنها به دست مشتری از مغازه خارج شدم. در بین راه 2 نفر درحالی که ماسک به صورت داشتند سد راهم شدند. آنها چاقو و قمه داشتند و مرا تهدید به قتل کردند. سپس با مشت و لگد به جانم افتادند و به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنها قصد سرقت کیفم را داشتند اما من مقاومت کردم که در این بین، یکی از زورگیران با چاقو ضرباتی به دستانم زد و مرا زخمی کرد. در جریان کشمکش و جدال با ...
دانشمندانی کوچک در دل روستای یالقوز آغاج ترکمنچای/ مدرسه ای که نخستین پژوهشسرای روستایی کشور شد
، دوباره ساعت 11 شب زنگ زدم باز هم گفتند در خانه نیست هنوز نیامده. آن روز جوابی نگرفتم و چون مدرسه داشتم نمی توانستم منتظر بمانم به روستای خودمان برگشتم و از فامیل هایشان که در روستا بود حالش را پرسیدم گفتند حاج آقا مریض شده و سکته کرده است. چند مدتی گذشت و پائیز آمد و مدرسه ها باز شدند و 6 ماه از سال تحصیلی گذشت و به سال 1368 رسیدیم و در این مدت من به روستای خودم انتقالی گرفته بودم ...
جاگذاشتن سی سال اعتیاد روی میز انتشارات/روزی 150قرص و 8گرم تریاک!
شب نحر کردم! یعنی حتی راه قطعی که بلافاصله بمیرم را انتخاب نکرده بودم؛ بلکه راهی را انتخاب کرده بودم که بیشترین درد را بکشم؛ آن هم به صورت ناآگاهانه و ناگهانی. فقط یادم هست تعداد زیادی قرص دیازپام 10 خوردم و تنها در خانه آن جان کندن تاریخی را تجربه کردم... یادم می آید که تلویزیون داشت دعای جوشن کبیر پخش می کرد. اصلاً آن روزها را یادم نمی رود. توی تنهایی خودم تا دو و سه نصف شب دست و پا ...
طلاق یک شهردار تهران از خانم دکتر روانشناس! / شوهر اولم دندانپزشک بود!
مشترک ندارد، علی رغم میل باطنی ام پذیرفتم و از او جدا شدم و با فرزندم زندگی جدیدی را آغاز کردیم. مدتی بعد خواستگاران زیادی داشتم اما به خاطر شرایط روحی خودم نپذیرفتم و ترجیح دادم که بار مسئولیت زندگی خود و فرزند معلولم را به تنهایی بر دوش بکشم. تا اینکه با گذشت 17 سال تنهایی همسر دومم که شهردار یکی از مناطق تهران است، سر راه من سبز شد و از آنجایی که وی نیز در زندگی اول شکست ...
اثبات دفاع در پرونده پیچیده قتل پسرعمه
و درگیری نیست، من به اتهام اختفای ادله جرم بازداشت شدم. وقتی من و همسرم، پسرعمه ام را به بیمارستان برده بودیم، پدر پیرم پارچه ها و پتوی خونی شده را به سطل زباله انداخته بود. بهروز پسرعمه ام بود و من او را مانند برادرم می دانستم. او سال ها در خانه ما زندگی می کرد و من آن روز خیلی تلاش کردم تا او را آرام کنم اما نشد. همسرم برای دفاع از خودش قصد داشت با چاقو او را بترساند که بهروز مجروح شد. با ...
شوهرم مجبورم می کند دوستان دوران دبیرستانم را به خانه بیاورم و با او آشنا کنم ...
شرایط من به ناچار زندگی سرد و بی روحی را در کنار مادربزرگ پیرم می گذراندم و از هر نوع محبت و عاطفه ای دور بودم. با وجود این هر روز کیف مدرسه ام را برمی داشتم و راهی کلاس درس می شدم با آن که دختری افسرده و گوشه گیر بودم و توجهی به درس و مشق نداشتم اما باز هم از هوش بالایی برخوردار بودم و با مطالعه کتاب در شب امتحان نمرات بالایی می گرفتم به طوری که همه معلمانم تعجب می کردند و گاهی نیز ...
بوی تعفن راز قتل زن تنها را بر ملا کرد!
و به تنهایی زندگی می کرد. فقط گاهی اوقات مرد جوانی به خانه اش رفت وآمد داشت و کارهای او را انجام می داد. آخرین بار مردی را دیدیم که چند وسیله از این خانه خارج می کرد. یکی دیگر از همسایه ها گفت: ما هر روز پیرزن را می دیدیم، اما چند روزی بود از او خبری نبود و بوی تعفن از خانه اش به مشام می رسید. آخرین بار مردی 50 ساله را که همیشه به خانه پیرزن رفت وآمد داشت در کوچه دیدیم و حال سوسن را ...