خودکشی بی رحم ترین پدر! / ساسان به فرزندانش هم رحم نکرد!
سایر منابع:
سایر خبرها
تجاوز معلم خصوصی به دختر 16 ساله
...! سخنان این مرد به این جا که رسید اشک در چشمانش حلقه زد و با نگاهی شرمگین به چهره همسرش ادامه داد: هر روز راس ساعت 4 بعد از ظهر دخترم را سر آن کوچه لعنتی پیاده می کردم ولی هیچ گاه با خودم فکر نکردم که این چگونه کلاس تدریس خصوصی است که حتی یک تابلو هم ندارد و ...بعد از مدتی همسرم متوجه اشک های دخترم شده و از او درباره نگرانی هایش پرسیده بود که به ناچار دخترم از یک ماجرای تاسف بار پرده ...
همسر شهید مدافع حرم: اصلا ً دلم نمی خواهد پیکر همسرم را بیاورند/ شهیدی که پدر زنش را نفرین کرد!
س به حالت قهر و بی خبری می رود جبهه. بعد از چند ماه بی خبری خانواده، خبر می رسد او از یک عملیات سخت زنده مانده. مادرش دوباره آمد به پدرم گفت: آقای علیاری به خواست خدا پسرم در جبهه زنده مانده. شما هم بیایید و جواب مثبت به ما بدهید، اما همچنان پدرم می گفت نه که نه. این خبر به گوش غلامعلی که در جبهه بود، رسید و او هم نامه ای نوشت و چند قطره اشک زیر آن نقاشی کرد. در آن برگه نوشته بود: آقای علیاری خ ...
راز جسد مرد جوان زیر درخت انجیر | می خواست با همسرم ارتباط برقرار کند! | کشف زوایای پنهان جنایت در ...
مقدماتی بیانگر آن بود که نزدیکان جوان 36 ساله ای به نام محمود – ص که گم شدن وی را از چهارم اردیبهشت به پلیس اعلام کرده بودند، بعد از مشاهده موتورسیکلت او در دست یک مالخر، موضوع را از طریق خریدار موتورسیکلت پیگیری کرده و در نهایت به پاتوق پدر و پسر معتادی رسیده بودند که موتورسیکلت محمود را به مالخر فروخته اند، اما هیچ کس در حیاط پاتوق ویلایی را باز نمی کرد و آن ها به ناچار با شکستن قفل ها، وارد منزل ...
زن جوان: شوهرم برای رابطه با دوستش رضایت داد
منزل پدرم رفتم او چنان کتکم زد که انگشتم شکست و سپس مرا راهی خانه ایوب می کرد. حالا دیگر هیچ پشتیبانی نداشتم و مجبور بودم با ایوب زندگی کنم. او هم فقط به فکر مصرف موادمخدر بود و توجهی به رفتارهای من نداشت. کار به جایی رسید که در روز تولدم با خوردن تعدادی قرص دست به خودکشی زدم ولی ایوب متوجه شد و مرا به بیمارستان رساند. بعد از مدتها هیچ تغییری در زندگی مشترک ما به وجود نیامد و ...
عاشقانه های یک خواهر با برادر شهیدش/ سه سال است ماهِ خانه ما زنگ نزده
اما بار آخر بخاطر کرونا نتوانست به مشهد برود. دست گیری از نیازمندان در سکوت خواهر شهید ادامه داد: زمانی که داداش ابوالفضل هنوز در سپاه قدس مشغول نشده بود، در بسیج فعالیت داشت و با برادر دیگرم در خانه هیئت بر پا می کرد. تا وقتی پیش ما بود هیچ وقت از کارهایش برای بقیه مردم حرف نمی زد، اما بعد از شهادت روایت های خیلی زیادی از آشنا ها، فامیل یا حتی از همکارانش شنیدیم که همیشه دست ...
اسیدپاشی هولناک مرد کینه ای روی همسر و فرزندش / قصاص کنید!
دعواهای من و همسرم شروع شد. تا اینکه درخواست طلاق داد و ما تیرماه پارسال به صورت رسمی از یکدیگر جدا شدیم. تازه بعد از جدایی بود که فهمیدم زندگی ام را باخته ام. تلاش کردم تا دوباره با همسرم ازدواج کنم، اما او از همه جا مرا بلاک کرده بود؛ منظورم شبکه های اجتماعی است. نسیم دیگر حاضر به زندگی دوباره در کنارم نبود. اگر لجبازی هایش را ادامه نمی داد شاید هرگز این اتفاق نمی افتاد. امیدوارم او و دخترم مرا ببخشند و حلالم کنند. ...
دختری با 20 میلیون پول توجیبی!
رسید که حتی با مادرش نیز کنار نمی آمد به گونه ای که همسرم مجبور شد به خانه مادرش برود و آن جا زندگی کند. با همه این تلخکامی ها من همه امکانات رفاهی و تفریحی را برای دخترم فراهم می کردم که دختران هم سن و سال او در خواب هم چنین امکاناتی را نمی دیدند. ژینوس به ماهی و پرنده علاقه دارد و به همین دلیل انواع ماهی و پرندگان گران قیمت را خریداری و از آنان مراقبت می کند. در عین حال هزینه های ...
تصاویر| گشت و گذاری در موزه یک روستا در طالقان
فوت شد و من با همان سن کمی که داشتم، دو سه تکه از وسایلش را گرفتم. یک ماهیتابه بود و یک شکلات خوری بلور قدیمی که دخترم چند سال قبل آن را شکست. آن موقع دلم می خواست وسایل بیشتری از ارثیه مادربزرگم بردارم اما برایم حرف در می آوردند که دنبال جمع کردن جهیزیه ام هستم! بعدها پدرم گفت کاش من همه وسایل مادرم را به تو داده بودم چون خوب ازآنها نگهداری می کنی و من هر وقت به آنها نگاه می کنم خاطرات مادرم ...
بازگشت به نی ریز 130 سال بعد از پدربزرگ
دبیرستان و هنرستان و کلاس های خصوصی، به ویژه کلاس شخصی خودم، (آتلیه شخصی)، به تدریس مشغول بوده ام. از سال 1381 هم در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز، دانشکده هنر و معماری و همچنین در دانشگاه ایرانی اسلامی استاد فرشچیان، شش روز هفته مشغول تدریس دروس تئوری و عملی هستم. زین العابدین خان در جوانی از نی ریز جلای وطن کرد و برای کسب علم ابتدا به شیراز، مشهد و قم رفت و در نهایت به شیراز مراجعت کرد ...
پلمب کسب وکارها به آتلیه های عکاسی و مزون ها رسید / وحشت زده شدن مشتریان از پلمپ ناگهانی رستوران ها
پلمب کافه ما امدند. من و همسرم از همین راه زندگی می چرخانیم ما حالا مجبور شدیم به کارهای دیگر روی آوریم. هزینه فاسد شدن مواد غذایی و چند روز بسته ماندن محل کسب و کارمان از جیب خودمان می رفت. ما دوبار پلمب شدیم. بار اول هر چقدر التماس کردیم که حداقل اجازه دهند مواد غذایی را خالی کنیم، فایده ای نداشت. برای مامورانی که حکم به دست می آیند، تفاوتی ندارد که ما مواد اولیه را با چه هزینه ای تهیه کرده ایم ...
امر به معروف ما فقط به چندتا مو محدود شده
تعقیبات را در اتاق خود انجام می دادند. برای ایشان عبا و قبا درآوردن سخت بود، به این جهت کمک سبک کردن لباس ایشان کارم بود، قبای آقا را درنیاورده بودم که تلفن داخلی زنگ زد، گفتند که این آقایان دم در هستند! من خیلی ناراحت شدم، چون به آن ها گفته بودم که در خانه خبری نیست. با عصبانیت رفتم و در را باز کردم. از چهره و قیافه من ناراحتی مشخص بود. گفتند: ما با شما کار داریم، گفتم بفرمایید. آن مقام مهم ...
اسیر وسوسه های شیطانی صمیمی ترین دوست شوهرم شدم/ وقتی همسرم نبود او می آمدم خونه پیش من و...
چرا که همت با زنان دیگری نیز ارتباط داشت و من تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام در این شرایط تصمیم گرفتم برای همیشه همت را از زندگی ام بیرون کنم به همین دلیل در خانه ام را قفل کردم و دیگر او را به زندگی مشترک مان راه ندادم ولی روز بعد از این حادثه زمانی که به همراه دخترم به خانه بازگشتم متوجه سرقت طلاها، مدارک و گوشی دخترم شدم از آن جایی که گاو صندوق و در اتاق با کلید باز شده بود، دریافتم که این سرقت را همت انجام داده است. چند ساعت بعد پیامکی برایم فرستاد و تهدید کرد تصاویر خصوصی دخترم را در فضای مجازی منتشر می کند و... ...
نجواها و دعاهای های یک دل کوچک / نیایشی در امتداد عشق
...: مامان کی می رسیم مشهد؟ این همه ارادت از یک دخترک 5 ساله زیادی عجیب است، از مادرش سوال می.کنم، همکاریم، رفیقیم، بی رودربایستی حرفم را می زنم و تعجبم را ابراز می کنم. زهرا هم می گوید: دخترم با امام رضا(ع) رفاقتی یک ساله دارد، سال گذشته که آمدیم مشهد خیلی بهانه می گرفت، آرام و قرار نداشت، پدرش به دلایلی نتوانست ما را همراهی کند و نیایش تمام طول مسیر، دلتنگ او شده بود، مدام ...
حاشیه نگاری رونمایی از آخرین تقریظ رهبر انقلاب بر یک کتاب/ واکنش خاتون قوماندان به حضور یک اسم در متن ...
مادر ام البنین... با پایان سرود ملی کشورمان، خانواده های شهدای فاطمیون صلوات بلندی می فرستند و با گفتن و عجل فرجهم در جایشان می نشینند. لبخند زورکی می زند و می گوید مرا از کجا شناختی؟ دخترتان ام البنین در کتاب خاتون و قوماندان بارها و بارها از شما گفته، این را که می شنود یخ اش باز می شود به عکس شهید اشاره می کند و می گوید ابوحامد 13 سال دامادم بود. یک اخم از او ندیدم افتخار ...
این افراد تا یک قدمی مرگ رفتند اما به طرز عجیبی به زندگی برگشتند | معجزه در مرز مرگ و زندگی
. اگر این اتفاق نمی افتاد، بی شک به خاطر سقوط به عمق دره جانم را از دست می دادم. در آن لحظه احساس درد شدیدی در شانه ام داشتم و ناگهان بیهوش شدم. وقتی چشمانم را باز کردم، هنوز در آنجا بودم. سرما بدنم را بی حس کرده بود. انگشتان دست و پایم بی حس بود و هیچ حرکتی نداشت. بعد از چند دقیقه دوستانم مرا پیدا کردند و اصلا باورشان نمی شد که روی تخته سنگی بزرگ متوقف شده باشم. آنها ماجرا را به آتش نشانی ...
پلمب آتلیه های عکاسی و مزون ها | در زمان پلمب دزد به کافه ما زد!
ساله است که تازه ازدواج کرده و با همسرش، یک کافه در رشت می گردانند. مانیا به دیده بان ایران می گوید: چند ماه پیش بود که برای پلمب کافه ما امدند. من و همسرم از همین راه زندگی می چرخانیم ما حالا مجبور شدیم به کارهای دیگر روی آوریم. هزینه فاسد شدن مواد غذایی و چند روز بسته ماندن محل کسب و کارمان از جیب خودمان می رفت. ما دوبار پلمب شدیم. بار اول هر چقدر التماس کردیم که حداقل اجازه دهند مواد غذایی را ...
این مدرسه روستایی نخستین پژوهش سرای روستایی کشور شد
طول می کشید ولی با پای پیاده سه تاچهار ساعت در راه بودیم. با همه مشکلات دوران راهنمایی تا سال 1362 طول کشید و تمام شد. مهاجرت به تهران برای ادامه تحصیل خانواده ام در روستا ماندند و من برای ادامه تحصیل مقطع دبیرستان با یکی از دوستانم به تهران رفتم، سال اول در منطقه 17 در مدرسه اتابکی و بعد در مدرسه سلمان فارسی و سال سوم و چهارم دبیرستان را در منطقه یک در مدرسه شهید مدنی خواندم ...