سایر خبرها
زن جوان: شوهرم برای رابطه با دوستش رضایت داد
منزل پدرم رفتم او چنان کتکم زد که انگشتم شکست و سپس مرا راهی خانه ایوب می کرد. حالا دیگر هیچ پشتیبانی نداشتم و مجبور بودم با ایوب زندگی کنم. او هم فقط به فکر مصرف موادمخدر بود و توجهی به رفتارهای من نداشت. کار به جایی رسید که در روز تولدم با خوردن تعدادی قرص دست به خودکشی زدم ولی ایوب متوجه شد و مرا به بیمارستان رساند. بعد از مدتها هیچ تغییری در زندگی مشترک ما به وجود نیامد و ...
از مصلی امام خمینی(ره) تا زندان ساواک/ مرا بکشید ولی چادرم را برندارید
به گزارش خبرنگار ایمنا ، برای حضور در نمایشگاه کتاب تهران دو دل بوده و با خودم می گفتم: وقتی راحت می توانم در خانه و پشت کامپیوتر هر کتابی که مایل به مطالعه آن هستم با یک جستجوی ساده پیدا و سفارش بدهم، چرا حضوری به نمایشگاه بروم. بر تصمیم مصمم بودم تا اینکه حوالی ساعت 10 صبح روز یکشنبه، وقتی مشغول آماده کردن اخبار بوده و میان خبرگزاری های مختلف در حال مطالعه و جستجوی سوژه های روز بودم ...
رفتار خشن “رامبو” باعث شد تا دخترانش مجرد بمانند!
میکنم تا شاید همیشه تویه خونه بمونن و هرگز ازدواج نکنند اسپینستر اصطلاحی است که به زن مجردی گفته میشود که سن بالایی دارد و هنوز ازدواج نکرده است. استالونه در انتهای صحبتهای خود عنوان کرد که بسیار نگران امنیت دخترهایش است و بارها به فرزندانش تاکید کرده تا در بیرون از خانه مراقب خود باشند. او در ادامه گفت: همیشه به بچه هام گفتم از به سنی به بعد قراره مردم شمارو زیر نظر بگیرن و این خیلی مهمه که مراقب خودتون باشید و هرکسی که باهاتون احوال پرسی کرد دوست شما نیست! ...
راز یک سلام /شیطان می گفت نمازت را تهران بخوان!
بخوانم و به تهران برگردم. یک سال کارش همین شده بود، می رفت قم نماز می خواند و برمی گشت. این نمازگزار می گفت: در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه می کرد که چرا از کار و زندگی می زنی و به قم می روی؟ خوب همین نماز را در تهران بخوان! چندی گذشت، این نمازگزار که مدتی پشت سر آقای بهجت نماز خواند کم کم نسبت به فریادهای آیت الله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس ...
اجابت دعا در حِجر اسماعیل (حکایت اهل راز)
...> سال 1358 برای اوّلین بار و به عنوان خدمه به حج مشرّف شدم. در مکه که بودم، یکی از بستگان _ که تازه از تهران آمده بود _ نامه ای از همسرم به همراه یک عکس هم از فرزندم برایم آورد. آن روز به مدیر کاروان گفتم: من امروز کار نمی کنم و می خواهم به حرم بروم. ساعت حدود دو بعد از ظهر بود که به حرم رفتم و در حجر اسماعیل، خود را به خانۀ کعبه چسباندم و گفتم: خدایا! همان طور که به فاطمۀ بنت اسد، علی ...
اینقدر بهانه از جلال گرفتم تا آخرش طلاقم داد/ بیچاره خبر نداشت میخوام با دوستش ازدواج کنم!
زن 38ساله ای می گوید: به طور سنتی با “جلال” ازدواج کردم او کارمند بود و به من عشق می ورزید من هم به امور خانه داری مشغول شدم و با به دنیا آمدن دخترم روزگار شیرینی را سپری می کردم تا این که پای “همت” به زندگی ما باز شد. او از دوستان صمیمی همسرم بود و یک سال قبل از ما ازدواج کرده بود روزی که تولد دو سالگی دخترم را جشن گرفتیم او نیز به همراه همسر و فرزند خردسالش به جشن تولد آمد و این گونه رفت و آمد ...
آشنایی بانویسنده ای باقلم جادویی |زویا پیرزاد؛ نویسنده ای که چراغ ها را خاموش کرد
را با ناخن های قرمز چند بار توی هوا تکان داد و بچه ها را برد به اتاق پیانو. انگار خودم کار زشتی کرده باشم، خجالت زده در اتاق پذیرایی نشستم. به راحتی های چهارخانه و پرده های گلدار و مجسمه های کوچک و تابلو های بزرگ و ظرف های نقره و چینی نگاه کردم و منتظر تمام شدن کلاس بچه ها با خودم کلنجار رفتم که به تو چه؟ مسئول کار های زشت بقیه تو نیستی. آرتوش حق دارد. با این خانواده نباید زیاد معاشرت کنی. نگاهم را دور اتاق گرداندم. گردگیری این همه مجسمه های ریز و درشت و تابلو و ظرف حتما خیلی وقت گیر بود... ...
دست های پرتوان یک زن ایرانی
. سعی کردم خودم را پیدا کنم و برای غلبه بر مشکلاتم، به خدا توکل کردم. خانواده و اقوامم خیلی کمکم کردند. به نوبت تمام قسمت های فلج بدنم را ماساژ می دادند. بعد از مدتی هم فیزیوتراپی را شروع کردم . فیزیوتراپ به خانه شان می آمد و به او حرکات ورزشی یاد می داد؛ پدر و مادرم دور از چشم من گریه می کردند اما نمی گذاشتند درد و رنجشان را ببینم. یک سال طول کشید تا توانستم با شرایط جسمی ام کنار بیایم ...
آفتاب خوزستان با کسی شوخی نداشت! / حسین مزدش را گرفت
دانم برای خدا بود یا گنده بازی، اما هرچه بود، نمی توانستم تنهایش بگذارم، بچه های کوچک را می دیدم که التماس می کردند که جان مادرت ما رو ببر، یا ما رو اینجا نذارین . دلم آتش می گرفت. آن هایی که نا نداشتند حرف بزنند، با چشم هایشان التماس می کردند و کمک می خواستند، کف دشت، مثل گل ریخته بودند. اگر می رفتم، عقب، همه می گفتند که او که ادعا داشت، در رفته. همه مرا نگاه می کردند. سن و سالم از بقیه بیشتر بود ...
نابغه قرآنی و افتخار ایران
. قرائت قرآن جزو برنامه روزانه محیاست. معمولا او این کار را صبح ها تا قبل از ظهر و رفتن به مدرسه انجام می دهد. مادرش هر روز قبل از اینکه به امور خانه برسد، از محیا می خواهد چند جزء قرآن را از حفظ بخواند. این کار اگرچه زمان بر است، اما مادر صبورانه پای تلاوت دخترش می نشیند. مریم امیرلو، مادر محیا تعریف می کند: معمولا کارهای خانه را شب انجام می دهم تا صبح برای محیا و مهسا دخترانم وقت داشته باشم. هر ...
قتل خونین به خاطر شانه به شانه شدن +جزئیات
اصلاً متوجه نشدم چاقو چطور به سینه او برخورد کرد. وی ادامه داد: همان موقع دوستانم سر رسیدند و گفتند، حالا دوستان فرید سراغم می آیند و مرا می زنند. به همین خاطر از ترسم فرار کردم و به شهرستان رفتم. من شب و روز گریه می کردم تا اینکه مأموران مرا بازداشت کردند. باور کنید من هیچ خصومتی با فرید نداشتم و خودش دعوا را شروع کرد، او حال طبیعی نداشت به همین خاطر دعوا را تمام نمی کرد. من برای دفاع از ...
راز جسد مرد جوان زیر درخت انجیر | می خواست با همسرم ارتباط برقرار کند! | کشف زوایای پنهان جنایت در ...
داشت و به خانه ما رفت و آمد می کرد، اما از پدرم شنیدم که شماره تلفن مادرم را گرفته است تا مرا به مرکز ترک اعتیاد ببرد! به همین دلیل به او سوء ظن پیدا کرده بودیم تا این که به بهانه فروش تعدادی اشیای گران قیمت، او را به این منزل اجاره ای کشاندیم. وقتی با موتورسیکلت داخل حیاط آمد ابتدا پدرم با او گلاویز شد و من هم از پشت سر او را با چاقو زدم و روی زمین انداختم سپس روی سینه اش نشستم و ضربات ...
هر 17 سال و نیم جمعیت ایران 2 برابر می شود/ به خاطر مساله جمعیت آرامش ندارم و می ترسم
ریشه ی خارجی داشته باشه بعضی از پروژه ها ما بعضا می بینیم مستنداتی رو مثل مستنداتی که سال ها قبل حتی بعضا قبل از انقلاب مثل ان اس اس ان دی ویست، مثل همایش ای سی دی پی قاهره مصر که کشور ... مرندی: اینکه مال بعد از منه.اون هم من حضرت ایت الله تسخیری رو . من وزیر بودم. من رفتم شورای نگهبان گفتم این مطالب میخوام اونجا مطرح بشه. حتی هم جنس بازی . و من که پاسخ این هارو بلد نیستم شما به من بگید ...
زنی که به خاطر خیانت شوهرش درخواست طلاق داد
طولانی در گوشه ای می ماند و گوشی را با خودش می برد. شب ها بیدار می ماند. شب که به خانه می آمد می گفت شام خورده است. نسبت به بچه ها سرد شده بود. *چه مدرکی داری که حرفت را ثابت کند؟ چند روز شوهرم را تعقیب کردم و از او عکس گرفتم حتی رستوران و کافه ای که می رفت رفتم. ضمن اینکه یک روز که شوهرم خواب بود از همه پیام هایی که داده و دریافت کرده بود، عکس گرفتم و بعد شکایت کردم و تلفن ...
تحول در زندان
. حدود یک ساعت بعد که بیدار شدم متوجه به هم ریختگی خانه و سرقت 80 گرم طلا، 20 میلیون تومان ارز و یک رادیو از خانه شدم. دومین شاکی بازنشسته ارتش بود. من اغلب در خانه هستم. روز سرقت همسرم به پارک رفت و من هم به بانک رفتم تا پولی برداشت کنم. در بانک بودم که همسرم زنگ زد و گفت چرا خانه را به هم ریختی؟ فهیدم دزد آمده و به خانه برگشتم. سارق بعد از ورود به خانه، سه گونی برنج را که ارتش به من داده بود ...
تازه داماد خائن دستش در تهران رو شد / او با خواهر عروس ارتباط سیاه داشت
برای برداشتن وسایل به خانه رفتم و آنجا بود که متوجه شدم شوهرم با خواهرم رابطه دارد. ابتدا اصلا نمی توانستم باور کنم که خواهرم در حق من کرده است ولی بعد از مدتی که توانستم بر خودم مسلط شوم به واقعیت پی بردم. این زن جوان با بیان اینکه شوهرم از همکاران خواهرم است و به واسطه او به خانواده مان معرفی شده بود ، اظهار کرد: بارها از خواهرم پرسیدم که اگر تو به این مرد علاقه داشتی چرا او را برای ...
فسفری بزنید، توپخانه عمل کند / من رفیق نیمه راه نیستم
رفتم طرفش. حسین پشت بی سیم می گفت: اگه می تونستم بیایم عقب و محاصره رو بشکونم ، خب ، می رفتم جلو. چند دقیقه ساکت شد و دوباره گفت: بحث ولایت نیست. ولایت هم بگه ، من قبول نمی کنم. من همه رو آزاد گذاشتم. هرکس می خواد ، برگرده. مرا که دید، گفت: سید، تو نیروی آزادی. فعلاً که ما بز آوردیم. تو پابند من نشو ، هرکس رو می تونی، بردار و برو عقب. من نمیگم کسی که رفته عقب، ترسیده... ...
دوست جدانشدنی من
همشهری ؛ بچه ها- یسنا میرزائی: شغل پدرم ما را مجبور کرد به یک شهر خیلی کوچیک برویم و من از این موضوع اصلا خوشحال نبودم . چند روزی بدون ارتباط با کسی در حالی که خیلی ناراحت بودم، به مدرسه می رفتم. در مدرسه شنیده بودم که خانه ای در شهر هست که تمام بچه ها بعد از مدرسه به آنجا می روند و از همه جالب تر این بود که هیچ پدر و مادری حق ورود به آن خانه را ندارد. خیلی کنجکاو بودم که بدانم در آن خانه چه چیزی ...
مرگ مشکوک پسر خردسال توسط نامادری | تنها شاهد ضربه به صورت نیما خواهر 7 ساله اوست
اما مشغله کاری باعث می شد که زیاد فرصت دیدار با شوهرم و بچه ها را نداشته باشم. شغلت چیست؟ من دانشجوی دندانپزشکی هستم و چون هنوز نظام پزشکی ندارم در مطب یک پزشک به صورت دستیار و دندانپزشک تجربی کار می کنم. با پدر نیما چطور آشنا شدی؟ او به عنوان بیمار به مطب آمد و بعد از چند بار مراجعه رابطه آشنایی بین ما کلید خورد. ارتباطت با فرزندان او چطور بود ...
ماجرای دختر فراری که سردار نجات داد
خودم گفتم حاج حمید که این قدر به مردم کمک می کند، چرا می گوید نه؟! گفت می رویم دم در خانه شان. البته یک کمی فکر کرد و بعد این حرف را زد. گفت برو به او بگو بیاید. گفتم اگر به او بگویم که می خواهم او را ببریم خانه اش، فرار می کند. گفت این جور نگو. فقط بگو بیاید. من رفتم و دخترک را صدا کردم و آمد نزدیک. گفتم بیا همسر من با شما صحبت کند. آمد و حاج حمید شروع کرد با او حرف زدن. قشنگ یادم نیست ...
اسیدپاشی هولناک مرد کینه ای روی همسر و فرزندش / قصاص کنید!
به خانه برگشتم. گفتم اگر همسرم را بکشم و مرا هم اعدام کنند، آینده دخترم تباه می شود. نقشه دومم اسیدپاشی بود، اما نمی خواستم آسیبی به دخترم برسد. (مرد جوان اسم دخترش که می آید به گریه می افتد) دخترت را داخل ماشین ندیدی؟ نه، باور کنید ندیدم. نمی دانید چقدر عذاب وجدان دارم. باور کنید چند شب بود که نمی توانستم خوب بخوابم. انگار توهمات عجیب و غریب سراغم آمد و صداهای عجیب در گوشم می ...
خودکشی بی رحم ترین پدر! / ساسان به فرزندانش هم رحم نکرد!
رسیده بود ولی اجازه حضور خواستگاران را هم نمی داد. کار به جایی رسید که بالاخره دخترم از طریق قانونی اجازه ازدواج گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت. در این شرایط وحشتناک به ناچار واحد آپارتمانی را اجاره کردم تا فرزندانم را از چنگ او نجات دهم و خودم نیز در کشاکش طلاق به خانه پدرم رفتم. قصد داشتم حق و حقوقم را از او بگیرم و بعد جدا شوم. در میان همین کشمکش ها روزی وقتی از خانه پدرم خارج شدم ...
بوی نابِ گلابِ تازه!
بمانم با اعتماد به نفس ایستادم و گفتم: من موتور سوارم. حمزه خودش را به در و دیوار می کوبید و می گفت: نکن این کار رو! دیوونه شدی یا میخوای خودت رو بکشی؟ من چند روز دیگه میام اهواز می بینمت. مرغ من اما فقط یک پا داشت. با قاطعیت گفتم: نه! باید بمونم! معلوم نیست تا کی همدیگه رو ببینیم. هرچه التماس کرد من زیر بار نرفتم و بالاخره حرفم را به کُرسی نشاندم. آن شب ماندم و تا سپیده صبح اوقات بسیار خوش و با صفایی ...
امین و محرم حرم یار | خادم امامزاده سید جعفر(ع) محله کن سنگ صبور اهالی است
خسته نشده اید؟ لبخند که می زند جوابم را می گیرم؛ می گوید: 60 سال که چیزی نیست. پدرم همه عمرش خادمی اهل بیت (ع) را کرد. پدربزرگم هم نوکر این خانواده بود. من کارمند اداره پست بودم. شغلم برای نان سفره زن و بچه بود اما از همان دوران هم می دانستم باید حساب نان دنیوی و توشه آخرت را جدا کنم. نمی شود همه عمر دنبال نان بود و توقع داشت آخرتت خودبه خود روبه راه شود. بعد از ساعت اداری به کمیته ...
دختر نوجوان: به خاطر پدر و مادر به دام مرد 40 ساله افتادم
زنهار نوشت: نیوشا دختری نوجوان است که همراه مردی 40ساله به رابطه نامشروع متهم شده است. خانواده نیوشا از کاری که دخترشان کرده متعجب هستند و حالا نیوشا که در بازداشت است برای سایت جنایی از رابطه خانوادگی اش می گوید: *چه مدت است بازداشت هستی؟ چند روز است. برایم وثیقه صادر کردند و پدرم سند خانه را آورده که آزادم کند. *چرا با مردی رابطه برقرار کردی که ...
حسن خلق نداشته باشید هرچقدر ذکر بگویید فایده ندارد/ تبحر آیت الله فاطمی نیا در علوم غریبه و ادبیات عرب
نشده آیت الله فاطمی نیا صحبت کنید. تمام هم و غم پدرم درباره اخلاق بود، چون معتقد بود اخلاق، باب فهم معارف اسلامی است. ایشان می گفت حسن خلق نداشته باشید هرچقدر ذکر بگویید فایده ندارد لذا هر غضبی که می کنید چیزی از شما هدر می رود. به همین دلیل بر اخلاق توجه زیادی داشت و می گفت اگر این نباشد نماز خود را هم متوجه نمی شوید. دائم در سخنرانی ها می گفت که ائمه فرموده اند؛ غضب مفتاح همه شرهاست ...
گشت و گذاری در موزه یک روستا در طالقان + تصاویر
فوت شد و من با همان سن کمی که داشتم، دو سه تکه از وسایلش را گرفتم. یک ماهیتابه بود و یک شکلات خوری بلور قدیمی که دخترم چند سال قبل آن را شکست. آن موقع دلم می خواست وسایل بیشتری از ارثیه مادربزرگم بردارم اما برایم حرف در می آوردند که دنبال جمع کردن جهیزیه ام هستم! بعدها پدرم گفت کاش من همه وسایل مادرم را به تو داده بودم چون خوب ازآنها نگهداری می کنی و من هر وقت به آنها نگاه می کنم خاطرات مادرم ...
حکایت شرم آور مرد نوجوان باز تهرانی
اصلاح تربیت در اهواز انتقال یافت. خشونت در صدای صادق مانع از تشریحی آرام می شود: اعضای خانواده اکبر از خودش گرفته تا برادرانش معتاد هستند. نسبت فامیلی با ما دارند. من تک تک آنها را خوب می شناسم. تمام بچه های روستا از صبح تا شب در خیابان در حال بازی هستند؛ اما ما همیشه نگران بچه هایمان هستیم. آنها را در خیابان تنها رها نمی کردیم. همسرم وقتی دید، محمد قصد دارد برای خرید کبوتر به بیرون از خانه ...
افتخار کنید که مسلمان به دنیا آمده اید
شاءالله خداوند اجری عظیم به شما عطا فرماید برادرم سید کمال و برادر سید داود یادم نمی رود که در زمانی که به حق چه در خانه و چه در بیمارستان بستری بودم چه خدماتی نسبت به من و خانواده ام کردید. در دوران زنده بودنم همیشه به یاد خدمت های شما بودم و امیدوارم از اینکه نتوانستم جبران کنم مرا می بخشید. برادران همیشه به یاد خدا باشید و همه کارهایتان را برای رضای خدا بکنید. تمام دوستان را که می بینید از طرف ...