سایر منابع:
سایر خبرها
2 حادثه وحشتناک برای سرایدار بدشانس مدرسه ابتدایی / در رباط کریم رخ داد + عکس
دست محمدرضا را خاموش کند؛ ولی من که دیرتر به این ماجرا رسیده بودم، قصد داشتم شرایط را از حالتی که بود خارج کنم که حادثه بدتر، به دست من رقم خورد. مصیبی در ادامه ماجرا می افزاید: من می خواستم گالن گازوئیل را از آن محیط دور کنم که با لگد آن را پرت کردم تا از آتش دور بماند؛ ولی تمام آن گازوئیل ها روی همسرم ریخت. زهرا سوخت و من مانده بودم که چه کنم. بازگشت از مرگ هرچ ...
دختر 20 ساله: سرباز پادگان را به خانه آوردم تا با او...
کنید؟ چرا او هر زمان دوست دارد به خانه بازمی گردد یا هرگاه دلش می خواهد از خانه بیرون می رود؟ با وجود این، تنها پاسخ آن ها این بود که او پسر است اما آینده تو نابود می شود! این استدلال های پدر و مادرم درحالی بود که من تحت تاثیر شبکه های ماهواره ای، فقط آزادی می خواستم! دوست داشتم کسی مرا به خاطر ارتباط با دیگران سرزنش نکند. معتقد بودم هیچ کدام از اعضای خانواده ام مرا درک نمی کنند! در این ...
هرکسی جای من بود دیوانه می شد/ خواهرم با شوهرم رابطه داشت و من ...
ماهه داریم. شوهرم متاسفانه با خواهرم رابطه دارد و من این ماجرا را بعد از به دنیا آمدن فرزندمان متوجه شدم. وی در مورد نحوه اطلاع از این موضوع گفت: در دوران نقاهت بارداری در خانه پدر و مادرم بودم. یک شب به همراه برادرم برای برداشتن وسایل به خانه رفتم و آنجا بود که متوجه شدم شوهرم با خواهرم رابطه دارد. ابتدا اصلا نمی توانستم باور کنم که خواهرم در حق من خیانت کرده است ولی بعد از مدتی که ...
بعد از پایان ماه عسلم با صحنه ای رو برو شدم که کابوس هر شبم بود!
بغض راه گلویم را بست. حالا اگر می خواستم حرف بزنم چه می توانستم بگویم؟... بدنم داغ شده بود. سکوت اتاق را گرفته بود و همین بیشتر عصبانی ام می کرد. بی اختیار بلند شدم و به سمت کاظم رفتم. وقتی سوزش کف دستم را احساس کردم متوجه شدم بی آنکه با اراده خودم باشد، صورت کاظم را با سیلی دردناکی نواخته ام. دستم مورمور می شد. بدنم هنوز داغ بود. لیلا روی صندلی نشسته بود و به من و کاظم نگاه می ...
ارادت محمد به ائمه(ع) کار خودش را کرد
همسر این شهید عزیز خاطراتی را از وی روایت می کند که مشروح آن در ادامه می آید: آقا محمد از همان ابتدای جنگ عراق و سوریه و زمانی که بحث تجاوز و تعدی به حرمین شریفین پیش آمد، به فکر رفتن بود. چند سالی بود که پیگیر رفتن شده بود. من هم به رفتن آقا محمد رضایت دادم. روزی که حرف از رفتن و راهی شدنش پیش آمد، من مخالفتی نکردم. چون نمی خواستم شرمندۀ اهل بیت (ع) شوم. من همیشه با خودم می گفتم که اگر ...
داستان جالب نابینایی که خیاط شد
خود می داند و دلیلش را این گونه بیان می کند: من یک دختر ناتوان جسمی دارم که نیاز به مراقبت و رسیدگی دارد و اکنون تمام کارهای او را همسرم انجام می دهد. دختر دیگرم ازدواج کرده و معاون مدرسه است و الحمدالله کار و زندگی خودش را دارد. پسری دریانورد نیز داشتم که متأسفانه در کشتی سکته قلبی کرد و به رحمت خدا رفت. او پسر بزرگ و تنها پسرم بود که سال های پیش این امانت را به خدا بازگرداندم. غم از ...
از بوسیدن پیکر مطهر در سیل عزاداران تا تبرک جستن به کفن حضرت
و بیرون آمد، ایشان بود. خیلی نگران حال ایشان بودم. با زحمت سنگ آوردند و لحد را با کمک آقای رضا گنجی که از محافظین است، گذاشتم و عشق همه ملت ایران و مظلومان تاریخ را دفن کردیم. خیلی سخت گذشت، در اثر ازدحام نمی توانستم بیرون بیایم، مردم ریختند خاک قبر امام را به عنوان تبرک بردند، کفش هایم هم زیر خاک رفت و هیچ کس هم نبود به دادم برسد. داشتم خفه می شدم که با خود گفتم: تقدیرم این است که با ...
ایوب آقاخانی: نمایش رادیویی منجی من بود/ بیایید با چشم گوش ببینیم
گروه هنر خبرگزاری مهر از این پس پرونده ویژه ای را به انتشار نمایش های رادیویی اختصاص می دهد؛ آثاری که برای مخاطبان و علاقه مندان به تئاتر و نمایش رادیویی جذابیت های شنیداری بسیاری دارند.
یک ماه با شیطان
کارشناسی ارشد و باکلاس تر هم هست. تصمیم گرفتم برم روی پایان نامه هاشون کار کنم. باید فریب شون می دادم تا فکر کنن به جای این که پایان نامه بنویسن بهتره برن پی راه های غیرقانونی و.... داشتم با خودم فکر می کردم و به سمت دانشگاه تهران در حرکت بودم. به میدون انقلاب که رسیدم، راسته ی کتابفروشیا، هر بیست و هفت سانتی متر یکی داد می زد پایان نامه، پروپوزال ، تحقیق... می فروختن. یعنی اگه می خواستی به قاعده ی ...
همسرم باعث شد با دختران دم بخت طرح دوستی بریزم
را در کیفم قرار دادم و فرزاد به بهانه اینکه می خواهد کنار خیابان پارک کند از من خواست تا از ماشین پیاده شوم و به مغازه طلا و جواهر فروشی او در پاساژ بروم. وی ادامه داد: او با این ترفند، کیفم را که پر از طلاهایم بود، به سرقت برد و فرار کرد. من هم تمام مغازه های پاساژ را رفتم و متوجه شدم که هیچ کس فرزاد را نمی شناسد. بعد هرچه به موبایلش زنگ زدم جوابم را نداد و آنجا بود که متوجه شدم مرد ...
من آشپز حرم هستم/ گفت وگوی قدس با مسئول آشپزخانه مهمانسرای صحن غدیر بارگاه رضوی + تصاویر
) مستأجر بودیم و پس از مدتی زندگی در منزل ایشان در سال های 76 یا 77 بود که با چند خانه فاصله تا منزل ایشان، به یکی از منازل دیگر در همان محله نقل مکان کردیم. یک روز پس از بازگشت از محل کار (مجتمع صنعتی گوشت مشهد) همسرم به من گفت: دوست داری برای حرم امام رضا(ع) آشپزی کنی؟ در جواب پاسخ دادم: بله چه افتخاری بالاتر از اینکه برای امام رضا(ع) کار کنم. سپس آگهی چاپ شده در روزنامه قدس را نشانم داد ...
زلاتان: به هیچ کس نگفته بودم که از فوتبال خداحافظی می کنم/ خدا هم از رفتنم ناراحت بود!
: امروز صبح (صبح روز بازی) وقتی که از خواب بیدار شدم، دیدم که دارد باران می بارد. به خودم گفتم که حتی خدا هم امروز غمگین است. حتی خانواده ام هم نمی دانستند که امروز قرار است چه اتفاقی بیفتد. مثل یک مرده متحرک بودم. با هیچ کس شوخی نکردم، حتی حرف هم نزدم. تنها سه ماه پیش از فکر کردن به بازنشستگی هم می ترسیدم اما امروز آن را پذیرفته ام و احساس می کنم که برای بازنشسته شدن آماده ام. طبیعتاً کمی هم ناراحتم ...
وقتی شوهرم حمام رفت، سراغ موبایل و جیب هایش رفتم / هر چی که بگید دیدم، حالم بد شد، چاقو رو برداشتم ...
بخوابم تو چیزی لازم نداری؟وقتی در جوابم طوری حرف زد که انگار من تنها عشق زندگی اش هستم دوباره دلم خواست چاقو را بردارم و... از آن شب به بعد دیگر زندگی نداشتم و سیروس برایم بی وجودترین موجود روی زمین شده بود ،حتی بچه ها هم متوجه شده بودند. خودم را بی پناه ترین زن دنیا می دیدم،آن مرد خانواده دوست، خوش تیپ و خوش قیافه روز به روز بدخلق تر و بدریخت تر می شد،انگار ده سال خوشی و خوشبختی را یک ...
می دانستم شوهرم در خانه دوربین گذاشته ! / دنبال ارتباط های سیاهم بود !
زن 30 ساله درباره سرگذشت خود گفت: پدرم کارگر ساده ای است که در یکی از ادارات نیمه دولتی کار می کند و من اولین فرزند خانواده هستم که تا مقطع دیپلم درس خواندم اما از همان دوران کودکی و نوجوانی، دختر آزادی بودم و هیچ کس برای نوع پوشش یا رفتارهایم مرا سرزنش نمی کرد. به همین علت همواره با مانتو در کوچه و خیابان تردد می کردم و هیچ وقت چادر نپوشیدم. البته مقداری از موهایم را نیز به خاطر جلوه ...
نوری: می خواستم به کشتی برگردم اما به عنوان حریف تمرینی به اردو دعوتم می کردند
سهمیه باشم. در مسابقات کشوری روی تشک آمده بودم. نوری با تاکید بر اینکه آمادگی خوبی هم برای حضور در جام تختی داشته، ادامه داد: اگر سهمیه می دادند، با شرایطی که داشتم می توانستم خوب نتیجه بگیرم که متاسفانه نگذاشتند و این حرکت دلسردم کرد. من 15 سال عمرم را در اردوها و مسابقات گذراندم. در این سال ها این همه اول شدم و مرا نبردند، مورد بی مهری و بی محبتی قرار گرفتم. فکر نمی کنم درخواست سهمیه ...
روایتی تلخ از 15 خرداد خونین بانه
زیاد وارد شدم دیدم پدر همسرم آنجاست و بالای سرم همسر بود با کمک یکی از نیروهای نظامی همسرم سوار هلی کوپتر کردیم و بلند شد که بعد از چند ثانیه هلی کوپتر دوباره بر زمین نشست و همسرم را پایین آوردند و گفتند که فوت کرده اما نمی دانم بعد از چند ثانیه صدایی از همسر آمد گفتند شکر خدا زنده است و دوباره سوار هلی کوپتر کردند. از پادگان بیرون آمدم یکی از فامیل هایم را دیدم گفت دخترت عایشه خانه ما ...
خدا هم از رفتنم ناراحت شد/ زلاتان: حتی باشگاه و همسرم از خداحافظی ام خبر نداشتند!
طولانی مدتی داشتم، واقعا طولانی بود. از همه به خاطر قدرتی که به من دادند و آدرنالین و احساساتی که کمکم کرد ادامه دهم تشکر می کنم. او که در زمین و در زمان خداحافظی بسیار احساساتی به نظر می رسید، در طول نشست خبری به همان سبک همیشگی اش برگشت و اضافه کرد: امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم باران می بارید. با خودم گفتم که حتی خدا هم امروز غمگین است. حتی خانواده ام هم نمی دانستند امروز چه رخ خواهد ...
مرا به خانه ای در یکی از محلات شمال تهران برد / به اون نگفتم که شوهر دارم !
خیابان رها کرده بود. من عاشق او شده بودم و به خاطر این عشق از شهر خودم راهی تهران شدم همسر بیمارم را فریب دادم و مثل یک همسر چندین روز در کنار ندیم بودم و او مرا درست مثل یک وسیله مصرفی دور انداخته بود. سرخورده و شرمنده به شهرم بازگشتم و درست زمانی که تصمیم گرفتم گذشته را جبران کنم و با پنهان کردن خیانتم به زندگی با همسرم ادامه دهم او نیز بر اثر بیماری درگذشت. فکرش را بکنید ...
خداحافظی زلاتان با هواداران میلان: اگر خوش شانس باشید همین اطراف همدیگر را می بینیم!
احساسی قوی بود. اگر سه ماه پیش کسی از من درباره بازنشستگی می پرسید، دیوانه می شدم، اما در حال حاضر این واقعیت را می پذیرم. در 10 روز گذشته تصمیم گرفتم از فوتبال خداحافظی کنم. هر بازیکنی رویای بازنشستگی در زمین را دارد اما متأسفانه این امکان وجود نداشت. وقتی در دومین دوره خود به میلان پیوستم، احساس می کردم خلبانی هستم که باید این تیم را هدایت کند. من این نقش را خیلی دوست داشتم. دلم برای ...
رابطه نامشروع دختر و پسر نوجوان دردسرساز شد و...
آشنا شدم و با هم به ویلا رفتیم. او در ادامه در خصوص اتفاقات رخ داده در ویلای پدرش گفت: چون می دانستم تا پایان هفته پدرم به ویلا نمی آید به آن دختر اجازه دادم چند روز در آن جا بماند؛ من هم هر روز با تهیه مواد خوراکی ساعت هایی را در کنار او می ماندم. آن دختر آخر هفته به منزلشان بازگشت و دیگر او را ندیدم. حالا پدر و مادرش مدعی هستند که با شرایط به وجود آمده باید آن دختر را به عقد رسمی خودم ...
عارضه مغزی بازیگر مطرح سریال سربداران
آفتاب نیوز : محمدعلی ساربان بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون درباره تازه ترین فعالیت های هنری خود توضیح داد: واقعیتی که باید به آن اشاره کنم این است که متأسفانه به دلیل عوارض سکته ای که حدود 3 سال پیش برای من اتفاق افتاد، بخشی از توانایی بدنی خودم را از دست دادم. حدود سه سال پیش سکته مغزی کردم و بخش هایی از بدنم دچار لمس شدگی شد و حتی قدرت بیانم را هم از دست داده بودم. چند ماهی ...
زنی که در مهمانی های شرم آور شوهرش اسیر شد...
خواهران و برادرانم نتوانستند حتی تا مقطع دیپلم تحصیل کنند. من در خانواده ای بزرگ شدم که نه تنها از اوضاع مالی نامناسبی برخوردار بود بلکه پدر و مادرم هیچ گاه توجهی به نیازهای عاطفی و روحی ما نیز نداشتند. با وجود این من با همه سختی ها به تحصیلاتم ادامه دادم و برای ادامه تحصیل در مقطع کاردانی وارد دانشگاه شدم. این در حالی بود که باز هم خانواده ام اهمیتی به این موضوع نمی دادند و ...
همسرم ضعف جنسی داشت تا مژگان رو دید ...!
دونست . دعواها و بگو مگوهای ما زیاد تر شد و من در اشتباه سوم تمام آنچه که اتفاق می افتاد را با مژگان در میان می گذاشتم و به اصطلاح درد و دل می کردم در حالی که بی خبر از همه جا بعدها متوجه شدم که ناصر و مژگان با هم ارتباط گرفتند و مدتهاست که درگیر شدند . این اتفاقات باعث افسردگی شدید من شد و بالاخره یک صبح پاییزی با ناصر به صورت توافقی جدا شدیم و چند وقت بعدش هم دیگه خبری از مژگان نشد . ...
دردسر خوردن قرص های نازایی و زندگی در کنار هوو در یک ساختمان + جزییات
اش قصد ازدواج مجدد دارد، ولی به روی خودم نمی آوردم. چند ماه گذشت و محمدعلی به بهانه های مختلف نزد هوویم می رفت که پنهانی با او ازدواج کرده بود. بالاخره همسرم ماجرای ازدواجش را آشکار کرد و به من گفت: مانند همان نقشه قبلی بعد از به دنیا آمدن فرزند، او را طلاق می دهد. یک سال بعد پسر هوویم به دنیا آمد و من خیلی از این موضوع خوشحال بودم. حالا دیگر همه فامیل ماجرای تجدید فراش همسرم را می دانستند و ...
راه شهید طهرانی مقدم را الگوی خود قرار دادم
ملی پوش رشته کشتی آلیش بانوان در حاشیه این دیدار اظهار کرد: موفق شدم مدال نقره مسابقات را کسب کنم و طبق نیتی که از قبل داشتم این مدال را تقدیم روح شهید عزیزمان حسن طهرانی مقدم کردم. وی با بیان اینکه یک سری از کارها دلی است، افزود: امیدوارم که روح این عزیز را شاد کرده باشم. ملی پوش رشته کشتی آلیش بانوان خاطرنشان کرد: بر اساس تحقیقاتی که در زندگینامه این شهید عزیز داشتم یک وجه ...
با کیارنگ علایی که بیش از 100 گربه را نجات داده است/ 70 درصد درآمدم برای درمان گربه هاست
دانشگاه بروم هنگام تدریس، بچه گربه از ذهنم دور نمی شد، برای همین بعد از پایان کلاس به سرعت خودم را به خانه می رساندم. طوری شده بود که به محض باز کردن در پارکینگ بچه گربه به سمت من می آمد. همان روزها متوجه شدم چشم بچه گربه به شدت عفونت کرده، چون در آن زمان هیچ اطلاعاتی درباره بیماری های گربه ها نداشتم، فکر کردم بچه ها با ساچمه به چشمش زده اند. او را برای درمان بردم و این، اولین درمان یک گربه توسط من ...