من را فرشته صدا نزنید ؛ گفت وگویی متفاوت با یک ترنس | وقتی گفتند تغییر ...
سایر منابع:
سایر خبرها
داستان واقعی دختری که پسر شد و پسری که دختر شد
به گزارش همشهری آنلاین،خانواده اش از همان ابتدا با مسیری که او انتخاب کرده بود مخالفت کردند. می گوید که بارها کتک خورده و تهدید شده اما از یک جا به بعد داستان زندگی اش را خودش نوشت. او نمی خواست مثل دیگر ترنس ها از طرف اعضای خانواده طرد شود اما تسلیم شدن را هم نپذیرفت، سال ها تلاش کرد تا بالاخره کاری کرد کارستان. حالا دیگر مدت هاست که خانواده ی او برای حمایت از جامعه ی ترنسکشوال ها قدم بر می ...
سارق خشن گوشی سرقتی را به خواهرش هدیه داد
حادثه 24 - وقتی سارق آزارگر، گوشی سرقتی را به خواهرش به عنوان کادوی تولد هدیه داد، تصورش را نمی کرد که همین کادو، دست او را رو کند. چندی قبل رهگذران در غرب تهران چشم شان به پیکر نیمه جان و زخمی زنی جوان افتاد و اورژانس را خبر کردند. این زن در بیمارستان مدعی شد که به دام یک سارق خشن افتاده است. وی برای ماموران پلیس تعریف کرد: شب حادثه به عنوان مسافر سوار یک پراید شدم که به خانه ام بروم ...
روایتی از فرشته ها در دلنوشته ای برای رهبرم
به گزارش ایکنا، کتاب دلنوشته ای برای رهبرم ، گزیده ای از دلنوشته فرشته ها بعد از دیدار مقام معظم رهبری از سوی اداره کل قرآن، عترت و نماز معاونت پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش منتشر شد. در ابتدای این کتاب منتشر شده می خوانیم: متفاوت ترین و صورتی ترین دیدار زندگی ام با آقا در حالی شکل گرفت که سی سال برای این دیدار بزرگ بودم! اما نباید می گذاشتم این مختصر سن اضافه مشکلی برایم ایجاد ...
قتل پایان ازدواج عاشقانه مرد آبادانی / سرنوشت تلخ سودابه
مرد جوان تحقیقات را آغاز کردند و این در حالی بود که این مرد وقتی خود را در تناقض گویی هایش گرفتار دید به ناچار لب به سخن باز کرد و به همسرش اعتراف کرد. ازدواج عاشقانه مرد جوان که دیگر راهی جز اعتراف نداشت در خصوص پایان شوم ازدواج عاشقانه اش گفت: سودابه دختر همسایه مان بود و او را بارها در کوچه دیده بودم و به او علاقه پیدا کرده بودم تا اینکه 10 سال قبل از خانواده ام خواستم ...
وقتی تصاویر خودمانی زن جوان با پیرمرد برای زنش ارسال شد...
مدرسه کار می کردم تا هزینه های خودم را تامین کنم. پدرم مردی با ابهت نظامی گری بود به طوری که با سخت گیری هایش راه هر گونه خلاف و خطا را بر ما بسته بود. با اتمام تحصیل در مقطع دبیرستان عازم خدمت سربازی شدم، هنوز یک ماه به پایان خدمتم مانده بود که پدرم مرا مجبور به ازدواج با دختر یکی از بستگانش کرد. در حالی که من آمادگی نداشتم با دختر یکی یک دانه فامیل پدرم ازدواج کردم ...
جنایت خانوادگی در جنوب تهران/ نمی خواستم برادرم را بکشم!
. همان موقع همسایه ها سر رسیدند و با اورژانس و پلیس تماس گرفتند اما برادرم جان سپرده بود و من همانجا بازداشت شدم. وی در حالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: باور کنید همه اعضای خانواده از رفتارهای برادرم خسته شده بودند. وقتی دچار توهم می شد دیگر چیزی نمی فهمید و رفتارهای عجیبی از خودش نشان می داد. بخشیدن مرد برادرکش پرونده وی با صدور کیفرخواست به شعبه دوم دادگاه کیفری ...
زندگی نامه و بیوگرافی بانو فخری خوروش
... پس بازیگری شما از نگاه آنان یک خطای بزرگ بود؟ - بله، اما خودم یقین داشتم که مرتکب هیچ خطایی نشده ام چرا که من ازدواج کرده بودم و از آن به بعد شرایط کاری ام را همسرم تعیین می کرد نه آنان. چطور شد که وارد کار بازیگری شدید یا بهتر بگویم چطور قرار بود همسرتان شرایط ورود شما را برای بازیگری مهیا کند؟ - من در تهران معلم بودم. در همان سال ها قرار شد تا جامعه لیسانسه ...
فخری خوروش که بود؟ + زندگینامه و بیوگرافی
همین خاطر از طرف پدر و مادرم طرد شدم. آن هم به مدت 9 سال، به طوری که وقتی پدرم بیمار شد و برای معالجه به تهران آمد، اجازه ندادند او را ببینم و من مجبور شدم از پشت شیشه های اتاقی که در آن بستری بود او را ببینم. پس بازیگری شما از نگاه آنان یک خطای بزرگ بود؟ - بله، اما خودم یقین داشتم که مرتکب هیچ خطایی نشده ام چرا که من ازدواج کرده بودم و از آن به بعد شرایط کاری ام را همسرم ...
بازیگر معروف کرمانشاهی الاصل در آمریکا درگذشت
رخ داد از کرمانشاه به تهران آمدم. به همین خاطر از طرف پدر و مادرم طرد شدم. آن هم به مدت 9 سال، به طوری که وقتی پدرم بیمار شد و برای معالجه به تهران آمد، اجازه ندادند او را ببینم و من مجبور شدم از پشت شیشه های اتاقی که در آن بستری بود او را ببینم. پس بازیگری شما از نگاه آنان یک خطای بزرگ بود؟ - بله، اما خودم یقین داشتم که مرتکب هیچ خطایی نشده ام چرا که من ازدواج کرده بودم و از آن به بعد ...
راز مرگ تلخ یک مرد پس از 18 سال فاش شد
به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از تسنیم، چندی قبل زن جوانی به یکی از کلانتری های تهران مراجعه کرد و هنگامی که مقابل افسر نگهبان قرار گرفت، گفت: اوایل سال 1384، پدر و مادرم از یکدگیر طلاق گرفتند و از آن زمان که کودک بودم دیگر پدر گمشده ام را ندیده ام؛ لطفا کمکم کنید تا پدرم را پیدا کنم. پس از ثبت شکایت در کلانتری و تشکیل پرونده در دادسرای امور جنایی تهران، تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی با ...
یک خاطره خاص از نابغه اطلاعاتی جنگ
مادرم رسیدم. خواب بودند. پدرم بعد از هشت ماه که مرا دید، گزارش کاملی از کشت و زرع را داد و گفت: خسته ای بخواب. به اتاق خودم رفتم؛ گردوخاک آن را گرفته بود. بلافاصله خوابم برد. پدرم در حال بیرون رفتن از منزل بود که از خواب بیدار شدم. پدرم همیشه یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار می شد، نافله شب می خواند و برای نماز جماعت به مسجد می رفت؛ وقتی از مسجد برمی گشت، بقیه را برای نماز بیدار می کرد. صبحانه ...
این روح زندانی زمین است! / داستان جنایی
هفته به حالت کما رفته بود، خونریزی مغزی به اندازه ای شدت داشت که خانواده اش حاضر شده بودند اعضای بدن او را هدیه بدهند اما 24 ساعت پیش از اجرای این تصمیم، بیل به هوش آمد و حالش در کمتر از یک ساعت به حالت عادی برگشت تا جایی که توانست حرف بزند. بیل سراغ کانی را گرفت اما همه می دانستند دختر ثروتمندترین مرد سیاتل ربوده شده است و هیچ سرنخی از آدم ربایان نیست. وقتی شنید کانی هنوز گروگان است ...
شکایت از دختر جوان به اتهام رابطه نامشروع
ازدواج کرد من را که باردار شد پدرم او را رها کرد. من پنج ساله بودم که با مرد دیگری صیغه ای ازدواج کرد از او هم چند سال بعد جدا شد و من و مادرم حالا با هم زندگی می کنیم. *چرا مادرت هیچ وقت ازدواج دائم نکرد؟ از بس بدبخت بود. او مادر نداشت و نامادری اش هم تا جایی که می توانست او را اذیت می کرد. بعد هم مادرم در 14 سالگی با رضایت پدربزرگم صیغه مردی شد که آن مرد پدر من بود. ...
حاج همت می گفت سال ها باید بگذرد تا بروجردی را بشناسیم
اینکه عمویم را یکی دو روز بعد برگشت از قم دستگیر کردند و حتی نامش را جزو اعدامی ها قرار دادند، ولی به خواست خدا نجات پیدا کرد. پدرم نوار سخنرانی امام را که ما خدمت ایشان در قم رسیده بودیم آورده بود خانه و همراه رساله بدون جلد ایشان نگه می داشت. جلدش را برداشته بود تا مبادا کسی متوجه شود. از ماجرای نوار هم چیزی به ما نگفته بود. چند سال بعد که من و اخوی بزرگ تر شده بودیم و به دبیرستان می رفتیم، به ...
پسری که دختر شد ؛ گزارشی خواندنی از جوانی که تغییر جنسیت داد | از کودکی عاشق لوازم آرایش مادرم بودم | ...
به گزارش همهشری آنلاین، ر. صفوی زنی است که یک سال است جراحی کرده، حقوق خوانده است، خانواده ی بسیار خوبی دارد، حامی ترنس هاست، فعالیت حقوقی دارد، بسیار خوش انرژی و با اعتماد به نفس است و در لحن و مدل گفتارش هیچ چیزی وجود ندارد که مخاطب را دلزده کند. ر 40 ساله است، اهل کرمان، اما تازه یک سال است در قالب واقعی خودش زندگی می کند و می گوید هیچ چیز به این اندازه نمی توانست حال و روز او را عوض کند. ...
گروگانگیری با تقلید صدای دختر خانواده
تقلید صدای دخترم مدعی شد که او را گروگان گرفته و اگر 500 میلیون تومان طلا برایش ارسال نکنم دخترم را خواهد کشت؛ من نیز که بسیار ترسیده بودم طلاها را در مدت زمانی کوتاهی تهیه کرده و برایش در کرج ارسال کردم اما ساعتی بعد فرزندم به خانه آمد و عنوان کرد در طول روز کلاس زبان بوده و به گروگان گرفته نشده است. رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ ادامه داد: بنابر حساسیت موضوع کارآگاهان وارد عمل شده و با ...
سرنوشت تلخ پسری که عاشق دختر مسافر شد
...> این گونه بود که با رها کردن درس و مدرسه راهی بازار کار شدم و به شاگردی و پادویی در مغازه ها پرداختم، از طرف دیگر پدرم به دلیل بیماری فوت کرد و من هم به این ترتیب از خدمت سربازی معاف شدم، در حالی که آرام آرام فروشگاه پوشاک راه اندازی کرده بودم روزی مادرم زوج میان سالی را به همراه یک دختر جوان به خانه آورد تا برای اقامت پنج روزه مهمان ما باشند.آن ها از کرمانشاه و برای زیارت به مشهد آمده بودند، اما ...
قتل، پایان ازدواج عاشقانه مرد آبادانی
وقتی مرد آبادانی در عشق به دختر همسایه شکست خورد و با دختر دیگری سر سفره عقد نشست کسی تصور نمی کرد سرنوشتی فاجعه بار در راه است.
دیدار با مادر و همسر شهیدی که 18 سال انتظار کشید | میان تابوت شهدا دنبال عبدالله می گشتم
بزرگ تر بود، فقط 17 سال داشت که آمد خواستگاری. یک سال عقد کرده بودم، بعد در همان خیابان ری صاحب خانه شدیم. شوهرم در مغازه لاستیک فروشی کار می کرد، سرش به کار خودش گرم بود. مردمدار و بی آزار نشان می داد. خوش برخورد بود و معاشرتی. با آنکه فقط تا کلاس نهم درس خوانده بود، اما همه از عقل و پختگی و درایتش حرف می زدند. ثمره ازدواجمان دو فرزند بود، یک دختر و یک پسر. عبدالله سال 1341 به دنیا آمد، دی ماه ...
مادر شهید صادقی جعفری از دلتنگی هایش می گوید | عباس همه چیزش را با مردم قسمت می کرد
پیش در ذهنش تداعی شود: 13 سالم بود که ازدواج کردم، 4 خواهر بودیم، من دختر آخر خانواده بودم. همسرم علیرضا جعفری صادقی، بچه پیشوای ورامین بود اما ساکن تهران شده بود و روی اتوبوس کار می کرد، از میدان خراسان تا دروازه دولاب مسافر می برد. من هم یکی از مسافرها بودم! البته چون در محل خودمان ساکن بود کم وبیش مرا می شناخت. یکی دو سال من و خانواده ام را زیر نظر داشت. بعد از اینکه تحقیق ها و پرس وجوهایش به ...
درخواست شرم آور داماد، عروس 25 ساله را راهی کلانتری کرد!
و ناباوری، پرهام با بیان این که من دیگر تو را دوست ندارم به شدت کتکم زد . مرا از خانه بیرون انداخت چرا که من دیگر به دلیل خواسته های نامعقول و زننده او حاضر نمی شدم بیشتر از این مورد شکنجه های جسمی قرار بگیرم. از سوی دیگر چون هیچ آشنایی در مشهد نداشتم با پدرم تماس گرفتم و همان شب به شهرستان رفتم ولی روز بعد همسرم به اتهام سرقت گوشی تلفن از من شکایت کرد در حالی که خودش گوشی ...
مدرسه ای برای آموزش مداحی/ جواد قربان پور، مدرسی که می خواهد با کشف استعدادها نخبه پروری کند
وارد مدرسه علمیه آیت الله موسوی نژاد شدم. از همان زمان مداحی را هم شروع کردم و از محضر استادانی همچون واعظ زاده خراسانی، حجت الاسلام حداد و استادان حوزه علمیه قم بهره بردم. طلبگی و مداحی را مدیون دو نفر هستم؛ اول، عمویم که سال 1365 شهید شد. از پنج سالگی همراه او بودم و در این انتخاب تأثیر زیادی داشت. در جلسات مذهبی نیروهای اطلاعات سپاه و برنامه صبح های جمعه ختم صلوات منزل آیت الله حائری همراه او ...
ببینید | زنی بودم که دوست داشتم در خیابان ها نگاهم کنند | محجبه که شدم برای اولین بار از قدم زدن در ...
صحبت های جالب رُزالی بانوی تازه مسلمان بریتانیایی که روزگاری بازیگر هالیوود بوده است و هم اکنون علاوه بر فعالیت تبلیغی برای اسلام در شبکه های اجتماعی به فیلمسازی برای معرفی اسلام به غیر مسلمانان می پردازد را ببینید.
سرنوشت تلخ یک دختر فراری
دائم کتک می خوردم. اذیت می شدم و هیچ حامی ای نداشتم... چند کلاس درس خواندی؟ تا کلاس سوم بیشتر اجازه درس خواندن به من ندادند. چند ساله بودی که مادرت ازخانه رفت؟ تقریباً 9ساله بودم. از وضعیت ات بگو. درحال حاضر کجا زندگی می کنی؟ بعد ازآن همه اتفاق های تلخ که برایم پیش آمد رفتم کلانتری و مرابه بهزیستی معرفی کردند. چند وقتی است که آمده ام به بهزیستی و زندگی خوبی دارم و ...
فریب گرگی در لباس میش را خوردم/ لعنت به این زندگی که به خاطر بدهی مجبور شدم زن صیغه ای بشوم!
ام آمد. من هم بلافاصله به خواستگاری او پاسخ مثبت دادم و پای سفره عقد نشستم، ولی روزگارم از آن جا به بی راهه فلاکت و بدبختی رسید که فهمیدم همسرم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد. دیگر نمی توانستم با این شرایط به زندگی مشترک با او ادامه بدهم چرا که همه روزهای زندگی ام به مشاجره و قهر و دعوا می کشید. بالاخره چند سال بعد از او جدا شدم و نزد خانواده ام بازگشتم، اما از این که سربار ...