با اصرار شوهرم، دوستش مرا بی عفت کرد! / مرد بی غیرت در کلانتری مشهد لو رفت!
سایر منابع:
سایر خبرها
من از خیانت شوهرم گذشتم اما او نه...
شوهرم خیانت کرد من هم ناخواسته خیانت کردم. زن 28ساله با اشاره به خیانت شوهرش می گوید: وقتی یک روز وارد خانه شدم. زنی را در کنار شوهرم دیدم و من به مرور ناخواسته به شوهرم خیانت کردم ولی... به گزارش وقت صبح ، زن 28ساله درباره داستان خیانت خودشان گفت: پدرم شغل آزاد داشت و از نظر مالی در حد مرفه بودیم. زمانی که به سن نوجوانی رسیدم، شور و شر عجیبی وجودم را فرا گرفت و به دختری ...
مریم پس از همخوابی همزمان با مردان غریبه در خیابان معتاد شد
روز مادرم تصمیم گرفت شوهر کند و به من گفت برو خانه پدرت. وسایلم را دستم داد و من راهی خانه پدرم شدم. تقریباً 10 ساله بودم. درسم خیلی خوب بود. نامادری ام با من خیلی خوب رفتار می کرد. دو خواهر هم داشتم. پدرم چند سالی بود که ازدواج کرده بود. حتی یکی از خواهرهایم از من بزرگ تر بود. پدرم همیشه سرکوفت من را به خواهرهایم می زد و می گفت ببینید مریم چقدر درسخوان و بااستعداد است، با اینکه من بالاسرش نبودم ...
زن جوان در یک قدمی قصاص
جنایی به خود گرفت و خانواده میثم از عروس شان شکایت کردند و گفتند پسرشان معتاد نبوده و حتی سیگار هم نمی کشید. ادعای بی گناهی بدین ترتیب زن 38 ساله به نام مهناز بازداشت شد اما ادعا کرد دستی در مرگ شوهرش نداشته است. وی گفت: شوهرم دچاراختلال خواب شده بود و شب ها خوابش نمی برد. به همین خاطر گاهی به او قرص آرام بخش می دادم تا راحت بخوابد. در حالی که خانواده میثم شکایت شان را پس ...
تجاوز فجیع و دسته جمعی به دختر جوان در تهران | ماجرا چه بود؟
او حالا یک مادر تمام عیار است و زیر نظر موسسه خیریه مدت پنج سال است که اعتیادش را ترک کرده است: *از چند سالگی معتاد شدی؟ تقریباً نوجوان بودم که معتاد شدم، بعد از آن شب وحشتناک دیگر همه چیز در زندگی من نابود شد. *از کدام شب حرف می زنی؟ از آن شبی که گروهی به من تجاوز کردند و من یکه و تنها آواره خیابان شدم. *اول از زندگی خانوادگی ات بگو. از پدر و ...
زندگی برادرم مثل وصیتنامه بود
. همین که راهی رفتن به سمت بیمارستان شدیم همسرم گفت: هر آمدنی رفتنی دارد که بین راه متوجه شهادت برادرم شدم. وی با اشاره به مراسم شب هفتم برادرش بیان کرد: شب هفتم مراسم برادرم بود که با خبر شدیم چهل نفر از مسئولین ما که برای اعزام به جبهه با هواپیما راهی بودند به وسیله نیروهای ضد انقلاب هواپیما دچار مشکل شد و به شهادت رسیدند. یکی از آن شهدا شهید رزاقی امام جماعت مسجد بقیه الله بود که در ...
ازدواج آقای مدیرعامل با دختر پرحاشیه+ جزئیات
به گزارش سلام نو به نقل از رکنا، هر وقت می دیدم مادرم به دیر آمدن یا بی خبر بودن از پدرم، گیر می داد، خنده ام می گرفت، بابا حسن مرد زحمتکشی بود و هر روز خسته و با چشمان سرخ شده از سر کار به خانه می آمد. البته این پایان کار نبود، او برای اینکه خرجی زندگی مان لنگ نماند، شب ها هم در خانه کار می کرد، وقتی می خوابیدم ساعت ها چراغ خانه روشن بود و او به صحافی کتاب ها می پرداخت. کار سختی بود ...
بلایی عجیب برای مرد 45 ساله
بود که در پی نظر کارشناسی، راننده خاطی را 25 درصد و مرا 75 درصد مقصر سانحه رانندگی تشخیص دادند و این گونه در حالی به پرداخت دیه سنگین در این حادثه مرگبار محکوم شدم که بیمه خودروام نیز به اتمام رسیده بود و ... اگرچه من به خاطر انسانیت و کمک به یک جوان حادثه دیده، تلاش کردم او را با تماس سریع با مراکز امدادی نجات دهم اما نمی دانستم که روغن ریزی خودرو، چنین بدبختی بزرگی را برایم ایجاد کرده است. حالا هم با دو فرزند و در حالی که هیچ پس انداز و سرمایه ای ندارم با این مشکل حاد در زندگی روبه رو شده ام و نمی دانم چه کنم... ...
خیانت مرد 65 ساله زنش را به کلانتری کشاند / سرپیری معرکه گیری! + عکس
اطراف چشمانم خیره شدم هیچ وقت فکرش را نمی کردم که یک روز ایرج اینطور در حق من نامردی کند. بعد از آن روز تعقیبش کردم طوری که خودش هم متوجه نشد و توانستم آدرس آن زن غریبه را به دست بیاورم او نامش فریده بود سراغش رفتم و وقتی می خواستم زنگ خانه خانه را بزنم دستانم به لرزه افتاد به خودم گفتم چه بگویم اینکه شوهرم قدر مرا ندانسته و سراغ زن دیگری رفته دستم را مشت کردم ودرحالیکه به زور خودم را کنترل ...
درباره همت فاطمه سریرپور در کارآفرینی و احیای صنایع دستی منطقه اش؛ خودم را باور کردم
گفتم که بدانید خانواده تا چه اندازه می تواند در ایجاد اعتماد به نفس در فرزندانش تأثیر داشته باشد. همین حالا هم که دیگر یکی از عموها و پدرم در میان ما نیستند، وقتی به روستا می رویم باز هم عمویم می گوید باید تا روستا شما راننده تراکتور باشید و این، حس بسیار خوبی به من می دهد. همه چیز از یک پیامک آغاز شد من در روستای خودمان و همچنین در یزد درس خواندم. به خاطر شغل همسرم که در اداره ...
حکایتی از دلدادگی کویرنشینان به مولایشان/اینجا عشق علی موج می زند
سوالم پیرامون عشقش به امام علی (ع)، لب به سخن می گشاید. امام علی (ع) یتیم نواز است. آمده ام تا دست نوازش بر سرم بکشد. مادرم از قصه های امام علی برایم می گوید تا غم نداشتن پدرم را نخورم. نفس عمیقی می کشد و ادامه می دهد: وقتی هم کلاسی هایم از پدرم می پرسند، در مورد امام علی ( ع) صحبت می کنم. چون به قول مادرم، امام علی پدر همه یتیمان است. امشب هم به جشن تولدش آمده ام تا از او ...
تندروی برخی سلیقه من نیست، اما به آن ها احترام می گذارم/ شنیدن بعضی تهمت ها برایم عادی شد
دعا و محبت اهل بیت بود. همه این ها سنگ بنای زندگی آینده من شد. پدر خیلی مرا به درس خواندن تشویق می کرد. در جمع دوستان خود موفقیت های مدرسه ای مرا باعث افتخار خود می دانست. اگر دوستانش از من سؤالی می کردند و من به خوبی پاسخ می دادم، این مسئله باعث خوشحالی پدرم می شد و مرا نیز به ادامه تلاش تشویق می کرد. البته پدرِ مادرم هم اگرچه در کسوت روحانیت نبود، تحصیلات حوزوی داشت و در جوانی از ...
اتفاق عجیب برای یک راننده تاکسی در تهران ؛ تا حالا سه نوزاد در تاکسی من به دنیا آمده اند
کردید؟ من عاشق بودن با مردم هستم. خیلی از همکارانم در این سال ها غیر از رانندگی سراغ شغل های دیگر هم رفته اند و بعد دوباره برگشته اند. اما من به صورت مستمر این شغل را دنبال کرده ام. خیلی کارهای دیگر از دستم برمی آید، اما عشق با مردم بودن من را به ادامه این کار تشویق کرده است. فکر می کنم هیچ کسی به اندازه یک راننده تاکسی در متن جامعه حضور ندارد و من این موضوع را خیلی دوست دارم. ضمن اینکه ...
گفت و گو با عکاسی که در جماران ازدواج کرد | امام گفت با هم مهربان باشید
از موارد هم که با تهران تماس گرفتم متوجه شدم همسرم بیمار در بیمارستان بستری است و به همین دلیل با مسئولم تماس گرفتم و گفتم که به چه دلیلی می خواهم برگردم که آنها هم موافقت کردند و من هم برگشتم. گرچه عکس های دوران جنگم را دوست دارم و برای آنها بارها مورد قدردانی قرار گرفته ام اما عکسی را که از امام گرفتم و برای آن به من تقدیرنامه دادند بیشتر از همه دوست دارم. برای عکاسی از بیت ...
بازیگر معروف سریال های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی ام باقی بماند
بگیرد و طرز تفکرش را رشد بدهد. در ادامه گفت وگوی ما را با او و پسرش راستین می خوانید. امیر غفارمنش به روایت خودش کیست؟ نمی توانم بگویم بچه پایینم یا بالا، ولی از طبقه متوسط هستم. من زود بزرگ شدم. کودکی نکردم. دلیل شیطنت های الانم هم همین است. توی سن سیزده سالگی، یک بحران برایمان پیش آمد. حقوق پدرم قطع شد و من مجبور شدم کار کنم. پدر، خواهر و برادرم هم از ما دور بودند. توی آن سن ...
اقدام شیطانی مرد بی حیا با 12 زن خانه دار + طناب دار در انتظار اوست
کسی که در این پرونده شاکی مرد شیطان صفت بود من هستم اما برادرزن این متهم با رفت و آمدهایش و تهدیدهایش مرا مجبور به رضایت کرد. زن جوان ادامه داد: در این سال ها برای در امان ماندن از تهدیدهای خانواده متهم خانه مان را جابه جا کردیم که در این مورد پول قرض گرفتیم و خسارت زیادی دیدیم و همسرم نیز وضعیت روحی مناسبی ندارد و در این سال ها تحت نظر روانپزشک است و امروز هم بخاطر مبتلا شدن به کرونا ...
زرنگ بود که شهادت او را برگزید!
. وضعیت مالی خوبی هم داشتیم، اما غیرت دینی محمدالله او را از همه این تعلقات دنیایی جدا کرد و پایش را به سوریه کشاند. از شهادت ها دلگیر نمی شویم او در ادامه می گوید: ما به ایران آمدیم تا در این مسیر باشیم. نمی خواستیم خانواده در جریان باشند که نگران نشوند. به خانواده گفتیم برای کار می رویم. محمد الله آمد و وقتی تصمیم گرفت به سوریه برود با پدرم تماس گرفت و ایشان را در جریان قرار داد. پدر ...
قهرمان کشتی در رأس مثلث وحشت
...> من رنگ کار بودم اما سال قبل که ازدواج کردم همسرم گفت از شغل من خوشش نمی آید و در میوه فروشی مشغول کار شدم، اما وقتی با دوستانم حرف از گوشی قاپی زدیم فکر کردم برای کمک خرج خانواده این کار را انجام دهم، چون همسرم باردار شده بود و بزودی فرزندمان به دنیا می آمد، برای همین می خواستم پولی به جیب بزنم.بدین ترتیب، رسیدگی به این پرونده تا روشن شدن ابعاد پنهان ماجرا در دستور کار نیروی انتظامی و قضایی قرار دارد. انتهای پیام/ ...
محکومیت زنی که شوهرش را با کمک مرد غریبه به کام مرگ کشاند
این زن که با شوهرش اختلافات زیادی داشت با کمک مردی او را بیهوش کرده و سپس به قتل رسانده است. سه سال قبل به پلیس اطلاع داده شد مردی به نام جهانگیر در خانه اش جان داده است. با انتقال جسد به پزشکی قانونی مشخص شد جهانگیر به دلیل مصرف زیاد مواد مخدر جانش را از دست داده و با توجه به داشتن سابقه اعتیاد پرونده او مختومه شد؛ اما چند ماه بعد برادر جهانگیر به پلیس مراجعه کرد و مدعی شد برادرش به ...
شرم میاد اسم مرد روی شوهرم بگذارم/اعتراف های تکاندهنده زن جوان از خواسته های غیرمتعارف همسرش
اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم که از این ازدواج در پوست خودم نمی گنجیدم، سعی کردم ...
زن جوان خودش هم نمی داند دنبال چیست/ هوس یا حماقت؟
اگر چه او دیگر 16 سال سن داشت ولی هنوز در نظر من یک کودک خردسال جلوه می کرد. آن شب خیلی به مهسا فکر کردم. پدر می گفت: ضرب المثل معروفی هست که می گوید: فامیل اگر گوشت یکدیگر را بخورند استخوان های هم را دور نمی ریزند! صبح روز بعد به بهانه دیدار با عمویم به منزل آن ها رفتم. این بار وقتی در چهره دخترعمویم نگریستم قلبم لرزید. احساس کردم او را دوست دارم و می توانم با او راه ...
راز قتل همسر عاطفه و رابطه پنهانی و خیانتی که برملا شد!
خواستم فرار کنم، اما نشد. به همین خاطر در حال مستی، شوهر عاطفه را کشتم. سپس با دوست دیگرم میثم که با او به تفریح رفته بودیم تماس گرفتم. من به کمک او وعاطفه جسد را در ماشین گذاشتیم و به حاشیه تهران بردیم. ما جسد را نیمه شب دفن کردیم و به خانه برگشتیم. قرار شد برای گمراه کردن پلیس، عاطفه با پلیس تماس بگیرد و بگوید شوهرش گم شده است. اعتراف به خیانت با اطلاعاتی که پسر جوان به ...
پدیده رئال: قرار بود اسمم را دی استفانو بگذارند!
به گزارش "ورزش سه"، رئال مادرید سال گذشته از خرید اندریک دسوزا، ستاره 16 ساله پالمیراس ، خبر داد؛ ستاره ای که بعد از 18 سالگی می تواند در سانتیاگو برنابئو به میدان برود. رئالی ها امیدوار هستند تا اندریک را به یکی از ستاره های بزرگ تاریخ خود تبدیل کنند و همه چیز برای یک استقبال باشکوه از او آماده است. این ستاره جوان در گفت و گوی اخیر خود با مارکا به نکات جالبی اشاره کرد که در ادامه می خوانید: ...
مهد کودک مفید است یا نه؟
به محض اینکه دعوایمان می شد خواهرم می گفت تو برو بچه همان خاله شهناز بشو. خاله شهناز مربی مهدم بود. پوستی شفاف داشت و لبخندی آنقدر زیبا که همیشه توی عالم بچگی فکر می کردم فرشته ها مثل او هستند. ظهرها مادر حریفم نمی شد که مرا از مهد به خانه برگرداند. قایم می شدم پشت سر خاله شهناز و می گفتم من نمی آیم، من می خواهم دختر خاله شهناز بشوم. مادر مرا به زور از خاله شهناز جدا می کرد و به خانه می برد. حالا ...
زن جوان: هوس بازی های هر روزه شوهر کثیفم من را هم به جایی رساند که...!
...> آرزو: بعد از ازدواج متوجه شدم، همسرم تمایل به چندهمسری دارد همسر اول که 36 سال سن دارد و کارشناسی معارف اسلامی و کارشناسی ارشد تفسیر خوانده است، درباره ماجرای ازدواج با شوهرش می گوید: 20 سالگی ازدواج کردم. کسی شوهرم را به ما معرفی کردند و ایشان به همراه خانواده به منزل ما آمدند و با چند جلسه صحبت، رفت و آمد و مشورت با پدر و مادرم انتخاب شان کردم. در جلسات ...
عیدی خاص مولا در عید غدیر
اصرار من لباسی که دوست داشت را پوشید و هر دو منتظر آمدن مهمان ها شدیم. عطای غدیر اتفاقا تا شب کلی مهمان برایمان آمد با اینکه همسرم کل روز را به پهلو در بستر بود اما با خوشحالی برایشان تعریف می کرد که بیشتر کارهای چیدن میز را خودش انجام داده، آن روز با دیدن همسرم که چطور با شکیبایی دردش را تحمل می کرد و با شادی به مهمان ها عیدی می داد، ناخودآگاه یاد حرف پدرم افتادم که هر سال روز ...
شهید ارتشی که ولادت و شهادت او در روز عید غدیر بود
شرکت کند، به همین دلیل به خانواده اش گفته بود که روز عید غدیر مراسم عقدکنان را برپا کنند و او هر طور باشد خودش را به مراسم خواهد رساند. علی نژاد در حالیکه اشک می ریخت ادامه داد: روز بعد که مصادف بود با عید غدیر، درگیری شدیدتر شد، حسینی همچنان اسلحه ی شما را در دست داشت و با رشادت در برابر نیروهای بعثی ایستاده بود و فریاد می زد: در روز عید غدیر به دنیا آمده ام اگر لازم باشد در همین روز ...
خون آرمان چشم ها را به روی حقیقت باز کرد
، آرمان دیگر تماس نگرفت! نهایتاً وقتی پدرش نگرانی مرا دید، کمی دلداریم داد و گفت: حتماً گوشی تلفنش خاموش شده و سرکلاس است، نگران نباش! با این حال دلشوره ام همچنان ادامه داشت. بازهم مدام از تلفن منزل مادر و گوشی همراه، آرمان را می گرفتم. تا اینکه نزدیک ساعت یازده و نیم شب، یک تماس ناشناس با همسرم گرفته و به ایشان گفته شد: اگر همسرتان کنار شماست، با بله و خیر جواب دهید، که ایشان متوجه نشود! . در آن تماس ...
لاله ای از حرم که آرزو داشت مثل حاج قاسم تشییع شود
ایشان مثل یک فرشته بود، از طرف من کادو می خرید و به همسرم هدیه می داد، نیم ساعت قبل از اذان صبح بیدار می شد و من و همسرش را برای نماز صدا میزد، همیشه دوست داشت کاری انجام دهد که مرا خوشحال کند، آنقدر دلسوزانه رفتار کرده بود که توانسته بود پسری مثل آرشام تربیت کند. رفتارش با همسرش نیز مثال زدنی بود،دو روز بود که برای چیدن وسایل منزل ما به تهران آمده بود.در همین حین همسرش بیمار شد، خیلی ...