سایر منابع:
سایر خبرها
همسر برای پرداخت کرایه خانه پیشنهاد بی شرمانه به من می دهد/ صاحبخانه مجرد است و...
ضعیف بود و نمی توانست ضعف اقتصادی خانواده ام را بهانه ای برای تحقیر من قرار بدهد. در نهایت من و بهادر تنها ظرف چند روز و بدون برگزاری مراسمی ازدواج کردیم، ولی هنوز دو ماه بیشتر از آغاز دوران نامزدی مان نگذشته بود که من به طور ناخواسته باردار شدم به همین دلیل خانواده ام برای حفظ آبرویشان به تکاپو افتادند و پدرم مجبور شد با قرض و وام جهیزیه ای برایم فراهم کند تا قبل از آن که اطرافیان و ...
من از خیانت شوهرم گذشتم اما او نه...
تبدیل شدم که شیطنت زیادی داشتم. و هر کاری را که دلم می خواست انجام می دادم. پدر و مادرم که اوضاع را این گونه دیدند به شدت ترسیدند که من با این شیطنت ها شاید به دنبال یافتن دوست پسر باشم. و با آبروی خانوادگی ام بازی کنم این بود که مرا در همان 15 سالگی پای سفره عقد نشاندند و با یکی از بستگان دور مادرم ازدواج کردم. باقر 13 سال از من بزرگ تر بود ولی قلب مهربانی داشت و به من ابراز ...
دردسر ازدواج مدیرعامل یک شرکت با دختر توهمی
...> زن، اضافه کاری می گیرم تا شرمنده شما نباشم و...حرف هایی تکراری که در هفته بارها می شنیدم، وقتی از مامان نرگس می پرسیدم واقعاً به پدرم شک دارد، می خندید و می گفت: پاک تر از این مرد، سراغ ندارم، آَقا است! نمی دانم مرض بود که نمی گذاشت آب خوش از گلوی این شوهر پاک پایین برود. وقتی به سن جوانی رسیدم، پدرم موسفید و مادرم غرغرو شده بود، پیرمرد فقط می خندید، زودتر از آنچه که باید پژمرده شده ...
مریم پس از همخوابی همزمان با مردان غریبه در خیابان معتاد شد
روز مادرم تصمیم گرفت شوهر کند و به من گفت برو خانه پدرت. وسایلم را دستم داد و من راهی خانه پدرم شدم. تقریباً 10 ساله بودم. درسم خیلی خوب بود. نامادری ام با من خیلی خوب رفتار می کرد. دو خواهر هم داشتم. پدرم چند سالی بود که ازدواج کرده بود. حتی یکی از خواهرهایم از من بزرگ تر بود. پدرم همیشه سرکوفت من را به خواهرهایم می زد و می گفت ببینید مریم چقدر درسخوان و بااستعداد است، با اینکه من بالاسرش نبودم ...
تجاوز فجیع و دسته جمعی به دختر جوان در تهران | ماجرا چه بود؟
مادر و خواهر و برادرت؟ وقتی چهار ساله بودم پدر و مادرم از هم جدا شدند. من با مادرم زندگی می کردم. یک روز مادرم تصمیم گرفت شوهر کند و به من گفت برو خانه پدرت. وسایلم را دستم داد و من راهی خانه پدرم شدم. تقریباً 10 ساله بودم. درسم خیلی خوب بود. نامادری ام با من خیلی خوب رفتار می کرد. دو خواهر هم داشتم. پدرم چند سالی بود که ازدواج کرده بود. حتی یکی از خواهرهایم از من بزرگ تر بود. پدرم ...
قتل ناموسی مادر توسط پسر جوان در تهران | مادرم پدر پیرم را رها و با صابر فرار کرد
.... او بی ناموسی کرد. من از بچگی با ناموس بزرگ شدم و باید هم حفظ ناموس می کردم. روز حادثه همراه دو دوستم که آنها هم افغانستانی هستند، به تهران آمدیم. من ماجرای بی ناموسی مادرم و مرد ایرانی را به آنها گفته و قبول کرده بودند کمکم کنند. وقتی به تهران آمدیم، گشتیم و آدرس مادرم را پیدا کردیم. نصفه شب وارد خانه شدیم و صابر را در حیاط خانه دیدیم. صابر فریاد زد و فرار کرد ما هم دنبالش رفتیم و اول او را ...
زندگی برادرم مثل وصیتنامه بود
دیدار با برادرشهیدم فریدون خواهر شهید روشندل سلیمانی گفت: شب قبل از اعزام برادرم برای خداحافظی به نزدمان آمد و با هم خداحافظی کردیم، آن شب دلم طاقت نیاورد و فردای آن روز قرار بود فریدون ساعت دو بعد از ظهر به جبهه برود، با اینکه بچه شیرخوار داشتم همراه با خودم او را در آغوش گرفتم و به منزل مادرم رفتم، دیدم که برادرم ساک خود را بسته و آماده اعزام است، چهره اش همیشه نور داشت اما گویا آن ...
با اصرار شوهرم، دوستش مرا بی عفت کرد! / مرد بی غیرت در کلانتری مشهد لو رفت!
برادرش تا این که روزی سالومه از من خواست در شرکت تجاری برادرش مشغول کار شوم. اگرچه حقوقش اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. خواستگاری سالومه از من برای برادرش انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین ...
400 آقاسید کوچولو عید ولایت را جشن گرفتند
بروم نزدیکش یا بنشینم سرجایم و برنامه را تماشا کنم! خلاصه قلبم بر منطقم غلبه کرد و بی هوا رفتم نزدیکش نشستم و بعد از دقایقی با سلام و احوالپرسی گرم گفت وگو با این مادر شدم. - پسر شما هم از سادات است؟ کجا نشسته؟ همان طور که آرام آرام موهایش را به زیر چارقد زیبایش هدایت می کرد، لبخندی زد: بله الحمدالله همسرم از تبار این خاندان است اشاره ای به جایی که آقاسید جوانش نشسته بود کرد ...
پسر جوان: حق مادرم و مردی که با هم فرار کرده بودند، کشته شدن بود/ صدبار دیگر هم به دنیا بیایم مادرم را ...
پذیرفتند و ما به تهران آمدیم و پس از پرس وجو خانه مادرم و صابر را پیدا کردیم. من اتهام هر دو قتل را قبول دارم. سپس رضا به دفاع ایستاد و گفت: بعد از شنیدن حرف های شهرام ناراحت شدم و وقتی حال روحی او را دیدم با او همدردی کردم. من اسلحه شکاری تهیه کردم و 3 روز بعد همراه دوستم راهی تهران شدیم تا از ناموس رفیق مان دفاع کنیم. وقتی نادر روبه روی قضات ایستاد، گفت: موضوعی که شهرام برای آن دست ...
آرزویی که با شهادت برآورده شد
خانه مان به خوبی از برادرم یاد می شود. مادرم می گوید محمد هیچ آزاری برای من نداشته است. همیشه دوست داشتم جای برادرم را از لحاظ محبوبیتی که در خانواده دارد بگیرم. چندین بار مدیرانی که در این جا مشغول به کار بوده و هستند به من گفته اند تو خواهر شهید هستی و باید الگو باشی؛ هم از نظر اعتقادات و هم در عملکرد و نمازخوان بودن و به نمازخانه رفتن. می گویند حواست باشد شما باید از خون شهیدت محافظت کنی. من هم ...
پسر غیرتی مادر خائنش را کشت / مرد هوسران هم کشته شد + جزییات
مدتی قبل با رها کرده زندگی اش همراه صابر فرار کرده و در ورامین زندگی مخفیانه ای را شروع کرده بود. با افشای این ماجرا پسر 22 ساله فریبا و همسرش به عنوان مظنون بازداشت شدند. تا اینکه پسر جوان قربانی به نام شهرام لب به اعتراف گشود و به قتل ها اعتراف کرد. وی گفت: مادرم 23 سال قبل با پدرم که 30 سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد. اما مدتی قبل با مرد جوانی به نام صابر آشنا شده و همراه او از خانه ...
شرم میاد اسم مرد روی شوهرم بگذارم/اعتراف های تکاندهنده زن جوان از خواسته های غیرمتعارف همسرش
اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به تهیه جهیزیه نشود. من هم که از این ازدواج در پوست خودم نمی گنجیدم، سعی کردم ...
تهران به روایت نواده مظفرالدین شاه | ماجرای جالب اولین آدامسی که دست تهرانی ها رسید | روایت قحطی، بیکاری ...
. این ها به دادگاه رفتند و اینجا را از میراث فرهنگی گرفتند. شهرداری حدود ده سال پیش اینجا را خرید و چقدر هم خوب شد که خرید؛ چون دارند مرمتش می کنند و بعدها مجموعه جالبی خواهد شد و خیلی می توانند از آن استفاده کنند. من اینجا به دنیا آمدم من در این خانه به دنیا آمدم. وقتی از در اصلی وارد می شوید، دست چپ یک ساختمان آجری دوطبقه هست. آنجا خانه مادر من بود که بعد از ازدواج با پدرم آمده ...
آمده ام تا فرزندانم اصالتشان را بدانند
زیاد و جابه جایی سخت است. اما سختی و مشقت مسلک اهل بیت و مرام راهشان است. این مادر در پاسخ به اینکه میتوانست از تلویزیون و به صورت مستقیم و با دردسر کمتر جشن غدیر را ببیند پاسخ داد: اصلاً ، به هیچ وجه، تمام مادران، پدران و فرزندان باید در صحنه باشند چون امروز دشمن از خانه نشینی ما سوءاستفاده می کند. همانطور که همیشه از همین سکوت و سکون ما برای ضربه زدن به اسلام و ایران و انقلاب استفاده ...
عاقبت تلخ رابطه با دخترعموی متاهل
زن 32 ساله گفت: راحله خواهرزاده من است که با مشکلات حادی دست و پنجه نرم می کند و خیلی خوشحالم که بعد از فرار از منزل به کلانتری پناه آورده است. این زن جوان ادامه داد: من و خواهرم (مادر راحله) کودکانی خردسال بودیم که پدرمان ما را رها کرد و به مکان نامعلومی رفت. از آن روز به بعد مادرم من و فرشته را زیر بال و پر خودش گرفت و به سختی بزرگ کرد . اگرچه به دلیل نبود پدر ، سختی های زیادی را ...
قهرمان کشتی در رأس مثلث وحشت
از من دور می شد تصویر خط هایی که پشت سرش داشت در ذهنم ماند. مقداری که از من دور شد کمی مکث کرد؛ می خواست گوشی یک نفر دیگر را هم سرقت کند اما فرصت پیدا نکرد و فرار کرد. دختر جوان 22 ساله ای که 3 هفته قبل مورد حمله زورگیران قرار گرفته است، در توضیح روز حادثه به خبرنگار ما می گوید: ساعت 11 صبح روز جمعه بود که داشتم به خانه مان واقع در شهرک اکباتان می رفتم. در جای خلوتی این 3 نفر با یک موتور ...
زن جوان تهرانی در لیست اعدام| داستان چه بود؟
.... من شک ندارم آخرین بار هم مادرم به پدرم داروهای مرگبار را خوراند و او را کشت. اعتراف به قتل شوهر با افشای این ماجرا، مهناز بار دیگر بازداشت شد و این بار به قتل شوهرش اعتراف کرد. مهناز گفت: نمی خواستم شوهرم را بکشم. من مغازه داشتم و در آنجا لباس می فروختم. اما شوهرم مخالف کار کردن من بود. مردی که از مشتری هایم بود چند قرص به من داد تا آنها را به شوهرم بخورانم. من ...
سر بر آستان غدیر امیرالمؤمنین
... در خانه او، صندوق هایی وجود دارد که در طول سال برای برگزاری جشن عید غدیر، پس اندازهای خانواده جمع می شود. روزی که فرزندان او لباس نو به تن می کنند و هرساله به انتظار هدایای ویژه پدر و مادرشان هستند. صدیقه کرمی با تأکید به علاقه دیرینه اش برای پرداختن به گرامیداشت غدیر بیان کرد: در همان سال ابتدایی ازدواجمان به همسرم گفتم چرا شما سادات صرفا پول نقد به مردم هدیه می دهید؟ بهتر نیست ...
خبر خوب اینکه دین کامل شد
شادی و آگاهی این شما و این خبرهای خوب حوالی ایران زمین: عیدتان مبارک، امشب ویزیت رایگان است! سادات خانم فشارش افتاده بود، کمی هم از صبح گرما زده شده بود. یکی از بچه هایش که آمده به سر بزند، با اصرار او را به اولین درمانگاه سرراه برد. درمانگاه نوید سلامت نرسیده تقاطع به شهید مدنی، تا رسید پرستاری خوش رو شب عید را تبریک گفت و نوبتش را با اجازه جلو انداخت. پسرش رفت که حساب کتاب ...
رونمایی نیوشا ضیغمی از فیس جدیدش | خانم با این چتری های بلوند و بینی جدیدش عین ملکه ها شده
چشم باد نقش یک دختر روستایی شمالی را ایفا کرد. صحبتهای نیوشا ضیغمی وقتی می خواستم وارد بازیگری شوم مادرم مخالفت نمی کرد ولی آن دید مادرانه نسبت به آینده من را در نظر می گرفت اما پدرم با بازیگر شدن من زیاد موافق نبود. پدرم اصولا کارهای علمی را دوست داشته و دارد و ترجیح می داد من پزشک یا مهندس شوم تا بازیگر! وقتی وارد این عرصه شدم و با کار آقای جوزانی شروع کردم و پس از آن هم ...
مهد کودک مفید است یا نه؟
...: آخرش با وجود اینکه خانه ما و مدرسه محل کار مادرم این طرف شهر بوده و خانه مادربزرگ آن طرف شهر، مادربزرگ دلش برایم سوخته و به مامانم گفته خودش می آید از بچه یعنی من مواظبت می کند. اوضاعم خوب شده بود تا اینکه چند روز نگذشته بود که مادربزرگ هم از رفت وآمد خسته شده و گفته یا بیایید نزدیک ما خانه بگیرید یا خودت بچه ات را بیاور. حالا ولی اوضاع بهتر است. مهدها، نوزادان را هم می پذیرند و بخش مخصوص ...
زن جوان: هوس بازی های هر روزه شوهر کثیفم من را هم به جایی رساند که...!
: از همان اوایل ازدواج متوجه شدم که قبل از ازدواج مان ایشان ازدواج موقت داشت. البته وقتی ازدواج کردیم هم همسر صیغه ای داشت. برای اینکه از بودنش با هر زنی جلوگیری کنم و اینکه خسته شده بودم از بس به من گفته بود برایم زن دوم بگیر، تصمیم گرفتم برایش زن بگیرم. یادم می آید که یک روز بلند تابستانی بود، من تنها در خونه بودم و بچه ها تهران منزل پدرم بودند و همسرم یک خانمی را ...
دیدار با خانواده شهید سرلشکر حسن آبشناسان | موقع شهادت 170 تومان در حسابش بود | پاداش هایش را به فقرا می ...
.... دایی ام پیش من بود که تنها نباشم. چون مادرم مدرسه بود و برادرانم هم نبودند و کسی پیش ما نبود. من یک لحظه دیدم وسط روز عمو و زن عموی من آمدند و با دایی ام در اتاق آخری شروع کردند به حرف زدن. من کماکان در حال املاء گفتن به دختر همسایه بودم. بعد دایی ام زنگ زد به مادرم و به او گفت حسن آقا بیمارستان است و زخمی شده. مادرم که آمد دم خانه، سریع پرسید حسن آقا کدام بیمارستان است، که دایی ام پاسخ داد حسن ...
عکس های تماشایی از عروسی رزیتا، فرشته، سهیلا و سیمین
، همیشه مراقب عروس خانومشون بودند همچنین چند روز قبل از مراسم ازدواجشون پدرم شعری برای مادرم می سُرایند و در رستوران شاطرعباس پارک وی به عروس زیباشون تقدیم می کنند. من تا یادم میاد عشق و احترام بین مادر و پدرم جاری بوده و عاشق همدیگه هستند و حاصل این عشق زیبا دو دختر به نام های آناهیتا و آرمیتا است. عروسی فرشته خانم و حسین آقا سال 1377 تهران عروس خانم 23 ساله بودن و آقای داماد حسین ...
ازدواجی که آغاز آن با نام یاعلی(ع) است
برای به سرانجام رساندن این مراسم صورت پذیرفت و کارگروهی متشکل از گروه های جهادی مختلف در مسجد برگزار شد و برنامه ریزی های لازم انجام شد. مسئول هیئت رزمندگان شهدای سادات گفت: در نهایت به خاطر اینکه هیئت و مسجد ما به نام سادات بزرگوار نامگذاری شده است، تصمیم بر این شد تا مراسم ازدواج زوجین عزیزی که تمایل به شرکت در این جشن را داشته و از قبل اعلام آمادگی کرده بودند، در شب عید غدیر برگزار ...
اسکناس های متبرک به نام علی(ع)
غدیر را با حفظ سنت های قدیمی زنده نگه داریم. وی ادامه داد: ما شیعیان علی (ع) معتقدیم عیدی که سادات می دهند تبرک است و موجب روزی می شود. یکی از سادات در گفت وگو با ایسنا افزود: چند روز مانده به عید غدیر خم چندبسته اسکناس نو برای عیدی دادن تهیه می کنم. وی تصریح کرد: چون از قدیم و از زمان پدرم در روز عید همسایه ها برای گرفتن عیدی به خانه ما می آمدند، این رسم بعد از ...
دیه ای که خانه ساز شد
می گفت: ما واقعا خودمان به پول نیاز داشتیم، من خودم هنوز نامزد هستم و وام ازدواجی که قرار بود با آن کارهای مراسم عروسی و ازدواج را انجام بدهم هزینه مراسم پدرم کردم، الان هم دارم قسط آن را می دهم، بنابراین از نظر مالی واقعا نیاز داشتیم اما متوجه شدیم آنها از ما نیازمندتر هستند، برای همین تصمیم گرفتیم مبلغی که جمع شده بود را کمک کنیم تا برای شان خانه بگیرند. آن ها هم کمتر از ما رنج ...