مریم پس از همخوابی همزمان با مردان غریبه در خیابان معتاد شد
سایر منابع:
سایر خبرها
خواهرم با افسون گری شوهرم را صاحب شد ! / وقتی به خانه رسیدم خشکم زد ! / در کلانتری فاش شد
ام و خودش می گوید زمانی که من به دنیا آمدم از همدیگر جدا شدند البته تمامی بدبختی های من زیر سر مادر و خواهر بزرگ ترم است. من به دنیا آمدم چون مادرم اعتیاد داشت و دلیل جدایی اش از پدرم، همین اعتیاد لعنتی بود. تا سن هشت سالگی مادرم در به من می داد و بعد از آن هم وقتی از مدرسه تعطیل می شدم به سراغ فردی می رفتم که مواد مخدر را برای مادرم تامین می کرد، وقتی هم مواد را می گرفتم با مادرم مصرف ...
داستان جمع کننده ضایعات و خواهر معتادش
آویز کرد و جان سپرد. این در شرایطی بود که مادرم به خاطر ازدواج مجدد پدرم ، از او طلاق گرفته بود و من و دو خواهر م نزد مادرم زندگی می کردیم. بعد از این ماجرا بود که به مصرف قرص های اعصاب و روان و همچنین موادمخدر صنعتی آلوده شدم و هر روز بیشتر در مرداب مواد افیونی فرو می رفتم. بعد از خودکشی پدرم مادرم با کارگری در خانه های مردم در حالی مخارج ما را تامین می کرد که خودش نیز ...
بعد از مرگ شوهرم فاسده شدم ! / حتی بچه ام را فراموش کردم !
هیچ احساس نگرانی در مورد من نداشتند از آن روز به بعد تازه به خودشان آمدند و روابطم با دوستانم را محدود کردند. پدرم بیش تر وقتش را سر کار بود و من هم با هزار جور قسم و آیه به بهانه درس خواندن مادرم را راضی می کردم که اجازه بدهد با دوستانم وقت بگذرانم عاشقی در میهمانی دوستانه سال آخر دبیرستان بودم که در یکی از همین دورهمی های دوستانه با سامان آشنا شدم. سامان با اینکه یک سال ...
شوهر بی غیرتم مرا همخواب دوستانش کرد ! / فیلم سیاهم را پخش کرد ! / جلویم با زنان رابطه سیاه داشت !
رابطه برقرار کنم همزمان خودش نیز با زنی ارتباط برقرار می کرد و از این کار لذت می برد و وقتی مخالفت می کردم اظهار می داشت که تو افکارت به روز نیست و مرا تهدید میکرد اگر این کا را نکنی آبرویت را جلوی همکارانت می برم ومن از ترسم هربار که زن و مردی هماهنگ می کرد می رفتم تا اینکه دیگر نتوانستم تحمل کنم و به خانه ی پدرم رفتم و در انجا مدت یکسال است زندگی می کنم پسرانم نیز این مسئله را متوجه شده اند و ...
پسر جوان: حق مادرم و مردی که با هم فرار کرده بودند، کشته شدن بود/ صدبار دیگر هم به دنیا بیایم مادرم را ...
پایین رفتم و با جسد آنها در حیاط روبه رو شدم. زن فراری از خانه مأموران در نخستین فاز از تحقیقات به بررسی هویت دو قربانی پرداختند و دریافتند فریبا 40 ساله در یکی از شهرهای شمالی کشور ساکن بود. مأموران به تحقیق از بستگان وی پرداختند و روشن شد فریبا سالها قبل با مردی که 30 سال از خودش بزرگتر بود ازدواج کرده و صاحب پسری شده بود. اما از چند ماه قبل با مردی به نام صابر آشنا و همراه او ...
دختری بر لبه پرتگاه! / مادر راحله به خاطر او خودکشی کرده بود!
، فرشته همه حق و حقوق خودش را بخشید و از سیامک طلاق گرفت و به خانه پدرم بازگشت، اما نمی توانست دوری فرزندانش را تحمل کند، به همین دلیل با شوهرش تماس گرفت و از او خواست تا اجازه دهد به خاطر فرزندانش دوباره به زندگی گذشته خودش بازگردد، ولی سیامک تلفن را در حالی قطع کرد که به او ناسزا می گفت. همان روز خواهرم به طور پنهانی به دیدار فرزندانش رفت و بعد هم ما با جسد او رو به رو شدیم که دوباره ...
بریدن گوش شیطان در خشم دختر تنها
خوابی خودم سرکار رفتم و چون پدرم خرجی نمی داد کمک مادرم نیز بودم اما پدرم که قرص مصرف می کرد، از من پول می خواست و چون به وی پول نمی دادم با من بدرفتاری می کرد. او از سرکار که برمی گشتم دائماً با من جر و بحث می کرد تا اینکه یک روز که با سردرد شدید به خانه آمدم، پدرم در حال درست کردن وسایل منزل بود که به آرامی به او گفتم می شود آرام تر کار کنی اما او شروع به ضرب و شتم شدید من کرد و همه موهای ...
آرزویی که با شهادت برآورده شد
را در خانه داریم. به نوعی برادرم زندگی من را رقم زد، در خانه بودم و درس می خواندم رفتار برادرم باعث آرامش و حرف گوش کن بودن من شده بود. بعد از شهادتش هم به من کمک کرد و کاری که دارم از خون برادرم دارم و این کار، در زندگی ام خیلی تاثیر داشته است. با کسانی که در زندگیم تاثیر داشته اند خیلی صحبت می کنم؛ با برادرم، پسرم با آنکه دو سال است فوت کرده خیلی صحبت می کنم؛ گاهی تشکر می کنم و گاهی می خواهم در ...
خاطره بازی با یک معلم قدیمی | پابه پای بچه ها از مدرسه تا کانون اصلاح و تربیت
شرایط من کنار بیاید. همسرم شغل آزاد داشت و حدود 10سال پیش به دلیل بیماری کبد فوت کرد. همسرم هفت سال از من جوان تر بود. البته چند بار با کار من در کانون مخالفت کرده بود اما او را متقاعد کرده بودم که نمی توانم از تدریس دل بکنم. زمانی هم که به تدریس مشغول بودم برای آنکه از کارهای خانه عقب نمانم، ساعت 4صبح بیدار می شدم و ناهار و شام را آماده می کردم. حتی خیاطی و بافندگی انجام می دادم و می فروختم. رومیزی و ...
دوست شوهرم مرا برای ازدواج تهدید می کند
بود و هیچ گاه مرا کتک نزد. اعدام شوهر در چند سال اول زندگی مشترک، او همه تلاشش را برای رفاه و آسایش من می کرد و سفرهای بیشتری به افغانستان می رفت ولی در یکی از همین سفرها که بار روغن خوراکی داشت، ماموران در یکی از ایست و بازرسی های جاده ای به او مشکوک شدند و کامیون را بازرسی کردند. آن جا بود که مشخص شد درون همه قوطی های روغن، مواد مخدر جاسازی شده است که به این صورت محموله سنگین مواد ...
محبوب ترین کوتاه قامت ایران: صبح رفتم خواستگاری و شب عقد کردیم!
. پدرم قد بلندی داشت و برای خودش یلی بود. پدرم نمی دانست که من هنرپیشه هستم. یک بار یکی از دوستانش به او گفته بود که پسرت هنرپیشه است و او گفته بود یعنی چه کار می کند؟ یکی دو سال که از کار من گذشت، یک بار آنونس فیلمی را دیده بود و گفته بود: عه! این بچه من است که و من هم مجبور شدم که اعتراف کنم (با صدای بلند می خندد). بعد پدرم از من پرسید که اینجا چه کار می کردی؟ من هم جواب دادم که بازی می ...
تهران به روایت نواده مظفرالدین شاه | ماجرای جالب اولین آدامسی که دست تهرانی ها رسید | روایت قحطی، بیکاری ...
بدهم و روزی که دانشگاهم تمام شد، غصه دار بودم که چرا تمام شد. بعد از چند سال که بچه هایم بزرگ شدند، به فکر افتادم که دکترا بگیرم و چون انگلیس درس خوانده بودم، راحت تر می توانستم بروم و دکترایم را همان جا بگیرم. برای همین بچه ها را پیش مادرم و پدرشان گذاشتم و دوباره ایران را ترک کردم و این بار با دکترا برگشتم. موقع بازگشتم انقلاب اسلامی پیروز شده بود و دانشگاه ها ملتهب بود. اما به هر حال کار من در ...
قتل ناموسی مادر توسط پسر جوان در تهران | مادرم پدر پیرم را رها و با صابر فرار کرد
.... او بی ناموسی کرد. من از بچگی با ناموس بزرگ شدم و باید هم حفظ ناموس می کردم. روز حادثه همراه دو دوستم که آنها هم افغانستانی هستند، به تهران آمدیم. من ماجرای بی ناموسی مادرم و مرد ایرانی را به آنها گفته و قبول کرده بودند کمکم کنند. وقتی به تهران آمدیم، گشتیم و آدرس مادرم را پیدا کردیم. نصفه شب وارد خانه شدیم و صابر را در حیاط خانه دیدیم. صابر فریاد زد و فرار کرد ما هم دنبالش رفتیم و اول او را ...
همسر برای پرداخت کرایه خانه پیشنهاد بی شرمانه به من می دهد/ صاحبخانه مجرد است و...
باز هم همسرم که معتاد به مواد مخدر بود تا ظهر می خوابید و به دنبال کار نمی رفت. یکی دو ماه اول من با هدیه هایی که هنگام عقد گرفته بودم اجاره خانه را پرداختم، اما از آن به بعد صاحبخانه مدام برای گرفتن اجاره به در منزلمان می آمد، اما همسرم کرایه اش را نمی داد و حتی به او توهین می کرد! وقتی به بهادر اعتراض می کردم که سر کار برود و کرایه را بپردازد او با بی شرمی مقابلم ایستاد و گفت: صاحبخانه ...
پسر غیرتی مادر خائنش را کشت / مرد هوسران هم کشته شد + جزییات
مدتی قبل با رها کرده زندگی اش همراه صابر فرار کرده و در ورامین زندگی مخفیانه ای را شروع کرده بود. با افشای این ماجرا پسر 22 ساله فریبا و همسرش به عنوان مظنون بازداشت شدند. تا اینکه پسر جوان قربانی به نام شهرام لب به اعتراف گشود و به قتل ها اعتراف کرد. وی گفت: مادرم 23 سال قبل با پدرم که 30 سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد. اما مدتی قبل با مرد جوانی به نام صابر آشنا شده و همراه او از خانه ...
زن جوان تهرانی در لیست اعدام| داستان چه بود؟
.... من شک ندارم آخرین بار هم مادرم به پدرم داروهای مرگبار را خوراند و او را کشت. اعتراف به قتل شوهر با افشای این ماجرا، مهناز بار دیگر بازداشت شد و این بار به قتل شوهرش اعتراف کرد. مهناز گفت: نمی خواستم شوهرم را بکشم. من مغازه داشتم و در آنجا لباس می فروختم. اما شوهرم مخالف کار کردن من بود. مردی که از مشتری هایم بود چند قرص به من داد تا آنها را به شوهرم بخورانم. من ...
قتل زن جوان روز قبل از برگزاری دادگاه مهریه اش/ شوهر: من معتاد بودم و المیرا می خواست مهریه اش را به ...
در ادامه گفت: روز حادثه جلوی در خانه نشسته بودم که دیدم المیرا با خودروی خود از راه رسید و در پارکینگ ماشین را پارک کرد.سمت او رفتم و گفتم که می خواهم با او صحبت کنم.المیرا دوباره پشت فرمان نشست و من فکر کردم برای اینکه دلش نمی خواهد با من حرف بزند ممکن است ماشین را روشن کند و دوباره از آنجا دور شود.برای همین من هم فوراً روی صندلی عقب پشت سر المیرا نشستم و شروع کردم به صحبت کردن.می گفتم که من هنوز ...
بازیگر معروف سریال های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی ام باقی بماند
آقایی هم کلاسی دانشکده پدرم بود. توی دانشکده هنرهای دراماتیک با هم بودند. یک روز پدرم در خیابان ناصر آقایی را دیده بود و او به پدرم گفته بود: به خاطر پسرت به تو تبریک می گویم. جوان اول دانشگاه است. بابا جا خورده بود، اما سر همین ماجرا کوتاه آمد و با مامان گل خریدند و آمدند سر تئاتر من. سال 1370 بود و تئاتر بازگشت از خانه را کار می کردم. بچه ها به من گفتند که برو ببین بابات آمده و من گفتم نه اشتباه ...
دردسر ازدواج مدیرعامل یک شرکت با دختر توهمی
... یک سال از این کارها البته بچه بازی هایم نگذشته بود که روی دیگر پژمان را دیدم، مردی آرام به یک دیگ پر از آب جوش تبدیل شده بود که هر لحظه امکان انفجار وجود داشت.او حتی قید بچه را هم زد و خیلی زودتر از آنجه که تصور می کردم، با دادن مهریه، طلاقم را داد و به خانه پدری ام برگشتم. هر بار با او تماس می گرفتم تا بخواهم به خاطر بچه کوتاه بیاید، یک جمله می شنیدم: تو من را نزد همه شکستی و ...
ماجرای حفظ قرآن در پنج سالگی تا کارشناسی ارشد در 13 سالگی دانش آموزان اصفهانی
.... از پنج سالگی حفظ قرآن را شروع کردم و آن را در مدت 20 ماه به اتمام رساندم و وقتی به مدرسه رفتم حافظ کل قرآن بودم. بعد از قرآن، حفظ نهج البلاغه و صحیفة سجادیه را شروع کردم. البته باید بگویم همه ی این موارد، در خانه به کمک مادرم بوده است. به زبان های خارجی هم مسلط هستید؟ - سه سال و نیم زبان کار کردم و مدرک تافل دریافت کردم. در زمینه ی آموزش قرآن چه دستاوردی داشته ...
تجاوز فجیع و دسته جمعی به دختر جوان در تهران | ماجرا چه بود؟
او حالا یک مادر تمام عیار است و زیر نظر موسسه خیریه مدت پنج سال است که اعتیادش را ترک کرده است: *از چند سالگی معتاد شدی؟ تقریباً نوجوان بودم که معتاد شدم، بعد از آن شب وحشتناک دیگر همه چیز در زندگی من نابود شد. *از کدام شب حرف می زنی؟ از آن شبی که گروهی به من تجاوز کردند و من یکه و تنها آواره خیابان شدم. *اول از زندگی خانوادگی ات بگو. از پدر و ...
زندگی برادرم مثل وصیتنامه بود
نعش خونینم بتازند، قسم بر نهضت پاک حسینی جدا هرگز نگردم از خمینی تا چند روز از شهادت فریدون خبر نداشتیم خواهر شهید روشندل سلیمانی گفت: روز 22 بهمن سال 1364بود که همگی به راهپیمایی رفته بودیم، همان شب، عملیات والفجر8 بود و تلویزیون هم از پیروزی این عملیات خبر داده بود. فردای آن روز بود که برادرم شهید شد و ما خبر نداشتیم، حدود سه روز بعد از شهادتش به درب خانه مان آمدند، بر ...
راز خیانت مرگبار زن جوان توسط دخترش فاش شد
به گزارش شهرآرانیوز، این زن که با شوهرش اختلافات زیادی داشت با کمک مردی او را بیهوش کرده و سپس به قتل رسانده است. سه سال قبل به پلیس اطلاع داده شد مردی به نام جهانگیر در خانه اش جان داده است. با انتقال جسد به پزشکی قانونی مشخص شد جهانگیر به دلیل مصرف زیاد مواد مخدر جانش را از دست داده و با توجه به داشتن سابقه اعتیاد پرونده او مختومه شد؛ اما چند ماه بعد برادر جهانگیر به پلیس مراجعه کرد ...
عیدی خاص مولا در عید غدیر
با دیدن همسرم که چطور با شکیبایی دردش را تحمل می کرد و با شادی به مهمان ها عیدی می داد، ناخودآگاه یاد حرف پدرم افتادم که هر سال روز عید غدیر به ما می گفت "بچه ها یادتون باشه به سیدها بگید: یابن رَسُول الله عیدی بده! خوششون میاد بیشتر عیدی میدن" و بهترین عیدی را از جد سادات محمد(ص) خواستم. همسرم چند ماه بعد توانست به تنهایی کمی در خانه راه برود 2 سال بعد اولین پسرم به دنیا آمد اسمش را محمد عطا ...
مهد کودک مفید است یا نه؟
متین زیادی گوشه گیر است، آن هم با توجه به سنش که نزدیک به 6 سال است. امروز او را پشت میز نقاشی نشاندم و برایش چشم چشم دو ابرو کشیدم. چیزی نگفت. تا رفتم مداد رنگی بیاورم و برگردم، گریه می کرد. هر چه من و مربی های دیگر با او صحبت کردیم تا دلیل گریه اش را بفهمیم، حرفی نمی زد. آخر تنهایش گذاشتیم شاید آرام شود. چند دقیقه بعد یکی از بچه ها آمد گفت خاله، متین می گوید دستشویی دارد و بلد نیست دکمه اش را ...
زورگیری مرد گوش شکسته با 2 همدستش
جای خلوتی این 3 نفر با یک موتور سیکلت سمت من آمدند. آنها چاقو و قمه های بزرگی در دست داشتند. یکی از آنها می خواست گوشی من را از دستم بگیرد، وقتی دید مقاومت می کنم گلویم را گرفت. او داشت خفه ام می کرد. به حدی گلویم را فشار داده بود که تا چند روز بعد جای کبودی روی گلویم مشاهده می شد. بعد هم گوشی را از دستم کشید و فرار کرد، این حادثه به حدی باعث ترسم شده که هنوز هم به تنهایی از خانه بیرون ...
زن جوان: هوس بازی های هر روزه شوهر کثیفم من را هم به جایی رساند که...!
: از همان اوایل ازدواج متوجه شدم که قبل از ازدواج مان ایشان ازدواج موقت داشت. البته وقتی ازدواج کردیم هم همسر صیغه ای داشت. برای اینکه از بودنش با هر زنی جلوگیری کنم و اینکه خسته شده بودم از بس به من گفته بود برایم زن دوم بگیر، تصمیم گرفتم برایش زن بگیرم. یادم می آید که یک روز بلند تابستانی بود، من تنها در خونه بودم و بچه ها تهران منزل پدرم بودند و همسرم یک خانمی را ...
زرنگ بود که شهادت او را برگزید!
علیه استکبار و تکفیر. من پنج مرحله اعزام شدم و حدود یک سال و چند ماه در جبهه بودم. توانستم مهارت های نظامی را در جبهه بیاموزم. دو مرحله مجروح شدم و دو مرتبه هم در محاصره قرار گرفتم که نزدیک بود به اسارت داعشی ها بیفتم، اما تنها توانستم به افتخار جانبازی دست پیدا کنم. در حلقه محاصره داعش ماجرای مجروحیت ها و محاصره شدن هایش هم شنیدنی بود. محمد نبی از آن روز های پر خاطره اینگونه ...