محبوب ترین کوتاه قامت ایران: صبح رفتم خواستگاری و شب عقد کردیم!
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای عجیب انتقام گیری برادرزن ها از شوهرخواهر
: شب حادثه وقتی به خانه برگشتم درگیری بین من و همسرم بالا گرفت. ساعتی بعد همسرم جلوی در ایستاد. سراغ او رفتم و گفتم چرا بالا نمی آیی که به من گفت منتظر برادرانش است. می گفت برادرانم می خواهند بیایند چند دقیقه ای من را ببینند و بروند. راستش خیلی تعجب کردم. گفتم اگر برادرانت می خواهند به خانه مان بیایند چرا باید تو را مقابل در خانه ببینند؟ این مرد ادامه داد: در همان حال که باهمسرم مقابل ...
همسر عباس امیرانتظام: در لیست قتل های زنجیره ای بودیم
مان 70 درصد در زندان ها بود چون 77 ایشان برگشت از مصاحبه لاجوردی و تا 82 و 83 در زندان بود بعد که دیگر پایش داشت از کار می افتاد و اینها می ترسیدند که اتفاقی در زندان برایش بیفتد که بگویند اینها باعث شدند، دیگر مرخصی ها را دو هفته دو هفته تمدید کردند و بعد به یک ماه و شش ماه و بعد سال رسید. ولی تا آخرین لحظه حیات، آزادی اش را ندادند، من آخرین بار که رفتم زندان برای تمدید مرخصی گفتم آخر دیگه الان ...
قهرمان محله | رهبر معظم انقلاب به این فعال اجتماعی چه لقبی دادند؟ | حامی 35خیریه و صندوق قرض الحسنه
. بعد از اینکه تحصیلاتم را در مدرسه اسلامی آغاز کردم، پس از مدت کوتاهی برای تحصیل در علوم جدید به مدرسه رفتم و مدیر آنجا که نامش آقای بشارت بود از من امتحان گرفت و به جای اینکه مرا در کلاس اول ثبت نام کند به کلاس دوم فرستاد. یک سال آنجا درس خواندم و چون پدرم موافق نبود، دوباره به مدرسه علوم دینی برگشتم. یکی دو سال درس خواندم و بدون آنکه کلاس های چهارم و پنجم را بگذرانم رفتم کلاس ششم. بعد ...
کشتاری که نماد و نمود رضاخان بود!
گوهرشاد ، نماد هر آنچه رضاخان در سر داشت برخی تاریخ پژوهان معاصر ایران، بر این نکته اند که کشتار مسجد گوهرشاد آستان قدس رضوی (ع)، آیینه تمام نمای هویت و عادات رضاخان بود. به عبارت دیگر قزاق واقعی و بی رتوش، همان بود که در دستور به قتل عام در آن رویداد خود را نشان داد. نوسازی و تغییرات مورد نظر او نیز چنین ماهیتی داشت و جز از جبر و چماق مایه نمی گرفت، نظیر آنچه در چندی بعد در کشف حجاب ا ...
وارد صداوسیما که می شوم انگار به خودم نارنجک بستم، همه می ترسند/ عطر آخر اردیبهشت واقعیت درونی من است/ ...
آدمی در مسیر انتخابی اش اشتباهی داشته باد و موجی که اطراف من بود دقیقا روی همین موضوع سوار شد. واقعیت این است که افرادی که به فضای مجازی تسلط بیشتری دارند، کنار من حاضر شدند و به صفحه من کمک کردند و ما متوجه شدیم که یک جریانی خارج از مردم این سیستم را می گرداند و من فکر می کنم در این سال ها این جریان برای هنرمندان دیگری هم رخ داد. ضمن اینکه خودم هم آدم کم سر و صدایی نیستم و حجم حضورم در جهان پر از ...
دوست دارم برای امام حسین شعر بگویم/ خانواده ام روحانی بودند/دوست دارم تا 83 سالگی عمر کنم
. شما یاد کردید که سهراب دیر شناخته شد، خود شما هم چند دهه بعد شناخته شدید. فضای سیاسی بود و و بیشتر به دست چپی ها بود و چون من در جریانات سیاسی نبودم پس شناخته نشدم. شاعران دسته چندم اشعار سیاسی می گفتند و در کشور معروف شده بودند. من بعدها هم تبلیغی برای کارهایم نکردم و خودش خواننده و راهش را پیدا کرد. * عشقم در سال های جدید مولوی است ارتباط شما با شاعران ...
قتل پیرزن مشهدی برای تامین هزینه اجاره خانه + عکس قاتل
. فرد دیگری هم همراه شما بود؟ نه! حتی همسرم از این حادثه خبر ندارد. هیچ کس با من نبود و خودم به تنهایی او را کشتم! یعنی همسرت متوجه نشد پول را از کجا تهیه کرده ای؟ به او گفتم شرکت حقوق معوقه را پرداخت کرده است. وقتی دوباره به منزل پیرزن بازگشتی، هیچ گفت وگویی بین شما انجام نشد؟ چرا! هنگامی که برای برداشتن کارت بانکی رفتم او به من گفت: شماره تلفن مادرت را ...
بی قرار شهادت در حرم امن الهی به آرزویش رسید
چارزبر بودند، روز دوم بود خودم را به محوطه سپاه رساندم، حاج آقا موسوی، امام جمعه وقت شروع به صحبت کرد، برای اعزام به همراه آقای زارعی نزد سردار افشاری رفتیم، یک ساعت بعد از آن مجهز شدیم و به همراه افرادی که حدودا 100 نفر می شدیم به سمت کرمانشاه حرکت کردیم، نزدیکی های اسدآباد دیدیم جاده شلوغ می شود به طوری که کمی جلوتر دیگر جاده دوطرفه یک طرفه شده بود، مردم منطقه غرب را تخلیه می کردند، تردد بسیار سخت ...
داستان جمع کننده ضایعات و خواهر معتادش
خانواده ام را تامین کنم. این بود که به سرقت های منزل و مغازه روی آوردم. هنگامی که قرص های روان گردان را مصرف می کردم، حال خودم را نمی فهمیدم و کنترل رفتارم دست خودم نبود. از دیوار راست بالا می رفتم و به هر شکل ممکن به اموال مردم دستبرد می زدم. آخرین بار نیز از لوله گاز کنار یک منزل که حدود 3 متر ارتفاع داشت ، بالا رفتم و از پشت بام به داخل منزل ویلایی پریدم. آن جا وقتی مقداری ضایعات ...
در نشست تجربه نگاری مطرح شد: تلخ و شیرین های حضور در جمع دهه هشتادی ها
تیمتر هم نبود، گفت: حاج آقا! چرا دین را به ما تحمیل کردید؟ من یک نگاهی به او کردم و گفتم: سلام علیکم، حال شما خوب است؟ سلامتید؟ چه خبر؟ چند تا صحبت این طوری گفتم و بعد گفتم: بفرمایید؟ گفت: حاج آقا! چرا دین را به ما تحمیل کردید؟ گفتم: شما دین دارید؟ گفت: بله. آرام آرام جلو رفتیم و بعد در زنگ تفریح ها یک صحبت هایی با هم کردیم، گاهی به دفتر و این طرف و آن طرف نزد من می آمد و بعد از یکی، دو ماه گفت: حا ...
مرجان گوش مرد شیطان صفت را با چاقو برید و به کلانتری رفت ! / التماس کردم گوش نداد انتقام گرفتم !
این پیرمرد آزارگر که هنوز باور نداشتم بعد از 2 سال مهربانی ناگهان شیطانی بودنش را فاش کرده است بازداشت شد. من آزاد شده بودم اما پیرمرد روانه زندان شد و من به خانه تهایی ام برگشتم. تصمیم به خودکشی زمانی که دیدم با این اتفاقی که برایم افتاده است و دیگر خرجی ام را از کجا بیاورم و کرایه خانه ام را چه کسی بدهد با خودم گفتم خودکشی بهترین راه است بخاطر همین چندین بسته قرص ...
پسرم حامی خانواده مان بود
جبهه شدند؛ من هم برای بدرقه آن ها به دنبالشان رفتم، شب تا صبح را پشت درب سپاه منتظر ماندم تا بچه هایم را راهی کنم. با بچه هایم خداحافظی کردم و آن ها به جبهه اعزام شدند. وی افزود: محمدعلی حدود نه ماه در جبهه بود، یک بار نیز مجروح شده بود و او را به اصفهان آوردند اما چون خواسته پسرم این بود که خبردار نشوم گفته بود با من از مجروحیتش حرفی نزدند؛ محمد علی بعد از خوب شدنش دوباره به جبهه رفت ...
سرنوشت عبرت آموز یک زن بعد از بازداشت فاش شد
همین منوال گذشت و در این مدت به یک فروشنده حرفه ای تبدیل شده بودم. بازداشت در خانه تیمی دیگر کمتر به پسرم فکر می کردم؛ روح مادرانه ام مرده بود و همه هوش و حواسم درگیر فروش قرص و شیشه شده بود تا اینکه چند روز پیش، پدرم به همراه پلیس در یکی از خانه های تیمی دستگیرم کردند و به بازداشتگاه انتقالم دادند. اکنون که به روزهای گذشته فکر می کنم مدام با خودم می گویم ای کاش بعد از فوت ...
خواهرم با افسون گری شوهرم را صاحب شد ! / وقتی به خانه رسیدم خشکم زد ! / در کلانتری فاش شد
شوهرم معتاد بود و من هم مصرف کننده؛ دوباره برگشتم سر خانه اول و به اتفاق مادر و خواهرم دور هم مصرف و به حساب خودمان زندگی می کردیم. این زندگی نکبت بار ادامه داشت تا این که به رفتار خواهرم و شوهرم مشکوک شدم و آن ها یک روز من و مادر را تنها در خانه گذاشته بودند که من به بهانه ای از خانه مادرم خارج شدم و به خانه خودم رفتم، حدسم درست بود و شوهر و خواهرم در خانه من خلوت کرده بودند. موضوع را ...
نازنین ملایی هستم؛ یک جنگجوی لجباز!
ما را کنترل می کند. *کدام بخش از زندگی ورزشی برای شما شیرین تر بوده است؟ مسابقات قهرمانی آسیا 2021 تایلند بود که برای اولین بار در سه ماده شرکت کردم. خودم استرس داشتم چون برای اولین بار بود که می خواستم در تک نفره سنگین وزن مدال آسیایی بگیرم و قرار بود در دو نفره سنگین وزن با خانم جاور رقابت کنم. خیلی از افراد کشورهای دیگر از من می پرسیدند که قرار است در چه ماده هایی شرکت کنم ...
صدبار دیگر هم به دنیا بیایم مادرم را می کشم
پنهانی وی با همدستی دو دوستش اعتراف کرد. پسر جوان در تشریح ماجرا گفت: مادرم 23 سال قبل با پدرم ازدواج کرده بود. اما آنها همیشه با هم اختلاف داشتند تا اینکه مدتی قبل متوجه شدم مادرم با مرد جوانی به نام صابر آشنا شده است، چون پدرم راضی به طلاق نبود مادرم یک روز با صابر از خانه مان در شمال فرار کرد و دیگر بازنگشت. من همه جا را دنبال مادرم گشتم تا اینکه فهمیدم به تهران آمده و با صابر در خانه ...
عاشورای ثانی برای مردمی که کلاه لبه دار را پاره کردند!
می شود به تهران حرکت کرده نزد شاه برود. در یک روز قریب یک ساعت با شیخ احمد، مدیر جریده بهار خلوت کرده و بعد از حرکت آیت الله، تلگرافاتی هم از طرف اصناف، به خاک پای مبارک همایونی مخابره می شود. 3- شیخ محمد تقی بهلول از اهالی گناباد که شخصی مفسده جویی است در مشهد، یوم 18 تیرماه وارد و لیله پنج شنبه 19 تیر در مسجد گوهرشاد منبر رفته است. یوم پنج شنبه مأمور جهت دستگیری مشارالیه اعزام، چون در داخل ...
مرد 2 زنه زندگی را برای همسر اولش جهنم کرد / قانون به داد زن زجرکشیده رسید
به گزارش رکنا، از پشت پنجره زنی را دیدم که هراسان و لنگ لنگان به این سو می آید به گلدان پشت پنجره گفتم : " قصه دیگری در راه است " زن جوان لنگ لنگان وارد اتاق مشاوره شد و با دستانی لرزان پرونده اش را به روی میز گذاشت سپس در حالیکه می گفت من نمی خواهم از همسرم شوم چون جز او کسی را ندارم ، بغضش شکست و قطرات اشک همچون جویباری از چشمانش جاری شد پرونده را باز کردم ، در قسمت موضوع شکایت نوشته شده بود : " ایراد ضرب و شتم عمدی از سوی همسر" دقایقی بعد سفره دلش را گشود و در شرح ماجرای زندگی اش گفت : پدر و مادرم در آرزوی تولد فرزندی ...
دوست ندارند سرشان کلاه برود!
خودم بذارم؟ حرفش رو نزنین. یک خورنده ارثیه: من یه کلاه ایمنی خیلی نو دارم که از پدرم به ارث رسیده و پدرم از پدربزرگم به ارث برده و من هم می خوام همین طور نو نگه دارم تا برسه دست پسرم. بهترین راه هم برای اینکه نو نگهش دارم، اینه که مثل پدر و پدربزرگم ازش استفاده نکنم. در ادامه حتما بخوانید ضامن بانکی زیادش خوبه! یک نوع دوست: اگه قرار باشه همه موتورسوارا کلاه ایمنی ...
درخواست طلاق به خاطر عروسک بازی همسر
پس از ورود به حیاط مجتمع خانواده در بین آن همه جمعیت و هیاهو اولین چیزی که توجه من را جلب کرد، حضور یک دختر نوجوان که از چهره اش مشخص بود تقریبا 13 یا 14 سال بیشتر ندارد، بود که دقیقا در نزدیکی بوفه دادگاه با قد کوتاه و کیف کوله پشتی عروسکی ایستاده بود و پسری جوان با قدی نسبتا بلند و ته ریش و یک پیراهن سفید بر تن در حدودا یک متری این دختر جوان به او خیره شده بود و مدام داشت به مادرش که نزدیک او بود، می گفت این لقمه تو و خواهرت بود، تو من را بدبخت کردی؛ وگرنه من اصلا آدم ازدواج کردن نبودم. این قدر به من گفتی که من مجبور شدم قبول کنم. این حرف ها گفت وگوی این پسر جوان تقریبا 26ساله بود ...
قصه هایی برای همه بچه ها
سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران ( ایبنا )- فرزانه رحمانی، نویسنده ادبیات کودک و نوجوان : ده ساله بودم که پدرم مجموعه کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب را برایم خرید. آن روزها فکر می کردم این کتاب را فقط به بچه های خوب می دهند. دلم می خواست همکلاسی ام که سال دومی بود که کلاس چهارم را می خواند و معلم همه اش به او می گفت که بچه بدی هم است، کتابم را بخواند. برای همین یک روز کتاب گلستان و ...
دوست شوهرم مرا برای ازدواج تهدید می کند
شما انجام بدهم! من هم از او تشکر کردم و گفتم فعلا به چیزی نیاز ندارم! با وجود این اصرار کرد مبلغی را به حساب بانکی ام واریز می کند تا مخارج عزاداری را بپردازم! من هم شماره حسابم را دادم و او 6 میلیون تومان به حسابم ریخت. چند ماه بعد او ماجرای خواستگاری را مطرح کرد و مدعی شد که قصد ازدواج با مرا دارد! من هم پیشنهادش را رد کردم و گفتم هنوز یک سال از مرگ همسرم نگذشته است ولی او اصرار داشت ...
بازیگر معروف سریال های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی ام باقی بماند
بود که بخواهید مثل او باشید؟ بله. سعید پورصمیمی . ازش خوشم می آمد چون فاصله بین نقش هایش زیاد بود. بعد از رفتن پرویز فنی زاده ، من بازیگری را ندیده ام که این قدر نقش های متفاوت را خوب و قوی بازی کند. سعید پورصمیمی الگو و مورد علاقه من بود. یک روز توی مسجد کنار من نشسته بود، گفتم: آقا! شنیده ام شما خیلی بداخلاقید. ولی عقیده دارم باید ناز بازیگری مثل شما را کشید و هر چقدر پول ...
عهد می بندم/ با اجازه بزرگ ترهای مهمونی 10 کیلومتری؛ بله!
دست از دوست داشتنت برندارم! جمعیت را نگاه کردم؛ همه این سادگی و صمیمت همین جا بود. چشمم به زن و مرد جوان و خوش رویی افتاد که لبخندزنان سلفی می گرفتند. جلوتر رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی خواستم گپی بزنیم. پرسیدم: تازه ازدواج کردید؟ جواب دادند: بله تقریباً چند ماهی است که ازدواج کردیم. امسال اولین باری است که به این رویداد می آییم. راستش را بخواهید بعد از دیدن این جمعیت که برای حضرت علی ...
آرزویی که با شهادت برآورده شد
گربه ها باید به بالکن بیایند، دم گربه ها را می گرفت و می کشید. بعدها که بزرگ تر شد، در قرارگاه خاتم الانبیا خدمت می کرد. تعریف می کرد که آن جا گربه خیلی زیاد است. می گفت گربه ها معمولا در راهرو هستند. یک روز یکی از دوستانم لگدی به گربه ای زد که باعث شد گربه تا انتهای راهرو پرت شود؛ برای همین هم دوستم را دعوا کردم. من به او گفتم عجیب است که از گربه حمایت کردی؟! گفت ارتباطی ندارد به اینکه من گربه ها را ...
خیانت مرد 65 ساله زنش را به کلانتری کشاند / سرپیری معرکه گیری! + عکس
اطراف چشمانم خیره شدم هیچ وقت فکرش را نمی کردم که یک روز ایرج اینطور در حق من نامردی کند. بعد از آن روز تعقیبش کردم طوری که خودش هم متوجه نشد و توانستم آدرس آن زن غریبه را به دست بیاورم او نامش فریده بود سراغش رفتم و وقتی می خواستم زنگ خانه خانه را بزنم دستانم به لرزه افتاد به خودم گفتم چه بگویم اینکه شوهرم قدر مرا ندانسته و سراغ زن دیگری رفته دستم را مشت کردم ودرحالیکه به زور خودم را کنترل ...
همسر برای پرداخت کرایه خانه پیشنهاد بی شرمانه به من می دهد/ صاحبخانه مجرد است و...
خواستم در خانه به مادرم کمک کنم تا این که خودم زندگی مستقلی را تشکیل بدهم. در حالی که 21 ساله بودم یکی از همسایگانمان مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگرچه آن خانواده را از سال ها قبل می شناختیم، اما هیچ اطلاعی از وضعیت درون خانواده آن ها نداشتیم و تحقیقی هم در این باره نکردیم چرا که به دلیل وضعیت جسمی پدرم خواستگار زیادی نداشتم. از سوی دیگر نیز بهادر هم مانند پدر من از نظر مالی بسیار ...
وصیت آقانوید برای خاکسپاری با لباس سپاه
منتشر شد. کتاب شهید نوید به قلم مرضیه اعتمادی نیز از جمله منابع قابل توجه برای شناخت این شهید است. این کتاب را انتشارات شهید کاظمی منتشر کرد و طی آن، روایت هایی از پدر و دوست؛ مادر و خواهر و همسر شهید آمده است. آنچه در ادامه می خوانید، بخشی از روایتی است که از همرزم او در کتاب آمده است: حواست بود گفتم یک روز نوید دست من را گرفت و برد پیش رفقای جدیدش؟ سال 93 بود فکر می کنم. یک ...
همسر شهید: در نوجوانی دعا کردم از خانواده ما کسی به شهادت برسد
به خیر شوید و مجدد گفتند که دعا بفرمایید و گفتم الهی که عاقبت شما با شهادت ختم به خیر شود و آن لحظه سردار دو دستش را به صورتش کشید و با لبخندی زیبا خداحافظی کرد و رفت. از سال 1395 کار ما طبق فرمایش سردار آغاز شد و هر روز به دستور ایشان در شهریار و مکان های دیگر کار می کردیم و گزارش می دادیم و خیلی از نتیجه این گزارش ها خوشحال بودند و هدیه ای به بنده دادند. روزی که سردار شهید شدند ما در ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 55
در تاریخ 1981/1/15، در سوسنگرد، نیروهای شما به ما حمله کردند. فشار زیادی در این حمله بر نیروهای ما وارد شد و عقب نشینی کردیم. چند روز بعد نیروهای ما تجدید قوا کردند و ضدحمله زدند. این بار نیروهای شما عقب نشستند و ما جلوتر آمدیم. یکی دو روز از این حمله گذشته بود، با سروان نبیل طه که فرماندۀ گروهان ما بود در گوشه و کنار منطقه تازه تصرف شده قدم می زدیم. نامه ای پیدا کردیم. وصیتنامۀ پاسداری بود ...