ستاره سابق رئال: وقتی هو شدم، نمی دانستم چه کار کنم
سایر منابع:
سایر خبرها
روزی که استاد شهریار برای شعرخوانی به لشکر عاشورا آمد/ پدری که فرزندانش را نذر سلامتی امام (ره) کرد
در عملیات بیت المقدس3 شهید شد. وی ادامه داد: جالب است که بعد از عملیات به تبریز برگشتیم و قرار شد برای عرض تسلیت به خانه این شهید برویم، همه بچه ها تحت تاثیر بودند و گریه می کردند اما پدر شهید به ما با حالت عجیبی گفت اصلا گریه نکنید، من می دانستم که محمدتقی شهید می شود وقتی که امام (ره) بیمار بودند و حاج احمد در تلویزیون از مردم خواست که برای امام دعا کنند من احساس کردم خطر امام را تهدید ...
گل آقایی دیگر از فومن سر برآورد؟
ها همیشه لذت خاص خودش رو دارد، فرقی نمیکند از طریق چه مدیومیا در چه زمینه ای باشد. همین که موضوع و ژانر کار برای کودکان باشد، کافی است تا انگیزه ای در من ایجاد شود برای شروع کار. از انجایی که مثل خیلی از بچه های دیگه با کتاب داستان بزرگ شدم، همواره محو تماشای تصاویر رنگارنگ کتاب قصه ها بودم و در بین انواع مختلف فیلدهای کاری که انجام میدهم، تصویرگری کتاب کودک رایک جور دیگر دوست دارم. حس روایت و قصه ...
گفت و گویی خواندنی با دو ستاره سینمای جهان
کردید که بعد از آن ملاقات نقش را به دست خواهید آورد؟ دپ: خودم را متقاعد کرده بودم که آن شخصیت من هستم. هرکسی در شهر می خواست آن نقش را بازی کند، حتی مایکل جکسون! ملاقات مهمی با تیم داشتم و قهوه ی تلخی خوردیم و بعد تقریباً تا چند هفته از او خبری نشد. یک مرتبه تلفن زنگ زد و تیم گفت: تو ادوارد دست قیچی هستی . مات ماندم و یک مرتبه مغرور شدم. می دانستم که چقدر مهم است. ریسک بزرگی برای تیم بود که ...
عباس امیر انتظام به روایت همسرش؛ در قتل های زنجیره ای جزو لیست بودیم
.... همه این ها درست می شود. من هم گفتم اوکی، خیلی ساده یک روز با پدر و دوست صمیمی ام رفتیم محضر ازدواج کردیم. بعد هرکدام رفتیم خانه خودمان، چون بچه ها باید می فهمیدند. به بچه ها گفتم و با واکنش تندشان مواجه شدم و سریع رفتند به پدرشان گفتند و او برایش انقدر عجیب بود که تلفن کرد به خواهرانش و به همه اعلام کرد و بلوایی در ساختمان ما به پا شد، ولی من دیگر این ازدواج را کرده بودم. چند ماه ...
از پیش بینی قهرمان لیگ تا افشاگری درباره اسکوچیچ و بیرانوند/ بخش هایی از مصاحبه جذاب سردار آزمون
اسکوچیچ به من ضربه می زد ستاره خط حمله فوتبال ایران در بخشی از حرف هایش اعتراف کرد که مشکلات زیادی با سرمربی اسبق تیم ملی داشته است. سردار که در زمان خروج از ایران یکی از معدود ستاره های تیم بود که از مرد کروات حمایت و از رفتار فدراسیون و بازیکنان با او انتقاد کرده بود فاش کرد که خودش یکی از آنهایی بوده که در زمان این مربی، با او مشکلات زیادی داشته است: من با اسکوچیچ خیلی مشکل داشتم. همه ...
آزمون: آینده خوبی برای تیم ملی نمی بینم/ سال 2018 به خاطر مادرم خداحافظی کردم
نویی انتخاب شد. آزمون در مورد اختلافات در زمان دراگان اسکوچیچ نیز گفت: گذشته ها گذشته است. ما به عنوان بازیکن تیم ملی وظیفه داریم به تیم ملی کمک کنیم و نگاه مان به جام ملت ها است. الان 9 سال است فیکس تیم ملی هستم. هفده یا هجده سالم بود که نخستین گل ملی را زدم. قبل از جام جهانی 2014 در اردو بودم اما جوان بودم و جوان ترین بازیکن جام جهانی می شدم اما حقم نبود. بچه بودم احساسی شدم و گریه ...
توقع دارند فقط خواستگاری بروم!
.... او درباره این تغییر ناگهانی در تولید محتوا می گوید: من درکل خودم را آدم طنزپردازی می دانم و همیشه به کمدی علاقه داشته ام اما قبلا اصلا به داشتن محتوای شخصی درفضای مجازی فکر نکرده بودم؛ خیلی اتفاقی این فکر وقتی شبکه های اجتماعی را بالا و پایین می کردم به ذهنم رسید. وقتی تصمیم گرفتم صفحات شخصی خودم را داشته باشم اولین کاری که کردم بررسی این بود که مردم به چه چیزهایی بیشتر می خندند؛ فکر می کنم ...
اشک علی علیپور در آنتن درآمد
زدم و الان هم که می گویم بغضم می گیرد. از بابت فشار تمرین؟ - چه فشار تمرین چه از بابت مصدومیتی که نمی دانستم خوب می شود یا نه. به خاطر همه این ها تحت فشار بودم و سنی هم نداشتم 15 یا 16 سال داشتم. (گریه می کند) ولی چیزی که بود واقعاً آقا پژمان 6 سال بدون منت برای پرسپولیس بازی کردم و این قضیه را هیچکس نمی دانست تا این لحظه که شما پرسیدید چون دوست نداشتم ولی الان خدا را صد هزار مرتبه ...
از پرستاری تاطبابت/”سمفونی موگادیشو “خاطرات من از سومالی است
پرستاری به رشته پزشکی در سال 74 تغییر رشته دادم.شما پرستار بودید چطور شد پزشک شدید؟باید بگویم خاطره ای تلخ باعث شد رشته پرستاری را به رشته طبابت تغییر دهم .یک روز در خانه پدرم دچار ایست قلبی ریوی شد با توجه به اینکه در آن زمان دانشجوی پرستاری بودم فورا اقدام به احیای قلبی ریوی کردم و پدرم را به بیمارستان انتقال دادم در بیمارستان پدرم خطاب به من گفت ای کاش پزشک بودی مدت یک ماه در بیمارستان بستری بود ...
جنجال کارت به کارت از زاویه ای متفاوت/ کریمی: یک فرد خاص قلعه نویی را مربی استقلال کرد
می کردم اما به خاطر این که داوری را انتخاب کردم، نتوانستم خارج از کشور بروم و مجبور شدم از اداره هم بیرون بیایم. از نظر زندگی هم چون نتوانستم همراه با همسر سابقم از ایران بروم، مجبور به جدایی شدیم. * چرا از نظارت خداحافظی کردید؟ من قلبم ضعیف است و دو یا سه بار بستری شدم. همه می دانند که من هر موقع که به خاطر قلبم در بیمارستان بستری شوم، باید به CCU بروم. من برای پرواز کردن هم ...
ماجرای انتقام گیری خشن زن جوان از نامزد سابق
وارد خانه می شوم، وسایلم را برمی دارم و همه چیز تمام می شود. با کلید در را باز کردم و وقتی وارد خانه شدم کیومرث را دیدم که روی مبل نشسته بود. او با بابک درگیر شد و این درگیری باعث شد همدیگر را کتک بزنند. بعد هم کیومرث از ترس خودش را از پنجره به بیرون پرت کرد، من و بابک در افتادن او نقشی نداشتیم. وقتی نگار، خواهر نگین، تحت بازجویی قرار گرفت، گفت: من در سوپرمارکت پایین مجتمع بودم و داشتم آب ...
هشداری که ناصر تقوایی داد
به گزارش ایران اکونومیست، ناصر تقوایی که 19 تیرماه 82 ساله می شود، خودش را این طور معرفی کرده است: در تابستان سال 1320 خورشیدی، در گرمای جنگ جهانگیر دوم، در قلب جنگلی از نخل های ستبر سبز، در یک روستای عرب نشین زاده شدم. در کودکی یک سیاح حرفه ای بودم و همراه پدر به دوردست ترین بندرهای دریای جنوب سفر کردم و هر کلاس ابتدایی را در شهری و ده کوره ای خواندم و هفت سال بعد که به زادگاه خودم برگشتم در ...
پارک وحشت سافاری کرج!
ماندن در آنجا نداشتم برای همین تصمیم گرفتم که خیلی زود از آنجا بیرون بروم و قبل از آنکه اتفاقی برای من یا یکی از اعضای خانواده ام بیفتد خودمان را به ماشینمان برسانیم و از آنجا فرار کنیم. هیچ تابلوی راهنمایی نیست این همه ماجرای پارک محیط بان کرج نیست، چراکه مشکلات دیگری نیز در آن وجود دارد. مثلاً بسته بودن گیشه بلیت فروشی یکی دیگر از موضوعاتی است که مراجعه کنندگان را سرگردان کرده بود ...
چند روایت معتبر زنانه از جنگ 33 روزه و از قلب لبنان
-کوپترهای آپاچی بالای سرمان بودند. یک لحظه چشم انداختم به پشت سرم. به خانه ای که روزی با لباس سفید وارد آن شدم و حالا مجبور بودم همه چیز حتی خاطراتم را بگذارم و جان بچه ها را بردارم و بروم. یعنی دوباره روزی به این خانه بر می گشتیم؟ یعنی دوباره صدای خنده دخترها باغچه کوچک خانه را پر می کرد؟ یعنی دوباره شوهرم را می دیدم که دارد در باغچه بزرگ خانه نهال سیب و زیتون می کارد؟ نمی دانم. شاید خانه به دست ...
آذریزدی درونی روشن و درکی بالا درباره کودکان داشت/ پیشنهاد جایزه ملی کتاب کودک و نوجوان به یاد مهدی ...
خواندن را یاد گرفتم، علاقه زیادی به کتاب خواندن داشتم. به خاطر دارم که پنج ساله بودم و برادرم شش سال از من بزرگتر و دانش آموز بود. روز اول مهر به همراه مادرم و برادرم، به مدرسه برادرم رفتیم؛ من مانند ابر بهار گریه می کردم و خواهش می کردم که اجازه بدهند من هم به مدرسه بروم. حتی یادم است که یک بار از مدیر یا ناظم مدرسه هم خواهش کردم من را در مدرسه ثبت نام کنند؛ به حدی بچه بودم که نمی دانستم من نمی ...
مرجان گوش مرد شیطان صفت را با چاقو برید و به کلانتری رفت ! / التماس کردم گوش نداد انتقام گرفتم !
می کرد وقتی مرا با آن شرایط در کوچه دید از ماجرای من مطلع شد ومن غصه های خانمانسوزم را برایش گفتم ! او هم گفت من مثل پدرت هستم کمکت می کنم . خانه مجردی به کمک او خانه اجاره ای گرفتم کمی وسایل تهیه کردم و مادرم بی خبر از پدرم کمی وسایل برایم گذاشت ازآن روزی که پدرم مرا کتک زد دیگر نمی توانستم سر کار بروم کمرم به شدت آسیب دیده بود و از طرفی کوچکی مثانه باعث شده بود نتوانم بیرون ...
روایت جلسه محاکمه عاملان حادثه تروریستی شاهچراغ
توی چمدان بود. فشنگ ها توی خشاب ها بودند، در آوردم شمردم و دوباره جا دادم. چمدان را بالای انباری مخفی کردم. 30 مهر عبدالله خبر داد مهمان داری. رفتم ترمینال کاراندیش دنبالش. حامد خیلی کم، حرف می زد. با لهجه فارسی تاجیک صحبت می کرد، بیشتر مشغول نماز و قرآن بود. گاهی هم با پدر و مادرش تلفنی صحبت می کرد. سه روز پشت سر هم به دستور عبدالله، حامد را می بردم شاهچراغ. حیاط و داخل حرم و اطراف را ن ...
مورد نادر زایمان تلفنی یک زن بدون نیروی پزشکی!
، حتی ثانیه ها هم مهم هستند. ایشان را تشویق کردم به همکاری تا بتوانیم بچه را سالم به دنیا بیاوریم. با راهنمایی هایی که کردم توانست بچه را بیرون بیاورد. حالا باید کاری می کردیم که بچه زنده بماند. باید راه هوایی کودک را باز و خونریزی مادر را کنترل می کردیم. تازه بعدش زایمان جفت را داشتیم و حتی باید جان مادر را هم حفظ می کردیم. در آن لحظات چطور توانستید آرامش خودتان و آنها را حفظ کنید؟ ...
حالِ خوش کودکی؛رنگِ خوش فراغت
و اگر اشتباه کنند مجبورند آن را تبدیل به اشکال زیبایی کرده و راهکار پیدا می کنند. زینب ملک حسینی یکی از کودکانی که مشغول نقاشی کشیدن است می گوید: علاقه زیادی به نقاشی داشته و دوست دارم نقاشی های جدیدی را یاد بگیرم. وی افزود:وقتی کارم را با مداد شمعی آغاز کردم، پی بردم کار با رنگ ها برایم لذت بخش است. محمد قاسم علیخانی کودک دیگری هم در این ارتباط بیان کرد: نقاشی ...
دعوای زناشویی جنایتی خونین رقم زد؛ گفتند اگر بچه دار شویم، اوضاع بهتر می شود!
عجیبی را مطرح کرد. وی گفت: من همسرم را نکشتم، من او را دوست داشتم و نمی دانم چه کسی او را به قتل رسانده است. قاضی پرسید: در بازجویی ها و همه مراحل تحقیق به صراحت به قتل اعتراف کرده بودی. حالا چطور قتل را انکار می کنی؟ که متهم پاسخ داد: وقتی خبر قتل مینا را شنیدم، شوکه شدم. من آن روزها حال طبیعی نداشتم. در پلیس آگاهی تحت فشار روانی اعتراف کردم او را خفه کرده ام. اما حالا حقیقت ...
چطور خودم را دوست داشته باشم؟
به گزارش سلامت نیوز به نقل از هلث لاین ، سال گذشته برای من سال سختی بود. من واقعاً با سلامت روانم دست و پنجه نرم می کردم و از افسردگی و اضطراب رنج می بردم. با نگاه کردن به زنان زیبا و موفق دیگر، از خود پرسیدم: آنها چگونه اینطور هستند؟ چگونه آنها می توانند احساس خوبی داشته باشند؟ می خواستم بفهمم و می خواستم با زنان دیگری احساس خودم را در میان بگذارم که مانند من می خواستند احساس خوشبختی ...
زندگی شهید مدافع حرم محمدرئوف رفیعی از زبان همسر
آدمی خیلی به خودش می بالد. من پس از خواندن کتاب چنین هستم. لذت بردم. دم محمدسرور رجایی گرم! عالی بود. در جایی از کتاب می خوانیم: شب سومین سال شهادت محمدرئوف بود. از سر شب بی جهت دلتنگش بودم، دلم عجیب گرفته بود؛ اما به خاطر دل دخترها، بغض هایم را می خوردم. ایستادم به نماز. وقتی به خود آمدم دیدم دخترها کنارم هق می زنند. خودم را جمع کردم. هر دو را در بغلم گرفتم، نازشان کردم و بوسیدم ...
بلایی عجیب برای مرد 45 ساله
بود که در پی نظر کارشناسی، راننده خاطی را 25 درصد و مرا 75 درصد مقصر سانحه رانندگی تشخیص دادند و این گونه در حالی به پرداخت دیه سنگین در این حادثه مرگبار محکوم شدم که بیمه خودروام نیز به اتمام رسیده بود و ... اگرچه من به خاطر انسانیت و کمک به یک جوان حادثه دیده، تلاش کردم او را با تماس سریع با مراکز امدادی نجات دهم اما نمی دانستم که روغن ریزی خودرو، چنین بدبختی بزرگی را برایم ایجاد کرده است. حالا هم با دو فرزند و در حالی که هیچ پس انداز و سرمایه ای ندارم با این مشکل حاد در زندگی روبه رو شده ام و نمی دانم چه کنم... ...
چرا شاهچراغ؟!
طریق به من اعلام شد به شیراز بروم و خانه ای را در یکی از محلات دور از مرکز شهر اجاره کنم. پس از چند روز از طریق پیامی در فضای مجازی دستوری مبنی بر تحویل امانتی به من صادر شد که پس از دریافت یک چمدان متوجه شدم این امانت سلاح کلاشنیکف به همراه 8 خشاب و 194 فشنگ جنگی است. متهم ردیف اول پرونده ادامه داد: پس از آن، فردی که هویت اصلی او را نمی دانستم، به من معرفی شد تا به عنوان مهمان او را به خانه ...
رهایم نکن...
نادیا درخشان فرد نفس هایم به شماره افتاد! واقعاً این من هستم که با خودم حرف می زنم؟ رو به آیینه ایستادم و تک تک گناهانم را شمردم؛ یک، دو، سه و... چشم هایم گرد شد، در دهة دوم زندگی ام بودم و توبه لازم شدم. توبه ای که ابتدایش از گناهی سخت و انتهایش به گناهی کبیره ختم می شد! صورتم را با دستانم پوشاندم و گفتم: واااای... چه کردی پری! وااای... ...
نذر بابا
. منتظر جواب بود. با صدایی که سعی می کردم لرزش نداشته باشد جوابش را دادم: اصلا من میام مسجد شما. خوبه؟ چند بار سرش را تکان داد. دستش را پایین آورد و با لبخند دور شد. کلاسم را که برایش از خانه خارج شده بودم، فراموش کردم. قدم هایم را به طرف کتابخانه تند کردم. به نفس نفس افتاده بودم. توی راه با خودم مدام حرف می زدم. می دانستم که حق با ماست؛ اما هیچ وقت دنبال چرایش نگشته بودم. توی ذهنم دنبال ...
موفقیت در جایگاه یک مدیر تازه
داد این بود که هدف خودم را پیدا کنم. بنابراین یک سال و نیم بعد از ورودم به شرکت، یک هفته کامل را صرف خودکاوی کردم و از خیلی ها بازخورد گرفتم و از نتیجه همه اینها به هدفی رسیدم. به خاطر همین هم فکر می کنم این تغییر آن قدر برایم سخت نبود؛ چون آن تجربه را داشتم و مشقش را نوشته بودم. باور نمی کنید آن تمرین چقدر به سودم عمل کرد. برنستین: چه عالی. هیچ کدام حاضرید یکی از چالش های مدیریت را که ...
پسر 14 ساله دوستش را در دعوای کودکانه به قتل رساند
...> دوباره بدگویش به گوشم رسید تا اینکه روز حادثه سراغ من آمد و ساعت دو میلیونی که تازه خریده بودم را از من امانت خواست. وقتی پرسیدم ما که خیلی وقت است هم را ندیده ایم از کجا می دانی ساعت خریده ام؟ گفت از بچه محل ها شنیده ام و آمده ام ساعتت را قرض بگیرم تا سر قرار بروم. من ساعت را به او ندادم سر همین درگیر شدیم، چاقو هم مال خود مقتول بود. من اصلا نفهمیدم چطور ضربه به او خورد، وقتی آن اتفاق افتاد ...
زن جوان در یک قدمی قصاص
هیچ کسی هم به راز مرگش پی نمی برد. اما من حرف او را باور نکرده بودم. من فقط قرص ها را به شوهرم می دادم تا او بخوابد و من بتوانم به محل کارم بروم. بازداشت همدستان زن شوهرکش به دنبال اظهارات زن جوان، حامد و برزو نیز بازداشت شدند و جرمشان را پذیرفتند. بدین ترتیب برای مهناز به اتهام قتل و شروع به قتل، برای حامد به اتهام معاونت در قتل و برای برزو به اتهام شروع به قتل ...
وصیت آقانوید برای خاکسپاری با لباس سپاه
. نوید هیچ وقت بدقول نبود؛ هیچ وقت بی معرفت نبود؛ لابد کم کاری از خودم بوده؛ نه سعید؟ داشتم می گفتم حرف توی حرف آمد. من را برد بهشت زهرا. قطعه پنجاه و سه. رفتیم سر قبر جوان شهیدی که از بچه های مدافع حرم بود. گفت: من اتفاق با این شهید آشنا شدم، داشتم از سر مزارش رد می شدم نگاه و چهره اش من را جذب کرد. از خصوصیات رفتاری شهید گفت و هر صحبت دیگری که درباره اش شنیده بود. گفت اخلاص این شهید ...