قصه مادری که پسرش را به علی اکبر امام حسین (ع) بخشید
سایر منابع:
سایر خبرها
نزدیکان محسن حججی از لحظه اسارت تا عروج او در ششمین سالگرد شهادتش می گویند؛ در جست وجوی شهادت نامه در ...
اذن شهادتش رو از امام رضا(ع) گرفته . مشهد که رفتیم قضیه لو رفت و مراسم باشکوهی برایش گرفتند. روز بعد در مسجد امام حسین(ع) آقا به تابوتش بوسه زدند و بعد هم آن تشییع های باشکوه. (محمد رضا حججی، پدر شهید) مامان! خدا رو شکر محسن شهید شد خانه مادرم که آمدم دیدم همه دور هم جمع اند. عمه ام گفت محسن اسیر شده. از خدایم بود که محسن یک تیر بخورد و شهید شود و دست داعشی ها نیفتد. تا شب ...
سرزمین چله نشینی
، بناهای بقاع بانو امین، شمس آبادی، حکیم جهانگیر خان قشقایی، ملا اسماعیل خواجویی و حاج آقا رحیم ارباب قابل توجه و جاذب نظر است. در خوش نویسی سنگ مزار محمد کاظم واله (شاعر و خطاط) به خط تعلیق خودش، سنگ نوشته قبر مادر شاهزاده به خط محمد باقر اصفهانی (سمسوری)، کتیبه خط میر عماد الحسنی در تکیه میر فندرسکی، سنگ نوشته ماده تاریخ مسجد مصلی به خط میرزا عبد الرحیم افسر، کتیبه سردر تکیه حاج محمد جعفر ...
شهید حججی چگونه برات شهادتش را گرفت؟+فیلم
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، 6 سال پیش در چنین روزی محسن حججی به بدترین شکل به دست داعشی ها به شهادت رسید. آن ها که 16 مرداد سال 96 با انتشار فیلمی از اسارت حججی در تنف، منطقه مرزی سوریه، عراق و اردن خبر داده بودند، 2 روز پس از آن یعنی 18 مرداد در مقابل دوربین های خود سر از تن او جدا کردند. شهید حججی این جوان دهه هفتادی نشان داد همچنان راه شهادت باز است و ...
می نویسم برای شهید پدری که بیشتر از همیشه هست + فیلم
...> دست نوشته شهید محسن حججی در روز عرفه: خدایا معرفتم ده تا حسینی شوم و حسینی قربانی ات... خدایا شهیدم کن. ***** ... ولی بعد شهادت شهید حججی، راهِ حسین و حسینی شدن رو از "سَر" گرفتیم. **** یه سربند داده بود؛ گفت: شهید که شدم ببندیدش به سینه ام... پیکرش که اومد سر نداشت... سربند رو بستیم به سینه اش روی سربند نوشته بود: انا ...
عباس بابایی؛ مغز متفکر نیروی هوایی
می سپارم 3 ماه قبل از شهادت عباس یک روز داخل ماشین نشسته بودم و می رفتیم. یک لحظه احساس عجیبی به من دست داد و یک جورهایی از این که در خانواده ما کسی تا به حال شهید نشده است، احساس شرمندگی کردم. اصلا متوجه نبودم که چه می گویم. عباس یک لحظه فرمان را رها کرد و دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و در حالی که می خندید، گفت: خدایا شکر. سپاسگزارم که چنین حالتی را در قلب همسرم انداختی. عباس که دعا کرد ...
دوباره روی تو را آسمان جمعه ندید کدام جمعه، جمال تو ماهتاب شود؟(چشم به راه سپیده)
حرمله ای که پاسخ شرر گریه رباب شود و شیرخواره پس از این ز نیزه خواهد دید که دست مادر او بسته در طناب شود محمد بیابانی این همه تاوان؟! خورشید چشم های تو کتمان نمی شود این قدر آفتاب که پنهان نمی شود در ماورای مشکل حالا نیامدن انگار حکمتی ست که آسان نمی شود مویت و انتظار به تکرار خورده اند ...
رقص هنر در میدان
می گفت: چند باری برای خواندن در مجالس ختم از او دعوت شد اما قبول نکرد. یک روز به او گفتم باباجان تو که این قدر خوب می خوانی چرا در مجالس ختم نمی خوانی؟ گفت: این کار خلوص را از من می گیرد. دلم می خواهد برای اهل بیت(ع) و خالصانه بخوانم.با پایان تحصیلات به سپاه رفت و با آغاز جنگ در سوریه عزمش را جزم کرد که به جبهه های نبرد حق علیه باطل برود. هرچند گرفتن موافقت از فرماندهان سخت بود و اجازه این اعزام ...
این زن پس از 107 بار ترک اعتیاد و حکم اعدام ستاره سینما شد!
خورده بودم که سمت قاچاق نرم اما چون از قدیمیای دروازه غار بودم همه من رو قبول داشتن. با دلالی و جنس فروختن به تازه واردها پول درمی آوردم؛ جوری که هیچ وقت مواد همراه خودم نباشه و دوباره حبس نکشم. همیشه 6-5نفر دوروبرم بودن و به اونا هم جنس می رسوندم. دلم برای خماری کشیدنشون می سوخت و می گفتم: امشب مهمون من ! سرقفلی پارک شده بودم. همه می دونستن که جایی ندارم، از بقیه هم بزرگ تر ...
خاتون و قوماندان ؛ روایتی بی بدیل از زندگی شهدای مهاجر
فرمانده است. کتاب خاتون و قوماندان در دو فصل با عنوان ایران و سوریه از زبان همسر شهید است، کتاب با بیان خاطرات کودکی خاتون آغاز و در ادامه شاهد بیان اتفاقاتی هستیم که در مسیر زندگی ام البنین و نحوه آشنایی او با شهیدتوسلی رخ می دهد. شهید توسلی از همان ابتدا دارای روحیه جهادی و حق طلبی بود و این ویژگی در جای جای زندگی اش نمایان بود و این خصوصیتی بود که خاتون را شیفته او کرد. در بخشی ...
هیچ آفتی مثل بی تفاوتی نیست
تایید نمی کنند، تصمیم گرفتم با مترو به خانه برگردم. همان طور که برای رفتن آماده می شدم، همکارم طوری که فقط خودش و خودم بشنویم، آرام گفت: داری می ری ایستگاه مترو، اگه می خوای سر سلامت بیرون بیاری، چادرت رو دربیار! با تعجب نگاهش کردم. منتظر بودم با همان خنده های شیطنت آمیز همیشگی اش، بگوید سر به سرم گذاشته، اما خیلی جدی به چشم هایم خیره شد و گفت: آدم هایی توی این روز ها دیدم که انگار مسخ ...
علی آرزو داشت بی نشان بماند | فرمانده لشکر عملیاتی خاتم الانبیا(ص) درباره این شهید چه گفت؟
همشهری آنلاین- رابعه تیموری: فروردین امسال بود، ولی انگار هزار سال از آن روز گذشته است. پیکرش برنگشته تا لااقل یکبار دیگر قد و بالایش را ببینند. تا سنگ مزاری داشته باشد که وقت دلتنگی کنارش اشک بریزند و سبک شوند. حتی ساک و چکمه یا نشانی به اندازه تار نخی از پیراهن علی برنگشته، برایش مراسم تشییع و خاکسپاری هم نگرفته اند، دل بابا، مامان، داداش محمد و آبجی ها برای دیدار روی علی به ذره ای رسیده و با ...
جَنگ در چَنگ این زنان خبرنگار بود
به خنده و بیش از همه لحظاتی هستند که اشک از چشم جاری می کند. در این یادداشت به مناسبت روز خبرنگار چند پرده از زندگی زنان خبرنگار جنگ را بازگو می کنیم. مرحوم مریم کاظم زاده مریم کاظم زاده؛ عکاسِ خبری جنگ، متولد سال 1335 بود. وی سابقه همکاری با روزنامه های انقلاب اسلامی، کیهان و مجله زن روز را داشت و تحصیلات دانشگاهی خود را در انگلستان به پایان رسانت. مریم کاظم زاده در مصاحبه ای ...
آقامصطفی بهشتی جبهه ها بود
ه او به همراه 110 نفر از بچه ها آن طرف مانده بود. سر همین موضوع تا سیزده روز بعد از شهادتش آنجا ماندیم. شب ها منطقه را می گرفتیم؛ ولی روز آنقدر عراقی ها بمباران می کردند که دومرتبه عقب نشینی می کردیم. چند شب حمله کردیم؛ اما بی فایده بود. هیچ اثری از جنازه آقامصطفی نبود؛ حتی انگشتر و ساعتش را که داده بود به یکی از بچه ها تا برساند دست من و از اتفاق آن وسایل هم توی عملیات از دست طر ...
بابا برایم نماد ایستادگی، مقاومت و صبر است
رفت توی صورتمان. یا روزی که خبر درگذشت مامان بزرگ را به بابا دادند صاف رفت توی حمام و به حساب بچگی های من خیلی بیشتر از آنچه بود طولش داد، احتمالا داشت گریه می کرد. آمد و با همان نگاه مستعصل و حزن آلودش دستی به سرمان کشید و رفت بیرون. در کل مراسم و رفت و آمدها چشم تیز کرده بودم و حالش را رصد می کردم . شش هفت ساله بودم و نگران. حواسش به امنیت ما بود و پیش چشممان قطره ای اشک نریخت. نفری یک دویست ...
یک کربلا شکوه به چشمت نهفته است ای روضه مجسّمِ گودال قتلگاه
ستایش شهید محسن حججی در شب شعر شاعران با رهبر انقلاب اسلامی قرائت کرد. بخشی از این قطعه شعر به شرح ذیل است: خونم به جوش آمده، ای غربت قریب بگذار یک دو بیت ندارم ادب نگاه پشت سر تو این شبح نانجیب کیست؟ نامرد امرد این جلب، این سایه، این سیاه حیف از جلب، دریغ ز سایه که هیچ نیست این بی تبار، این تلف، این تیره، این تباه گاهی به مسلخی نفست باغ باغ باز با دستِ بسته رو به خدا پشت بر گناه یک کربلا شکوه به چشمت نهفته است ای روضه مجسّمِ گودال قتلگاه ...
علی حکمت: مطبوعات دوم خرداد از روزنامه نگاران چریک لطمه خورد
شدم و این ظرف و مظروف با هم نمی خواند. من دلم می خواهد یک کاری کنم که با روحیاتم بخواند. من هرچه گفتم ایشان قبول کرد و این طور شد که بنا شد من سردبیر خرداد شوم و بنا شد که آقای نوری این انتخاب را اعلام نکند؛ اما در همان اولین جلسه مطبوعاتی ایشان این موضوع را اعلام کرد و ما سردبیر خرداد شدیم. چرا سردبیر خرداد بودن برایتان سخت بود؟ من می دانستم که در آن زمان خطرات سردبیر بودن ...
جَنگ در چَنگ این زنان خبرنگار بود
هیجان و صحنه هایی که از مقابل چشمان و دوربین خبرنگاران عبور می کنند، گاه خبرنگار را به تفکر وا می دارد و گاه به خنده و بیش از همه لحظاتی هستند که اشک از چشم جاری می کند. در این یادداشت به مناسبت روز خبرنگار چند پرده از زندگی زنان خبرنگار جنگ را بازگو می کنیم. مرحوم مریم کاظم زاده/ خبرنگاری صحنه واقعی جنگ مریم کاظم زاده، عکاسِ خبری جنگ، متولد سال 1335 بود. وی سابقه ...
امیدآفرینی به سبک خبرنگاران خبرگزاری فارس
برایمان بفرستد و آیه رقیه به زندگی ما اضافه شد و از همان روزهای اول آمدنش و حتی پیش از تولدش در راه خبرنگاری بود، نخستین بار چند روزی قبل از تولدش مصاحبه اختصاصی داشتم و حدودا 100 روز پس از تولدش هم راه دفتر خبرگزاری را با هم رفتیم و در کنار هم خبر زدیم، از زدن دست یا پا بر صفحه کلید لپ تاپ تا کشیدن سیم شارژر و گریه در دفتر خبرگزاری و نشست خبری و مصاحبه شروع شد تا امروز که در همانجا ها می دود و بازی ...
اسیر که شدیم اکبر صیادبورانی گفت لعنت بر آن سق سیاهت!
ما را زدند. ساعت 5:50 و حدود 6 بود که ما را روی پایگاه کوت زدند و اسیر شدیم. غروب همان روز اول اسارت که بازجویی هایمان تمام شد، ما را با خودرو به استخبارات بغداد بردند. خلبان های دیگر را هم که افتاده بودند، می آوردند تا به جاهای دیگر منتقل شان کنند. سوار یک ون بودیم و چشم هایمان بسته بود. نگهبان هم مرتب می گفت ساکت! صدای ناله و آخ و درد دارم از این طرف و آن طرف ون شنیده می شد. یک دفعه ...
پسر دریا به خانه پدری رسید
دیوار به دیوار دریا بودند اما عطش داشتند. دلشان پر می کشید برای دیدار فرمانده. برای قهرمانانی که با 234 روز دریانوردی بدون توقف در آب های بین المللی، گذر از 3 اقیانوس، دور زدن 5 قاره و عبور از میان 2 چشم طوفان، تمام محال ها را به واقعیت بدل کرده بودند، تا خوشبختی کامل، فقط یک دیدار رهبر، فاصله بود. و یک روز که میان آب و آسمان، حرف دل به زبان شان جاری شد، مرغ آمین انگار همان حوالی بود که دعایشان را ...
لزوم تهیه طرح جامع با محوریت آب
وسعه نصف جهان را مشخص می کند اسماعیل محمدی، نماینده اداره کل امور اقتصادی و دارایی استان در تهیه دومین طرح جامع شهر اصفهان درباره انتظار از این طرح اظهار می کند: با توجه به اینکه این طرح با هدف مشخص کردن جهت های توسعه و تدوین برنامه برای شهر و تأمین نیازمندی های آن تهیه می شود، باید منجر به شناخت وضعیت موجود با انجام مطالعات جغرافیایی، اقلیمی، تاریخی، ویژگی های اقتصادی منطقه و ویژگی ها ...
هر چیزی ممکن است
روشن کرده است. دست و دلم می لرزد. مادر با اکرم خانم چه کار دارد؟ نکند بخواهد...؟ به هول و ولا می افتم: به خدا مامان کسی به من نگفت این کار رو بکنم، خودم یه دفعه این فکر رو کردم، غلط کردم. مامان اصلا... اصلا... یک لحظه کوچه کمی تاریک تر می شود. سر می چرخانیم به سمت پنجره. نور خاموش شده است. مادر بلافاصله دست بلند می کند و زنگ در را می زند. انگار کسی پشت در نشسته باشد. چند ثانیه بعد بدون سؤال و جواب ...
رشادت ننه غلام در برابر منافقین مسلح | آداب رقابت دوگانه حاج محمد و پسران
همشهری آنلاین -عطیه اکبری : از حاج محمد فاتحی پدر خانواده و مرد ساده زیست، مهربان و خیرخواهی هایش برای اهالی محله در عین نداری بگویی یا از ننه غلام مادر خانواده و جسارت مثال زدنی اش وقتی در غائله تیر سال 1364 محله 13 آبان جسورانه و بدون واهمه از حمله منافقان چادر به کمر بسته بود و با چوبی در دست تکبیرگویان به منافقان حمله می کرد. از غلامرضا ی نجیب و دوست داشتنی فاتحی بگویی که همه اهل محل به سرش ...
وصیت شهید رسولی خلیلی| شهید مدافع حرم دوست نداشت پدر و مادرش این لباس را بپوشند
به امید سر کویش پر و بالی بزنم من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد تا وطنم مرغ بال ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم پناه می برم به خداوند مهربان و از او می خواهم که بر من سخت نگیرد. شب اول قبر دعا برایم را فراموش نکنید رفقا و من الله التوفیق العبد الحقیر محمد حسن خلیلی (رسول) انتهای پیام/ ...