دورغ پردازی های پدرم از مادرم مرا به منجلاب جوان شیطانی انداخت / کمکم کنید!
سایر منابع:
سایر خبرها
محمدیان: مدالم را به مادر شهید غلامی تقدیم می کنم/ شرمنده مردم شدم
شدم چون اگر آسیب دیدگی نداشتم می توانستم عملکرد بهتری داشته باشم. ملی پوش پارادوومیدانی کشورمان ادامه داد: من با رکورد 15 متر و 27 سانتیمتر رکورددار آسیا هستم اما متاسفانه امروز نشد و ازبکستان بر سکوی نخست قرار گرفت. وی افزود: مردم ما طلا هستند و لیاقت طلا را دارند ولی من متاسفانه نتوانستم طلایی شوم و واقعا شرمنده هستم.قبلا با این رقیبم مسابقه داده ام در دو دوره قبلی ...
ازدواج برای این مرد ایرانی یک سرگرمی است! | صحبت های عجیب مرد سه زنه! + فیلم
...، شوهرم به ماموریت کاری رفته. بعد دخترم با گریه موضوع را به پدرم گفت و پدرم از من خواست جدا بشوم، ولی وقتی دلایل من را شنید، قانع شد. درک زندگی و کاری که من انجام دادم، برای جامعه قابل هضم نیست. اکثرا معتقدند احتمالا مشکل یا ایرادی داشتم که مجبور به این کار شدم. این درست است که مجبور شدم، ولی مشکل و ایرادی نداشتم ...
آخرین نغمه نابغه
و پیانو داشت. در 10سالگی، وقتی تمرین گیتار یکی از بستگانش را شنیده، شیفته صدای گیتار کلاسیک شده بود: سازهای دیگری مثل ویولن یا پیانو هم در خانه ما بود. پدرم پیانو و ویولن می زد. اما گیتار کلاسیک را که شنیدم، بیشتر از همه خوشم آمد. انگار همان لحظه عاشق صدای گیتار شدم. فردای همان روز پدرم با یک گیتار به خانه برگشت. یک معلم هم برای من گرفتند و بدون اینکه کسی از من بخواهد یا توقعی داشته باشد، هر روز ...
شکست عشقی از من قاتل ساخت
کردم و مقداری پس انداز برای خودم جمع کردم. بعد مغازه زدم اما اتفاقات تلخ کودکی روی رفتارم اثر گذاشته بود؛ بی ادب و بدون اعصاب بودم و به همین خاطر ورشکسته شدم. برگشتی خانه؟ نه. رفتم مشهد پیش خاله ام و آنجا در 20سالگی ازدواج کردم اما همسرم خیانت کرد و با یک بچه طلاق گرفتم. باز ازدواج کردی؟ من عاشق دخترخاله ام بودم اما خاله ام می گفت که نمی شود به دلیل بی پولی با دخترش ...
روایت دلدادگی شهیدی که دغدغه اصلی اش حجاب و ولایت فقیه بود
می گفت: حاج آقا! تو را به خدا فقط به ما نگو که شب ها برای خواب خانه چه کسی می روی که اگر ساواک آمد و از ما پرسید، ما دروغ نگفته باشیم. یک بار ساواک به درمنزل ما آمد. از کوچه چند دفعه به پنجرۀ خانۀ ما ضربه زده بودند. مادرم که بیدار شده بود، پابرهنه و بدون این که چراغ را روشن کند، خیلی آهسته رفته بود طبقۀ بالا و به پدرم گفته بود که ساواکی ها آمدند و در را می زنند. پدر گفته بود: شما بروید ...
روایتی کوتاه از معصومه موسویان، نویسنده ای که زندگی را به سبک دلش می نویسد
... خودش می گوید: مطابق شناسنامه متولد 30 شهریور 1358 هستم اما مادرم می گوید اوایل تابستان به دنیا آمدم من ولی عاشق شهریوری بودنم. پدرم خیلی دوست داشت ما بچه ها در کار فرهنگ و کتاب خوانی فعال باشیم. مادرم سواد قرآنی داشت اما حافظ و سعدی زیاد می خواند. عاشق روزنامه خواندن بود. نوشتن از نوجوانی از پنجم دبستان داستان نوشتن را شروع کردم و با کمک خواهرم، عضو آفرینش های ادبی ...
عشق مجازی این دختر آبروی خانواده اش را برد + جزییات
به گزارش رکنا، کمتر از جان به هم نمی گفتیم و گرمی محبت در خانه ما نقل مجلس و محفل اقوام و آشنایان بود. پدرم آدم آرام و منطقی است و مادرم هم یک دنیا محبت. من هیچ کم و کسری نداشتم و بهتر است بگویم بزرگترین سرمایه ام، خانواده ام و اعتماد شان بود. افسوس با ندانم کاری همه کاسه کوزه های خوشبختی ام را شکستم. سرتان را درد نیاورم. در فضای مجازی با پسری آشنا شدم. مدتی در با هم ارتباط ...
جوانمردی: مدال اصلی من فرزندم است
آوش پسرم دست پر برگردیم. وی درخصوص لباس ویژه مراسم اهداء مدال فرزندش اظهار کرد: برای آوش لباس مزین به پرچم ایران سفارش دادیم و امیدوارم در آینده بتواند جای پدر و مادرش را بگیرد و یک قهرمان دوست داشتنی برای مردمش باشد. ملکه تپانچه جهان همچنین با اشاره به شرایط ویژه مادر بودن و شرکت در بازی های پاراآسیایی خاطرنشان کرد: شرایط سخت بارداری و بعد از زایمان و نداشتن تمرین مرا منقلب ...
چرا باید کتاب های قصه های خوب برای بچه های خوب را بخوانیم؟
الهام اشرفی من بچه خوبی بودم و قدر قصه های خوبی را که پدرم برایم خریده بود، می دانستم. حتی شنیدن اسم قصه های خوب برای بچه های خوب هم برایم در ذهنم گره خورده است به چشم های پر از شوق پدرم، که همان سال هایی که همه چیز و همه جا، از خانه ها گرفته تا ماشین ها و نیمکت های مدارس و قد و قواره ماها، کوچک بود و جایی در خانه مان وجود نداشت برای کتاب ها، پدرم آن جلد نارنجی مجموعه را برایم خریده ...
پیام شهدا| جهان، دانشگاهی برای تربیت دانشجویان
نکنید که از خط امام عزیزمان دور شوید، مادر عزیزم اگر خدا نصیب این بنده حقیر شهادت را نموده گریه ات مبادا به خاطر این باشد که پسری را از دست دادی بله گریه ات برای نگهداشتن نهضت باشد و در آخر از تو مادر عزیز می خواهم که مرا به بزرگی خودت ببخشی و از تو عذر می خواهم که باعث ناراحتیت شدم مادر تو کم سختی نکشیدی انشاالله اجرت با خدا باشد مادر عزیز تو را دوست داشتم و دارم. ادامه دهنده راه الله ...
برادران راه شهدا را ادامه دهید و از یاری حق دست بر ندارید
طلبان باشد. پدر گرامی اگر من شهید شدم هیچ ناراحت نشو بلکه باید خوشحال شوی که چنین فرزندی داشتی که در راه آقا علی (ع) شهید شد و اگر صبر کنی پاداش بزرگی دارد. پدر جان مرا حلال کن. می دانم که برایم زحمت فراوانی کشیدی ولی چه کنم که خدا را بیشتر دوست داشتم و از برادران عزیزم و خانواده های گرامی شان و از رحیم و دیگرآشنایان طلب بخشش می کنم و از تک تک شما امید دارم که مرا ببخشید و مورد لطف خود قرار دهید. اگر من شهید شدم تک تک شما را شفاعت می کنم. انتهای پیام/ ...
عهد مادر دختری برای زندگی با سر کچل!
، دوست نداشتم مادرم را ناراحت ببینم، اما پس از چند هفته ای احساس کردم از نظر روانی در شرایط مساعدتری قرار دارم، من و مادرم هر دو پرستار یکدیگر بودیم و تصمیم گرفتیم با هم عهد و پیمان دوستی ببندیم. بتانی و مادرش نزدیک به 3 ماه است که تحت شیمی درمانی قرار داشته و به گفته پزشکان اوضاع جسمانی شان رو به بهبودی است. مایبریت لارسن می گوید، به گفته متخصصان یک سال طول می کشد تا سلول های سرطانی با دارو ...
مادرم با دیدن جنایات اسرائیلی ها می گفت: حتماً همین بلا را سر پسرم آوردند!
. وی درباره کودکی و نوجوانی شهید اثنی عشری در دزفول، می گوید: ما پنج خواهر بودیم که محمدحسین بعد از ما 5 خواهر به دنیا آمد و عزیز دردانه جمع ما بود. بعد از محمدحسین هم خداوند پسر دیگری به پدر و مادرم داد. اما متأسفانه پدرم در 40 سالگی و زمانی که محمدحسین نوجوان بود، درگذشت. مادرم ما بچه ها را به سختی بزرگ کرد. محمدحسین هم بعد از درگذشت، پدرم درس را رها کرد و رفت تا حرفه ای بیاموزد. او در جوانی مکانیک ...
اولین شعرم را برای مادرم گفتم
شاعری توسط این شاعر بنام کشف شده می پرسیم، با لبخند خاطراتش را مرور می کند و می گوید: 9 ساله بودم که پدرم به جای مدرسه مرا به چاپخانه فرستاد. در چاپخانه تابان سرگرم کار شدم جایی که مجله مرحوم مشیری چاپ می شد. مرحوم مشیری برخی نوشته های من را خوانده بود و به من گفت که می توانی شعر بگویی. بعد هم چندبار از من پرسید که شعری گفته ای؟ با خجالت گفتم: هر چقدر سعی می کنم موفق نمی شوم. مرحوم مشیری گفت: به کسی ...
یک روز و نیم را از دست ندهید
آشنا و همیشگی قصاب محله مان فهمیدم که الان حوالی ساعت 6:30 صبح است، امروز جمعه است و من قصد داشتم تا پاسی از روز بخوابم ولی برعکس همه روز های مدرسه زودتر از خواب بیدار شدم، با صدای مادرم از جایم برخواستم آبی به صورتم زدم و صبحانه مختصری که البته اصلی ترین و پای ثابت سفره صبحانه خیلی از اهالی روستا تخم مرغ بود صبحانه ای خوردم، پدرم در انتهای حیاط به امورات نخل می رسید، آروم با خودش زمزمه می کرد ...
کتاب من مادرم فرید منتشر شد/ روایتی مادرانه از زندگی شهید سیدفریدالدین معصومی
را دوست دارد، و پدری که نمی گذارد مشغله هایش ذره ای بین او و فرزندانش جدایی بیندازد. سید فرید در روزگاری که کشور درگیر فتنه بزرگ سال 1401 است، برای انجام ماموریت به لامرد شیراز می رود و در یکی از پاک ترین نقاط کشور در حرم حضرت شاهچراغ به آرزویش یعنی شهادت می رسد. این کتاب به قلم زهرا سلگی و چاپ انتشارات حماسه یاران سعی دارد فرید را از زاویه نگاه مادر در جان و دل خواننده بنشاند. شهید سید فریدالدین معصومی یکی از شهدای حمله تروریستی داعش به حرم احمدبن موسی شاهچراغ (ع) در شیراز بود که در مأموریتی کاری برای خدمت به مردم، آسمانی شد. ...
بازی های پاراآسیایی| محمدیان: مدالم را به مادر شهید غلامی تقدیم می کنم
به گزارش خبرنگار اعزامی فارس از چین، سجاد محمدیان پس از کسب مدال نقره ماده پرتاب وزنه بازی های پاراآسیایی گفت: شرمنده مردم شدم چون رکورددار و قهرمان آسیا بودم اما در زانوی پای راستم آسیب دیدگی داشتم و با آمادگی کامل در مسابقات شرکت نکردم و صاحب مدال نقره شدم. وی با بیان این مطلب که از رکوردش راضی نیست، ادامه داد: از رکورد راضی نیستم و شرمنده مردم و مربی ام شدم چون اگر آسیب دیدگی نداشتم ...
پسر شهید شد، مادر زنده نماند + فیلم
فرزند دوم این خانواده دوست شدم. وی افزود: مادرها همگی بچه هایشان را دوست دارند اما چیزی در عالم به نام عشق جریان دارد و گاهی رابطه مادر و پدر با فرزندانشان عمیق تر می شود. مادر رامین واقعا عاشقانه او را دوست داشت. جالب است زمانی که مکاتبات و نامه های این مادر و فرزند را می خواندی باور نمی کردی که عشق میان این دو زمینی باشد. این رزمنده دفاع مقدس اظهار کرد: پس از مدتی شعله عشق جهاد ...
از امام حسن عسکری (ع) چه می دانیم؟
ساختی؟ گفت: پسرم! او امام رافضیان است، او حسن بن علی است که به ابن الرضا معروف است. آنگاه پدرم بعد از اندکی سکوت درادامه سخنانش چنین گفت: پسر جان! اگر حکومت از دست خلفاء بنی عباس بیرون رود، هیچ کس از بنی هاشم جز او سزاوار آن نیست و این به جهت فضیلت، پاکدامنی، زهد و پرهیزگاری و اخلاق شریف و شایستگی ذاتی اوست. اگر پدر او را دیده بودی، مردی بزرگوار، نجیب و شخصیت با فضیلتی را دیده بودی ...
اتهام تعرض برای اخاذی است، با آن دختر به سفر شمال رفتیم
اعتماد آنلاین: سروش پسر نوجوانی است که در یک کارواش کار می کند. او متهم است به دختری تعرض کرده و پدر و مادر دختر از سروش شکایت کرده اند. سروش که 18ساله است درباره اتهامش برای سایت جنایی توضیح می دهد: *اتهام تعرض را قبول داری؟ قبول ندارم. من رابطه ای بدون رضایت دختر با او نداشتم. اینها اخاذی است. *چه مدت بود او را می شناختی؟ حدود 6 ماه بود با ...
مجاهدان استان بوشهر(18)؛ اجازه اعزام به جبهه؛ بزرگترین هدیه مادر به فرزند شهیدش
. برادرم هجده سال مفقود بود و خبر یا اثری از او به دست ما نرسید. بعضی وقت ها به خاطر دلداری مادرم بعضی اقوام می گفتند که عبدالرضا در رادیو عراق صحبت کرده و اسیر است ولی ما می دانستیم که این حرف ها را به خاطر دلداری مادرم می زنند. مادرم خیلی ناراحت بود و دوست داشت خبری از او داشته باشد و همیشه می گفت: چرا من از بچه ام خبری ندارم. در مدتی که برادرم مفقود بود، مادرم به رحمت خدا رفت و بعد از ...
سال ها به شوهرم دروغ گفتم تا آخرش مچم را گرفت!
اما اکنون بعد از هفت سال زندگی مشترک همه پنهان کاری هایم لو رفته و شاهین درحالی قصد دارد مرا طلاق بدهد که متوجه شده است پسری 26 ساله دارم و ... زن 49 ساله با بیان این که در این سال ها همواره عذاب می کشیدم اما از افشای این راز به شدت وحشت داشتم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 19 ساله بودم که اصغر به خواستگاری ام آمد ولی پدر و مادرم بدون هیچ گونه تحقیق ...
پیامک ناشناس زندگیم را نابود کرد/ شوهرم با دختر منشی ...
زن جوان درباره سرگذشت خود گفت: پدر و مادرم که فرهنگی هستند خیلی علاقه داشتند من تا مدارج علمی بالا تحصیل کنم اما زمانی که 15 سال بیشتر نداشتم عمویم مرا برای پسرش خواستگاری کرد وقتی پدرم به او پاسخ منفی داد 5 عموی دیگرم یک صدا پدرم را به باد انتقاد گرفتند که رحیم را به خوبی می شناسیم و نیازی هم به تحقیق نداریم از سوی دیگر فامیل هستیم و آبروی یکدیگر را حفظ می کنیم. شوهرم دست حدیثه را ...
مریم مومن بلاخره عروس شد | رونمایی مریم مومن از حلقه ی جواهر میلیاردی اش همه رو آچ مز کرد
محیط کوچکی تجربه کردم اصلا راحت نبود و نگاه ها را می فهمیدم.من یک شبه بزرگ شدم در 9 سالگی و اوج بچگی ام حامی مامانم شدم و سعی کردم کسی به مامانم توهین نکند .من هیچ وقت ترجیح ندادم مادرم یا پدرم را بعد طلاق انتخاب کنم.زمانی که بردنم دادگاه و گفتند دوست داری با مادرت زندگی کنی یا پدر ، من از حد فشار خون دماغ شدم یادمه قاضی به حالم گریه کرد و در نهایت به مادرم سپرده شدم . با این حال جایگاه الان زندگی ام را مدیون قلب مهربان بابام و زحمت های مامانم هستم. ...
ناگفته های دختری که اسیر صهیونیست ها بود
یکی از همین رفت وآمد ها بازداشتم کردند. در خانه بودیم که ریختند و مرا بردند. مادرم و خاله ام هم حضور داشتند. * آن ها را هم دستگیر کردند؟ نه. فقط مرا که جوان بودم با خودشان بردند. * در کدام زندان، اسیر بودید؟ زندان های مختلفی را تجربه کردم. اول به زندان هایی در اورشلیم و حیفا منتقل شدم. بعد به یک زندان زنان در دمون رفتم. کنار این زندان، یک زندان برای ...
خیانت همسرم را شاید ببخشم اما آن زن خائن خواهرم بود و...
ماهه داریم. شوهرم متاسفانه با خواهرم رابطه دارد و من این ماجرا را بعد از به دنیا آمدن فرزندمان متوجه شدم. وی در مورد نحوه اطلاع از این موضوع گفت: در دوران نقاهت بارداری در خانه پدر و مادرم بودم. یک شب به همراه برادرم برای برداشتن وسایل به خانه رفتم و آنجا بود که متوجه شدم شوهرم با خواهرم رابطه دارد. ابتدا اصلا نمی توانستم باور کنم که خواهرم در حق من خیانت کرده است ولی بعد از مدتی که ...
در سالگرد شهادت شهید مظلوم برگزار می شود؛ اجتماع بزرگ عاشقان آرمان
: چه شد، با آرمان صحبت کردی، گفتم: نه مامان، جواب نمی دهد، گوشی اش خاموش است و شارژر تلفنش هم در خانه است. احتمالا شارژ گوشی اش تمام شده باشد . با آنکه به مادرم چنین گفتم، ولی باز هم به خودم می گفتم، امکان ندارد آرمان مرا از خود بی خبر بگذارد، به خاطر آنکه وقت هایی که با آرمان تماس می گرفتم و سرکلاس بود، حتماً با پیامکی اطلاع می داد که مامان من سرکلاس هستم، از کلاس که بیرون آمدم تماس می ...
پدر نابینایی که به کمک دخترانش مخترع و صنعتکار شد
ست بدون کمک آنها قادر به انجام این کار نبوده است. قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید پدر نابینای محله اسفندیاری از کودکی به دلیل عیبی که در شبکیه چشمش وجود داشت، از عینک با شماره بالا استفاده می کرد. او در این باره می گوید: پس از پایان مقطع راهنمایی، مدتی از عینک استفاده نکردم که همین موضوع باعث شد چشمانم خونریزی کرده و بعد از آن هم تارهای اعصاب شبکیه چشمانم پاره شد و ناب ...