دروازه بان استقلال مدیرعامل باشگاه را تهدید کرد: می کُشمت!
سایر منابع:
سایر خبرها
شکنجه های عجیب در زندان اسرائیل+ عکس
هستید و ما به آدم کشی مثل شما از این فرصتها نمی دهیم. آنها در حالی که بلند می شدند گفتند: ما یک ساعت اینجا می مانیم اگر به این نتیجه رسیدی که نوشته را بخوانی، چه بهتر؛ والّا می رویم و تو می مانی با ابوذکان ، و بعد از اتاق بازجویی بیرون رفتند کیسۀ سیاه را باز هم روی سرم گذاشتند ولی دیگر مرا آویزان نکردند و فقط روی زمین نشاندند ساعتی گذشت، متوجه شدم آن دو نفر دوباره همراه ابوذکان برگشتند، از ...
پزشک شهید فلسطینی: من پزشک شدم که به مردم خدمت کنم
... فیلم اصلی همام اللوح پزشک فلسطینی : اگر به جنوب غزه بروم، چه کسی بیماران مرا درمان می کند؟ ما حیوان نیستیم. ما حق داریم که از خدمات بهداشتی مناسب برخوردار شویم. آیا فکر می کنی من برای تحصیل به دانشکده پزشکی رفتم و برای دریافت مدارک تحصیلات تکمیلی، در مجموع 14 سال درس پزشکی خوانده ام تا فقط درباره زندگی خودم فکر کنم و به زندگی بیمارانم فکر نکنم؟ خانم! حالا من از شما سوال می کنم: آیا شما فکر می کنی که دلیل اینکه که من به دانشکده پزشکی رفتم این بوده که فقط به فکر زندگی خودم باشم؟ این دلیلی نبوده که من پزشک شدم. تا اخر ایستادم . ...
مجازات مرگ برای سارق مسلح طلافروشی به جرم قتل یک شهروند
طلاق گرفت و با فرزند خردسالم مرا ترک کرد. با موتور کار می کردم تا مخارجم را تامین کنم اما وسوسه یک شبه پولدار شدن باعث شد دوباره تصمیم به سرقت از طلافروشی بگیرم. موضوع را به پسرعمویم گفتم و این بار دونفری سرقت کردیم. ابتدا به یک طلافروشی در پرند دستبرد زدیم و برای دومین سرقت یک طلافروشی در خانی آباد را شناسایی کردیم. من با اسلحه داخل رفتم و مرد طلافروش را تهدید کردم. پسرعمویم هم با پتک شیشه را شکست ...
می خوام با تفنگ بابام برم بجنگم!
؟ گفت فحش میده. پرسیدم:فحش میده؟ گفت: به عراقی هاست به صدامه. شلوار کردی سیاه و موهای پر پشتی داشت. خیلی خوش اخلاق نبود. نزدیکش شدم و رو کردم بهش، پرسیدم: چیه خیلی عصبانی هستی؟ تفنگش را دست کشید و گفت: چرا نباشم، دیروز خاله اینا از اینجا فرار کردن، گفتن، عراقی ها با تانک اومدن تو شهر. گفتم: سپاه و هوانیروز اونا رو عقب روندن. گفت: حالا اومدم با تفنگ بابام برم جلو. ...
اصرار داشتم به عملیاتی بروم که قسمتم اسارت بود!
امنیت جاده ها را تأمین کنند. خودم هم دو الی سه بار برای سرکشی به این محور رفتم. مسئول محور بوکان- مریوان برادری بود به نام حجت که خیلی بچه خوب و با صفایی بود. بار آخری که به منطقه رفتم به حجت گفتم تو شش ماه است اینجایی چرا مرخصی نمی روی؟ گفت من منطقه و شرایطش را خوب می شناسم، نمی توانم اینجا را رها کنم و بروم. دوره ام که تمام شد تهران برگشتم. دو هفته بعد شنیدم که ضد انقلاب حمله کرده و بوکان را ...
16 سالگی و شنیدن خبر شهادت همسرت حس غریبی دارد!
یادکردی از این شهید گرانقدر دفاع مقدس با شرف هاشمی، همسر شهید همکلام شدیم. زینب محمودی عالمی آشنایی و ازدواج تان با شهید چطور رقم خورد؟ من متولد 1349 هستم. از شهید پنج سال کوچک تر بودم. همشهری و اهل توابع اقلید فارس بودیم. شهید را نمی شناختم. چون اهل یک محل بودیم خانواده هایمان از هم شناخت داشتند. چون مسجد می رفتم، شهید مرا دیده بود. البته او برای کمک به باغ پدرم هم می آمد ...
بیا فال حافظ بگیر با معنی | فال حافظ شیرازی سه شنبه 23 آبان 1402
آتش دل چون خم می در جوشم مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم قصد جان است طمع در لب جانان کردن تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم تعبیر فال حافظ: تفسیر فال حافظ امروز شما نشان می دهد انسانی بسیار صبور و خوددار هستی. از درون پرهیاهوی شما و سوز و گدازی که در دل داری هیچ کس باخبر نیست. خودت هم خوب می دانی که قصد انجام کار بسیار بزرگی را داری ...
به همت تعدادی از جانبازان وسرداران سرافراز خرمشهر وبا حضور رئیس بنیاد شهیدفردیس جناب آقای رنجبر در محل ...
به آن تکیه دادم و سرم را کنار دیوار گذاشتم یک لحظه خوابم برد متوجه شدم توی دود و خمپاره و گرد و خاک یکی مرا صدا می زند چشم باز کردم دیدم بهنامه ،که چند روز قبل با هزار زحمت او را به اهواز فرستاده بودم ،جلوم ایستاده از بس از دیدنش ناراحت شدم کشیده ای محکم به صورتش نواختم ولی بهنام با بغض در حالیکه از شدت درد،جای سیلی رامالش می دادگفت:(کا )رفتم از تو تانک عراقیها (ی )کلاش براتون آوردم. ...
سرانجام عشق معروف پسر فلسطینی و دختر اسرائیلی
به گزارش سلام نو، وقتی محمود درویش (فلسطینی) عاشق ریتا(اسرائیلی) شد برای او نوشت: من بر خلاف قبیله و وطن و باورهامون، عاشقت شدم...ولی می ترسم تو مرا نا امید کنی. بعدها فهمید ریتا جاسوس اسرائیل بود، برایش نوشت: حس میکنم وطنم دوباره اشغال شده، شاید برای تو چیز بی اهمیتی باشد، ولی آن قلب من بود ...
چشمان مرد جوان بعد از سومین ازدواجش دنبال زن اولش است / کمکم کنید !
. این رفتارهای شیرین و محبت آمیز حمیده به جایی رسید که خانواده ام تقریبا مرا فراموش کردند و من دچار حسادت های خانوادگی شدم. اولین پسرم که به دنیا آمد روزگار شیرین من هم باصفاتر می شد.با قناعت ها و پس اندازهای حمیده یک قطعه زمین درحاشیه شهر خریدم و آن را درحالی ساختم که همسرم نیز پا به پای من در آن ساختمان کار کرد، حتی لوازم منزل را هم اقساطی خرید و بعد هم من به سفر زیارتی کربلا رفتم. با ...
اتفاق تلخ و عجیب برای سیمین که خبرساز شد
اس ام اس نیومده؟ * از اونجایی که یکی از دوستا نم درگیر همین ماجرا شده بود و کلی دردسرهای مختلف را طی کرده بود، تصمیم گرفتم خودم برم ماشینمو تسلیم کنم. رفتم 2 ساعت تو صف وایسادم. * متصدی مانع رفتنم به داخل شد و گفت از رو لیست یه پارکینگ انتخاب کن ماشینتو بخوابون بعد بیا تا بهت بگیم چند روز باید بخوابه. از لیست به هر جا زنگ زدم یا جواب ندادن یا گفتن قبض نداریم، اصلا جا نداریم پارکینگ پُره. فردا میخوام راه بیافتم در سطح شهر ببینم کجا جا دارن ماشینمو بذارم تو پارکینگ!!!! پ ...
آزارجنسی دختران ورزشکار پشت شمشادهای بزرگراه
شگرد نقشه ات بگو؟ معمولا برای اجرای نقشه هایم پشت شمشادها مخفی می شدم. اغلب مقابل باشگاه یا مجتمع ورزشی معروف کمین می کردم و به محض شناسایی طعمه ای به سراغش می رفتم. تمام طعمه هایم ورزشکار بودند. وقتی می دیدم دخترها و زنان وحشت کرده اند، احساس رضایت می کردم که توانستم آنها را شکست بدهم. چند نفر را با این ترفند به دام انداختی؟ فکر می کنم 6 نفر اما حالا که گیر افتادم و باید به زندان بروم به شدت احساس ندامت می کنم. ای کاش زمان به عقب برمی گشت و من هرگز دست به چنین اشتباه وحشتناکی نمی زدم. انتهای پیام ...
سیری در جهان عبدالله کوثری به مناسبت هفتادوهفت سالگی اش
و مهم خوشه آن ها را چاپ کند. درباره آشنایی اش با ابتهاج این طور گفته است: هفده ساله بودم که رفتم پیش سایه . یکی از اقوامِ نازنین ما [..]، با سایه دوستی صمیمانه داشت و این مرد از بچگی مرا خیلی دوست داشت. شعرهایم را می بردم پیشش. هفده ساله که شدم گفت: فلانی شعر های تو را دیگر باید یک شاعر ببیند. گفتم: آقا من کسی را از شاعران نمی شناسم، رویم نمی شود پیش کسی بروم. گفت: من می شناسم. هوشنگ ...
تا می توانید در خدمت اسلام باشید
. اما بهترین عاقبت این است که زندگی انسان در راه رضایت خدا باشد. به خاطر دارم بزرگان ما، همیشه می گفتند: اگر در کربلا می بودیم به یاری سرور آزادگان حسین بن علی(ع) می رفتیم. من نیز به پیروی از مکتب آن بزرگوار و فرزند بزرگوارش امام خمینی(ره) به جبهه نور علیه ظلمت رفتم؛ تا دین خود را به اسلام ادا نمایم. پدر و مادر عزیز، چنانچه فیض شهادت نصیبم شد، مادر تو شیرت و زحمتت را ببخش و مرا ...
ماجرای حمله یک بوکسور به دختران ورزشکار در شمال تهران
.... من هم که آدم جوگیری هستم، شرط بستم هر زنی را بخواهم می توانم شکست بدهم. خب چرا زن ها را آزار می دادی و سرقت می کردی؟ من به کسی تعرض نکردم فقط در خیابان با دیدن زن های قوی جثه و ورزشکار به سراغشان می رفتم و با آنها درگیر می شدم و آنها را به زمین می زدم تا به دوستانم ثابت کنم از پس زنان هم بر می آیم ولی آنها فکر می کردند می خواهم آزارشان بدهم هیچ سرقتی هم نکردم. ...
وقتی با یک بلاگر زندگی می کنی یعنی اینکه زندگی مان باید جلوی چشم مخاطبان اینستاگرام من باشد!
اینستاگرام دارم. یک بار مهرسا در مورد یکی از عکس های من اظهارنظر کرد و همین باعث آشنایی ما شد. کم کم بیشتر با هم صحبت و ملاقات کردیم و من عاشقش شدم. مهرسا در فضای مجازی بلاگری و تولید محتوا می کرد. وقتی به خواستگاری اش رفتم و جواب مثبت گرفتم حدود 5 ماه بعد ازدواج کردیم. زندگی خوبی داشتیم تا اینکه.... در این موقع دختر جوان حرفش را قطع کرد و گفت: آقای قاضی زندگی خوبی داشتیم و ...
توصیه شهید به پدر و مادرش
مهدی خمینی را نگه دار. پدرم و مادرم! ملتم اگر شهید شدم اول سلام مرا به رهبر برسانید، ثانیاً برایم قبل از آن که عزاداری کنید و قبل از آن که تشریفات را به جای آورید؛ سپس بگذارید بفهمند برای چه رفتم و برای چه کشته شده ام. جنازهٔ مرا که آوردند اوّل پدرم تو به مادرم تبریک بگو و مادرم تو به پدرم تبریک عرض کن. در مقابل دشمنان گریه نکنید که آن ها خوشحال می شوند و نمی گویم که گریه ...
زن خدمتکار، تنها مظنون مرگ مشکوک پیرمرد
. فرزندان پیرمرد هم با حضور در خانه اعلام کردند حال پدرش خوب بود و مشکلی نداشت. خدمتکار پیرمرد دستگیر شد و در تحقیقات گفت: با خانواده پیرمرد هفت ماه پیش آشنا شدم. او دو سال پیش از همسرش جدا شده و در خانه اش تنها زندگی می کرد. دخترانش زیاد نمی توانستند به او رسیدگی کنند. بنابراین مرا استخدام کردند که هفته ای یک بار به خانه پدری شان بروم، آنجا را نظافت کنم، لباس های او را بشویم و برای چند روز او غذا آماده ...
خلاف ترس
و شکایت را پیش فرمانده باز می کند. کاک غفار خیلی ناراحت می شود. آن لحظه با خودش فکر می کند که حتماً آن پسر من بودم. چون در پایگاه پرجنب و جوش بودم و برای استراحت و دور زدن های ساعتی، زیاد به نسل و گوشخانی می رفتم. مرا صدا می زند و می برد توی اتاق فرماندهی. تا من برسم، دختر از سنگر فرماندهی آمد بیرون و رفت توی محوطه. کاک غفار نرسیده و نپرسیده؛ چندتا کشیده آبدار زیر گوشم خواباند: تو می ری توی روستا ...
آزار زنان ورزشکار توسط مرد بوکسور / متهم: از زنان متنفر بودم
حادثه 24 - مرد بوکسور که با ربودن زنان و دختران در آتی ساز و مقابل یک باشگاه معروف ورزشی در شمال تهران آنها را مورد آزار و اذیت قرار می داد بازداشت شد. پانزدهم آبان امسال دختری جوان با حضور در شعبه ششم بازپرسی دادسرای جنایی تهران از مردی به اتهام آدم ربایی و آزار و اذیت شکایت کرد و گفت: برای ورزش به یک باشگاه ورزشی معروف در شمال تهران می رفتم. شب حادثه وقتی از باشگاه خارج شدم، مرد قوی ...
من یک بوکسور هستم؛دوستانم به من گفتند تو زور داری اما حریف زنها نمی شوی/ برای اینکه غلط بودن حرفشان را ...
چند روز قبل، دختر جوانی هراسان با پلیس تماس گرفت و گفت از باشگاه ورزشی در شمال تهران بیرون آمدم و منتظر تاکسی بودم که ناگهان مردی بلند قامت و قوی جثه که موهای سرش ریخته بود و ماسک به صورت داشت به من حمله کرد و مرا به داخل شمشادهای حاشیه خیابان کشاند. بعد از اینکه مرا مورد آزار و اذیت قرار داد وسایل با ارزشم را سرقت کرد. متهم پس از دستگیری در این رابطه توضیح داد : من آدم قوی ...
طرح 6 شکایت علیه مشت زن شیطان صفت
بوکس تا یک قدمی مرگ هم پیش می رفتم. مدتی قبل در بزم شبانه ای در جمع دوستانم بودم که به من گفتند تو حریف مردان می شوی، اما حریف زنان نمی شوی. صحبت های آن ها خیلی روی من تأثیر گذاشت و تصمیم گرفتم زنانی را که ورزش می کنند، به دام بیندازم و آزارشان دهم. به همین دلیل هم بیشتر طعمه های خودم را در نزدیکی باشگاه معروف انتخاب کردم. درباره نقشه هایت توضیح بده؟ معمولاً وقتی هوا تاریک می شد، در ...
راهکار عجیب یک پدر برای ممانعت از مهاجرت پسر!
گلویم گذاشتند و تهدید کردند که اگر سر و صدا کنم، مرا می کشند. فکر کردم سارق هستند، گفتم هر چه پول دارم می دهم مرا رها کنید، اما قبول نکردند. بعد از اینکه کتکم زدند، دستمالی را روی دهانم گذاشتند که بلافاصله بی هوش شدم. آدم ربایی یک میلیاردی شاکی گفت: نمی دانم چند ساعت بی هوش بودم، به خودم که آمدم متوجه شدم در باغی در اطراف تهران زندانی شده ام. مردان ناشناس مدام مرا شکنجه می دادند ...
افشاگری امیر غفارمنش از ازدواج و طلاق با پوپک گلدره/ ویدئو
، یوسف صیادی، رضا شفیعی جم و خیلی هنرمندان دیگر برای این مدرسه بودند. پس از آن درگیر تئاتر شدم ، از مدرسه فرار می کردم و به تمرین می رفتم تا زمانی که ناظم ما این موضوع را فهمید اما مخالفتی نداشت و به من اجازه می داد تا به تمرین برم ، جمله ای که می گفت این بود که برو که در نهایت تئاتر برای تو کار مهمی می کند؛ که همین اتفاق هم افتاد. بخشی از زندگی حرفه ای من به رفتاراین ناظم بر ...
فال حافظ امروز یکشنبه 21 آبان 1402
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز تعبیر فال حافظ امروز شما حکایت از این دارد که مدتی است یأس و ناامیدی در دل شما لانه کرده است. افکار منفی را از ذهن خود خارج کنید. با اراده ای قوی اقدام کنید . متولدین اسفند هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر ...
مجاهدان استان بوشهر(29)؛ شهید بوشهری که با شهادتش به قولش عمل کرد
جاست؟ گویا جنازه شهید گمنامی رو آوردن سردخونه، میگن ناصر قاسمی بیاد، شاید اون بتونه شناسایی کنه! با تعجب گفتم: چرا من؟! گفت: نمیدونم. ظاهراً فقط دنبال قاسمی ها میگردن. لابد حسابی هست. الان یک هفته است تو شهرهای استان سرگردونه. میگن اگر شناسایی نشه، جزو شهدای گمنام دفنش میکنن.از گناوه و بوشهر و برازجان هرکی رفته، نشناخته. رفتم سردخانه. کشو را کشیدم بیرون. دیدم جسدی ...
پس اندازم را در کارهای ارزشی هزینه کنید
بردارد تا ریشه کفار را از زمین بکند. خدایا اسلحه خونین شهیدان را برداشتم و به ندای هل من ناصر حسین (ع) لبیک گفتم خدایا کمکم کن تا مثل حسین با نیتی خالص از میدان خارج شوم تا در قیامت در کنار پیامبران و امامان و شهیدان رو سیاه نباشم شهیدانی که همیشه با هم بودیم و عهد بسته بودیم که با هم برویم آنها به عهد خویش عمل کردند و من بی عمل شدم. خدایا کمک کن که دیگر یاری ندارم. یاران چه ...
امام زمانی مبارزه با صهیونیسم را آغاز کرد که برخی معنای آن را نمی دانستند!
تهران را دیدم و شروع کردم به سلام و احوالپرسی و دست دادم. برای همین مرا به اتاق ملاقات بردند که، چون روز ملاقات نبود، کاملاً خلوت بود. همین که وارد شدم، اول مرا فانوسقه کردند! فانوسقه به کمربند های امریکایی می گویند که دور یک زانو می گردانند و به گردن وصل می کنند، طوری که گردن و سر زانو به هم می چسبیدند! آدم صدای چک چک استخوان دنده اش را می شنید و تنفس به سختی ممکن بود و نفس به شماره می افتاد ...
همه چیز واقعی است؛ آسان، سریع و کاربردی
برای رضای خدا بدون دستمزد کار کنم. به اولین شعبه ای که مراجعه کردم سنگ قلابم کرد. تا به حال شنیده اید به تان بگویند مشتری جدید نمی خواهیم و حساب باز نمی کنیم؟ در کمال حیرت، من شنیدم. حالا یا متصدی باجه حوصله نداشت یا هرچی، از آن شعبه بیرون زدم و به شعبه دیگری رفتم. گفتم شما هم مشتری جدید نمی خواهید و حساب باز نمی کنید؟ گفت مگر می شود خانم! حساب باز می کنیم. نشستم. از علت باز کردن حساب جدید پرسید ...