سایر منابع:
سایر خبرها
چاووشی: ماجرای عشقی خاصی نداشتم
. همان اول که تنظیم های شهاب را شنیدیم خوشم آمد. کارهای تر و تمیز و خوبی بودند و این طور در واقع همکاری ما با هم شروع شد. البته بعد به شهاب گفتم که ژانر من با این موسیقی که تو تنظیم می کنی فرق دارد و باید یک طور دیگری تنظیم کنی. خیلی با هم فکر کردیم که چطور کار کنیم یا از چه صداهایی بهره ببریم. رفت و آمد بچه هایی مثل حسین و امیر هم به استودیو شروع شد و خلاصه همه با هم فکر می کردیم که چطور باید ...
روایتی از تجربه شیرین سفر با رهبر فرزانه انقلاب
تعصباتِ کور ریخته نشود، حتا یک نفر... بعد آقا راجع به حکومتِ اسلامی صحبت می کند و تعبیرِ یدخلون فی دین الله افواجا را برای توصیفِ اوایلِ انقلاب به کار می برد که بسیار جذاب است: از همان ابتدای انقلاب، ما نخواستیم فقط پرچمِ شیعه را بلند کنیم، ما پرچم اسلام را بلند کردیم تا همه دورِ هم جمع شوند. امروز کتاب های ضدِ شیعه، تحریفِ تاریخِ شیعه، زیاد چاپ می شود، نه مثلِ قدیم ها و آن چاپ های بدِ ...
ناگفته های معاون سابق فرهنگی وزارت علوم درباره تحولات خیابان هرمزان
. یا امامزاده ها، یا مسجد و حسینیه می رویم. حالا غیر از بحث های نماز و ... یک منبع تربیتی برای خودمان می دانیم که اتفاقا بهترین تناسب را با دانشگاه ها دارد و اتفاقا در دوره ما. به ما می گفتند بسیج نیروی نظامی است، چرا در دانشگاه ها هستند درحالی که چه کسی گفته بسیج نیروی نظامی هست؟ بسیج همه جا حضر دارد، در دانشگاه هم همچنین. این ها را من قبلا هم گفتم بعد گفتند که این بسیجی ها که جایشان در ...
همراه با ظریف از جاکارتا تا سیدنی+عکس
همکاری اسلامی (OIC) درباره فلسطین و قدس شریف حضور یابد . ظریف را که در این سفر حسین جابری انصاری سخنگوی دستگاه دیپلماسی، علی چگنی مدیرکل کنسولی، سید جواد قوام شهیدی مدیرکل امور ایرانیان خارج از کشور، محمود فرازنده مدیرکل شرق آسیا و اقیانوسیه و حق بین مدیرکل هماهنگی اقتصادی وزارت امور خارجه، همراهی می کردند، در ابتدای ورود به جاکارتا در جمع خبرنگاران اعزامی با بیان اینکه حدود یک سال است ...
مهناز افشار: رأی دادم تا برجام پایدار بماند
پله جلو آمدم تا امروز که 41 فیلم در کارنامه دارم. گاهی فکر می کنم اگر با یک فیلم مطرح و کارگردانی بسیار خوب، کرام را شروع می کردم، انتخاب های بعدی سخت تر می شد. من زمان ورود به سینما یک دختر 18 ساله با پشتوانه ای در رشته تدوین بودم که خودم انتخاب نکردم در کدام یک از فضا یا ژانرهای سینمایی کار کنم. همه این نقش ها به من پیشنهاد شد و من هم به واسطه میزان دانش و آگاهی که در آن سن داشتم، قبول ...
ماهی به رنگ انتخابات/ رزمایش موشکی سپاه/ آخرین مصوبات مجلس در روزهای پایانی سال
حرم مطهّر رضوی حضور یافتند و بر پیکر ایشان نماز اقامه کردند. ** 94/12/15: نخست وزیر ترکیه در صدر یک هیات بلند پایه سیاسی و اقتصادی وارد تهران شد. ** 94/12/17: حجت الاسلام والمسلمین سیدابراهیم رئیسی به زودی جایگزین آیت الله واعظ طبسی در تولیت آستان قدس رضوی می شود. ** 94/12/17: حجت الاسلام حسن روحانی، رئیس جمهوری اسلامی ایران برای افتتاح چند طرح وارد فرودگاه شهید ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی (245)
دریافت کرده است، از آنها تشکر کرد. امیدواریم والیبالیست های کشورمان بتوانند با کسب سهمیه المپیک سال خوبی را در والیبال کشور رقم بزنند. نادر سلیمانی در بین آتشفشانی از محبت در بین مردم عزیز سیستان و بلوچستان. الهام حمیدی هم با بهار دوباره از نو شکفت! آرزوی سلامتی استاد اسکندری برای اکبر عبدی. سلفی امیرحسین رستمی و محمدرضا هدایتی در برنامه خندوانه همراه با ...
دلتنگی کلاس ها در ایام بستری در بیمارستان/ هنوز هم خواب دانش آموزان و کلاس هایم را می بینم
های محل در این جلسه بیشتر بود و کلاس ها عصرها برگزار می شود، حتی با وجود اینکه شرکت کنندگان در جلسه اش از افراد کم سن و سال بوده اند اما ایشان به ما احکام را نیز آموزش می دادند. در سایر فصول نیز به دلیل علاقه ای که در من ایجاد شده بود، سعی می کردم نمازهای مغرب و عشا خودم را به مسجد برسانم چون پس ازاقامه نماز جلسه قرآنی با استاد هادیان داشتیم . او که شکر خدا و ذکر الحمد لله از زبانش نمی افتد ...
روایت عجیب زندگی یک نقاش نابینا + عکس
چند دقیقه بعد متوجه اتفاقی شد و گفت: وای نه! از چشم چپت داره خون میاد. من منتظر این اتفاق بودم: نابینایی کامل. اما بیشتر از آن از یک چیز دیگر می ترسیدم و آن بود که باید برای همیشه نقاشی را کنار بگذارم. چند روز بعد از آن اتفاق همه اش در فکر بودم. در کارگاه نقاشی ام قدم می زدم و با خودم می گفتم که ادامه زندگی را چه کار کنم؟ هیچ حسی به آن نداشتم و مغزم از مناظر و سوژه های بی نظیر کاداکس ...
زمانی درهای حوزه هنری به روی ما بسته بود/ خاطرات تلخ از سیاست
متفرقه ادامه تحصیل دادم. با راهنمایی یکی از معلم ها هم سراغ حوزه رفتم. بعد از آن هم حوادث بسیار دیگری رخ داد. * چه شد که این مسیر به حوزه هنری منتهی شد؟ باید از کمی عقب تر شروع کنم. من در تمام تحصیل در مدرسه تنها یک بار در انشا نمره 20 گرفتم. معلمی داشتیم به نام آقای قلی زاده که معلم ریاضی بود و همزمان با حوزه اندیشه و هنر اسلامی آن سال ها یا همین حوزه هنری امروز، ارتباطاتی ...
قدم زدن در هزارتوی تاریخ؛ از عمارت کلبادی تا مجموعه فرح آباد
واقع شده است. نام قدیم فرح آباد طاهان بود و چون شاه عباس آن نقطه را مناسب ایجاد شهر دید، دستور داد در آنجا دولت خانه و عمارات عالیه و نیز بازار و حمام و مسجد و کاروان سرا بسازند و خود آن خطّه را فرح آباد نامید. در سفرنامه مازندران و استرآباد آمده است که فرح آباد در سال 1020 ق به فرمان شاه عباس ساخته شد، اما در دوره های تاریخی بعد سرانجام شهر در حمله قزاق ها در قرن هفدهم میلادی/ یازدهم ...
جهان در اولین هفته فروردین 95
میزبانی محمد نواز شریف شرکت کرد. مهمترین محور خطبه های نماز جمعه؛ سفر بان کی مون به جنوب لبنان لبنان امروز شاهد حضور دبیرکل سازمان ملل بود، از سوی دیگر علما و شخصیت های مذهبی مهمترین محورهای خطبه های خود را به ضرورت مقابله قاطعانه و یک پارچه با تروریسم تکفیری اختصاص داده و بر مخالفت خود با توطئه اسکان دائمی آوارگان در لبنان تأکید کردند. انتقاد یک سازمان بین المللی از ...
سلوک سیاسی آیت الله العظمی بروجردی(ره)؛ پیش درآمد نهضت حضرت امام خمینی
فتوا را نموده اند، و ابلاغ به عوام هم در همان زمان کرده اند و مورد عمل آنها هم واقع شد و نمی توانیم باور کنیم که این همه فقها از اصحاب امامین صادقین و من بعد آنها، که جمله فقه ائمّه علیها السلام بوده اند، استعلاج این معنی را از ائمّه عصر خود نکرده باشند و فقط عمر بن حنظله، که برحسب استقصای روایات، احادیث زیادی نقل نکرده فقط متفطّن این معنی شده باشد و در مقام علاج و چاره جویی برآمده. البته این ...
نماز صبح با طعم ترکش/ اعتصاب غذا برای عمل جراحی
احساس کردم به سمت بالا پرتاب شدم و بر زمین افتادم و ترکش به من اصابت کرد. آن زمان که شما مجروح شدید، چه کار کردید؟ به کجا منتقل شدید؟ شدت ضربه به حدی بود که به سمت بالا پرتاب شدم، احساس کردم دارم شهید می شوم، شهادتین را گفتم، شهید رمضان نژاد که سال ها بعد بر اثر عارضه شیمیایی به شهادت رسید، با بند پوتین بالای محل زخم را بست و مرا به همراه چند تن از مجروحین دیگر به دهلران و از ...
غرضی:از کسانی که برایم جوک ساختند تشکر می کنم
و نیاز اجتماع بوده است و من هم از همه افرادی که لطیفه گفتند و شوخی کردند، تشکر می کنم. مسعود از تهران به نظر می رسد شما انتخابات ریاست جمهوری سال 92 را جدی نگرفتید. نه ستاد مشخصی داشتید، نه سفر به شهرهای دیگر و نه تبلیغات انتخاباتی جدی. دلیل این موضوع چه بود؟ من چند جمله در زمان تبلیغات انتخاباتی گفتم که برای مردم بسیار جالب بود. در فیلم دوم تبلیغاتی من هم فردی به ...
سفر ترسی دولت آبادی و حکایت آدم به دری
نوروز 95 با نام و تصویر آیدین آغداشلو رو به رو می شویم خبر خوبی است چون نوروز 94 در ایران نبود و حتی این شایعه درگرفت که کوچیده و رفته است. سال پیش مجله ای درباره سفر او نوشت: تهران، آیدین ندارد اما در آستانه نوروز 95 اندیشه پویا با آغداشلو در تهران گفت و گو کرده است. سال پیش و با این که خبر مهاجرت را قطعا تکذیب نمی کرد اما همه منتظر بازگشت او بودند زیرا می دانستند اگر قصد رفتن داشت ...
برخی جاها مواد مخدر و سلاح را می شد مثل نان خرید
چون بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! گروه بین الملل [...] چون بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! گروه بین الملل مشرق – در قسمت قبل این نوشتار (که ترجمه ای است از سفرنامه ی فهمی هویدی به افغانستان طالبان در سال 1377 شمی با عنوان طالبان، سپاهیان خدا در نبردی اشتباهی! ) ماجرای چگونگی آغاز سفر نویسنده به افغانستان را خواندیم و ایراداتی که به او گرفته می شد تا از این سفر منصرف شود را مرور کردیم. همچنین دیدیم که نویسنده چطور خود را به پاکستان رساند و از آنجا چطور برای وارد شدن به افغانستان به سمت مرز حرکت کرد. ماجرای مواجه با اولین نیروی طالبان و آخرین نیروی طالبان هم ذکر شد. بخش دوم این خاطرات را با هم می خوانیم: حالا ما داخل یک دولت، در دلِ دولت پاکستان هستیم. روی نقشه اگر بخواهی حساب کنی، هنوز از پاکستان بیرون نرفته ایم، و هنوز داخل مرزهای آن هستیم. اما در حقیقت امر، داستان طور دیگری است. این نقطه که حدودا 55 کیلومتر را در بر می گیرد، در اصل تحت سلطه ی حقیقی حکومت پاکستان قرار ندارد. یک جورهایی می توانی بگویی یک منطقه آزاد است. مسئولین این منطقه و اداره کنندگان امورش، شیوخ مشهور قبایل باتان هستند که در دوطرف مرز (یعنی هم در پاکستان و هم در افغانستان) پراکنده اند و حضور دارند. از آنجا که این منطقه، منطقه ی آزاد است، به همین دلیل هرچه در پاکستان ممنوع است، در اینجا مجاز است. از تجارت سلاح گرفته تا تجارت مواد مخدر. از این بگذریم که اینجا، ایستگاه اصلی قاچاق به هر دو کشور است. این اطلاعات برای من تازه نبود، بیست سال پیش هم که در سفرم به افغانستان از اینجا دیدن کردم، مواد مخدر در پیاده رو هم فروخته می شد. سلاح هم –که بخشی از آن در همان منطقه تولید می شد- مثل نان در کنار جاده ها در دسترس بود! از همان جهت که این منطقه منطقه ای آزاد است، در طول سال های گذشته جریان برق را به صورت مجانی از حکومت پاکستان دریافت می کرد، آبش را هم از چاه های همان منطقه به دست می آورد. به دلیل فشار بحران اقتصادی ای که کشور به آن دچار بود، حکومت اسلام آباد تصمیم گرفت برای برقی که به این منطقه می داد، مبلغی را تعیین کند. این چیزی بود که موجب تحریک شیوخ قبائل بر علیه حکومت و اعلام شورش آنها شد. و بستن و حمله به راه های تجاری این منطقه یکی از نشانه های این شورش است و همین، چیزی بود که موجب شد نیروهای حکومتی در پیشاور، دیروز به ما اجازه عبور به طورخان را ندهند. در آن ساعات اولیه صبح، با وجود هیبت و هراس انگیز بودن کوه ها[ی سر به فلک کشیده]، جاده، آباد و آرامش بخش به نظر می رسید. شدت حرکت در آن زیاد بود و کاروان ماشین های پر از کالا، با سرعت کم و احتیاط از لبه های کوه در حرکت بودند. البته می ترسم کلمه پر ، نتواند منظور مرا برساند، چون ماشین های باری ای که من می دیدم در اصل در حکم یک سری تپه و کوه متحرک بودند، از بس که جنس در آن گذاشته بودند و ابعاد ماشین را (طولی و عرضی و ارتفاعی) بزرگ کرده بودند! دلیل مسئله این بود که هر کالای صنعتی و تولیدی ای که افغانستان چند میلیون نفری (که حالا بیش از بیست میلیون نفر جمعیت داشت) لازم داشت از طریق پاکستان وارد می شد، حالا یا خود پاکستان هم از خارج وارد کرده بود یا ساخت پاکستان بود. این مطلب نشانگر میزان سودی بود که اقتصاد پاکستان از ادامه ی به هم ریختگی اوضاع در افغانستان و توقف ماشین تولید (در همه ی زمینه ها) در آن کشور می برد. این مطلب تقریبا می توانست تأییدی باشد بر حرف برخی آدم های خبیث که می گویند سودی که پاکستان از جنگ در افغانستان می برد کمتر از استفاده ای که می خواهد در سایه ی صلح به آن برسد، نیست. این نکته هم از چشم آدم مخفی نمی ماند که وانت هایی که به افغانستان می رفتند جنس های صنعتی یا کنسرو بود، اما ماشین هایی که داشت از افغانستان برمی گشت یا آدم سوار کرده بود یا مواد خام بار زده بودند (یا چوب یا تولیدات کشاورزی، از قبیل انگور و سیب و انار) یا آنکه خالی بودند و آمده بودند تا از نو جنس بار زده و به افغانستان ببرند. *** وقتی چشم مان افتاد به لشگری از مگس ها که در هوا می چرخیدند، و سر و صدا و هیاهوی بلندی به گوشمان رسید، و حجم انبوهی از افراد پیاده را دیدیم، و پلیس لاغری را که داشت با عصایی بلند دختربچه ای را به جلو می راند، و دستفروش هایی که در دو طرف راه هرچه خوردنی و نوشیدنی که ممکن بود می فروختند، و ارزفروش هایی که برای جلب نظر، پشت میزهای چوبی بلندی نشسته بودند، دیگر آن موقع لازم نبود کسی خبرمان کند که حاجت روا شده و به طورخان رسیده ایم، دروازه ی ما برای ورود به امارت اسلامی افغانستان . در بین این چیزها، هیچ کدام برای من جدید به نظر نمی رسید. من خودم اهل کشوری بودم که با این قبیل تصاویر مأنوس بود، از مگس ها گرفته تا سر و صدای مردم و جمعیت عظیم آدم های پیاده، و حتی چوب پلیس و فحش هایش. چیزی که بیش از همه ی اینها در آن صحنه نظرم را جلب کرد، چیز دیگری بود که برای اولین بار در زندگی ام می دیدم: صف طولانی ای از بچه های کوچک به چشم می خورد که از پنجره ی ماشین، شبیه صف مورچه هایی بود که در سکوت روی زمین راه می رفتند و اول صف، که داخل خاک افغانستان بود (پشت پست بازرسی ای که چیزی نبود جز یک سری آهن که راه را قطع کرده بود) دیده نمی شد. آخر صف هم با حرکتی یکنواخت و آرام، جلوی چشم همه به سمت عمق اراضی پاکستان پیش می رفت. هر بچه ای روی دوشش یک تکه آهن گرفته بود. برخی آهن ها بزرگ تر یا بلندتر بودند و آنها را دو بچه، هن هن کنان و عرق ریزان، حمل می کردند. پرسیدم داستان چیست، گفتند این بچه ها برای برخی تاجران اجناس اسقاطی و قراضه کار می کنند. می گفتند این تاجرها توانسته بودند از طریق تجارت با بقایای سلاح های روسی خراب که بی صاحب در تمام افغانستان ریخته شده بود، ثروت های هنگفتی به جیب بزنند. چون جا به جایی صدها تانک و توپ سنگین سخت بود، این تجار تصمیم گرفته بودند آنها را به تکه های کوچک تقسیم کرده و بعد به داخل پاکستان قاچاق کنند و بعد آنها را بفروشند. این تکه ها در پاکستان ذوب، و برای مصارف دیگر به کار گرفته می شد. تعجبم وقتی بیشتر شد که فهمیدم این صف ها، از اوایل دهه ی نود میلادی به صورت منظم و مستمر ادامه دارد، چون حجم عظیمی از سلاح های شوروی خراب شده در خاک افغانستان وجود دارد. ممکن نبود به ذهن کسی خطور کند که آخر کار سلاح های شوروی که برای به زانو درآوردن و سرکوب افغان ها به آن کشور فرستاده شده بود به اینجا بکشد، هر چند این سرنوشت، بعد از سرنوشتی که خود اتحاد شوروی به آن دچار شد و ممکن نبود به ذهن بشری خطور کند، دیگر چندان عجیب به نظر نمی رسید. با نیشگون همراهم به خودم آمدم، تذکر داد نیامده ایم اینجا که بمانیم، آمده ایم که از اینجا رد شویم و داخل افغانستان برویم. حرفش را پذیرفتم. جلو راه افتاد و رفتیم به ساختمانی که در آن چند پلیس پاکستانی با هیکل های قشنگ و قامت های بلندشان نشسته بودند. کاری که باید می کردیم را انجام دادیم و بعد از پله پایین رفتیم و وارد اتاق دیگری شدیم. در آن اتاق خلایقی را دیدم که انگار ریش را با ترازو به مساوات بینشان تقسیم کرده بودند، و از چهره شان سرسختی و تندی پیدا بود. نمی توانستم در بینشان رئیس را از مرئوس تشخیص دهم، کما اینکه نمی توانستم کارمند را از ارباب رجوع تشخیص دهم. همراهم که متوجه حیرتم شده بود در گوشم گفت: اینها جماعت طالبان اند! آمدن از یک طبقه به طبقه ی دیگر، شبیه رفتن از عصری و زمانی به عصر و زمان دیگری بود. سریعا به کسانی که نشسته بودند سلام کرد، با تعجب نظرشان به سمتم جلب شد. خطوط چهره شان وقتی گذرنامه ام را دیدند و فهمیدند عرب و مسلمانم باز شد. سریعا آمدند به سمتم و با خوشحالی آشکاری شروع کردند به خوشامدگویی و دست دادن، انگار دوستانی باشیم که بعد از مدت ها دوری باز همدیگر را ببینیم. ناگهان با جوان های طالبان رو در رو شده بودم و این، باعث شوک و حیرتم شده بود، جوان هایی که از وقتی در افق افغانستان ظاهر شدند همه ی دنیا را به خود مشغول و مردم را حیران کرده اند. البته تعجب و شوکم خیلی طولانی شد، چون بعد از آنکه گذرنامه ی مرا مهر کردند یکی شان گذرنامه را به دستم داد و به فارسی گفت: خداحافظ حالا باید سریع می رفتیم سوار ماشین مان می شدیم تا به کابل برویم. انسان کلی عذاب می کشد تا به کابل برسد. وقتی هم به آنجا می رسد، شوکه می شود. و خیلی خوش شانس خواهد بود اگر بعد از مدتی ماندن در آنجا افسردگی نگیرد! به دلیل اینکه فرودگاه کابل تعطیل، و در تیررس سلاح های احمد شاه مسعود –فرمانده مخالف طالبان که در پایگاهی در 25 کیلومتری پایتخت مستقر است- قرار دارد، کسانی که می خواهند به کابل بیایند راهی ندارند جز آنکه از ماشین و راه های زمینی استفاده کنند. مشکل اینجاست که ماشین در دسترس است ولی آنچه راه خوانده می شود، اصلا اینطور نیست! اینکه یک راهی روی نقشه ترسیم شده باشد، لزوما به این معنی نیست که الان در عالم واقع هم بر روی زمین وجود داشته باشد! بله، در افغانستان، راه هایی قبل از سالهای جنگ داخلی وجود داشت، اما به طول انجامیدن 20 ساله ی جنگ موجب شد که دو طرف درگیر یعنی هم کمونیست ها و هم مجاهدین [1]، راه ها را اهدافی نظامی در نظر بگیرند که می شد با نابود کردن آنها جلوی حرکت دشمن را گرفت یا محاصره اش کرد. هیچ کدام از طرف های درگیری هم در انجام این کار کوتاهی نکردند! من گواهی می دهم که در این مأموریتشان پیروزی بزرگی به دست آوردند، شاید اصلا این نابود کردن راه های مواصلاتی، بزرگترین پیروزی طرف های درگیر بوده باشد! ضمنا به این دلیل که جریان بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل عصر نقل و انتقال برگشته است! راه ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره ی سوم وجود دارد! مسئله به همین جا ختم نمی شود، چرا که قسمت هایی از راه ها که از سر تصادف از آسیب خمپاره باران جسته، باران ها و سیل ها به سروقتش آمده و این هم همراه شده با اهمال و عدم صیانت از راه ها، از همین رو آنجا ها هم خود به خود و در سکوت، به سریال حفره های خمپاره باران ها پیوسته است! با توجه به مجموعه این دلایل، حالا راه ها هیچ نقشی ندارند جز آنکه به ماشین ها نشان دهند که در صحراهای وسیع افغانستان باید به کدام سمت برانند. در این وضعیت، عاقل کسی است که به جای حرکت بر روی این جاده، از کنارش حرکت کند و حرکت بر روی کوه و تپه ها را بر حرکت بر روی این جاده ترجیح دهد. بدشانس کسی که باور کند که این جاده است و از روی آن حرکت کند یا اینکه در برخی اوقات مجبور بشود از روی آن حرکت کند. البته در هر حال، هر دویشان قربانی این وضعیت اند. چون سفری که قاعدتا باید دو ساعت یا سه ساعت طول بکشد، حالا هشت یا حتی نُه ساعت به طول می انجامد. چون ماشین ها در این مسیر با سرعت متوسط بیست کیلومتر یا حتی احیانا ده یا حتی پنج کیلومتر در ساعت می رانند. حالا اگر این ماشین، یک وانت یا کامیون حامل اجناس باشد که دیگر باید با نهایت آهستگی و احتیاط و لاک پشتی حرکت کند! روی همین حساب، رسیدن از یک شهر به شهر دیگر، با مسافتی که بینشان هست سنجیده نمی شود [مثلا گفته نمی شود بین این شهر تا آن شهر 50 کیلومتر فاصله است] بلکه با ساعت هایی که مسافر باید بین این دو شهر در راه باشد سنجیده می شود. [مثلا گفته می شود از این شهر تا آن شهر 5 ساعت راه است!] مثلا فاصله بین طورخان (در مرز با پاکستان) تا کابل 300 کیلومتر است و در شرایط عادی، می تواند حداکثر طی سه ساعت طی شود، ولی در آن اوضاع که ما می خواستیم مسیر را طی کنیم، 12 ساعت طول کشید! و مجبور شدیم در بین راه، شب را در جلال آباد توقف کنیم و فردا صبحش باز به مسیرمان ادامه دهیم. عذاب راه فقط در سختی هایش و ساعت های طولانی که آدم باید در جاده باشد خلاصه نمی شود، بلکه خستگی و کوفتگی ای که آدم (از کثرت بالا و پایین رفتن ماشین و گیر کردنش و تکان های شدیدش در طول مسیر) به آن دچار می شود هم هست. مسئله ای که باعث می شود آدم وقتی به مقصد مورد نظرش می رسد بیشتر شبیه جسدی بی جان باشد! ممکن نیست بتوانی سختی راه و رنج هایش را بفهمی مگر اینکه اوضاع جغرافیایی افغانستان را بشناسی. شمال افغانستان منطقه ای دشتی است که عبارت است از دامنه ی کوه های پامیر و هندوکش. در جنوب غربی افغانستان هم منطقه ای دشتی که البته رود هلمند که از کوه های هندوکش جاری است به آن نفوذ می کند. اما وسط این دو، منطقه ای پر از بلندی هاست که دوسوم وسعت کشور را در بر می گیرد و امتداد بلندی های پامیر محسوب می شود که جغرافی دانان، آن را سقف دنیا نامیده اند و کوه های مشهور هیمالیا از آن منشعب می شود. شاخصه ی اساسی آن هم کوه های سر به فلک کشیده ی هندوکش است و شاخه های آن. ممکن نیست کسی بتواند این کوه ها را تخیل و تصور کند مگر وقتی که خودش با چشم آنها را ببیند و شدت هیبت و سرسختی ای که دارد را درک کند، کوه هایی که در برخی موارد ارتفاعشان به 7620 متر می رسد! تقدیرمان این بود که همین منطقه ی مرکزی کشور محل مورد نظر ما و هدف اولمان باشد. پایتخت کشور و مقر حکومت، کابل، در قلب همین منطقه واقع شده است، اگرچه قندهار (محل استقرار رهبر طالبان که به او امیرالمومنین می گویند) در ارتفاعات جنوبی واقع شده است. چیزی که در راه مابین پیشاور و طورخان دیده بودیم را باز در مسیرمان در فاصله ی طورخان و جلال آباد و حتی کابل مشاهده کردیم. ماشین های باری پُر و ماشین های سواری [اتوبوس یا مینی بوس های] رنگارنگ با پرچم های سیاهشان که خیال می کردند با آنها چشم زخم را از خود دور می کند، در برخی موارد هم راننده، یک میمون کوچک (که به آن نسناس میگویند) بالای ماشینش بسته است، شاید معتقد است خوش شانسی می آورد. البته تصویری که در این موضوع در افغانستان دیدیم از سه جهت با تصویری که در پاکستان دیدیم فرق دارد: جهت اول اوضاع بسیار وحشتناک و بد جاده هاست که به آن اشاره کردیم. دوم اینکه جاده های افغانستان هنوز در بین صحنه های نبرد قرار دارد و تانک ها و توپ های سوخته، بالای صخره ها و شن ها دیده می شوند و اتاقک ماشین ها در جای جای مسیر افتاده است. البته ساکنین و مسافران هم با این مسئله سازگاری پیدا کرده اند و مثلا اتاقک ماشین ها تبدیل شده به سایه بان هایی که در پناه آن در سایه بنشینند و گاهی هم این اتاقک ها تبدیل شده به مغازه های کوچکی که به ساکنین چادرها[ی آوارگان] جنس می فروشد. در مورد بقایای تانک ها و توپ ها هم بچه ها را می دیدم که رویش می پرند یا پشتش مخفی می شوند، آن هم در بین گله های بز و گوسفند که آنها هم در حرکت و پریدن روی این وسایل با بچه ها همراهی می کنند! سومین تفاوت بین مسیر در افغانستان و پاکستان هم خود را در شکل محل های استقرار آوارگان نشان می دهد. در طول سال های جنگ اوضاع شهرهای اصلی افغانستان به کلی بهم ریخت و برخی از ساکنین آنها ترجیح دادند برای پناه جویی به جنوب کشور بروند و سازمان های بین المللی در آغاز برای سرپناه یافتن آنها چادرهایی برپا کردند که در ادامه تبدیل شدند به خانه های فقیرانه ی آنها که بیشتر شبیه جعبه های گلی چیده شده کنار هم به نظر می رسند. این خانه ها بعد از آنکه ساکنینش به دیار خود برگشتند همچنان باقی ماند و تا الان هم برجاست و شاهدی است از آن دوره. تا وقتی به ورودی کابل نرسیده بودیم برخوردی با نیروهای طالبان نداشتیم. آنها، پنج تایشان برای استراحت کنار جاده نشسته بودند و چای سبز می نوشیدند و پشتشان یک وانت دوکابینه بود که پشتش مسلسل سبک کارگذاشته بودند. چون ماشین گرد و خاک گرفته بود و به جای اینکه پلاک داشته باشد، سلاح داشت، راننده سریعا فهمید که ماشین، ماشین حکومت است، فلذا به محض دیدنش ضبط ماشین را خاموش کرد و نوار کاست را به آرامی در جیبش گذاشت. آن موقع داشتیم به آوازهای زیبایی از یکی از مشهورترین خوانندگان زن افغان به نام نغمه گوش می کردیم که بعد از وارد شدن طالبان به کابل و ممنوع شدن آواز و موسیقی توسط آنان به پاکستان رفته بود. برایم تعریف کردند که صدای شیرین او و خواننده ی محبوب پشتون عبدالله مقری با نوار کاست هنوز در همه ی خانه ها پخش می شود، نوارهای کاست این دو هم در حجم عظیم از پاکستان به افغانستان قاچاق می شود. آواز نغمه که گوش می کردیم می گفت: آقای ملای من، به دادم برس. معشوقم تب کرده و منتظر دعایی است که تو برایش بنویسی، شاید جان را به تنش برگرداند! صحنه خالی از پارادوکس هم نبود، نغمه داشت با آواز مخاطب خودش ملا را صدا می کرد، و کمی بعد چند نفر از ملاهای طالبان در جاده پیدا شدند! [در زبان افغان ها، به نیروهای طالبان ملا هم گفته می شود.] ادامه دارد ... پی نوشت ها: 1- مجاهدین ، به نیروهای اسلام گرایی گفته می شد که با گرایش های سیاسی و بینشی مختلف، در دوران حکومت کمونیستی و حضور شبه اشغالگرانه ی ارتش سرخ شوروی در خاک افغانستان (از اواخر دهه ی 50 شمسی)، به عنوان جهاد ، شروع به جنگ با آنان کردند. در بین این نیروها، هم نیروهای دارای گرایش های بازترسیاسی دیده می شد و هم نیروهای اسلام گرای سنتی و هم برخی نیروهای سلفی. مجاهدین از احزاب و گروه های مختلفی تشکیل شده بود که پس از پیروزی بر کمونیست ها و اخراج شوروی از افغانستان در سال 92 نتوانستند بین خود به توافق برسند و جنگ داخلی بین خود آنان آغاز شد که در نهایت موجب به وجود آمدن حرکت طالبان و شکست همه ی مجاهدین از این حرکت تازه تأسیس گردید. از سران مجاهدین می توان به احمد شاه مسعود، برهان الدین ربانی، گلبدین حکمتیار، عبدرب الرسول سیاف و شهید عبدالعلی مزاری نام برد. قسمت های قبل: مقدمه قسمت 1 Let’s block ads! (Why?) منبع: مشرق کد مطلب : سایر اخبار ...
پادشاهی که در دیگ به احترامش برخاست/ تلاش شاه عباس برای صادرات قالی و منسوجات به اروپا
کرد که او را از کلیه امیران و سالاران قوم ممتاز می ساخت(1). این همه تصویری است روشن که سیاح اروپایی – پیترو دلاواله – از شاه عباس کبیر در سفرنامه خود ترسیم کرده است. این توصیفات درباره مردی است که در حکمرانی و سیاست داخلی و خارجی تا سال ها و سده ها بعد زبانزد بوده است، پادشاهی که به قصه های مردم راه پیدا کرد. به شب های چله، پای کرسی و دلتنگی های مردم. شاه عباسی در شب دوشنبه اول ماه ...
خاطره ای تلخ تر از رحلت امام(ره)/ سال اول جنگ نابرابرترین سال های نبرد بود/ ما نه بر سر خاک بلکه به خاطر ...
تان بکنند؟ شکنجه در همه حال یک آیتم عادی بود و به هربهانه ای اتفاق می افتاد. عراقی که خود را مسلمان معرفی می کرد، نماز را برای اسراء ممنوع کرده بودند! به خاطر نماز خواندن آن ها را زندانی و شکنجه می کردند؛ وقتی صدای قاری قرآن را می شنیدند شروع به فحّاشی می کردند؛ وقتی صدای اذان می شنیدند، اذان گو را می گرفتند و به او دستگاه شکنجه برقی وصل می کردند. این ها و خیلی از وقایع دیگر هر روز در ...
درسفربه قاین ازاین خانه های قدیمی دیدن کنید+تصاویر
آرتاگوانا بوده است. قاین در عصر زمامداران ساسانیان نیز از مراکز مهم قدرت و از معدود شهرهای استراتژیک ایران به شمار می آمده است. مورخان بسیاری در کتب خویش از قاینات نام برده اند. اصطخری در 340 خورشیدی از قاین به عنوان مرکز قهستان نام برده و مذهب آن خطه را شیعه ذکر کرده و جیهانی در 375 هجری از سه دروازه شهر به اسامی درکون، در کلاوج و درزقان استخر نام برده است. ناصر خسرو قبادیانی در سال 440 وارد ...
تا زمانی که صدایم درآید، گزارش می کنم/ بدون فوتبال می میرم
ورزشگاه آزادی کار می کردم، به خودم گفتم باید روزی به جای گزارشگرها، در کنار زمین بایستم، آرزویی که 10 سال بعد و در سال 77 برآورده شد. گزارش بازی حماسی ایران و استرالیا در ملبورن، گزارش بازی های تیم ملی ایران در جام جهانی 1998 از فرانسه، بازی فینال بین برزیل و فرانسه و چند بازی دیگر از ورزشگاه های محل برگزاری اتفاقی بود تا ثابت کنم که خواستن توانستن است. البته خدای بزرگ در این راه خیلی کمکم کرد و چند ...
محصولات فرهنگی آستان قدس رضوی در سبد سوغات زائر قرار گیرد
چنان حالم منقلب شد که از خواسته خود غفلت کردم، چند قدمی که دور شدم، امام صدایم زد و چند درهمی به من عنایت کرد و فرمود: با این مبلغ چند انگشتر برای دخترانت سوغات ببر . • زمانی ارادتمندان حضرت آرزو داشتند یک نفر به مشهد سفر کند و برای آن ها مهر و سجاده به عنوان هدیه ببرد و نماز خواندن با مهر مشهد برایشان آرزو بود، اما امروز می بینیم اجناس خارجی حتی در این مقوله ورود پیدا کرده است. نظرتان را ...
چند سکانس خواندنی از زندگی سیدصادق طباطبایی؛ سیاستمدار خوش چهره ای که زیاد می دانست
؛ 25روز تا رفراندوم در سال 1344 وقتی 22ساله بود با دختر خاله خود فاطمه صدرعاملی ازدواج کرد. 4سال بعد، یعنی در سال 1348 ازدواج خواهرش با احمد خمینی، زندگی شخصی او را بیش از گذشته در سیاست تنید. سال 57 که به ایران آمدم از طرف آقای صدر حاج سید جوادی (وزیر کشور وقت) به کار در وزارت کشور دعوت شدم. روز 16 اسفند بود که حاج احمد آقا (خمینی) تلفن کرد که امام (ره) می گویند زود همه پرسی ...
سفر نوروزی به گیلان (تالش) + تصاویر
روستا است. جاذبه های گردشگری این ناحیه مثل چشم انداز رودخانه پرآب کرگان رود، ارتفاعات پیرامون روستا، جنگل های انبوه و سرسبز و هوای مه آلود، تصویری رویایی پیشا روی گردشگران روستای مریان ترسیم می کند. در سفر به مریان شنیدن صدای نواختن نی چوپانان و آوازهای محلی تالشی را تجربه خواهید کرد. پارک جنگلی سیاه داران این منطقه در جنوب غربی شهر تالش (هشتپر) واقع است و در سال های اخیر توسط ...
مسجد کبود؛ فیروزه اسلام به قدمت تبریز کهن/موزه آذربایجان؛ مجالی برای تماشای تاریخ آذربایجان
دارد و یکی از شاهکارهای معماری دوره اسلامی به شمار می آید. این مسجد که بیشتر به "گوی مسجد" معروف است توسط ابوالمظفر جهانشاه بن قره یوسف از امرای قراقوینلو در سال 845 هجری شمسی بنا شده است. وقوع زلزله تبریز در سال 1158 شمسی آسیب فراوانی به این مسجد وارد کرد و در اثر آن گنبدهای مسجد فرو ریخت ولی تعمیرات و دوباره سازی مسجد به منظور حفاظت و بازسازی بخش های باقی مانده شامل طاق ها و ...
عبدالملک الحوثی؛ فارغ التحصیل سیاست در آکادمی آتش و خون + تصاویر و فیلم
جهاد و امر به معروف از شاخصه های فکری آن به حساب می آمد. در سال 1986، یک موسسه فرهنگی به همان نام اتحاد شباب در شمال یمن تاسیس شد که چهره های اصلی آن نجم الدین مویدی و بدرالدین الحوثی بودند. کم کم مدارس و اردوهای تابستانی وابسته به این موسسه در سرتاسر شمال یمن گسترش پیدا کرد. چند سال بعد، با اتحاد یمن در 1990، و شکل گیری جمهوری یمن، و فضای نسبتا باز سیاسی در آن برهه، حزب الحق از درون ...
آرزو دارم در سال 95 باز هم ملی پوش شوم
... شایعه ای بوده که در سال 94 تو را متعجب کند؟ خب شایعات که زیاد بوده اما شایعه اینکه من سرباز شده ام واقعا متعجبم کرد. من هنوز دانشجو هستم و مشکلی برای بازی کردن در پرسپولیس ندارم. برای سال 95 چه برنامه هایی برای خودت داری؟ امیدوارم امسال بتوانم عملکرد خیلی خوبی در پرسپولیس داشته باشم تا بتوانم باز هم به تیم ملی دعوت شوم. به هر حال بازی کردن در تیم ملی برای هر بازیکنی آرزو است. ...
سفر به زادگاه بزرگان/تفرش، دیار پدران نامدار ایرانی
استان مرکزی است. برای ورود به صحن مسجد باید از داخل تکیه بزرگی گذشت که حدود 300متر مربع مساحت دارد که در دوطبقه با سقف و ستون های چوبی احداث شده است. مسجد جامع شش ناو در روزگار قاجار علاوه برمحل برگزاری نماز جمعه، یکی از حوزه های مهم تدریس علوم دینی به شمار می رفت. این مسجد در سال 79 به آثار ملی کشور پیوست. مهد تعزیه ایران: تفرش، مهد تعزیه ایران و از خواستگاه های مهم ...
گفتگو با لیلا حاتمی و علی مصفا درباره سینما و زندگی
... - مصفا: بله. راه دیگری جز این نیست. بعد از پله آخر ، مثنوی به تاخیر افتاده. نمی خواهید کار جدیدی شروع کنید؟ - مصفا: چرا. من در سال گذشته چند فیلم بازی کردم. کمی درگیری مالی داشتم. بعد از تهیه فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ امیدوارم تا آخر امسال درگیری هایم تمام شود که سال آینده فیلم بسازم. مشکل اصلی این بود که خیلی نتوانستم ایده پردازی کنم. فیلمنامه ای ...
بردباری هندوئیسم
.... کتب (پورانا) (22) سنت گذشته را حفظ می کنند. به موجب (ویشنوپورانا) ذات متعال که در اصل یکتاست موقع آفرینش نام (برهما) (23) به خود می گیرد و در مدت نگهداری آفرینش نام (ویشنو) و در مرحله ی فنای آن نام (شیوا). روایت می کنند که (توماس) یکی از حواریون حضرت عیسی به سال 52 میلادی به هند وارد شد و امروز مسیحیان سوریه ای (مالابار )(24) مدعیند که اخلاف عیسویانی هستند که در آن زمان به دست (سنت توماس ...