قصه گویی در ازای نان و پنیر
سایر منابع:
سایر خبرها
جنایت در گرجستان، حکم قصاص در تهران
زندانبان را نمی دیدم و با خانواده ام هم ارتباطی نداشتم. کاملاً ارتباطم با دنیای بیرون قطع بود. حتی داشت یادم می رفتم چطور حرف بزنم. تا اینکه من را به زندان دیگری منتقل کردند. در آنجا شرایط بهتر بود، حداقل اینکه اجازه داشتم با خانواده ام تلفنی صحبت کنم. 9 سال از دوران محکومیتم گذشته بود که کرونا شیوع پیدا کرد و در سال 99 من را به ایران تحویل دادند. از همان زمان هم دوباره در ایران زندانی شدم. در ...
خشم ویسی پس از باخت: نفت باید عمل جراحی شود/ بازیکنانم بی عار شده اند!
داریم و آب و هوای مان خوب نیست و برای آمدن بازیکن به اینجا هزار داستان وجود دارد. این هم وضعیت جدولی مان است. کسی رغبت پیدا نمی کند که به اینجا بیاید. وی با انتقاد از بازیکنانش تصریح کرد: مگر می شود 6 بازی خانگی اینطور بازی کنید؟ حداقل در خانه خودتان باید بدوید. ما بازیکنی داریم که حداقل 11 بازی سال گذشته که من بودم بازی کرده، اما الان یک اوت هم برای ما درست نکرده است. خودم در زمین باشم ...
سال ها شهید مفقودالاثر عملیات کربلای4 بود
سپری کرد. او بار ها در میان خاطرات خود به حکایت مجروحیت همسرش هم اشاره کرده و گفته است تعدادی شهید آوردند. بچه را پیش مادر شوهرم گذاشتم و رفتم تشییع جنازه. موقعی که برمی گشتم، خانمی از من سؤال کرد: شوهرت هم جبهه رفته؟ گفتم آره! باز پرسید: چند تا بچه داری؟ پیش خودم گفتم حتماً این زن، شوهرم را می شناسد و در مورد او چیزی می داند که ما نمی دانیم. وقتی به خانه رسیدم، مثل این که در و ...
دوربین مداربسته راز خیانت شوهر را فاش کرد
کشور رفتم. شوهرم فراموش کرده بود دوربین را خاموش کند و من که می توانستم با تلفنم خانه را ببینم متوجه حضور یک زن در خانه شدم و بعد فهمیدم شوهرم با چند زن رابطه دارد. او یادش رفته بود دوربین را خاموش کند، چون خیالش راحت بود که من در ایران نیستم. بیشتر بخوانید: به او معترض نشدی؟ اگر همان زمان حرفی می زدم، مدارک را پاک می کرد. بعد از اینکه به ایران آمدم، به او گفتم متوجه ...
(14+) آوا دختر 4 ساله ارومیه ای براثر شدت شکنجه نامادری اش درگذشت / جزییات تکان دهنده
، تازه افتاده است. *چطور متوجه شدید که آوا در بیمارستان بستری است؟ تبریز بودم که زن دومم صبح زنگ زد و گفت آوا از پله ها افتاده و تشنج کرده است، گفتم بچه ام هیچ بیماری ندارد. از تبریز به ارومیه برگشتم و بعد از تعویض لباس رفتم بیمارستان. آن طور که پزشکی قانونی گفته بود، بچه من تشنج نکرده، شکنجه شده بود. باورنکردم، هرکسی گفت او شکنجه شده است، باور نکردم. با خودم گفتم در خانه ...
آوا کوچولو بر اثر شکنجه های نامادری اش درگذشت
...، در را باز نمی کرد. آراز و آوا هر دو کتک می خوردند اما چون آراز به مدرسه می رفت، کمتر کتک می خورد اما آوا چون دائم در خانه بود، کتکش می زد. نامادری به پلیس گفته بود به بچه ها می گفتم فلان کار را انجام بده یا دستت را بشوی، انجام نمی دادند من هم کتک می زدم. به پدر بچه ها پیشنهاد دادم دوربین مداربسته در خانه نصب کند و بچه ها را با زنی که نمی شناسیم تنها نگذارد که این اتفاق تلخ افتاد. ...
آوا دختر 4 ساله ارومیه ای فرشته آسمان ها شد + فیلم و جزییات
نامادری هرروز آوا را در اتاق انتهای خانه، زندانی کرده و با سیخ داغ بدنش را می سوزاند. 10 بار به خانه این زن رفتم اما چون داشت، وقتی مرا می دید، در را باز نمی کرد. آراز و آوا هر دو کتک می خوردند اما چون آراز به مدرسه می رفت، کمتر کتک می خورد اما آوا چون دائم در خانه بود، کتکش می زد. نامادری به پلیس گفته بود به بچه ها می گفتم فلان کار را انجام بده یا دستت را بشوی، انجام نمی دادند من هم کتک می زدم. به ...
خاله باهوش،خواهرزاده اش را طعمه قرار داد تا خواستگار شیاد را به دام بیندازد
بزرگ جا می زدم. من تبحر خاصی در حرف زدن دارم و به راحتی می توانم با چرب زبانی طرف مقابلم را جذب خودم کنم؛ واقعا باید بازیگر می شدم. وقتی طعمه ام فریب می خورد و سر قرار می آمد، او را به محلی خلوت می بردم و با تهدید چاقو علاوه بر طلاها و پول هایش کلید خانه اش را هم سرقت می کردم. با کلید خانه چه می کردی؟ گفتم که، دخترانی را انتخاب می کردم که تنها زندگی می کردند. وقتی آنها را از ماشین بیرون ...
مهندس الکترونیک تخصصش مالخری بود
حسابی ندارم. سابقه ات چه بود؟ سرقت اماکن. انباری های خانه ها را سرقت می کردم اما یک شب که برای سرقت انباری رفته بودم، متوجه شدم کارگران مغازه فرش فروشی در حال خالی کردن بار در انباری در همان حوالی هستند. آن شب فقط تماشا کردم و اطلاعات بدست آوردم و شب بعد راهی انبار فرش ها شدم و تعداد زیادی تخته فرش سرقت کردم. دوربین های انبار شماره پلاک خودروام را با اینکه مخدوش کرده بودم ...
روزگاری شهید شدند که هنوزنام مدافعان حرم برسرزبان ها نبود
(عج) بودم، هستم و خواهم بود، آنقدری که دعای فرج زمزمه همیشگی من است، ولی وقتی همسرم شهید شد و بعد از هشت سال انتظار بازگشت، متوجه شدم انتظار من برای امام زمانم لقلقه زبان بود. این عنایت خدا بود که یک تلنگر به من زده شود. خدا کلمه انتظار را با نیامدن پیکر همسرم برایم معنی کرد. با خودم گفتم اگر بخواهیم همین انتظار را برای حضرت مهدی (عج) داشته باشیم، ایشان می آید، اما عمل و رفتار ما چیزی غیر از انتظ ...
آوا کوچولو پر کشید
نداشته همسر دومش بچه ها را شکنجه می کرده است. او گفت: من برای کارگری به تبریز می رفتم. برای امنیت خانه و بچه ها هم دوربین مداربسته نصب کرده بودم که کسی مزاحم خانواده ام نشود. یک روز همسر دومم تماس گرفت و گفت آوا از پله سقوط کرده و دچار تشنج شده است. او گفت آوا را به بیمارستان برده اند که خودم را به ارومیه رساندم و به بیمارستان رفتم. پزشکان به من گفتند بچه تشنج نکرده، بلکه به خاطر شکنجه به کما رفته است ...
متهم: سرقت موتور های لوکس را در فضای مجازی آموزش دیدم
خودم آمدم دیدم معتاد شده ام. پدرت چکاره است؟ پدرم هم در دوران جوانی معتاد به مواد مخدر شد و وقتی اعتیادش را ترک نکرد، مادرم او را از خانه بیرون کرد و بعد از آن کارتن خواب شد. متأسفانه همه وقتی بدبختی یکی از نزدیکانشان را می بینند، درس عبرت می گیرند و راه درست را انتخاب می کنند، اما من پدر کارتن خوابم را دیدم، اما باز هم درس عبرت نشد و راه پدرم را ادامه دادم. در صورتی که می توانستم ا ...
دوران سربازی و حساسیت ساواک روی سربازان
در ادامۀ همان 15 خرداد است، ولی زیاد پیگیر قضیه نمی شدیم. سال 48 من رفتم سربازی. هجده ماه در پادگان لشکر 92 زرهی1 اهواز بودم و مقداری هم در عجب شیر2 و جاهای دیگر. در آنجا هم یک سری کارهای مذهبی کردیم. دورۀ خدمت ما هم برای خودش دورۀ عجیبی بود. شب اول ماه رمضان بلند شدیم که روزه بگیریم. فقط دو نفر بودیم که روزه می گرفتیم. ولی از بیست و یکم ماه رمضان تا آخر ماه را همه بچه های گروهان ما و ...
ماجرای درام اعدام آیشمن/ من هرگز یک یهودی را هم نکشته ام کد خبر: 906720 / دیروز, 14:30 / جهان
از زنده بودن و محل شوهرش به صراحت سخن نگفت ولی به اجمال تعریف کرد که: در نیمه ی سال 1952 مردی به خانه ی ما آمد و پیغامی برایم آورد که شوهر شما منتظر شماست، باید برای تهیه ی گذرنامه اقدام کنید و به او ملحق شوید. دستورهای دیگری هم داد که من اجرا کردم و گذرنامه ای به اسم آیشمن گرفتم. نام دو تن از بچه ها در گذرنامه ی من نوشته شده بود. پسر بزرگ مان کلاوس گذرنامه ی جداگانه داشت. با قطار به بندر ژن در ...
توسل به حضرت زهرا (س)
. گفت: من الان سرم را روی زمین گذاشتم و از حضرت زهرا (س) کمک خواستم. و ادامه داد: الآن می روی خط پیش برادر جوانان و همراه او با بقیه، بچه ها را همراه خودت می بری. مقداری تعلل کردم؛ ولی او مجدد مرا به خود آورد. جلو رفتم و وظیفه ام را انجام دادم. برونسی هم بقیه نیروها را آماده مقابله کرد و گفت: یک گلوله به حسین بده و یکی بده به سید آرپی جی زن. بعد هم خودش یک گلوله آماده کرد و ...
مار و پله به خانه هفتم رسید
...، زنی 24 ساله است که شوهری معتاد و دو فرزند دارد. با پول خیاطی امرار معاش می کند تا اینکه پای پسرداییش، حسن به زندگی آنها باز می شود. حسن وقتی متوجه اختلافات مدینه و شوهرش می شود، به تدریج با خریدن یک تلفن همراه برای وی و عضو کردنش در کانال های داعشی، مدینه را علاقه مند به تکفیری ها می کند و سرانجام مدینه و دو فرزندش همراه حسن از ایران فرار می کنند و به عراق، شام و افغانستان می روند. مدینه که ...
شهیدی که حر مدافعان حرم نام گرفت
ل بفرستیم. بشدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط می نشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت می کشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود. هیچ شماره ای درگوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را می خواست از حفظ می گرفت. آقا مجید هم جوانی از همین کوچه پس کوچه های شلوغ ...
درباره نویسنده ای که با هزینه شخصی، کاری بزرگ برای بچه های یکی از محلات قم انجام داده است/ کلبه کاغذی ...
دست که متأسفانه برای شروع یک کار در یک محله اصلاً دلگرم کننده نبود اما من تصمیم خودم را گرفته بودم، برای همین در یکی از روزهای خوب سال1395 برای خرید مکانی برای کتابخانه با پس اندازم که 50میلیون تومان بود به روستای جمکران رفتم تا با راهنمایی بنگاه، خانه یا زمینی بخرم. خلاصه چند روزی کارم گشتن برای یافتن خانه ای مناسب کارم بود. یادم هست آن زمان پول یک واحد مسکن مهر تکمیل شده در پردیسان قم را ...
تکاپوی معاش در بساط زنان دستفروش
. اعتماد به نفس خوبی دارد و سخنور است. می پرسم نظرت در باره داشتن یک جای ثابت مثل غرفه چیست؟ می گوید شهرداری از غرفه ها به اندازه مغازه ها پول می گیرد و صرف نمی کند. چیزی برای خودمان نمی ماند، ولی الان همه درآمد مال خودم است. از خاطره کارش می پرسم؛ می گوید یک بار یک آقایی یک پاکت پول به من داد. تعجب کردم و پرسیدم این چیست؟ گفت: ماشین خریده ام و این شادباش ماشین است. خیلی به من برخورد. یعنی در من، در ...
اینجا خانه ما| ماست جشن تولد قاطی قیمه یلدا!
به اندازه جمعیت حاضر در خانه باباجون و مامان جون خریدیم و بی آنکه سجاد ببیند، گذاشتیم توی ماشین و راه افتادیم به سمت مهمانی شب چله. وقتی رسیدیم، مادر مقداد، خوراکی های سنتی یلدا را روی میز چیده بود. من هم جعبه کیک را از زیر چادرم درآوردم و گفتم: ما هم کیک آوردیم. پنج سال پیش، مثل همین روزا، خدا سجاد رو به ما داد. به خاطر همین کیک خریدیم که همه با هم دهنمون رو شیرین کنیم . کیک را از جعبه ...
سوتی خنده دار دختر بانمک امیرمهدی ژوله در شب یلدا + فیلم
سالگی ام بود که آن زمان در مغازه ای بلور فروشی می کردم. با طنز ورزشی شروع کردم و چند سال در جاهایی مانند جهان فوتبال و ایران ورزشی ادامه دادم تا رسیدم به هفته نامه چلچراغ ... آنجا هم یک طنز ورزشی را نوشتم که جام جهانی را از نگاه یک بچه روایت می کرد آن بچه کاراکترش محبوب شد و جزو پرطرفدارترین ستون های آن هفته نامه شد. از طریق پیمان قاسمخانی با برادرش مهراب قاسم خانی آشنا شدم که ...
از بیماری شوهرم سوء استفاده کردم و به منزل دوست پسرم رفتم...
وسیله بی مصرف که چند روز از آن استفاده کرده بود و حالا که دلش را زده بودم مرا در شلوغی خیابان رها کرده بود. من عاشق او شده بودم و به خاطر این عشق از شهر خودم راهی تهران شدم همسر بیمارم را فریب دادم و مثل یک همسر چندین روز در کنار ندیم بودم و او مرا درست مثل یک وسیله مصرفی دور انداخته بود. سرخورده و شرمنده به شهرم بازگشتم و درست زمانی که تصمیم گرفتم گذشته را جبران کنم و با پنهان ...
سرنوشت تلخ پسر نوجوانی که گورخواب شد / 2 بار عاشق شد + جزییات
به گزارش پایگاه خبری عصر توس, جوان 36 ساله ای که به اتهام سرقت دستگیر شده بود با بیان این که هرکس زندگی و آینده را خودش می سازد، درباره سرگذشت اسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: دوران کودکی ام را در یکی از شهرهای کردستان گذراندم اما 11 سال بیشتر نداشتم که فرزند طلاق نام گرفتم چراکه پدر و مادرم به خاطر خرید یک قطعه زمین با هم دچار اختلاف شدند و در نهایت مهر طلاق را بر ...
بازیگری فقط عشق است
بازی در این سریال ها. خیلی زحمت کشیدیم و کار کردیم. عمر و جوانی مان را برای این کار گذاشتیم اما متاسفانه الان کسی از ما یادی نمی کند. کسی نمی پرسد این هنرمندان قدیمی چطوری گذران زندگی می کنند؟ کجا زندگی می کنند؟ من علاوه بر بازیگری، شش شغل دیگر هم داشتم، از خیاطی و آرایشگری بگیر تا صنایع دستی و مربی ورزش. اگر همان شغل ها را ادامه داده بودم شاید الان سه تا مغازه برای خودم داشتم اما به عشق بازیگری همه ...
قتل دلخراش تازه عروس به دلیل رفت و آمد به خانه مجردی خواهرش + جزییات
های مرد غریبه توضیح خواستم مدعی شد او دوست خواهرش است. برای اینکه موضوع حل شود به همسرم گفتم دیگر حق نداری به خانه خواهرت بروی اما او توجهی به حرف هایم نمی کرد و بازهم به آنجا می رفت و تا دیروقت در آنجا می ماند. آخرین بار وقتی همسرم به خانه برگشت آنقدر عصبانی بودم که با او دعوا کردم. متهم در ادامه عنوان کرد: شب حادثه قرص مصرف کرده بودم و در حال خودم نبودم. از عصبانیت قمه ام را برداشتم و ...
وقتی مکث را تمرین کردم
خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسرم که حالا وسط این کار ها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟! ویک دعوای بزرگ راه بیندازم. بعد بی خیال شدم. وی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خرید های مشابه این را مرور می کردم، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی می دهم. بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت می کنم ...
ارتباط نامشروع در پارک شهر !
تغییر کرده بود. یک روز که طبق معمول دختران و پسران را در پارک دور هم نشانده بودم تا با یکدیگر برای ارتباطات نامشروع آشنا شوند، ناگهان نیروهای انتظامی از راه رسیدند و مرا به خاطر این رفتارهای هنجار شکنانه به کلانتری هدایت کردند. وقتی مقابل مقام قضایی قرار گرفتم او با صدور قرار قانونی مرا تا زمان رسیدگی به پرونده خلافکاری هایم در حالی آزاد کرد که باید مدتی را نیز در کلاسهای مشاوره و روان شناختی نیروی انتظامی می گذراندم اما .... بیشتر بخوانید: نکته ای که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند ...
حدود 20 روز از بازداشت شریفه محمدی گذشته ولی او فقط 2 بار تماس گرفته است/ بازپرس پرونده نه عنوان اتهامی ...
، بیا و برو داروها را تهیه کن. من چون بچه کوچکم خواب بود، کمی طول کشید تا بتوانم اینکار را بکنم که دوباره تماس گرفتند و گفتند داروها تهیه شد. فردای آن روز، شریفه تماس گرفت و گفت حالش بهتر است. همسر شریفه محمدی، از زنان بازداشتی در گیلان، تصریح کرد: سه شنبه هفته گذشته من به ملاقات دادستان کل رفتم. در آنجا ماجرا را شرح دادم، او کتبا نوشت که به نزد بازپرس پرونده بروم. با این نوشته، بازپرس من ...