سایر منابع:
سایر خبرها
پدرم بی آنکه بداند تابوت برادرم را به دوش کشیده بود
.... به خصوص که محمدرضا تک پسر خانواده بود و پدرم هم مریض بود. اما وقتی برادرم دید بیشتر دوستاش جبهه رفتند و اکثرشان شهید شدند، آمد پیش مادرم و از او خواست که برای جبهه رفتن به او رضایت بدهد. مادرم گفت من تنها تو را دارم و پدرت هم مریض هست (پدرم آسم داشت) برادرم گفت مادر چرا این حرف را می زنی؟ مگر خون من از خون دیگران رنگین تر است؟ جبهه رفتن وظیفه ما است. برادرم با وجود اینکه تک پسر ...
تنها یادگار پدرم یک نوار کاست بود
تنها بگذارد و به جبهه برود. یک ضبط صوت کوچک داشتیم که آن را برداشت وارد اتاق شد. من هم به دنبال پدرم وارد اتاق شدم. همه اهل منزل خواب بودند به جز من. کنجکاو بودم و خواستم بدانم که پدرم میخواهد چکار کند، او به من گفت: تو هم مثل همه ی برادرانت که خوابیدند برو بخواب اما من گفتم: خوابم نمیبرد، می خواهم پیش شما بشینم. گفت: پس بیا داخل و ساکت بشین و هر چیزی که می شنوی پیش مادرت نگویی! ...
دختر 10ساله: مرا به زور به اتاق خواب مرد 50 ساله بردند
زن 30 ساله ای گفت: در خانواده ای پرجمعیت که از لحاظ مالی، اجتماعی و فرهنگی در وضعیت بسیار ضعیفی قرار داشت، متولد شدم. تنها هفت سال داشتم که پدرم را از دست دادم و تامین مخارج زندگی مان به برادرم واگذار شد. به 10 سالگی که رسیدم عروسکم را به کناری انداختم و از دوران کودکی ام خداحافظی کردم چرا که به زوز اتاق خواب مردی 50 ساله بودند و اینگونه من زن او شدم. اکبر به شغل کشاورزی اشتغال داشت و ...
پشیمانی پس از قتل برادر ناتنی
برادر ناتنی اش آمده است و او هم اجازه داد کیوان وارد اتاقش شود. آن ها با هم اختلاف داشتند و احتمال دادم با هم درگیر شوند و به همین دلیل داخل اتاق رفتم، اما کیوان گفت با برادرش صحبت خصوصی دارد و از من خواست از اتاق بیرون روم و کامران هم به من گفت به محل کار خودم بروم. وقتی از اتاق بیرون آمدم، آن ها با هم آرام صحبت می کردند، به طوری که صدایشان بیرون نمی آمد، اما 10 دقیقه بعد صدای درگیری آن ها به گوشم ...
پایان وحشتناک ازدواج دختر 10 ساله با مرد 50 ساله در تربت حیدریه
به گزارش زیرنویس، این ها بخشی از اظهارات زن 30 ساله ای است که در طرح جمع آوری متکدیان به کلانتری بانوان هدایت شده بود. این زن جوان در شرح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: در خانواده ای پرجمعیت که از لحاظ مالی، اجتماعی و فرهنگی در وضعیت بسیار ضعیفی قرار داشت، در [...]
شهادت در راه اسلام باعث افتخار است
ببخش شاید من بتوانم جوابگوی پروردگار و پیغمبر اسلام باشم مادر جان نمی دانی من چقدر شما را دوست دارم خیلی اشتباه کرده ام بعضی وقت ها شما را از خودم ناراحت کرده ام و حرف شما را قبول نمی کردم مادر جان اگر من شهید شدم برای من گریه نکنی اگر شما گریه کنید منافقها و دشمنان اسلام و شریعت محمد(ص) خوشحال می شوند. مادر جان انسان باید افتخار کند که درراه اسلام و قرآن و درراه جمهوری اسلامی شهید شود ...
گفتگوی اصفهان امروز با علی و حسین حیدریان دوقلوهای دوست داشتنی هندبال تنها 45 ثانیه با هم اختلاف سن ...
رفتار خیلی متفاوتی دارد و مانند یک رفیق با بازیکنان است که ما حتی به خانه آن ها برای مهمانی رفتیم. *یکی از مسابقات تیم ملی تنها علی حیدریان دعوت شد، این دوری به شما چگونه گذشت؟ علی حیدریان: مسابقات انتخابی المپیک بود که من دعوت شدم، اما برادرم دعوت نشد. حدود 19 سال بود که فقط سه ساعت از یکدیگر بودیم و اوایل مسابقات خیلی به من سخت گذشت و شاید روزی چندین ساعت با یکدیگر حرف می زدیم ...
از ترک ژاپن، شکلات و الکل تا آرسن چی چی؛ دشواری های ساختن یک تیم با آرسن ونگر
مین پیش رویم قرار داشت. حالا که به گذشته نگاه می کنم، احساس می کنم که ارزشش را داشت. نقطه قوت من در آن روزها، علاقه ام به کار و فعالیت و ناآگاهیِ ظاهراً ارزشمندی بود که فرصت تمرکز برروی بازی ها، بازیکنان و امور باشگاه را به من داد. باتوجه به فیلم هایی که در ژاپن از بازی ها دیده بودم، از همان نخستین روز شروع جلسات تمرین برای بازیکنانم احترام قائل بودم. آنها گروه باتجربه ای بودند که ...
شوک زمستانی به پرسپولیس؛ 2 ستاره رفتنی شدند!
تند علیه مدیران باشگاه پرسپولیس موضع گرفت و گفت: بر خلاف اخباری که گفته شد، من سه شنبه شب هیچ توافقی با پرسپولیس نکرده بودم. رفته بودم تا با پرسپولیس حرف بزنم اما به نوعی با من برخورد شد که واقعا ناراحت شدم و تصمیمم را تغییر دادم. من به همراه پدر و برادرم به باشگاه رفتیم و آن ها پشت در نشستند اما به هر حال صدای مدیرعامل را شنیدند که بلند با من حرف می زند. بعد هم مدیرعامل به من گفت، می خواهم نماز ...
مروری بر زندگینامه روحانی شهید حجت الاسلام محمد رحیم فتحی
آیه های قرآن و خداوند یادمان می افتاد! باصفا و آرام حجت الاسلام مسعود رجب نژاد دوست شهید گفت:می خواستم به جبهه بروم و سری هم به مدرسه ولی عصر (عج) زدم. محمد رحیم با رویی بشاش بغلم کرد و مرا به اتاقشان برد مهربان باصفا و آرام بود. از قبل می دانست نمیخواهم روحانی شوم و برای همین دلایلی زیادی برایم آورد و آن قدر گرم صحبت شدیم که دیدم هوا تاریک شده و نصف شب هم نزدیک است. با ...
سرگذشت ساکنان اتاق های مانده از جنگ جهانی دوم
...، من موندم. چون کرایه ها بالا بود آواره یک باغی توی شهریار شدم. خودمم حیوانات رو دوست داشتم و اونجا مرغ و خروس نگه می داشتم. صبح ها از شهریار می رفتم تهران کار پیک می کردم و 12 شب با موتور از سیدخندان برمی گشتم شهریار. گذشت و گذشت تا این که توی یه شرکتی توی ساوه که مسئولش رفیق برادرم بود کار کردم؛ اونجا نگهبانی می کردم و صبح ها هم راننده شون بودم . و ادامه می دهد: یه شب توی ساوه ...
در دادگاه متهمان قتل داریوش مهرجویی و همسرش چه گذشت
را به من گفت و تحت فشار بودم. قاضی گفت: بازپرس هم تو را تحت فشار گذاشت؟ متهم پاسخ داد: نه بازپرس این کار را نکرد. مامور پلیس به من یاد داد چه بگویم. کریم سپس خطاب به قاضی گفت: تو درس خواندی و قاضی شدی من درس نخواندم و کارگر شدم. من زن و بچه دارم قتل نکردم. قاضی سپس به متهم گفت: همسایه ها دیده اند تو آنجا بودی و خانم محمدی فر هم گفته بود از طرف یک نفر ...
عمری: می خواستم با پرسپولیس توافق کنم / درویش بی احترامی کرد و نظرم را تغییر دادم
اما وقتی مدیر عامل آن گونه با من صحبت کردند دیگر هیچ جای تاملی برای من باقی نماند. *چرا با پدرت به دیدار مدیر عامل نرفتی ؟ به هر حال صلاح دیدم که خودم بروم و پدرم پشت در بمانند،چون اگر در حضور پدرم چنین حرفی به من زده می شد شاید من هم مجبور به پاسخگویی می شدم.با این وجود من هیچ حرفی نزدم و ناراحت به همراه پدرم و برادرم باشگاه را ترک کردم . *با اوسمار صحبتی نکردی ...
عکس زن زیبای امید ابراهیمی از لباس عروس تا بارداری اش / باجناق معروفش را بشناسید !
بعدازظهر در محل و مدرسه بازی می کردم. این علاقه شخصی خودم بود و حس کردم استعداد خوبی دارم از کشتی گیری تا بازی فوتبال زمانی هم در جو کشتی بودم پدرم علاقه خاصی به کشتی دارد و همانطور که می دانید مازندرانی ها کشتی را دوست دارند پدرم در یک دوره شش، هفت ماهه از من خواست کشتی گیر باشم که در تمرینات و بازیها هم شرکت کردم، ولی بعدها متوجه شدم که هیچ چیز علاقه شخصی خود انسان نیست و به ...
سامره منتظر عذرخواهی نکونام| تایید اختلاف سرپرست و سرمربی
گروه ورزش|شهرآرانیوز، جزییات تازه ای از دلیل استعفای سامره از سرپرستی تیم استقلال به دست آمده که جالب توجه است. چند روز قبل از اینکه سامره اقدام به استعفاء از سمت خود در باشگاه استقلال کند نشستی میان او و سرمربی استقلال برگزار شد که در آن نشست حرف هایی از زبان نکونام بیرون آمد که دلخوری شدید علی سامره از سرمربی استقلال را به دنبال داشته است. گفته می شود سامره حرف های نکونام ...
دلیل برگزاری اردوی پیکان در کیش چه بود؟
به گزارش خبرگزاری فارس، احمد مددی مدیرعامل باشگاه پیکان در خصوص دیدار تیم والیبال پیکان مقابل پاس گرگان که با برتری 3 بر صفر و عملکرد درخشان شاگردان پیمان اکبری همراه بود، گفت: از دیدن این بازی لذت بردم. وقتی تیم ما می تواند در ست نخست با حساب 25 بر 12 پیروز شود، یعنی تصمیمات و تدابیری که اندیشیده شده، در حال شکوفایی است و می توانیم بگوییم والیبال به مسیر خوب خود برگشته است. وی افزود ...
حمله بازیکن جوان به مدیران پرسپولیس؛ بی احترامی دیدم توافقی هم نکردم
خودم بروم و پدرم پشت در بمانند، چون اگر در حضور پدرم چنین حرفی به من زده می شد شاید من هم مجبور به پاسخگویی می شدم با این وجود من هیچ حرفی نزدم و ناراحت به همراه پدرم و برادرم باشگاه را ترک کردم. *با اوسمار صحبتی نکردی ؟ چرا با اوسمار هم حرف زدم ایشان هم به من گفتند که می دانم پیشنهاد داری. *الان صحبت هایی مطرح کرده است که با سرمربی ملوان صحبت کردی و با رقم مالی خوب ...
طوفان عمری علیه درویش| ستاره های پرسپولیس مقابل مدیرعامل
که ایشان بلند با من حرف می زند و بعد از اینکه توافقی هم نشد، مدیرعامل تیم به من گفت می خواهم نماز بخوانم و بعد هم به جلسه هیات مدیره بروم. من با چند تن از بچه های هم تیمی ام صحبت کرده بودم و آن ها هم گفتند در پرسپولیس بمان به همین دلیل رفتم که شرایط را ببینم اما وقتی مدیرعامل آنگونه با من صحبت کردند، دیگر هیچ جای تاملی برای من باقی نماند. رفتارهای عجیب درویش بر کسی پوشیده نیست، اما اینکه اینطور واضح مدیرعامل بر خلاف منافع پرسپولیس قدم برمی دارد، جای تعجب دارد. آیا وقت آن نرسیده که وزارت ورزش قاطع مقابل تصمیمات درویش بایستد؟ ...
مفتخرم، راهی که پدرم رفته را نرفته ام
این روز ها در تهران هر شب 120 یا 130 نمایش روی صحنه می رود، هم تئاتر خصوص فعال است، هم تئاتر دولتی و هم دانشجویی، ولی فقط بعضی از شب شاید نمایشی را ببینید که شما را مجبور کند، ساعتی بعد از نمایش به نمایشنامه و فرم اجرا و بازی بازیگران فکر کنید. نمایش وقتی آن قدری [...]
عضو بازمانده فدائیان اسلام از مبارزات شهید نواب صفوی می گوید
وقت به او می گوید صلاح نیست در تبریز بمانید و دوباره به مشهد باز می گردد. وی با بیان اینکه پدرم در مشهد جلسات تفسیر قرآن را راه اندازی کرد، بیان کرد: این جلسات برای روشنفکران مشهد جذابیت داشت، مطرح شد شیخی از تبریز آمده حرف های به روزی می زند و کمک جلساتش رونق گرفت، تذکرات دیانتی را در این شهر نیز مجدد به کمک بازاریان مشهد منتشر می کند و از کسروی به نام تیره دل ایرانی یاد می کند. پدرم ...
پوریا شکیبایی: مفتخرم، راهی که پدرم رفته را نرفته ام
، با این حال شکست قابی که در آن تعریف شدی و بازی نقشی که مخالف ویترین ساخته شده است، سخت نبود؟ بله این درست است من اصلاً بیشترین شباهت را به مادرم دارم، ولی زیر سایه بزرگ و ابدی شکیبایی همه تصور می کنند که من به پدرم رفته ام. من یکجایی شبیه مامانم صحبت می کنم، ولی آن هایی که نمی دانند می گویند عجب چقدر شبیه پدرش حرف می زند، جالب است که اصلاً شناختی ندارند و اصلاً پدر این طور نبود، ولی چیز ...
جهنم مفتی
در حیرت بودم که راننده چطور با آن هیکل خشک و تکیده اش ماشین را آن قدر فرز و زبل می تازاند آن روز ماشینم خراب شده بود توی شهر کار شخصی داشتم مجبور شدم با تاکسی بروم ، راننده شخصی نحیف و رنگ پریده بود تا حدی که پوست دستش چروک افتاده بود و رگ های کبود و برجسته اش از زیر پوستش نمایان بود، سنش را پرسیدم گفت قابل شما رو نداره 45 سال اما گونه های تو رفته و چشمان گود افتاده اش بیشتر نشان می داد با همه ی ...
پاسخ خداداد به ادعای عجیب خیابانی: من خبر ندارم!
...> باید از آقای مایلی کهن بپرسید. با تو حرف نمی ز نند که به این دلیل به تو بازی نمی دهیم؟ من بازی با قطر آسیب دیده بودم و زانویم درد می کرد. بازی نکردم. هفته بعد استراحت داشتیم و دو هفته بعد چین به ایران آمد. من از آقای مایلی کهن اجازه گرفتم که به آلمان بروم و پایم را با دستگاه هایی که داشتند و لیزر و فیزیوتراپی خوب کنند. ما در ایران از این چیزها نداشتیم. دکتر نداشتیم و دکتر تیم مان ...
سناریوی هولناک برای قتل پدرخوانده
سرپدرم را بریدند و فیلم گرفتند. من با آنها درگیر شدم ولی آنها فرار کردند؛ منم ناچار جنازه پدرم را بردم خاک کردم. رامین ارتباطش با واقعیت قطع شده بود و قادر به بازجویی نبود. با انتقال به بهداری و تجویز چند داروی آرامبخش دوباره به اداره آگاهی منتقل شد. یک هفته بعد که رامین تا حدودی هوشیاری اش را به دست آورد، مورد بازجویی قرار گرفت. رامین در بازجویی ها گفت: زن پدرم جوان بود و موقعی که ...
مرگ مشکوک مرد مسن؛ آیا مادر و دختر در جنایت همدستی کرده اند؟
. زن جوان در تحقیقات گفت: من فرزند آخر خانواده هستم. مدتی قبل از شوهرم جدا شدم و از آن به بعد بیشتر به پدر و مادرم رسیدگی می کردم. پدرم بیمار بود و همه کارهای او را من انجام می دادم و حتی پوشکش را هم عوض می کردم. والدینم نیز به من محبت بیشتری داشتند. من برای پدرم خیلی زحمت کشیدم اما نمی دانم چرا برادر و خواهرانم از من شکایت کرده اند. من در مرگ پدرمان هیچ نقشی نداشتم. همسر متوفی نیز گفت: من ...
5 بار محکوم به اعدام شدم
دوستان بیدار شدم. دقت کردم و دیدم چه روایت های جالبی دارند و من تا به حال این ها را نشنیده ام. همان جا با ایشان صحبت کردم و پرسیدم کسی این ها را نوشته است که گفتند نه. من در آن زمان کم کم قلم به دست گرفته بودم و گفتم اگر مایل باشید من آمادگی دارم که این کار را انجام بدهم. *کار من سفارشی نبود دکتر شمشیرگرها افزود: این کار سفارش حوزه هنری یا جای دیگری نبود و کاملا دلی بود. من آن سال از ...
قاتل داریوش مهرجویی قتل را گردن نگرفت! | روایت تازه از شب قتل مهرجویی و همسرش | انکار جنایت توسط قاتل | ...
پیدا شده در خانه مهرجویی مطابقت بدهند. آن روز داود به من گفت عجب غلطی کردم این کار را کردم. به او گفتم تو آدم کشتی و من را به اینجا کشاندی؟ اسکندر هم گفت خوب شد من بعد از قتل لباس هایم را شستم. آنها مرتکب قتل شدند و پای من را وسط کشیدند. برادرم هم بی گناه است. او یک بار از خانه مهرجویی دزدی کرد. او یک دوربین سرقت کرد. مهرجویی این موضوع را به من گفت. من هم دوربین را از برادرم گرفتم و پس دادم. بعد از ...
روایت تازه از شب قتل مهرجویی و همسرش / انکارهای عجیب قاتل
بیرون و سر خیابان که رسیدیم جدا شدیم. وسایل سرقتی را هم دادیم به اسکندر. چون بیرون از شهرک زندگی می کرد و بهتر می توانست آنها را مخفی کند. قاضی: تو کجا رفتی؟ متهم: یک ساختمان نیمه کاره بود در آن حوالی و رفتم آنجا. صبح که بیدار شدم، دیدم که پسرعمویم 23 بار به من زنگ زده. بعد که آمدم بیرون و رفتم شهرک، یکی گفت که اوضاع اینجا خرابه و فهمیدم که درباره ماجرای شب قبل حرف می زند. حدود ...
مورینیو نگذاشت یک بچه لوس بشوم!
تعجب نیست که ما شانسی نداریم. مورینیو با من صحبت کرد و گفت باید با آنها کنار بیاییم و نگذارم که احساس کنند من یک بچه لوس هستم. او همچنین گفت که خودم را زیاد دست بالا نگیرم چون هنوز به جایی نرسیده ام. من خیلی ناراحت شدم چون فکر می کردم دیگر هرگز مرا به تیم اصلی دعوت نمی کند. چند ماه بعد مربی بدنسازی به من گفت ژوزه داشت تو را آزمایش می کرد و نظرش به تو مثبت است. شنیدن [کلمات مثبت] خوب بود و اینکه ...
قایدی: با همه خوبم اما علی قلی زاده چیز دیگری است
می کنی؟ هر چیزی دلت بخواهد. یکی دوتا بگو. چه چیزی را خیلی خوب درست می کنی؟ قیمه، قلیه، مرغ، ماهی. بیشتر اوقات تو آشپزی می کنی یا همسرت؟ اصلا نمی گذارد من سمتش بروم. دوست دارد. چه خسته باشد و چه نباشد کلا دوست دارد خودش غذا بپزد. می گوید تو تمرین می کنی. اگر بخواهی چپ پای حرفه ای را در تیم ملی انتخاب کنی، چه کسی را انتخاب می کنی؟ ...