سایر منابع:
سایر خبرها
سرنوشت تاریک یک زن
.... با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم. دوباره همدیگر را دیدیم، البته مرا به خانه اش نبرد. ما نقشه کلاهبرداری از یک پیرمرد پولدار را کشیدیم. در این بازی شوم مجید نقش دایی ام را بازی می کرد. خود را به بهانه های مختلف به مرد 64 ساله نزدیک کردم، می خواستم با او ازدواج کنم و اموالش را به چنگ بزنم. حدود چهار ماه خانه آن مرد بودم. با حیله و نیرنگ فقط توانستیم 15 میلیون تومان به جیب بزنیم. یک روز فرد ...
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما (38)
ماندگارترین دیالوگ های تاریخ سینما حمید: من توی سگ دونی بزرگ شدم، وقتی مجبور باشی واسه سیر کردن شکمت مثل عنتر هزار جور معلق بزنی، همون قدری به خوشبختی نزدیکی که کوزت توی بی نوایان بود... برای همین تصمیم گرفتم اینقدر درس بخونم که از این بدبختی دربیام، شایدم به همین دلیل هست که هیچ وقت بچگی نکردم و به غیر از فرشته هم هیچ دوست دیگه ای نداشتم، فرشته دوست خیالی دوران بچگیمه، اولش نمی دونستم ...
مقتول نامردی کرده بود!
؛ آینده ای که قرار بود با کسی که دوست دارد به شادی و خوشی بسازد ولی حالا در زندان به تنهایی رقم می خورد. چند سال داری و تحصیلاتت چقدر است؟ 26 سال دارم، مجردم و تا پنجم ابتدایی بیشتر نخواند ه ام. چرا ادامه تحصیل ندادی؟ از همان زمان کار کردم تا کمک خرج خانواده ام باشم. خانواده برایم خیلی مهم است و برای راحتی آنها همه کار کردم؛ حتی دور درس و ازدواج خط قرمز کشیدم ...
عشق پیری و رسوایی طلاق
خواهد در شصت و پنج سالگی با این زن ازدواج کند. حسن گفت که نمی تواند بدون این زن زندگی کند و هر اتفاقی هم بیفتد می خواهد با او ازدواج کند. آن زن هم قبول کرده بود که با شوهرم ازدواج کند. وقتی این موضوع را شنیدم از ناراحتی بیهوش شدم و وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم. باور نمی کردم بعد از این همه سال شوهرم بخواهد این نامردی را در حقم کند و به همین راحتی به من خیانت کند. من دوست ندارم از شوهرم جدا ...
قاتل افغان: آن چاه را برای دوست دخترم کنده بودم
.... دوست دخترم هم تصمیم داشت به من خیانت کند. مادر و پسر چطور قصد داشتند از تو کلاهبرداری کنند؟ من هزارو600سکه تمام بهار آزادی که حدود یک ونیم میلیاردتومان ارزش دارد برای آنها نزول کرده و آنها هم چند چک داده بودند اما همه چک ها برگشت خورد. این اواخر فهمیده بودم آنها نمی خواهند پول مرا بدهند. سکه ها را چه زمانی برایشان گرفته بودی؟ تیر سال گذشته. از کجا فهمیدی که نمی خواهند پول را به تو بدهند ...
واقعیتی تکان دهنده از زندگی زنان معتاد
شنیدن داره؟ خوب این خبرنگارا ما را سوژه خودشون کردن. زندگیم رو بگم که چی؟ تاثیری داره؟ - اگه دوست نداری صحبتی کنی من اصراری ندارم. هر جور راحتی. - یه چند لحظه صبر کن، (خودش را جمع و جور می کند): چی بگم؟ بچه محله اتابکم، 23 سالمه، هشت ساله بیرونم، 15 سالم بود که با یه پسره آشنا شدم، مث خیلی از دخترای دیگه گول خوردم، رفتم خونش، بهم تعارف کرد و ... . - چی تعارف کرد؟ ...
در امتداد تاریکی ... "اشک های تلخ"!
پس از گذشت سال ها نمی خواهم با حضورم در خانواده ، سعادت و خوشبختی آن ها را از بین ببرم. زن جوان درحالی که قطرات اشک بر گونه هایش روان شده بود، ادامه داد: مقصر اصلی وقوع همه ماجراهای تلخ در زندگی، خودم هستم و هیچ کس دیگری را عامل بدبختی هایم نمی دانم. آن روزها 24سال بیشتر نداشتم که با مسعود ازدواج کردم. اگرچه او مردی خوشگذران بود و تعهدی نسبت به خانه و زندگی نداشت، اما مردی خوش رفتار و خوش اخلاق ...
ماجرای دوران نامزدی و استغفاری که 1000 بار تکرار شد
، ناراحت بودم. چند روز بعد اتفاقی افتاد و از قضا چادری که پیرمرد چادربانش بود، آتش گرفت و کلی از وسایل بچه ها سوخت، از یک طرف ناراحت بودم که چادر آتش گرفته و وسایل بچه ها سوخته و از طرفی کمی ته دلم خوشحال بودم که پیرمرد حالا باید کلی حساب کتاب به بالایی ها پس بدهد که چرا نتوانسته آتش را مهار کند. * این هم متکازین! تقی مهری خاطره ای را بدین شرح نقل می کند: در فاو همراه ...
از پاریس تا کویر مصر به عشق مرد ایرانی
پدربزرگم مهندس شرکت نفت بود. در خانه ما همه فرش ها ایرانی و روی دیوارها تابلوهای مینیاتور نصب شده بود. خیلی دوست داشتم به ایران سفر کنم، اما نمی دانستم یک زن تنها هم می تواند به ایران سفر کند یا نه؛ چون در رسانه های خارجی تصاویر خوبی از ایران نشان نمی دهند. بعدا خیلی اتفاقی با شخصی در فرانسه آشنا شدم که زیاد به ایران سفر می کرد و گفت تصمیم دارد دوباره به ایران برود و گفت من هم می توانم همراهش به ایران ...
فرشته ای که برگه شهادت "منوچهر مدق" را امضا کرد
شهدا دور سفره نشسته بودند. به آن ها حسرت می خوردم. شهید حاج عبادیان زد به شانه ام و گفت: بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته ای!؟ بعد گفت: با فرشته وداع کن. بگو دل بکند. آن وقت می آیی پیش ما. ولی به زور نه. گفتم: قرار ما این نبود. گفت: فرشته جان! تو را به خدا، تو را به جان عزیز زهرا، دل بکن. من خود خواه شده بودم. منوچهر را برای خودم می خواستم. حاضر شده بودم ...
خواسته مادر 5 شهید از امام(ره)/ برآورده شدن آرزوی مادر خانواده 5 شهید برای دیدار با رهبر انقلاب
و سید داود را برای من آوردند، من داشتم از گاو شیر می دوشیدم که دیدم روی پشت بام صدای کفش می آید. به دلم افتاد. صبح زود هرکسی آمده خبری آورده است. همه اش چشمم به راه بود که خبر شهادتشان را بیاورند. دلم همیشه پیش بچه ها بود. دهات بود. زندگی سخت بود. اما ماشین که می آمد و می رفت به هوای بچه ها می رفتم رودهن تا خبری از آن ها بگیرم، تلفن که نبود مجبور بودم به خانه دامادم بروم تا خبری بگیرم. یک وقت هایی ...
طنز؛ چی شد که من دکتر شدم؟!
رفتیم و آنجا درس خواندیم و دکتر شدیم. فقط نمی دانم چرا وقتی برگشتیم و هنوز پایمان نرسیده بود به فرودگاه، پلیس به دستانمان دستبند زد و گفت همه چیز را اعتراف کن! وارد زندان که شدیم، تمام آنها که آن زیر اقیانوس، منچ بازی می کردند، هر روز می آمدند ملاقاتمان و می گفتند که هیچ چیزی نگویید، زود دوباره می فرستیم تان زیر آب! الان که من در خدمت شما هستم بهاری ها همه خزانی شده اند! ما هم اینجا توی این زندان گیر کردیم ولی خودمانیم ها، چند سالی خوب عشق و حال کردیم! شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید. info@boyernews. ...
دام های نامرئی شکارچی برای عروس 16 ساله
دور بودن از وی صبح به مدرسه می رفتم و بعد از آن هم به اتاق خوابم پناه می بردم و خانواده ام را چون خائنی می دیدم که مرا در آتش ناخواسته انداخته اند و مرا درک نمی کنند. امتحانات سال دوم را خراب کرده بودم، اندوهگین و کسل بودم، دیگر از این زندگی خسته شده بودم، احساس تنهایی و بی کسی به سراغم آمده بود، نمی توانستم خودم را به کاری مشغول کنم، نیاز به کسی داشتم که در کنارش احساس آرامش کنم این در ...
15 داستان کوتاه از شهید برونسی
...، دیدیم در می زنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابله ها، و نه حتی مثل زن هایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آن قدر وضع حملم راحت بود که آن طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم. آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که ...
برخی مدارس کشور نیمه تعطیل شدند
است و دانش آموزان به مدرسه نرفته اند.مادر یکی از دانش آموزانی که امروز به مدرسه نرفته است، اظهار داشت: تعدادی از همکلاسی های فرزندم امروز به مدرسه نرفتند و معلم کلاس نیز گفته است که درس نمی دهد؛ اگر کسی دوست دارد به مدرسه بیاید و اگر هم دوست ندارد، نیاید.وی در پاسخ به این پرسش که فرزندتان امروز که به مدرسه نرفته، چه کاری انجام خواهد داد؟ ، گفت: به من در خانه تکانی کمک می کند.این مادر ادامه داد: فکر ...
بهنوش بختیاری: فضای مجازی مرا دچار تهوع می کند
.... برایتان چطور گذشت؟ به نظرم سال متعادلی بود مثل رئیس جمهورمان (با خنده). هم روزهای خوب داشت و هم بد. هم دارای تجربه های مثبت بود و هم منفی. برنامه ها و سریال های تلویزیون را دنبال کردید؟ خوب های آن را بله. کدام یک را دوست داشتید؟ سریال گذر از رنج ها. جشنواره فیلم فجر چطور؟ متاسفانه هر سال می خواهم حضور داشته باشم، اما ...
درد و دل یک شهید: می خوام زنده بمانم!
. خداحافظی کرد و با چشم های خیس رفت و آخرین جمله اش این بود که کاش همراه بقیه بچه ها، شهید می شدم... * چند بار شیمیایی شدید ؟ دو بار، یکبار در کربلای 4 جزیره مینو و یک بار در فاو. * کدام بیشتر یادتان مانده است ؟ داری می پرسی کدام فجیع تر بود؟ ..... چه طور بگویم برایت که بتوانی تصور کنی من چه دیده ام... نه نمی توانی.. نمی شود... هیچکس نمی تواند. ...
از آجری که در فتنه به صورتش زدند تا موج الحسین
این مراقبت ها را در دوران شیردهی هم رعایت می کردیم. با وضو باشیم و به مسائل مختلفی در کنار آن توجه کنیم. هیچ وقت از چیز بدی در خانه حرف نمی شد. سرگرمی موجود در خانه درس و کتاب بود. مثلاً الان با اینکه سن و سالی از من گذشته است، رفته ام دنبال ادامه تحصیل و برای اول نظری ثبت نام کرده ام. این اهمیت به درس در تمام بچه ها وجود داشت و همه شان را جوری بزرگ کردیم که درس از اولویت های مهم شان باشد تا دیگر ...
محاکمه دوباره پسر نوجوان به اتهام قتل
پارک جمع کردم و همگی با هم مشروب خوردیم. سی ویکم تیر دومین باری بود که مشروب می خوردم. من واقعا در آن درگیری حال طبیعی نداشتم. چه مدت در کانون اصلاح و تربیت بودی؟ 13 ماه در کانون بودم. بعد از اینکه شعبه 74 دادگاه حکم به قتل شبه عمد داد با قرار وثیقه آزاد شدم. حالا چه می کنی؟ در خانه ام. همه بچه های محل مرا به چشم یک قاتل نگاه می کنند. زیاد از خانه بیرون نمی روم، حتی مدرسه ...
دست ردِ پروین به سینه منچستریونایتد
یک روز به پرسپولیس بروید و با این تیم در تاریخ فوتبال ایران ماندگار شوید؟ من از همان زمان که فوتبال را شروع کردم حتی فکرش را هم نمی کردم که چنین اتفاقی برایم بیافتد. در هر باشگاهی که بودم نفر اول بودم. هرگز دوست نداشتم مربی شوم، اما به این سمت و سو کشیده شدم و این اتفاق برایم به تدریج افتاد. فوتبالم را سلسله مراتبی پیش بردم و بدون هیچ گونه باند بازی به این جا رسیدم. بچه ای بودم که در ...
بی پرده با آنانکه نادرند
نمی شود، باید چه کرد. مدرسه؛ مرحله بعدی روبرو شدن با مشکلات است. برخورد با بچه هایی که نمی دانند چرا دوستشان با آنها متفاوت است. زهرا می گوید: از زنگ های ورزش متنفر بودم. چون موقع نرمش کردن همه دست همدیگر را می گرفتند ولی کسی دست من را نمی گرفت و من واقعا اذیت می شدم. خیلی با بچه ها متفاوت بودم و به همین دلیل از من کناره می گرفتند. حاضر می شدند پنج نفری بنشینند توی یک میز ولی ...
بنیاد در آینه مطبوعات
های شلوغی پیش از انقلاب، یک روز چند مرد قُلچماق در خانه مان را کوبیدند. من آن روزها پنج ماهه باردار بودم. در را که باز کردم، وارد شدند و تا می توانستند حاج آقا را کتک زدند. می گفتند بار آخرت باشد که سردستگی آشوبگران را به عهده می گیری. آن روز من بسیار شوکه شدم و کودک پنج ماهه ام را سقط کردم. یادم هست آن روز ها رضا ده ساله بود و برای برنامه ها و تظاهرات با پدرش همراه می شد. از نوجوانی، شیخ ...
روزی که اصغر سیلی خورد
حلالیت طلبیده است. دوستم متعجب بود که مگر این خواهر شهید چه بدی در حق اصغر کرده که حلالیت خواسته؟ از من دلیلش را پرسید و با اینکه می دانستم ماجرا از کجا آب می خورد حرفی نزدم و گذشتیم. به هر حال مدتی در شیش و بش چرایی رفتن ناگهانی اصغر و بچه ها بودم که آقای عبداللهی مسئول اطلاعات سراغم آمد و خبری داد که پاسخگوی همه سؤالات مان بود. او گفت مسئول اسلحه خانه مان نفوذی منافقین بوده و اخبار ...
روزی که جایزه جشنواره را به من ندادند خیلی ناراحت شدم / اوضاع تئاتر و تلویزیون استان خوب نیست!
ازدواج کردید ؟ سال 1338 با ایشان نامزد شدم. رفتم و برگشتم و سه چهار سال بعد با ایشان ازدواج کردم. الان حساب بکنید تقریبا چهل و هفت ، چهل هشت سال است . / خانم ابراهیمی شما نمیخواهید به ما ملحق شوید ؟ / آبادی : خانم ، میگند نمیخوای بیای اینجا بشینی؟ ► چندتا بچه دارید ؟ دو پسر و سه دختر . افسانه ، آزیتا ، آتوسا. پسرانم هم آرتین و آرتا ► خانم ابراهیمی شنیده ام در ...
آقازاده ای که شاعر شد
خودم همه این کارها را می کنم. علت اصلی اش اینه که همه چیز بازی است و فقط چند چیز است که جدی است که مهم ترین شان مرگ است و فقر است و بیماری لاعلاج. حتما چیزهای جدی دیگری هم وجوددارد که به همین اندازه مهم است، مثل ازدواج نامناسب که به اندازه مرگ جدی است. شاید از مرگ هم جدی تره. - بله بله، نمی خواسم اختلافات خانوادگی ایجاد کنم. پس شد چهارتا فعلا. - بله فعلا ...
خانم کوچولویی که از رئیس جمهور یک پراید هدیه گرفت
معانی قرآن نمی دانم اما اولین برنامه ام بعد از کسب رتبه اول در مرحله کشوری سی و هفتمین دوره مسابقات قرآن شکوفه ها، یادگیری ترجمه قرآن است و دوست دارم هر چه زودتر معانی آیات قرآن را بدانم. وی ادامه می دهد: بعد از اینکه ترجمه و تفسیر قرآن را یاد گرفتم دوست دارم خود را برای کارشناسی ارشد آماده کنم؛ اگر در آزمون مدرک رسمی کارشناسی که بعد از کلاس ششم می توانم در آن شرکت کنم، قبول شوم، می توانم ...
محتوا برایم مهم است، نه دیده شدن
. شما معلم بودید و اتفاقی به عنوان مجری وارد رسانه شدید. اگر به گذشته نگاه کنید از این که حرفه اجرا را انتخاب کردید و در طول این سال ها ادامه دادید، راضی هستید یا باز هم دوست دارید راهی مدرسه شوید؟ معلمی برایم یک تجربه قشنگ، دوست داشتنی و همراه با خاطرات خوب است. زمانی که معلم شدم نوزده سالم بود و بعد از مدتی کار در آموزش و پرورش، اتفاقی وارد حرفه اجرا شدم. الان بیست و اندی سال ...
اعترافات هولناک سولماز بعد از دستگیری
در اعتراف های جدید خود گفت: شوهرم تصمیم به سرقت های سریالی نداشت و من او را مجبور کردم دست به این کار بزند. من تشنه انتقام بودم بنابراین دست به این کارها زدم. من نوجوانی خوبی نداشتم و به اجبار خانواده ام با مرد معتادی ازدواج کردم. چند سالی با او زندگی کردم. او در آن دوران مرا به شیشه معتاد کرد تا این که مدتی پیش طلاق گرفتم و بعد با توجه به مخالفت خانواده ام، با علی که یکی از اقوامم بود ازدواج ...
انتقام خونین از خواستگار خواهر
خواستگار داشت و آن ها قرار بود با هم ازدواج کنند اما او یک دفعه زیر قولش زد و خواهرم را ترک کرد. در آن زمان من تازه درسم را تمام کرده و از شهرستان به تهران آمده بودم. اشک های خواهرم مرا عذاب می داد و از همه بد تر اینکه محسن بی دلیل تصمیم به جدایی گرفته بود. به همین خاطر تصمیم به انتقام از محسن گرفتم. متهم ادامه داد: من با ساختن یک صفحه در فیس بوک با محسن آشنا شدم. تا اینکه تصمیم گرفتم با او قرار بگذارم، روز قرار 2 نفر را اجیر کردم محسن را حسابی کتک بزنند. با اعترافات این زن، 2 جوان اجیر شده نیز دستگیر شدند. ...
سال93 سال بدشانسی من بود
هم تصمیم آقای کی روش بود. من همانجا دستم را گچ گرفتم و آقای کی روش گفتند همراه ما باش. البته اگر به تهران می آمدم شرایط برایم سخت تر می شد. همین که کنار تیم بودم و حتی با دست گچ گرفته تمرین کردم احساس خوبی به من دست داد و از نظر شرایط روحی- روانی بهتر شدم. راستی داستان بازی کردن ات در یک فیلم چه بود؟ من اصلا دوست نداشتم بازی کردنم در آن فیلم رسانه ای شود و همان طور ...