سایر منابع:
سایر خبرها
چشمهای قشنگ رزیتا !
به گزارش زیرنویس،تماسهای پشت سر هم بچه هایی که خریدار نارنجک بودند امانش را بریده بود. انگار تمام شهر مشتری نارنجک هایش شده بودند . آخرین نارنجکش که فروش رفت سریع خودش را به پاساژ رساند و بازی را برای خواهر خرید .وارد خیابان شد و نفس راحتی کشید و به تیرک برق تکیه داد [...]
مناجات رزمندگان در شب عملیات کربلای 4
کیفیت عبور و استعداد دشمن می کردند. گفتم برادر ها من باید بروم سر محور و منتظر دستور باشم. از سنگر به سمت محور آمدم و لحظه شماری میکردم. سکوت همه جا فرا گرفته بود و این وضعیت خوبی نبود، نگران کننده بود. گذر زمان کند بود و هر دقیقه اش سال ها طول میکشد. مدتی گذشت کم کم لحظه موعود رسید. اروند در آن ساعت ساکت بود، اما انگار یک دنیا حرف داشت. چند بار با فرمانده طرح و عملیات لشکر تماس گرفتم. خلیل ...
دعای شهید حاج قاسم سلیمانی در حق آذری زبان ها
آن درآورد که یک طرف آن وصله داشت؛ وقتی شلوار را گرفتم، بعد چندروز طرف دیگر آن هم که سالم بود، پاره شد و من آن را دوختم. این رزمنده دفاع مقدس افزود: بعد از اینکه خط را تحویل دادیم، خدمت شهید باکری رسیدم تا به او گزارش دهم، پس از اینکه گزارش دادنم تمام شد، شهید باکری گفت که شلوار من را بده، گفتم: آقامهدی آن شلوار که پاره بود، او گفت: مومن خدا من نباید به تو شلوار می دادم؛ چراکه تو امانت ...
ماجرای رزمندگانی که شب از سنگر خارج می شدند و بازنمی گشتند
ترمز گذاشت و گفت پسر من نیست؛ با وساطت شهید حاج آقا مختاران قرار شد من به همراه آنها به سنندج بروم و با اتوبوس به همدان باز گردم. عزیزی با بیان اینکه برخی از شهرهای سنندج سقوط کرده بود، ادامه داد: برای دریافت تجهیزات به پادگان لشکر 28 کردستان رفتیم ولی ما را به آنجا راه ندادند و گفتند که نمی توانیم به نیروهای سپاه و مردمی اجازه عبور دهیم. هوا روبه تاریکی می رفت که از داخل پادگان به بیرون و ...
شهید همت و استفاده از رانت فرماندهی
به گزارش خبرگزاری حوزه ، هفدهم اسفندماه سالروز شهادت شهید حاج محمد ابراهیم همّت است و به این مناسبت، به انتشار یکی از جوانمردی های این شهید والامقام خواهیم پرداخت: به عادت همیشه، هر روز یک نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و پذیرایی و شست و شو را بر عهده بگیرد؛ اما متأسفانه وقتی نوبت به بعضی ها می رسید، تنبلی می کردند و ظرف های شام را نمی شستند. از یک طرف، گرمای طاقت فرسا و از طرف دیگر ...
چرا شهید همت محبوب شد؟
غصه می شود. فرمانده لشکر پایتخت بود. در عملیات خیبر لشکرش آنقدر شهید و مجروح شد که لشکر تبدیل به گردان شد. همت، گردان را از طلائیه به جزیره مجنون جنوبی رساند و گردان تبدیل به دسته 40 نفره شد. همت با دسته ماند و خودش سوار بر ترک موتور شهید شد، نه در بنز ضدگلوله؛ او در ضلع جنوبی جزیره شهید شد و تا 2 ساعت کسی نمی دانست، شهیدی که روی زمین افتاده، همت است! در ادامه فیلمی از صحبت های حاج قاسم درباره شهید همت را می بینیم. کد ویدیو دانلود فیلم اصلی منبع: فارس انتهای پیام/ 134 ...
به یاد معلم شهید حاج ابراهیم همت
اعلام کرد، همان شب جسد به اصفهان منتقل شد و روز جمعه 26 اسفند بعد از مراسم نماز جمعه اصفهان آن را تشییع کردند و برای دفن به شهرضا بردند. مادرم اجازه نداد ابراهیم در بهشت زهرای تهران دفن شود سردار ولی الله همت برادر حاج همت می گوید، وقتی ابراهیم شهید شد، بچه های لشکر 27 محمد رسول الله می خواستند حاجی را تهران در بهشت زهرا دفن کنند، اما مادرم خیلی بی تابی کرد و اجازه نداد، بنابراین برای تشییع و تدفین راهی شهرضا شدیم، اما در بهشت زهرا هم سنگ یادبودی در کنار دیگر فرماندهان بزرگ دفاع مقدس به یادبود شهید همت گذاشتیم. ...
شهید همت و این پنج کتاب
. گفت : همه بپوشند و اگر ماند، من هم می پوشم . تا آن جا بودیم ، می لرزید از سرما. همسرش تعریف می کند نمی گذاشت ساکش را ببندم . مراعات می کرد. بالاخره یک بار بستم . دعا گذاشتم توی ساکش . یک بسته تخمه که بعد شهادتش باز نشده ، با ساک برایم آوردند. یک جفت جوراب هم گذاشتم . ازشان خوشش آمد. گفتم می خوای دو، سه جفت دیگه برات بخرم ؟ و گفت بذار این ها پاره بشن ، بعد. همان جوراب ها پاش بود، وقتی جنازه اش ...
یکی از عقل می لافد یکی طامات می باشد
عادت همیشه من است پس از قرائت فاتحه بر آرامگاه شهیدان به ناگاه به یاد حاج عبدالله سامری افتادم مردی که دو دوره نمایندگی آن سامان را بر عهده داشت .سامری را در شب پیروزی در انتخابات دور اول و برای نخستین بار دیدم با دشداشه سفید در میان خیل انبوه دوستداران مرا که رییس ارشاد اسلامی خرمشهر بود شناخت دست در گردن هم کردیم به او تبریک گفتم خوشحال بود معانقه ها پشت سر هم و کف و سوت ها بیشمار بود سامری در ...
گزارشی از ماه های خاص دفاع مقدس/ اسفند با عروج 4 فرمانده به خود می بالد
داد و بعد کربلای 5 که هرچند 19 دی 65 شروع شد، اما تداومش تا اسفند همین سال طول کشید. نهایتاً در اسفند 66 نیز عملیات والفجر 10 در جبهه شمال غرب انجام شد. شهدای اسفندماه جنگ بسیار معروف نیز هستند. اولین آن ها شهید حاج محمد ابراهیم همت است که پیشتر اشاره شد به عنوان اولین فرمانده لشکر شهید جنگ نیز معروف است. همت در عملیات خیبر فرمانده لشکر 27 محمدرسول الله (ص) بود. در این عملیات او که ...
همت ؛ مردی که جان جهاد بود....
همت به مرتضی قربانی- فرمانده لشکر 25 کربلا- گفت: یکی دو نفر را بفرستند خبر بیاورند تا ببینم اوضاع چه شکلی است. قربانی گفت: من هیچکس را ندارم، هرکس را فرستادم رفت و برنگشت. حاجی سری تکان داد و راه افتاد سمت جزیره. قبل از راه افتادن جمله ای گفت که هیچوقت یادم نمی رود: مثل اینکه خدا ما را طلبیده . وقتی حاجی در حال بازگشت به طرف قرارگاه بوده تا در آنجا فکری به حال خط مقدم بکند در همان سه ...
روایت مادرانه از زهرایی ترین فرمانده؛ خدا، شهید زیر دیپلم نمی خواهد!
... صدای مداحی شهید تورجی زاده در گوشم زنگ برداشته؛ در بین آن دیوار و در، زهرا صدا می زد پدر، دنبال حیدر می دوید / از پهلویش خون می چکید / زهرای من زهرای من / زهرای من زهرای من ، صدایی که مایه آرامش فرمانده لشکر امام حسین ( ع) شده بود و کلید پیروزی؛ همان خاطره معروف که بین رزمندگان اصفهانی دست به دست چرخیده است در خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی از آن ها مجروح ...
روزشمار دفاع مقدس (17 اسفند)
شیدائی کماسائی (استان تهران، شهرستان شمیرانات، روستای رستم آباد) (1360 ه. ش) • اعترافات مقامات سیاسی و رسانه های گروهی مبنی بر استفاده عراق از سلاح های شیمیایی (1362 ه. ش) • شهادت سرلشکر حاج محمدابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله (استان اصفهان، شهرستان شهرضا) (1362 ه. ش) • شهادت سیدعلی حقایقی (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای حیدر آباد) (1362 ه. ش) ...
مِنّا، شاخصه بارز فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع)+ عکس
اداری باید به قم می رفت و فردای آن روز هم در جلسه ای در تهران شرکت می کرد، از بعدازظهر همان روز از فرصت استفاده می کرد و به زنجان و قزوین هم می رفت. حتی اگر می شد، به سمنان هم سری می زد و این مصداق کامل کلمه مِنّا بود. اگر در عملیاتی، کسی شهید، مجروح یا مفقودالاثر شده بود، می رفت و با خانواده او همدردی می کرد. یا اگر نیاز بود، می رفت و با فرماندهی صحبت می کرد و فردایش می دیدیم گره باز شده. به همین دلیل، بچه ها واقعاً احساس می کردند که او از خودشان است. در همه جا شانه به شانه بچه ها بود و این شعار نبود و در عمل اتفاق می افتاد. ...
یادشان می کنیم تا یادمان کنند...
ساختمان نبود با خودم گفتم: نکنه خدای نکرده بلایی سر فرمانده و بچه ها آمده باشه؟ سریع از آنجا بیرون آمدم تا از وضعیت بچه ها و فرمانده گردان پرس وجو کنم در محوطه پادگان گشتی زدم و با صحنه های دلخراشی روبه رو شدم! شدت ویرانی ها زیاد بود تعدادی از بمب ها در نزدیکی برخی از ساختمان ها منفجر شده و درها و پنجره های آنجا را از ریشه کنده بود، طوری که دیگر امنیتی برای آنجا وجود نداشت؛ در محوطه پادگان، گودی ...
تبلیغات، قات، قات، قات
.... وارد چادر شدم و میکروفون را برداشتم و گفتم: برادر رضایی به واحد تدارکات. چون بلندگو روی حالت اکو بود، آخر کلمه تدارکات تکرار شد: کات، کات، کات. برای اینکه دیگر صدا تکرار نشود، بلندگو را از حالت اکو خارج کردم و به میدان صبحگاه رفتم. هنوز خیلی از چادرمان دور نشده بودم که برادری بسیجی که خیلی ساده و بی شیله پیله بود ،به سمت چادر ما رفت و پشت بلندگو گفت: برادر انصاری به چادر تبلیغات. چون آخر ...
فرازهایی از وصیت نامه سردار شهید علی چیت سازیان
را جلوری بزرگ کنید که نان را از راه حلال بدست بیاورد . و به مستضعفان کمک کند و از بچگی آن را عاشق ابا عبدالله کن و تربت آن را دهان آن بگذار و آن را چون مولایمان حسین آزاد مرد بزرگ کن و به آن بگو که هیچ وقت جلوی زورگویان دنیا سر خم نکن و خداوند را برای رضای آن عباد ت کن . به فرمانده عزیزم از برادر همدانی و برادر کیانی و برادر شادمانی که به عنوان فرمانده من بودن اگر در کار کم ...
خصوصی ها و عکس عروسی حامد زمانی مداح پرحاشیه ایران ! + بیوگرافی و عکس ها
در ادامه این روند به موسیقی پاپ روی آورد. موضوع کارهای او اغلب مذهبی یا در واکنش به اتفاقات سیاسی روز ایران است. مداحی و قاری قرآن در دوران کودکی به علت بهره مندی از صدای خوش و استعداد فراوان و به تشویق خانواده، به قرائت قرآن و مداحی روی آورد و در این زمینه دوره های آموزشی را طی کرد و در مسابقات سراسری قرائت قرآن کریم، حائز چند رتبه برتر استانی و کشوری گردید. شروع ...
سفارش حاج قاسم به چاپ چهارم رسید
ها زخمی شده اند اینها را به عقب ببر، گفتم خطرناک است، دشمن می زند، گفت هیچ طوری نمی شود افوض امری الی الله، به خدا بسپار طوری نمی شود. چند تا از بچه ها کمک کردند مجروح ها را سوار کردیم و با یک ماشین از مجروح ها به سمت عقب رفتیم، برای برگشت به خط به یکی از نیروها گفتم پشت فرمان بنشیند تا سمت حاجی برویم، در مسیر مدام دشمن می زد، طوری که نمی توانستیم حرکت کنیم، از پشت بی سیم هر چه حاجی ...
آموخته های یک فرمانده از دفاع مقدس
...، چشم تو را کشت. گفتم: نه، بعد برایم تعریف کرد و گفت: بابا! شما را این امکانات کشت. آن ها چشم به امکانات تان دوختند تا ماشین های تان را بردارند. من به آن ها پیشنهاد دادم و گفتم: خدا پدر بیامرز! مرا در تیپ یک یا دو یا سه بگذار، اصلاً فرمانده گردان هم نباشیم یا تیپ ظفر نگو، بگو تیپ 3 لشکر 25 کربلا، ولی ارکانش را در گردان به هم نزنید. گفت: دستور دادند که باید منحل شود، پس باید منحل کنید. همان جا تیپ ...
فرمانده گردان ها هیچ وقت در جنگ عقب تر از نیروها نبودند
، تصمیم گرفتم تا خاطرات خود را ثبت و ضبط کنم. وی افزود: اتحاد و هماهنگی میان ستاد و صف رمز پیروزی در دفاع مقدس بود. هیچ وقت صف و ستاد از هم جدا نشده بودیم. برای مثال برادر شهید خرازی یا شهید باکری یا شهید زین الدین یا شهید همت در جلسه بودند و یک ساعت بعد در خط اول بودند. هر چه جلوتر می رفتیم معمولاً این جلسات قرارگاه ها به هم نزدیک تر می شدند. فرمانده تیپ 44 قمر بنی هاشم (ع) در ...
خورشید خیبر از حاج ابراهیم همت می گوید
فرماندهی برای اینکه یک دفعه فرمانده راه یا مسیری می رفت و در آنجا مسائلی را مطرح می کرد که آن دیگر نبود. سرپایی مطالبی را به نیروهایش بچه های اطلاعات عملیات تخریب چند معاونش با فرمانده گردان هایش مطرح می کرد که ما این را گردآوری می کردیم. یا مثلا حرکت نیروها از دو کوهه به سمت خط مقدم که حال و هوای خاصی داشت. یادم هست آن روزها مصادف با دهه فاطمیه بود. ...
ماجرای همکاری با حاج احمد آقا
می گفتم، رعب و وحشت بیشتری ایجاد می شد و نظام کار از دست مان در می رفت. بنابراین سعی می کردم اطلاعاتی را که می گیرم و بچه ها از این طرف و آن طرف به من می دهند، در مغز خودم حفظ و رده های حفاظتی بیت را تقویت کنم. در بالاها تک تیرانداز گذاشته بودم. فردی را که می خواستم روی پشت بام بیت بگذارم، شناسایی صد در صد کرده بودم که یک وقت خدای نکرده نفوذی از کار درنیاید. این مسائل خیلی برای من حائز اهمیت بود ...
همسایه همیشگیِ حاج قاسم
علیرضا رزم حسینی جلو بروم تا به محض اینکه برگشتند از اوضاع و احوال با خبر شوم. دو تایی به طرف خط رفتیم. وقتی رسیدیم، گفتم: من همین جا می مانم تا بچه ها از شناسایی برگردند و با آن ها صحبت کنم و نتیجه کارشان را ببینم. یک ساعتی نگذشته بود که دیدم محمدحسین آمد، با همان لبخند همیشگی که حتی در سخت ترین شرایط روی لبانش بود. تا رسید گفت: دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می کنم ...
روایت بمباران موفق 18 اردیبهشت 61 که به سقوط و اسارت ختم شد
می کند. گفتم حسین موتور آتش گرفته! بعد حالت ایجکت گرفتم! اهرم بین پاهایم را در دست نگه داشتم. به محض گرفتن این حالت، کاناپی تق! کنده شد! رفتم بالا و چیزی نفهمیدم * یعنی ردیفی زد. بله. وقتی زد به حسین گفتم ما را زدند. گفت بمب ها را رها کرده ام. مطمئن بودم رگبار خورده ایم. همین طور که در گردش بودیم، آفتاب می زد و سایه هواپیما را روی زمین می دیدم. دود از پشت مان راه افتاده بود. در آینه ...
ماجرای تعرض یک مرد پلید به خواهرزاده اش
موضوع را به همسرم گفتم و تصمیم گرفتیم شکایت کنیم. وقتی دایی این زن بازداشت شد، ادعا کرد برای گرفتن انتقام از برادر قربانی دست به این کار زده است. او گفت: چند ماه قبل برادر قربانی از من پول قرض گرفت. او می خواست جشن عروسی برگزار کند و قرار بود با هدایایی که از عروسی جمع می کند پول من را بدهد، اما نداد. چندین بار به او گفتم پولم را بدهد و قبول نکرد. من هم برای اینکه به خانواده او صدمه ...
دو سارق: شرور نیستیم؛ گرسنه بودیم و پول نداشتیم
.... به همین خاطر برای آنها درخواست اشد مجازات را دارم. سپس سعید به جایگاه رفت و گفت: من و شاهرخ بچه جنوب شهر هستیم و وضعیت مالی مان خوب نیست. آن روز پول نداشتیم و خیلی هم گرسنه بودیم به همین خاطر تصمیم گرفتیم از سوپرمارکت سرقت کنیم. اما شاکی دنبال مان کرد و ما هم از ترس فقط می خواستیم فرار کنیم. ما واقعاً متوجه نشدیم که او به سپر ماشین چسبیده است. ما قبلاً سرقت نکرده بودیم و سابقه ای ...
مگه می شه؟! مگه داریم؟!
داستان ها شده 112 صفحه که دیگه خوندنش اون قدری طول نمی کشه. یکی از شخصیت های اصلی اسم شون احمدآقاست. ماجرا از اون قراره که احمدآقا نمی دونسته به برادرش نورعلی که به گفته خودش غول پیکر بوده و چندباری هم مورد نوازشش قرار گرفته، چطوری بگه داره می ره جبهه، برای همینم از ترفند حلیمی استفاده می کنه.روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم: من می روم حلیم بخرم و زودی برگردم. قابلمه را ...
وقتی مردم همه جوره برای انتخابات فداکاری کردند؛ از بخشیدن مهریه تا رانندگی افتخاری
متعجبش چند ثانیه خیره خیره نگاهم کرد و بعد لبخندبرلب گفت: باشه. مسافر عزیز که پیاده شد، حس خوبی داشتم. کار بزرگی نکرده بودم، اما با خودم فکر کردم اگر هر روز فقط یک مسافر سوار کنم، تا روز انتخابات، می توانم تعداد زیادی از زنان و مادران را به مشارکت دعوت کنم. حتی اگر یک نفر از آن ها هم در انتخابات شرکت کند، من کار خودم را کرده ام. *روایت دوم یک راننده تاکسی با 250 دعوت موفق برای ...
خفاش شب چگونه طعمه هایش را به دام می انداخت؟ (قسمت پایانی)
خوشرو در سال 1371 مدت ها با همدستی جوانی به اسم علی کریمی به سرقت از زنان و دختران می پرداخت به این ترتیب که همدستش با پوشیدن لباس زنانه در صندلی عقب یک خودرو می نشست و خوشرو شبانه و به عنوان مسافرکش در خیابان های تهران گشت می زد و زنان با دیدن همدست او به گمان این که دختری در خودرو نشسته سوار می شدند. بعد هم زن یا دختر به دام افتاده را به نقطه خلوتی می کشاندند و پس از سرقت پول ها و طلا های او ر هایش می کردند. او پس از افشای جنایاتش در دادگاه کیفری تهران به جرم ربودن و قتل نه زن و دختر به نه بار قصاص و 214 ضربه شلاق محکوم شد. سحرگاه بیست و دوم مرداد 76 او را به پای چوبه اعدام بردند و پس از زدن 214 ضربه شلاق به دارش کشیدند. ...