سایر منابع:
سایر خبرها
پدرم رهایمان کرد اما من عاشقانه دوستش دارم / این پسر جوان درگیر دزدی های پدرش شد
شد و گفت: بابا جان من خودم می رفتم، این طوری سخت تان نباشد هوا گرم است. موضوع جالب شد. کدام یک از این دو نفر، پدر مرد جوان بودند؟ مرد جوان در دایره اجتماعی کلانتری گفت: سال ها قبل من کودکی خردسال بودم که مادرم به خاطر اعتیاد پدرم و رفت و آمد دوستان لاابالی اش به خانه ما، گرفت. بعد از جدایی مادرم اوضاع زندگی ما خیلی بی ریخت شد. پدرم تا جایی که توانست پشت سر مادرم ...
به مناسبت چهلم شهید آیت الله رئیسی؛ دهه نودی ها در عزای شهید جمهور چه نوشتند؟
پرسیدیم می گویند هیچ تماسی صورت نگرفته و حتی هیچ اثری از آنها نیست.هیچ هیچ! بعد از قطع کردن به پدرم گفتم که به شوهرعمه زنگ بزند و به اطلاعات کامل تری دست یابد.یک جورهایی جوانه امید در دلم هنوز زنده بود. پدر که نمی خواست مزاحم آنها شود با اصرار های زیاد من بالاخره تماس گرفت. دو بار در دسترس نبود. بار سوم که گوشی را جواب داد ذوق زده شدم و فقط به مکالماتشان گوش ...
این جوان بی رحم به جیب خانواده اش هم رحم نکرد / خواهرم را بیشتر دوست داشتند من تبهکار شدم!
به گزارش رکنا ، این پسر جوان درتشریح سرگذشت خود به مشاور اجتماعی یکی از کلانتری های جیرفت گفت: فرزند سوم خانواده بودم، پدر و مادرم هر دو شغل آزاد داشتند و از این رو زیاد در خانه نبودند؛ گاهی هم که خانه بودند سر موضوعات مختلف با هم جر و بحث و مشاجره داشتند. پدر و مادرم، خواهرهایم را خیلی بیشتر از من دوست داشتند و توجه بیشتری به آن ها می کردند، این موضوع اوایل برایم سخت بود و با آن ها لجبازی می ...
دختر 17 ساله پس از طلاق خواهرانش تصمیم به خودکشی گرفت اما پشیمان شد / فرار دختر نوجوان از خانه پرهیاهو
به گزارش رکنا، سارا دختر ی 17ساله با چهره ای ماتم زده وارد اتاق مشاوره شد، با چشمانی قرمز و پف کرده درحالیکه نگاهش به گلدان گوشه اتاق دوخته شده بود گفت: از دست سخت گیری های پدر و مادرم کردم، مقصد خاصی نداشتم آنقدر ناگهانی از خانه گریختم که اصلا به هیچ چیز توجهی نداشتم فقط میخواستم از معرکه دعواهای روزانه و شبانه که هیچ وقت تمامی نداشتم نجات پیداکنم .... صدای های دعوا در گوشم پر شده بود و در مغزم ...
از تیرماه پرحادثه تا عکاسی که در پی شهرت به جنگ رفت
جنوب شده است. او در این باره توضیح داد: من متولد 1357 و فرزند انقلابم، از کودکی به واسطه پدرم در شب خاطره حضور داشتم. در خاطر دارم که خانه مادربزرگم بودیم و جنگ به بمباران شیمیایی رسیده بود. در همان ایام پدرم از منطقه جنگی به خانه آمد. خواستم او را بغل کنم که گفتند شیمیایی شده. به یاد دارم که تا چند روز نمی توانستیم پدرم را بغل کنیم. قدمی با اشاره به اینکه تصویرهایی که از ...
روایت تسنیم از یک دیدار ویژه/ ثانیه ها چقدر سخت می گذرند
، با همان چشمان اشکبار و صدای بغض کرده گفت اولین باری است که به دیدار رهبری می رود و هنوز هم باورش نشده بود که چنین توفیقی به او دست داده است. با هیجانی خاص می گفت: باور نمی کردم روزی توفیق دیدار با آقا قسمت من هم شود؛ مادرم وقتی خبرش را شنید ازم خواست از آقا برایش چفیه بگیرم، بهش گفتم مادرجان شما فقط دعا کن بتوانم جلو بروم و آقا را ببینم، گرفتن چفیه و یادگاری پیش کش. می گفت ...
جنگ آبی و قرمز در خانه گوش شکسته ها
تکنیک تلفیق کند و بارها با این سبک و با لایی زدن و عبور توپ از بالای سر، توانایی خودش را نشان دهد. اما در کشتی چنین چیزی را نمی بینیم بلکه او به دنبال پیروزی است و دوست دارد با قدرت جسمانی و ذهنی برای شکست رقبا به روی تشک برود. یاسین از بووایسار سایتیف به عنوان الگوی خودش نام می برد؛ الگوی شما در کشتی چه کسی است؟ از زمان کودکی دوست داشتم در بعد فنی، خودم الگویی برای سایر کشتی ...
بهاره کیان افشار کیست؟
. از همان موقع هم همیشه می گفتم که وقتی بزرگ شوم بازیگری را انتخاب می کنم، اما از همان زمان هم پدر و مادرش تمایلی به انتخابش نشان نمی دادند. " او می گوید: "در دوران دبیرستان دوست داشت به مدرسه تئاتر و رشته هنر برود، اما پدر و مادرش شدیداً مخالف بودند و مانند خیلی از والدین دوست داشتند او پزشکی بخواند. در حالی که خود او هیچ علاقه ای به رشته های علوم تجربی نداشت. بنابراین، او دیپلم ریاضی ...
توصیه داریوش فرضیایی به کودکان: درگیر بازی های موبایلی و فضای مجازی نشوید!
او را در آغوش می گرفتم که این عادت خوب را تا الان هم دارم. بعد از خوردن غذا حتماً از مادرم تشکر می کردم و می گفتم که چه غذای خوش مزه ای درست کرده است. پدر من به رحمت خدا رفته و واقعاً دلتنگش هستم، وقتی ایشان از محل کار به خانه می آمد، به استقبالش می رفتم و سلام و خسته نباشید می گفتم. اگر چیزی می خواستم، به آنها فشار نمی آوردم. خواسته ام را در زمان خستگی پدرم به او نمی گفتم و می گذاشتم تا استراحت ...
عبدالله هاشمی نسب درگذشت
را دوست داشتم و زمزمه می کردم. یادم است ما اجازه نداشتیم بدون اجازه با پدرمان حرف بزنیم برای همین وقتی پدر از بیمارستان آمد و ناهارش را خورد به او گفتم که بابا اجازه پدرم نگفت بگو پسرم، گفت بگو پسر گفتم که من می خواهم بخوانم و بعد از شادروان تاج اصفهانی برای او خواندم. پدرم شنید و دست زد و گفت فردا برای تو جایزه می خرم. و فردای همان روز یک دوربین کداک انگلیسی که فیلم 120 سیاه وسفید می خورد همراه با ...
حفظ حجاب، ادای دین به شهدا تلقی می شود
حضور پرشوری داشت و چندین بار به خاطر همین مسئله به زندان افتاد. سخنرانی های زیادی در شهر اراک بر علیه رژیم ستم شاهی داشت و دائماً مردم را تشویق به تظاهرات می کرد. از زبان فرزند این شهید والامقام می خوانید: پدرم اخلاق بسیار خوبی داشت و همیشه در منزل به مادرم کمک می کرد، حتی وقتی از حوزه علمیه به خانه می آمد، به جای استراحت، از بچه داری گرفته تا غذا درست کردن کمک می کرد ...
عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
از دست رفت به او زنگ زدم. غزاله گفت وقت دکترش عقب افتاده و اگر من می خواهم، بیاید و مرا ببیند. من هم گفتم که به او خبر می دهم. بعد پیامک زدم که ساعت 4 و 15 دقیقه می توانی بیایی؟ او جواب داد فوقش 20 دقیقه می تواند مرا ببیند. من هم جواب دادم همان بیست دقیقه کافی است. در یک پیامک دیگر پرسیدم که داری می آیی؟ گفت در راهم. یک تماس از دست رفته از او داشتم. بعد پیامک داد شارژ ندارد و با او تماس بگیرم که ...
کرامات امام کاظم(ع) از دیدگاه بزرگان شیعه و سنی
یا منا یا عرفات است، گذاشتم و به طرف حضرت موسی بن جعفر(ع) رفتم و، چون به او نزدیک شدم و خواستم سلام کنم رو به من کرد و فرمود: ای پسر نافع حج ات قبول شد، خدا در مصیبت پدر اَجرت دهد که در این ساعت خدا روح او را گرفت، برگرد و به تجهیزات او بپرداز. از این سخن متحیر شدم زیرا هیچ مرضی نداشت که من آمدم. فرمود: ای نافع مگر به ما ایمان نداری، برگشتم دیدم زن ها به صورت می زنند. گفتم: چه چیز است؟ گفتند: پدرت ...
زندگی تلخ زنی که به خاطر عشق پوشالی از خانه فرار کرد
باردار شدم و بچه به دنیا آمد. حامد گفت کار خلاف را کنار می گذارد. گفتم اگر این کار را نکنی می روم. من از آه مردم می ترسم. گفت قول می دهد اما یک ماه قبل متوجه شدم همچنان خلاف می کند. *فکر می کردی در این مدت که خلاف را کنار گذاشته بود چه کار می کرد؟ به من می گفت کارگر یک رستوران است ولی دروغ می گفت. *حالا چطور می خواهی تنهایی بچه ات را بزرگ گنی؟ کارگری می کنم. در خانه مادرم زندگی می کنم اما نان حرام به بچه ام نمی دهم. این طوری حامد هم راحت است. دیگر به او غر نمی زنم که چه می کنی. منبع: etemadonline-664879 ...
قمرالملوک وزیری از زبان خودش: آرزو داشتم روضه خوان شوم/ چهار ماه با شوهرم قهر کردم و خواندن را کاملا یاد ...
مادرم را از دست دادم، پدرم قبل از این که من چشم به جهان بگشایم چهره در نقاب خاک کشیده بود، بعد از مرگ مادرم سرپرستی مرا مادربزرگم بر عهده گرفت. زن مومنه و دنیادیده ای بود. هنگامی که من دنیا آمدم و مادرم مرد، زحمت مادربزرگم بیش تر شد چون فرصت این که در خانه بماند و از من پرستاری کند نداشت. روضه خوان حرم زنانه بود و برای این که چرخ زندگی ما بگردد مجبور بود هر روز به منبر و مسجد برود... ...
کورش استاد شوخ طبعی بود
بودم که با پدر و مادرم به اروپا رفتم؛ اول سوییس، بعد آلمان و درنهایت هم اتریش. آن جا پدرم به تدریس و مادرم به خواندن پزشکی مشغول شدند و من را به مدرسه ی شبانه روزی فرستادند. به گفته خودش او را به مدرسه وابسته به کلیسای کاتولیک ها فرستاده بودند که در آن جا مقدار زیادی مسیحیت خوانده بود که زیاد به دردش نخورد، اما لاتین و یونانی را در همان مدرسه ی شبانه روزی یاد گرفته بود. زبان ...
دختر قالیباف: به ترکیه برای سیسمونی نرفتم
سوالی مبنی بر اینکه آیا شما به ترکیه سفر کرده بودید یا خیر، گفت: بله بنده به ترکیه سفر کردم اما برای خرید نرفته بودم. این سبک دروغ ها مخاطبین زیادی دارند و بنده احساس می کنم که این دروغ ها به این دلیل گفته شد که شاید برخی نتوانند در رابطه با پدرم حرف هایی را مطرح کنند که بدین نحو مشتری داشته باشد، از این رو این افراد به خانواده وی حمله کردند. این مسئله خیلی سخت و خیلی بد است لذا در این شرایط شما در ...
روایت تلخ و تکان دهنده بازیگر زن مشهور ایرانی از ابتلا به بیماری ms + فیلم
به گزارش سلام نو، بهناز جعفری فارغ التحصیل لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه آزاد می باشد که از تئاتر شروع کرد و با سینما جلوی دوربین رفت و حالا با بیماری MS می جنگد. جعفری پدرم حسابدار بازار بود و انسانی بسیار منعطف و لوتی ، اما مادرم پرستار بود و در فضای بیمارستان کار می کرد که بعدا این زندگی به طلاق ختم شد. کلاس های بازیگری را در مدرسه هنر و ادبیات کودک و نوجوانان زیر نظر ...
مادری که برای شهادت فرزندش دست به دعا شد
. ابتدا خبری از شهادت همسرم نداشتیم. برادرم متوجه موضوع شده بود و برای اینکه مارا با خود ببرد به سمت گلزار شهدا آمد. از او خواستم من را به بیمارستان برساند، اما او گفت می رویم اختیارآباد بعد از آن طرف که ترافیک نیست به سمت بیمارستان می رویم. به برادرم گفتم آقا رضا چطور است؟ محمد مهدی؟ گفت خوب هستند. فقط آقا رضا بیهوش است. محمد مهدی هم حالش خوب است. او ما را به خانه مادرم برد. همه فامیل به ...
(16+)برادرکشی وحشتنناک در کرج/ نبش قبر ترسناک بعد از 5 سال
از دنیا رفت و من ومادرم و برادرم که چند سالی از من بزرگ تر بود با هم زندگی می کردیم مادرم که بعد از مرگ پدرم دچار بیماری روانی شده بود حالت عادی نداشت برای همین به بیمارستان روانی منتقل شد من ماندم و برادرم ...گهگاهی باهم اختلاف داشتیم صاحب کار بردارم که مرا هم می شناخت رابطه صمیمی باهم داشتیم ازاینکه برادرم مسائل ومشکلات مرا به دیگران می گفت اعتماد بنفس و غرورم را می شکست و به شدت ناراحت می شدم ...
وصیت نامه امام جمعه شهید تبریز منتشر شد
...> خدایا پدرم را که من نتوانستم حقّ پدری را در حقّ ایشان ادا کنم و نتوانستم به جهت عدم رضایت ایشان در معرفی حضرت ایشان به آحاد مردم عزیز تلاش نمایم، صحت و سلامتی و طول عمر عنایت فرما و این پدر مهربان را در صف پدران شهدا قرار ده. پدری که از سرتاپا تقوی بود و همۀ کارهایش را برای خدا انجام می داد، چقدر به مستمندان و مستضعفان و در رسیدگی به امور روحانیّون تلاش می نمود، ما در طول 40 سال بعد از پیروزی ...
جنایت هولناک دختر پشت کنکوری برای مهاجرت به خارج
خود را روی احتمال قتل متمرکز کنند. سم آرسنیک مسمومیت های سریالی خانواده باعث شد مأموران در گام بعدی سراغ پدر خانواده بروند و از او تحقیق کنند. وی گفت: در چند ماه اخیر من و خانواده ام دوبار مسموم شدیم و به بیمارستان رفتیم. یک بار همه ماست خوردیم و مسموم شدیم و بعد فهمیدیم داخل ماست سم آرسنیک بوده و باعث بیماری ما شده بود. چون خیلی زود خوب شدیم خیلی اهمیت ندادیم و، اما الان که همسر ...
داستان مادر تنها شهید ژاپنی ایران در کتاب مهاجر سرزمین آفتاب
...، در روز پانزدهم آگوست، برگزار می شد. بودایی ها اعتقاد داشتند که مردگان در این روز برمی گردند. طاقچه های خانه را پُر از میوه می کردند تا مردگان وقتی برمی گردند از میوه ها بخورند و به احترام آنان این میوه ها تا سه روز روی طاقچه ها می ماند. از همین رو، جشن سه روز طول می کشید. در پایان جشن، همهٔ آن خوراکی ها را برمی داشتیم و به دریا می ریختیم. من جرئت نمی کردم از پدر و حتی مادرم بپرسم اگر ...
گیوه، پاپوشی برای پهلوان ها
عبدالله در 81 سالگی، باوجود کهولت سن به تنهایی در مغازه کوچکش کار می کند. در قفسه های دکان قدیمی اش، کلاف های سفید نخ در کنار گیوه های سفید رنگ چیده شده است. تابلویی هم هست که در آن او را در حال دریافت جایزه در کنار سلطان قابوس نشان می دهد. مهر اصالت برای گیوه اشرافی حاج عبدالله خط گذر زمان در صورت لاغر و کشیده اش با چروک های دور چشم و خط های عمیق دور لب به نگاه مهربان و چهره ...
ثریا قاسمی: زندگی، عشق و هنر در قاب تصویر
الله 1387 جاده در دست تعمیر بازیگر حسین تبریزی شبکه 2 1386 چهل سرباز بازیگر محمد نوری زاد شبکه 2 1385 صاحبدلان بازیگر محمدحسین لطیفی شبکه 1 1384 "راهی به سوی کعبه" تله تئاتر بازیگر تاجبخش فناییان 1384 روح مهربان بازیگر امیر قویدل شبکه 1 1384 او یک فرشته بود بازیگر علیرضا افخمی شبکه 2 1383 دوباره زندگی بازیگر نادر مقدس شبکه 5 1382 خانه ای در تاریکی بازیگر سعید سلطانی شبکه 3 1381–1380 "به سوی دمشق ...
سیر تا پیاز زندگی فریدون فرخزاد از زبان خودش/ عشق فروغ همیشه با درد و اندوه آلوده بود
... آه، یادم می آید که من و فروغ را دیوانه های زنجیری خانه می دانستند. شیطنت ما حسابی نداشت. روزها من بودم و فروغ و درخت های کاج بلند و یاس بنفش و اقاقی و سگ و گربه و سنجاقک. یادم هست مادرم گاهی به پدرم می گفت: این دو تا بچه والله مریض هستند، باید ببرم شان دکتر. آخر مگر یک بچه این همه مردم آزار می شود! در واقع ما مردم آزار نبودیم، ما تنها بودیم و خودمان هم نمی دانستیم که خشونت های پدر و تنهایی ...
فقط یک استخوان از جان محمد هست بر دستم
دیدم دوباره برگشتی خسته و خاکی و غبار آلود بغلت کردم و تو خندیدی جان محمد چه خواب خوبی بود رفت و آمد به ده زیاد شده حرف برگشتن تو پیچیده بعد یک عمر اولین بار است مادر تو دوباره خندیده روی بال فرشته آمده ای آه یعنی تنت پر از زخم است؟ جان محمد چهار شانه نبود!؟ دست هایی نخ کفن را بست دلم آرام شد، گلم، پسرم راضی ام باز هم به ...
بهشتی آزادانه زیست و ناجوانمردانه به شهادت رسید
... دکتر بهشتی در ادامه این زندگینامه نوشته است: خانواده ام یک خانواده روحانی است و پدرم هم روحانی بود. ایشان هم در هفته چند روز در شهر به کار و فعالیت می پرداخت و هفته ای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر برای امامت جماعت و کارهای مردم می رفت و سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین آباد بود و به روستای دورتر از آن که حسن آباد نام داشت، می رفت . آمد و شد افرادی ...