سایر خبرها
شهادت سیدرضا و 12 همرزمش سند پایمردی رزمندگان مازنی است
به گزارش دولت بهار، سیدرضا طاهر اولین شهید مدافع حرم شهرستان بابل یکی از 13 شهید خان طومان سوریه است؛ شهیدی که پیکرش مدتی در میدان جنگ ماند و همین چند روز پیش به وطن بازگشت تا اول خردادماه در زادگاهش بابل تشییع و به خاک سپرده شود. برای گفت وگو با خانواده شهید با هماهنگی یکی از مسئولان بسیج هنرمندان استان مازندران راهی روستای هریکنده بابل شدیم. روستایی سرسبز، با م ...
شرط جالب مادر برای بخشش قاتل فرزندش
سال پاکی داشت و با دو برادرش، مجید و میثم در کمپ ترک اعتیاد کار می کرد. یک روز (یازدهم اردیبشهت 94) که هر سه تای شان در خانه پیش من بودند، از کمپ به امیر زنگ زدند و گفتند مردی با آنها تماس گرفته و خواسته تا بیایند بچه معتادش را ببرند. امیر به من گفت مادر، من طبق معمول دارم می روم، شما ناهار را آماده کن و از خانه بیرون رفتند. ساعت یک ظهر شد؛ (با گریه) می خواستم نماز عصرم را بخوانم که تلفن خانه چند ...
افسانه ی تئی تی پسر توآکائو
بچه ها با شادی و خوشحالی بسیار گرد آن می گشتند و نگاهش می کردند. بعد ایستادند و از تئی تی پرسیدند: - پدر و مادر تو کیستند؟ - پدرم توئی کورا نام دارد و مادرم توآکائو! بچه ها با تعجب بسیار گفتند: اما اینان که تو می گویی پدر و مادر ما هستند! . بعد بچه ها آمدند و به مادرشان گفتند که خانه ی دیگری ساخته شده است و به اصرار و ابرام از او خواستند که بیاید و آن را ببیند. مادر ...
حلالم کن مادر، دعا کن شرمنده حضرت زینب (س) نشویم
، گفتم من تنها با سه خواهرت چکارکنم؟ بعد از پدرت تو مرد خانه ای، نمی خواهد بروی اما با اصرار فراوان رضایت گرفت و به سوریه رفت. حسینی با بیان اینکه پسرم در مرحله سوم اعزام به سوریه به شهادت رسید، خاطر نشان کرد: شهید بعد از دو ماه که به مرخصی آمد دوباره زمزمه های رفتن را شروع می کرد، اصلا روی پا بند نبود و مدام شوق رفتن به سوریه داشت و به من می گفت مادر دعا کن شرمنده حضرت زینب (س) نشویم . ...
به عباس می گفتم: چرا منو بدبخت کردی؟ او می گفت: سرپرست همه ما خداست
...، من فقط وسیله هستم. همسرتم. مرد خانه ام. امیدتم. سایه من بالای سرتان هست؛ اما سرپرست تو خداست، نه تو، سرپرست همه ما خداست . او با این حرف ها مرا برای شهادتش آماده کرد. زمانی که شهید شد، من 28 ساله بودم. * با پای برهنه عباس را بدرقه کردم 10روز زودتر از سفر حج برگشتم، سفر حجی که خداوند توشه مرا صبر و طاقت شنیدن خبر شهادت عباس قرار داد. لحظه ای که از هلیکوپتر پیاده شدم، کفشم ...
به خواسته ی فرزندم در مجلس عزایش سیاه نپوشیدیم/ رازی که برملا شد !
می آمد؛ اکثرأ زمانی که از بیرون می آمد اول به ما سر می زد بعد به خانه خودشان در طبقه بالا می رفت. اگرما هم در منزل نبودیم به مادر بزرگش که با ما زندگی می کند سری میزد؛ وقتی وارد خانه می شد در می زد و با لحن خاص خودش می گفت: "حاجی دی حاجی!" من هم می گفتم تو که حاجی نیستی باید بگویی کبلایی ام. می گفت نه حاجی دی حاجی! صدای صادق همیشه در گوشم است! وقتی جمعمان خودمانی بود و و صادق سرحال بود ...
جزئیات تکان دهنده از محاکمه قاتل ستایش
از او خواست شرح ماجرا را توضیح دهد: آن روز همسرم به خانه مادرش رفته بود . به من زنگ زد و گفت معلم پسرم نیامده و از من خواست دنبال فرزندم بروم. من به مدرسه او رفتم اما نبود. به خانه پدر و برادرم رفتم آنجا هم نبود. به خانه آمدم وبه همسرم زنگ زدم گفتم پسرم نیست . متهم افزود: همسرم از من خواست نزد برادرش بروم شاید پسرم آنجا باشد. من همین کار را کردم و به برادر همسرم گفتم او گفت قرار بوده نزد من ...
پسر ابر ها
آقاپیمان ما کله ی سحر از خواب پاشده! زیر دوش زده بودم زیر آواز که مامان از لای در حمام گفت: پیمان... همه خوابن. یواش تر! دیگر آواز نخواندم، اما یک کمی آهسته سوت زدم. حالا بابا بیدار شده بود. مرا که دید گفت: به به! آقاپیمان سحرخیز. حالا که سحرخیز شدی، یه روز با هم بریم کله پاچه بزنیم. من با او سلام و علیک کردم و گفتم: باشه باباجون. و پریدم تو اتاقم. ...
رازهای زندگی رضا عطاران، از علت بچه دار نشدن تا ازدواج پدرش+تصاویر
تواند مردم را بخنداند، رضا بی دریغ، ساده و راحت بازی می کند و خودش را نمی گیرد و من اگر به او افتخار نکنم چه کاری می توانم انجام دهم؟ (باز هم می خندد) از پدر می ترسید خواهر بزرگترش فاطمه خانم برایمان تعریف می کند: رضا عصرها در کوچه خودمان به همراه دوستانش فوتبال بازی می کرد، یک روز بعد از بازی که به خانه آمد دیدم که لنگان لنگان راه می رود، نگو که یکی از بچه های قلدر محل روی ...
اعدام در ملأعام برای قاتل ستایش نی ریزی
قاتل ستایش نی ریزی از سوی قضات دادگاه کیفری استان فارس، به اعدام در ملاءعام و قصاص محکوم شد. این مرد با ربودن دختربچه 6ساله، او را مورد آزار و اذیت قرار داد و جنایت تلخی را رقم زد. پرونده قتل تلخ این دختربچه 6ساله روز 25 فروردین سال جاری گشوده شد. آن روز خانواده ستایش به پلیس نی ریز مراجعه کردند و خبر از ناپدید شدن دختر 6ساله شان دادند. آنها به ماموران گفتند: دخترمان برای خرید از خانه ...
تصاویری از خانواده بهرام رادان
است که پدر دوست داشت من وکیل بشوم، چون اعتقاد داشت خوب حرف می زنم و این می تواند در دادگاه برگ برنده یک وکیل باشد. فکر نمی کنم هیچ علاقه ای به نظامی گری من داشته باشد. ضمنا این فرض تو، فرض محالیست، روحیات من با نظامی بودن هیچ میانه ای ندارد. گویا همه چیز بهرام رادان به مادرش رفته است؛ از گرایش به هنر، خوب حرف زدن، نظم و... یعنی تاثیر مادر بر روی تربیت بچه ها بیشتر بوده است؟ خب مادر وقت ...
قاتل "ستایش" نی ریزی به اعدام محکوم شد
به لباس های دخترم رحم نکرده و آنها را هم سوزانده بود. آقای قاضی تا این قاتل زنده است ما عذاب می کشیم. مادر ستایش به جایگاه فراخوانده شد و در حالیکه پی درپی گریه می کرد گفت: آقای قاضی شکایت خود را به دلیل تجاوز و قتل بچه ام اعلام می کنم. روز حادثه مقتول را دیدم و به او گفتم ستایش را ندیدی؟ گفت که همین چند دقیقه پیش او را در پارک دیدم که با دوستانش بازی می کرد. اشک امان مادر ...
تراژدی یک زن وشوهردر هواپیمای سقوط کرده مصری
الیوم السابع مصر منتشر شده است. خدایا رحمت و مهربانی ات را شکر، إنّالله و إنّا إلیه راجعون، أحمد را همیشه مثل پسر خودم می دانستم. خیلی به من نزدیک بود، در همه کارها یش با من صلاح و مشورت می کرد. ازدواج کرده بود و سه فرزند داشت. یک پسر در کلاس اول ابتدایی و دو تا هم در مهد کودک. همسر27 ساله اش به سرطان مبتلا شده بود. پدرزنش همین چند وقت پیش از دنیا رفت و مادر زنش هم به دنبال آن در فاصله کمی ...
دلنوشته همسر شهید مدافع حرم/ همه دلتنگیهایم فدای آجرهای حرم بی بی زینب (س)
انگار مسابقه بود. همه گلهایی که برام خریدی رو خشک کردم و نگه داشتم هر کدومش یادآور خاطرات شیرینمه .صدای قشنگت هنوز تو گوشمه ،صدای عزیزم گفتنت،خنده هات... همیشه بعد از نمازهام دعا می کردم خدا تو رو همینجوری نگه داره آنقدر که خوبی ...، آنقدر که دوست داشتی شهید بشی اولین چیزی که در نماز به ذهنم می رسید شهادتت بود بعدش هم گریه ام می گرفت ، می دونستم دوریت برام سخته . تو بالاخره ...
نهی از منکر به روش شهید ابراهیم هادی
به گزارش عصرامروز، رضا هادی می گوید: عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خانه می آمد وقتی وارد کوچه شد برای یک لحظه نگاهش به پسر همسایه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت . می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد. چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا می خواست از دختره خداحافظی کند. متوجه شد که ابراهیم در حال ...
جنایت تلخ پس از پیامک های ناشناس
به آپارتمانی که برادرم در آنجا زندگی می کرد، رفتم. از دختر 10ساله برادر دیگرم که با آنها زندگی می کرد پرسیدم که تو دیده ای افراد ناشناسی به خانه زن عمویت رفت و آمد کنند. دختر برادرم گریه کرد و حرف هایم را تأیید کرد. همزمان برادر کوچکترم به نام امیر نیز با من تماس گرفت و گفت که همان پیامک ها برای او هم ارسال شده است. برای همین دیگر مطمئن شدم و با سهراب و کریم قرار گذاشتم. دختر برادرم با دیدن آنها ...
علم بهتر است چون تا بی نهایت است اما ثروت رفتنی است/هیچ وقت عصبانی نشدم
خیلی خوب فهمید که لبخند به لب داره. ساعت 3 عصر یک روز بهاری برای مصاحبه هماهنگ کردیم و دوستان خوبی هم به محض شنیدن ابراز علاقه کردند برای حضور در این مصاحبه و همراه ما شدند. با تأخیر رسیدیم جلو درب کوچکی که شاید سالها از جلوی اون گذشتیم و همیشه دوست داشتیم راز آدمهای موفق آن خانه رو بدانیم. مهندسی خوش سیما و خوش برخورد درب رو برای ما باز کرد. دری رو به حیاط پر از شمعدونی های ...
لالایی های کودکانه سجادی به دست بچه ها رسید
و مهربان ترین و مرد دهقان اشاره کرد. در یکی از این اشعار می خوانیم: کی بود کی بود؟ یه لوله دراز بود تو اون پر از گاز بود یه روز بوشو شنیدم ولی اونو ندیدم گفتم مامان این کیه بوی خطرناکیه! مامان اومد شیر گاز و ببنده دیدم داره می خنده بو ها، نه از لوله، نه از شیر بود فقط بوی پیاز داغ و سیر بود... انتشارات معیار علم کتاب های لالایی های کودکانه و شعرهای کودکانه را در قالب هزار نسخه با قیمت 200 هزار ریال برای هر جلد منتشر کرده است. مبع: ایبنا ...
انتخاب درست
می گیرم موفق ترم؟ یا او که بعد از لیسانس ازدواج کرد و بچه دار شد؟ مجرد ماندن انتخابم بود. آنقدر درگیر درس و کار شدم که فرصتی برای مسائل دیگر باقی نماند. با این حال گمان نمی کنم من انتخاب درست تری کرده باشم. یاد حرف مادرجانم می افتم. یک روز که آمده بود خانه مان و دیده بود من همه اش سرم توی کتاب است گفت: هرچقدر هم درس بخونی آخرش بهترین چیزی که ازت می مونه، اونی که باید همه رو خرجش کنی، یه بچه ...
ترک اعتیاد شرط مادر برای بخشیدن قاتل پسرش
11 شهریورماه سال 94 این پرونده پیش روی پلس قرار گرفت. آن روز وقتی مسئولان یک کمپ برای انتقال پسری جوان که اعتیاد به شیشه داشت، به خانه او در پونک رفتند، نمی دانستند که قربانی یک جنایت می شوند. پسر شیشه ای وقتی از خواب بیدار شد و مسئولان کمپ را بالای سر خود دید، با چاقو به سمت آنها حمله کرد. دقایقی بعد این درگیری مرگبار به ماموران کلانتری 140 اعلام شد. ماموران باغ فیض به طبقه سوم این مجتمع مسکونی ...
عاطفه گمشده مادری در جنون یک زن
.... تصمیم گرفتم اول بچه هایم را بکشم. دختر 4 ماهه ام و پسر دو ساله ام هر دو خوابیده بودند اول به بالین دخترکم رفتم. در حالت جنون آمیزی دستم را روی دهانش گذاشتم و خفه اش کردم. بعد به کنار بستر پسرم رفتم و با فشردن دهان و بینی اش او را هم کشتم. پس از خفه کردن هر دو بچه ام با یک تیغ رگ دستم را زدم و در کنار اجساد بچه هایم دراز کشیدم و منتظر ماندم مرگ به سراغم بیاید تا از این زندگی جهنمی رهایی پیداکنم ...
خدمت به خانه سالمندان به جای قصاص قاتل
. قصدم این نبود که او را بکشم هرچه گفتم به من نزدیک نشود، قبول نکرد. او به سمتم حمله کرد و من هم در یک لحظه اصلا متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد و ضربه را بر بدنش وارد کردم. درحالی که پسر جوان به دلیل اعتیاد نمی توانست به درستی صحبت کند، پدرش مورد بازجویی قرار گرفت. این مرد گفت: پسرم چند سالی می شود که به مواد مخدر اعتیاد دارد. کارهای او همه ما را کلافه کرده بود. روز حادثه من با کمپ ترک اعتیادی ...
جنایت در پی دریافت پیامک
...: پسرم نقاش بود و با برادر دو متهم، رابطه دوستانه ای داشت؛ آنها هیچ مشکلی با هم نداشتند و آنچه در مورد بچه من گفته اند دروغ است. سپس نوبت به شاهین متهم ردیف اول رسید؛ او اتهام قتل را قبول کرد و گفت: من در خانه نشسته بودم که پیامکی برایم آمد؛ در آن نوشته بود کبوتری روی بام است، از آنجایی که به حیوانات علاقه داشتم به پشت بام رفتم، دیدم خبری نیست. در راه به خانه برادرم سر زدم؛ او طبقه ...
قتل مرد نقاش به خاطر پیامک سیاه
مقتول در این جلسه گفت: پسرم نقاش بود و ادعای متهمان صحت ندارد. آنها با نقشه قبلی پسرم را کشتند. در ادامه، شاهین به عنوان متهم ردیف اول در جایگاه قرار گرفت و گفت: همه چیز از یک پیامک شروع شد. فرد ناشناسی پیامکی برایم ارسال کرد که در آن نوشته بود، برو به پشت بام خانه تان. یک کبوتر آنجاست. به خانه رفتم، اما کبوتری نبود. خواستم به خانه برادرم بروم و دست هایم را بشویم که همسرش اجازه نداد و گفت ...
اوّل دیگران!
مرخصی آمده بود. برای زیارت حرم امام رضا(علیه السّلام) به مشهد آمد. چند روزی که پیش ما بود، برای برگشتن به جبهه لحظه شماری می کرد. به او گفتم: چرا از جبهه اومدی؟ من تو رو می شناسم. دل تو اون جاست. گفت: اگر دلواپسی دانش آموزان و مردم روستا نبود، نمی آمدم. با ناراحتی گفتم: خانواده ات چی؟ اونها واجب ترند. یک مدت پیش خانواده ات نبودی، با این حال مردم برایت مهم ترند؟ گفت: اونها ...
مادر مشهدی در هلی کوپتر زایمان کرد! +تصاویر
...> همچنین سرهنگ سید علیرضا امامیان مدیر روابط عمومی هوانیروز استان گفت: در پی درخواست مجموعه امدادی استان از فرماندهی هوانیروز، بالگرد اورژانس در سریعترین زمان ممکن خود را به آمبولانس حامل این خانم باردار در جاده کلات به مشهد رساند و با کمک بانوان پرستاری که با بالگرد از مشهد اعزام شده بودند، نوزاد پسر در ساعت 11 و سی دقیقه متولد شد. اخبار مرتبط : مادر مشهدی در هلی کوپتر زایمان کرد! +تصاویر امتیاز خبر: نظر بازدید کنندگان : ارسال نظر نام: ایمیل: متن نظر: کد امنیتی: ...
طاهر من را در یک اتاق زندانی کرد و وحشیانه کتک زد
مراسم ازدواج من و طاهر برگزار شد مدتی بعد و در حالی که هنوز مشغول تحصیل بودم، مادرم جهیزیه ای در حد توان مالی پدرم مهیا کرد و من پا به خانه بخت گذاشتم. این گونه بود که زندگی مشترک من و طاهر در کنار خانواده همسرم آغاز شد اما نیش و کنایه های مادرشوهرم از لوازم جهیزیه سرمنشاء اختلافات جزئی بود که آرام آرام به کینه و قهر و آشتی کشید. مادر و خواهران همسرم گاهی به خاطر مارک های ...
روزی مقابل بعث عراق، روزی کاروان دوستی با عراق و روز آخر با همرزمان عراقی
نتوانسته مخالفت کند. این دفعه اول اعزامش بود. همین شد که دیگر نتوانست با آن گروه خوزستانی ها به سوریه اعزام شود چون خیال کردند که سعید برای ماندن نیامده. راه که بسته شد به حرم امام رضا(علیه السلام) می رفت و دعا می کرد. سری دوم 60 روز طول کشید و بعد از این مدت، 15 ماه مبارک رمضان بود که بهم رسیدیم. به او از دلتنگی ها و غصه هایم گفتم اما او فقط می گفت: تمام می شود و می گذرد. پرسیدم: یعنی دیگر ...
تقاضای حاج سعید از آقا و سکوت رهبر انقلاب
.... راه که بسته شد به حرم امام رضا(علیه السلام) می رفت و دعا می کرد. سری دوم 60 روز طول کشید و بعد از این مدت، 15 ماه مبارک رمضان بود که بهم رسیدیم. به او از دلتنگی ها و غصه هایم گفتم اما او فقط می گفت: تمام می شود و می گذرد. پرسیدم: یعنی دیگر کلا تمام شد؟ ؛ جواب داد: فعلا در اینباره صحبت نکنیم. دفعه سوم قبل از محرم رفت که 72 روز طول کشیدتا این که مجروح شد. این سری گلوله خمپاره کنار او ...
روزی مقابل بعث عراق، روزی کاروان دوستی با عراق و روز آخر با همرزمان عراقی، آرمان اصل است
اعزام شود چون خیال کردند که سعید برای ماندن نیامده. راه که بسته شد به حرم امام رضا(علیه السلام) می رفت و دعا می کرد. سری دوم 60 روز طول کشید و بعد از این مدت، 15 ماه مبارک رمضان بود که بهم رسیدیم. به او از دلتنگی ها و غصه هایم گفتم اما او فقط می گفت: تمام می شود و می گذرد. پرسیدم: یعنی دیگر کلا تمام شد؟ ؛ جواب داد: فعلا در اینباره صحبت نکنیم. دفعه سوم قبل از محرم رفت که 72 روز طول ...