سایر منابع:
سایر خبرها
ممنوع الفرهنگ شده بودم!
های مختلف در زمینه تولید به اطلاعاتم در این باره افزودم و آنچه بیش از هر چیز در این راه به من کمک کرد کارکردن در کنار پدر بود. تابستان که می شد با پدر به فعالیت در زمینه خرما مشغول می شدیم. آن هم در گرمای سخت خرمشهر. شاید خیلی ها ندانند کار خرما کار بسیار سختی است، سختی ای که باعث شد من نسبت به خیلی از جوان های همسن و سال خودم مقاوم تر بار بیایم. علی رغم سختی ای که داشت اما به کارتان علاقه ...
گفتگو با وهابیِ جدا شده از دربار آل سعود
برادرم که کلاس دوم بود دستش در مدرسه شکسته شد و من باید کیف او را می گرفتم و همراهش به مدرسه می رفتم و بدین ترتیب به مدرسه رفتم و ناگاه دیدم که می توانم بنویسم و معلم آن زمان هم از من خوشش آمد. آن معلم که اهل النادقیه بود، از دیدن استعداد من بسیار خوشحال بود و در پایان سال تحصیلی از من خواستند پدرم را به مدرسه بیاورم و مدارک من را از پدرم خواستند و مرا در کلاس دوم ثبت نام کردند. - چگونه ...
چالش سه سینماگر برای دختر
آقای میرکریمی این بود که تو زیاد بازی کرده ای و من گفتم که نه من زیاد بازی نکرده ام. فیلم ها خوب دیده شده اند. (می خندد) میرکریمی: آخر تو پارسال خیلی فیلم بازی کرده بودی. اصلانی: نه واقعا خیلی نبود. سه تا بود. رضا میرکریمی و فرهاد اصلانی / عکس: برنا قاسمی میرکریمی (با خنده): آن وقت چند تا بازی کنی می شود خیلی؟ من که هر سه سال فیلم می سازم سه تا در سال ...
گفت وگو با خانواده معظم شهید مفقودالاثر محمدیزدانی
30 سال است که در کمد مانده است. پدر از مسئولیت پذیری شهید می گوید: محمد از سن کم دوست داشت کار کند. من و مادرش گفتیم محمد درست را ادامه بده و درس خواندن برای تو بهتر است. تا کلاس هفتم درس خواند و بعد از آن کنار عمویش به جوشکاری مشغول بود. با اینکه کار سخت و خطرناکی بود اما محمد با رغبت انجام می داد. او در مورد اولین حضور شهید در جبهه می گوید: قبل از دوران سربازی اش چند ماهی در بسیج آموزش رزمی ...
4 داستان کوتاه درباره زنان زیرزمین پایتخت
بعدی فقط. باشه؛ حتما. تو چند سالته؟ مگه خبرنگاری؟ آره. 26. خیلی وقته میای مترو برای فروشندگی؟ یه ساله که میام. از اولم بدلیجات می فروختم. چی شد که اومدی مترو؟ یعنی جریان زندگی چطوری تو رو کشوند اینجا؟ لطفا از نگاه بالا به پایین با من حرف نزن. من بچه ی شهرستانم اما یه روز مثل تو بودم. من لیسانس کامپیوتر دارم و از ...
رسم آزادگی!
خود نگهداری کرده بود. پس از آن که انقلاب کبیر فرانسه پیروز شد. خانه آن پیرزن را به عنوان آثار باستانی اعلام می کنند و آن پیرزن و نوه ها و بازماندگان آن تا زمانی که نسلشان زنده هستند، تمام امکانات رفاهی به صورت رایگان در اختیار آنان قرار می گیرد. ضمن آن که هر سال یک بار لوح یاد بودی به امضای رییس جمهور فرانسه تا زمانی که رییس جمهور فرانسه است، موظف است امضا کند و تقدیم آنان نماید. می خواهم بگویم آیا ...
من سفارشی نویس نیستم/ قلمم زنانه است
پول می نویسد؛ نه، او هم برای عقیده اش می نویسد و بابت آن پول هم می گیرد، چون زندگی هزینه دارد و نمی شود که نوشته را سر سفره بگذارد. یعنی به نظرتان اشتغال زنان، ضرورت ندارد؟ دقیقاً. البته شما این ملاحظه را در نظر داشته باشید که من گفتم اگر سرکار هم نروم، فعالیت اجتماعی من تعطیل نخواهد شد؛ این یعنی شاغل نبودن زن، به معنای این نیست که کنج خانه بنشیند و سال به سال در خانه را باز نکند ...
روزی سیمینف در دستم بود و امروز قلم/ 13 آیه منشور خبرنگاری من است
روزنامه حرف نیز 4 سال نفر نخست مازندران و دو بار نیز دوم شدم. فرمانده نمونه بسیج اصناف استان مازندران، رئیس اتحادیه نمونه مازندران و تجلیل در مشهد، بسیجی نمونه اصناف مازندران و تجلیل در قم، بازاری نمونه شهرستان های بابلسر و فریدونکنار بخشی از عناوین دنیوی من بوده است.(با خنده). خبرنگاری در گذشته و در زمان حال چه تفاوت هایی دارند؟ ما روزی که خبرنگاری را آغاز کردیم یک ...
سخنی با مهرورزان جامعه - 17 مرداد فرصتی برای بیان حرف دل خبرنگاران
خود گذشتگی بیاموزد . روز خبرنگار امسال مصادف شده است با سومین روز شهادت جانباز شهید محمدزاده، یادت گرامی و راهت پر رهرو حاج رجب ... حسین واسعی، خبرگزاری تسنیم: من افتخار این روز را به استاد صبورم مرتضی یگانه تقدیم می کنم چون همیشه در زمینه کارخبر مثل یک کوه انرژی از من حمایت کرده و برای من در این راه دور و دراز همانند یک فانوس امید بخش است. امروز شاید تا 17 مرداد سال آینده، تنها روزی باشد که نام فعالان رسانه مطرح می شود و سخنی از آنان منتشر اما یادمان باشد که خبرنگاران پرمهر هستند و مهرورز. ...
تیر داماد، پدر زنش را کشت، هجوم میلیون ها مگس به روستای...
و تا آخر عمر هم در روزنامه کیهان قلم زد. امین زاده گفت: دخترشان هم به شغل پدر روی آوردند وامروز در مشهد ودر روزنامه کیهان فعالیت می کنند . تلاش های مجموعه پایگاه خبری فاروج برای گرفتن مصاحبه از محمد زارعی با توجه به سکونت ایشان در تهران به ثمر نرسید. مرحوم علی بوستانی، دست به قلمی که عمرش را در این راه گذاشت گلثومه بوستانی گفت: مرحوم پدرم که متولد سال ...
14 تجربه نرمش قهرمانانه
بنده همچنان که گفتم خوشبین نیستم؛ من فکر نمیکنم [از] این مذاکرات آن نتیجه ای را که ملت ایران انتظار دارد، به دست بیاید، لکن تجربه ای است و پشتوانه تجربی ملّت ایران را افزایش خواهد داد و تقویت خواهد کرد؛ ایرادی ندارد اما لازم است ملت بیدار باشد. ما از مسئولین خودمان که دارند در جبهه دیپلماسی فعالیت می کنند، کار می کنند، قرص و محکم حمایت می کنیم، اما ملت باید بیدار باشد، بداند چه اتفاقی دارد می افتد [تا] بعضی از تبلیغاتچی های مواجب بگیر دشمن و بعضی از تبلیغاتچی های بی مزدومواجب - از روی ساده لوحی - نتوانند افکار عمومی را گمراه کنند ...
حادثه مزارشریف از زبان تنها بازمانده آن
اتفاقات را با جزئیات و واضح و روشن برایمان به تصور می کشید. الله مدد شاهسون با حضور در دفتر ایسنا، حادثه فراموش شده ای که 18 سال پیش در مزار شریف افغانستان رخ داد را اینگونه آغاز کرد: مورد بی مهری قرار گرفتم و بارها آرزو کردم که کاش شهید می شدم، ولی چنین وضعی را تجربه نمی کردم، همه اتفاقات و نجاتم از حادثه کنسولگری لطف خدا بوده، ولی اعتقاد دارم به بچه های مزارشریف ظلم شد و آن ها در مسیر ...
دختران هاشمی رفسنجانی از افشای کدام واقعیت تاریخی واهمه دارند +تصاویر و سند
سی ام خرداد ماه 1360روز طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس برگزارشد و رای آورد. همه گروه ها و جریان های مخالف نظام (جز اندکی که مرزبندی ایدئولوژیک و استراتژیک با لیبرال ها داشتند) قرار حمایت از بنی صدر را گذاشته بودند. عصر روز سی ام خرداد در تهران و چند شهر بزرگ دیگر هواداران و وابستگان سازمان حرکتی را انجام دادند که سرانجامی جز تباهی برای آنها نداشت. از این زمان است که حرکت های مخفیانه ...
"بابا رجب" آسمانی شد
بزند حتی مثل گذشته شکسته شکسته ... به اندازه ای ریه اش عفونت کرده که مدام تب می کند و خانواده هر لحظه شاهد وضعیت وخیم پدر می شوند و به قول محمدرضا؛ "پدرم هرچند قطع عضو نشده اما از کودکی تا به امروز، روزی چند بار جلوی چشمانمان شهید می شود". شاید سه سال پیش که برای اولین بار چهره "بابا رجب" را در قاب عکسی در فضای مجازی دیدم تصورش را هم نمی کردم "بابا رجب" با چهره ای که بر اثر ...
دزدی که هنگام دستگیری خودزنی کرد
بار آماده بود مرا ببیند حاضر نشدم با هم چشم در چشم شویم. برای همین هم حرف پدرم را نمی توانستم در فکرم هضم کنم من خانه مادربزرگم بودم و از راه دزدی های شبانه خرج خودم را درمی آوردم. اوضاع پدرم نیز خیلی به هم ریخته است جمال در پایان گفت: ازدواج پدر و مادرم یک ازدواج عشقی بوده است. مادرم اهل یکی از شهرهای مجاور تهران بود. آن ها به طور اتفاقی همدیگر را دیده بودند و با وجود مخالفت های شدید ...
روش های جذب و تربیت نیرو/ گفتاری از دکتر حمید حبشی
دوستان طلبه دادم گفتم بچه تب دارد به مطبی برساندش. گفتم بیا کنار من بنشین. نشست و یک مقداری عاطفی با او صحبت کردم. گفتم اینکه به خدا گفتی می پسندی بله پسندید، خیلی خوب هم پسندید. نه تنها بچه ی تو را در آغوش تو که برای دین آمده بودی بلکه علی اصغر حسین را هم با گلوی دریده در آغوش پدر پسندید. اگر تو برای دین آمدی الآن مولا کیست؟ چرا باختی؟ خدا با ماست یا عراقی ها؟! یک وقتی ما در ...
تقدیر از قلمی که حاج رجب را فریاد زد
بود که سطری از زندگی حاج رجب را منتشر کرده اند. حاج رجب محمدزاده سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شد و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد. سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. این حضور موجب شد تا یک سوم از صورتش را فدای ایران کند و پس از آن سال ها گمنام باقی بماند. اشتیاق و انتظار حاج رجب برای دیدار با مقام معظم رهبری در بیتی از شعر حافظ این چنین ...
دردسرعلاقه عجیب پسر ایرانی به بازیگر زن معروف ترکیه!
...: بعد از این ماجرا با خودم گفتم که بی توجهی باعث می شود که مرد جوان دنبال زندگی خودش برود اما او دست بردار نبود: مرد جوان در هدایای ارسالی بعدی اش یادداشت هایی هم ضمیمه هدایاش می کرد و در نوشته هایش خطاب به من از کلماتی چون عشقم، همسرم، خانمم استفاده می کرد. تمام این قضایا تا جایی قابل تحمل بود که او به سراغ خانواده ام نیامده بود اما وقتی او آدرس منزل شخصی ام را پیدا کرد و پدر و خواهرش را چند ...
3پسر دیگرم را فدای حضرت زینب(س) می کنم
بن عدی را تخریب و تهدید به تخریب بارگاه حضرت زینب(س) کردند. اینها را که شنید گفت غلط کردن زورشان به عمه رسیده؟ مگر ما مرده باشیم که بیایند و دستشان به حضرت برسد. گفتم برادر خودت را قاتی نکن من اجازه خودم را به سختی از پدر گرفتم نمیتوانم اجازه شما را هم بگیرم. اصلا ممکن است پدر منصرف شود و مرا هم اجازه ندهد. گفت مشکلی نیست پاشو برویم خانه. رفتیم پیش پدرم و چون فن بیان سید خیلی خوب بود در مدت چند ...
ساواک بغداد/ قسمت ششم
پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : چند سرباز عراقی بودند که فارسی را خیلی خوب حرف میزدند. اسم یکی از آنها جاسم بود و سراغ من آمد. گفت: چند سالته؟ گفتم: هفده سال. گفت: حالا کربلا را گرفتی؟ گفتم: ان شالله میگییریم، که شروع به لگد زدن و فحش و ناسزا گویی کرد. کم کم هوا خنک میشد شاید از نیمه شب گذشته بود. گفتم: شما مسلمان نیستید؟ چرا این طور ما را شکنجه میکنید؟ جاسم گفت: وقتی اسیر شدی ...
جدی ترین خبرنگار اردبیل+عکس
برج های دوقلوی امریکا در 11 سپتامبر با ورود من به دانشگاه همراه شد و در همین زمان بود که جامعه دوباره به من لبخند زد. فعالیت در تشکل های مختلف دانشجویی باعث ازدیاد انرژی در من شد بطوریکه سالهای تیره گوشه نشینی چندین ساله را به باد فراموشی سپردم. *سفری که مسیر زندگی مهدی را تغییر داد سال 86همراه بسیج دانشجویی به مشهد مقدس اعزام شدم و این اولین باری بود که بدون ...
سپیده خداوردی: شادی های ساده مثل خرید و کافی شاپ رفتن حتی از مهمانی رفتن بیشتر مرا خوشحال می کند
، این که تو سال ها یاد می گیری چگونه زندگی کنی؛ هر چند آدم ها خودشان هم به صورت نسبی از دیگران چیزهایی را می آموزند. معتقدم همه چیز باید به اندازه و بجا باشد. تو می توانی بعضی روزها دیر از خواب بیدار شوی اما این نباید تبدیل به عادت زندگی ات شود. شاید برخی روزها حوصله آشپزی نداشته باشی اما نمی توان آشپزی را از زندگی حذف کرد. خانه باید نظم داشته و تمیز باشد، بی نظمی و کثیفی نباید در خانه ات همیشگی شود ...
بهترین تفریح ما رفتن به گلزار شهدا بود/ امیر شهادت را بیشتر از من دوست داشت
. مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده. امیر متولد 15 خرداد سال 1367بود، به قول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا آمده بود. همسرم بعد از سه سال تحقیق پیشنهاد ازدواجش را با خانواده من مطرح کرد. امیر خادم امامزاده علی اکبر چیذر بود و من را هم در آستان امامزاده دیده بود. من و امیر در تاریخ 13خرداد ماه 1392با هم عقد کردیم. دو سال و نیم عقد بودیم و تازه قرار بود زندگی مان را شروع ...
باباجون گریه نکن! برات دعا می کنم شهید شی +تصاویر
به گزارش پیک نکا ،به نقل از بلاغ ، طاها پاریاو فلاح، فرزند شهید نقل می کند: نیمه های شب از خواب بیدار شدم، صدایی آرام شبیه به گریه کردن به گوشم خورد. خیلی بچه بودم، ترسیدم، دنبال صدا را گرفتم. صدا از آشپزخانه می آمد، کمی شبیه به صدای بابا بود. وارد آشپزخانه شدم، دیدم بابا گوشه آشپزخانه نشسته، تنش می لرزه و داره گریه می کنه. رفتم بغلش کردم و گفتم: بابا! چرا گریه می کنی؟ دوباره بغضش ترکید و ...
من، فرخنده و یک دنیا مهربانی!
پدر بود و هم مادر و واقعا جای هر دو را برایم پر میکرد و همین باعث میشد که در کنارش احساس آرامش کنم و تمام دلتنگی هایم را که بر اثر دوری از خانواده عارض میشد تحمل کنم. جالب آنکه من آن موقع بشدت فضول و پرجنب و جوش بودم حتی یک بار کپر فرخنده را بر اثر بازیگوشی به آتش کشیدم، کپری که تمام دار و ندار او در آن بود و البته باز هم دریغ از یک اخم فرخنده به این بچه ی تخس بازیگوش!!! سهم ما از این بازیگوشی ...
به مغازه دوست صمیمی همسرم رفتم - حرفی به من زد که دنیا روی سرم خراب شد
...> ناصر و دوستش تقریباً هر روز همدیگر را می دیدند و با هم به ورزش یا تفریح می رفتند. من هم خیالم جمع بود که همسرم اهل رفیق بازی بی حد و اندازه نیست و با آدم درست و حسابی در ارتباط است. چند ماه بعد از ازدواج مان، پدرم بخشی از ارث و میراث خودش را تقسیم کرد و ما توانستیم یک آپارتمان نقلی و خودرویی مناسب بخریم. از آن به بعد آماده می شدیم که سر خانه و زندگی خودمان برویم. اما یک روز دوست ناصر حرف هایی در ...
شوت آرزوها در جمع سپاهانی ها
کودکان یتیم کمک کنند از هیچ تلاشی فرو گذار نباشند. عصر پنجشنبه نوجوانان پسر خیریه گل های یاس فاطمه(س)، لباس های ورزش بر تن کردند و در هیاهوی رسیدن به آرزویی دیرینه بر روی صندلی های مینی بوس نشستند. آنها در شور و شوقی وصف ناشدنی به سمت باغ فردوس، محل تمرین تیم سپاهان حرکت کردند. سجاد می گفت: بچه ها می دونین چیه من از بچه های تیم فقط حاج صفی رو می شناسم. آخ اگه اونو از نزدیک ببینم بغلش می ...
حواشی جایزه کن صدای شهاب حسینی را درآورد/ حمیدیان: شهاب روی قله خطرناکی ایستاده است
این مراسم باید بگویم خدا کیارستمی و دیگر بزرگان ما را قرین رحمت کند. به همسرم نیز تسلیت می گویم که مدت ها به خاطر استادش کیارستمی عزادار است. حمیدیان در خصوص راه اندازی باشگاه هواداران بیان کرد: اکثر ما روستازاده هستیم و شاهد استعدادهای بسیار خوبی در اکثر نقاط هستیم. پس نباید فقط به تهران توجه داشت و امیدوارم این باشگاه به اهداف مثبت خود دست پیدا کند. خسرو سینایی عنوان کرد ...
گفت و گویی با خانواده خبرنگار شهید احمد حسنی
. خدا را شکر میکنم که پدر و مادرم ما را طوری تربیت کردند که هیچ گاه سمت گناه نرفتیم و این را مدیون نان حلالی بود که پدرم به خانه می آورد و همه این ها باعث شد تا در مسیر انقلاب و اسلام باقی بمانیم. پس از مدتی احمد به خدمت سربازی رفت. فرماندهی داشت که یک شخص پاک و مومن و انقلابی بود. او مخفیانه به سربازان درس میداد و از اعلامیه ها و توصیه های امام خمینی (ره) به آنان می گفت و حتی به آنان وعده ...
عمرانی: تربیت ورزشکار حرفه ای نیازمند توجه به مسائل روحی و روانی است
هم سوله را دیدند و پیشنهادشان را پذیرفتند و این مکان را برای تمرین آماده کردیم. ابتدای امر برنامه ای برای تشکیل این سالن نداشتیم و پیشنهاد ایشان ما را بر آن داشت که جدی روی این قضیه فکر کنیم و نهایتاً بعد از سال ها مکانی را به دست آوردیم تا بتوانیم دانشی را که در خانواده ما از طریق پدرم شکل گرفت به شکل بهتری در اختیار جامعه تنیس روی میز کشور قرار دهیم. مساحت بنا چقدر هست و ...