سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای بشقاب پرنده ها در آسمان تهران
: ساعت 11-10 شب بود که یک خانم زنگ زده و گفت با مسؤول برج کار دارم . بعد از اینکه من گوشی را برداشتم، گفت یک چیزی در آسمان بالای خانه اش ایستاده که مثل موتور ماشین، چهار پره و هشت پره می شود. گفتم خانه شما کجاست؟ گفت کنار بولینگ عبدو- که آن موقع در جاده شمیران بود- در انتهای خیابان شریعتی. گفتم ما در شمال شرق تهران پروازی نداریم، اگر باز هم مزاحمتی ایجاد شده به من زنگ بزنید. یک ساعت بعد یک خانم ...
زن آرایشگر شوهرش را ربود
در را به روی من بست. دقایقی بعد نیز سه مرد قوی هیکل وارد خانه شده و به زور مرا با خود بردند. وقتی به خودم آمدم داخل یک کمپ ترک اعتیاد بودم. سرانجام پس از 13 روز با پرداخت پول به یکی از کارمندان کمپ توانستم با پدر و مادرم که در این مدت به دنبالم می گشتند تماس گرفته و آنها با پلیس به کمپ آمده و نجاتم دادند. چند روز پس از آزادی متوجه شدم همسرم با مراجعه به دادگاه درخواست طلاق کرده است. در ...
درس فراموش نشدنی به پسری که سر قرار با یک دختر رفت/پدر دختر،ساعتها پسر را با کمربند کتک زد
ایستاد به جرم خود اعتراف کرد و گفت: چند روز قبل از حادثه، از محل کارم به خانه می آمدم متوجه شدم لادن در محوطه بازی مجتمع با پسری همسن وسال خود در حال صحبت است. از دیدن این صحنه شوکه شدم و ضمن تنبیه دخترم تصمیم گرفتم کاری کنم که پسر نوجوان دیگر سراغ دخترم نرود. به همین دلیل با نقشه ای از پیش تعیین شده از دخترم خواستم تا با سروش قرار بگذارد. اما روز حادثه خودم به جای لادن سر قرار رفتم.بعد هم پسرک را با تهدید به خانه برده و ساعت ها شکنجه اش کردم. به دنبال این اعتراف، بازپرس آرش سیفی دستور بازداشت او را صادر کرد. ...
مصاحبه خصوصی با کیم کارداشیان و کانیه وست
که کانیه روی میزی که نشسته بودیم، خوابش برد. بعد هم گفت: ببخشید من جت لگ شدم. البته این جمله ای است که مدام از او می شنوم، حتی اگر ماهها در خانه باشیم. من خودم هم هر روز ساعت 6 صبح بیدار می شوم و با مربی ام برای ورزش کردن و دویدن به بیرون از خانه می روم. عادت بد؟ کیم: من همیشه از این که تناسب اندام مورد علاقه ام را ندارم شاکی ام. من هیچی برای پوشیدن پیدا نمی کنم! کانیه ...
دو داستان به مناسبت سالروز بازگشت رزمندگان به وطن
...> *از پدر به نرگس از بیستون به تهران 4 آذر1369 ... تو بگو عروس خوبم! پسرم رضا کجاست؟! چرا از پدر پیرش سراغی نمی گیرد؟!... حرف بزن دخترم؛ تو را به روح جمالم حرف بزن!... چرا به خانه خود نمی آیی؟! مگر تو خانه مرا نمی خواستی؟! *از نرگس به پدر از تهران به بیستون 9 آذر1369 ... نه پدرجان؛ خانه بهانه ای بیش نبود؛ من لبهایی معصومانه می خواستم که برای ...
یک روز با فتاح و فقرا +تصاویر
را متقبل می شود و در آخر هم مثل همه بازدیدها زیارت معین الضعفا را ... طبق برنامه، قرار است ماشین نوک مدادی رئیس کمیته امداد، رأس ساعت 6 صبح حرکت کند؛ هنوز هوا تاریک است و گیج خواب، سوار ماشین می شویم؛ ساعت به 6 نرسیده که سمنان را به قصد دامغان ترک می کنیم؛ طبق برنامه ریزی، بعد از جلسه فتاح با کارکنان امداد دامغان، آخرین بازدید مهندس از خانه مددجویان امداد در استان رئیس جمهور خیز سمنان ...
استخدام چهار گروگانگیر برای طلاق
مرد ناشناس خشن وارد خانه شدند. آنها سپس با زور مرا داخل خودرویی انداختند که راننده داخل آن منتظر نشسته بود. بعد هم مرا به کمپ ترک اعتیادی بردند و به این بهانه که معتادم حبسم کردند. بارها گفتم که من معتاد نیستم و حتی پزشک کمپ هم این موضوع را تأیید کرد اما بی نتیجه بود. حال آنکه در این مدت متوجه شدم همسرم دستور این کار را داده است و سناریوی این آدم ربایی توسط او طراحی شده است. با این حال ...
زندگی خصوصی کیم کارداشیان و کانیه وست +عکس
کیم کارداشیان و کانیه وست، در حال حاضر یکی از مشهورترین و ثروتمندترین زوج های جهان اند. این بار سری به خانه آنها می زنیم تا مصاحبه ای در مورد زندگی خصوصی آنها داشته باشیم. زندگی خصوصی کیم کارداشیان و کانیه وست کیم کارداشیان 33 ساله این روزها یکی از مشهورترین سلبریتی های دنیاست و عکس ها و آخرین اخبار زندگیش، در صدر پرفروش ترین ها قرار دارد. شاید او مشهورترین سلبریتی است که شهرتش ...
از قتل همسرم پشیمان نیستم
...: آن روز کمی زودتر از همیشه به خانه برگشتم. وقتی رسیدم در خانه کمی باز بود. احتمال دادم که کسی به خانه رفت و آمد داشته است به خاطر همین سراغ مژگان رفتم و از او توضیح خواستم. همسرم به من فحاشی کرد. من هم عصبانی شدم و او را خفه کردم. بعد هم راهی کارگاه شدم و مشغول کار بودم تا اینکه مأموران به سراغم آمدند و من را دستگیر کردند. متهم گفت من از قتل همسرم پشیمان نیستم؛ چراکه او مستحق مرگ بود.هیئت قضایی بعد از شنیدن آخرین دفاع متهم وارد شور شدند. ...
دخترم 17 ساله بود و از چشم ما خردسال جلوه می کرد / تازه فهمیدم که پریا چقدر فاسد شده است
یک دختر کوچک است و به نصیحت و راهنمایی نیاز ندارد. پریا 17 ساله بود اما در چشم ما دختری خردسال جلوه می کرد تا این که عصر دیروز وقتی از او پرسیدم کجا می روی؟ مانند همیشه فریاد زد شما اگر به فکر من بودید مرا تنها نمی گذاشتید حالا هم به خانه دوستم می روم! من هم طبق معمول مخالفتی نکردم تا این که امروز از کلانتری تماس گرفتند وتازه فهمیدم که پریا در یک لانه فساد در حال مصرف ...
دوستم وسوسه ام کرد که این دختر را به محلی خلوت بکشانم / او را به خانه باغ بردم
به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، در این مدت دوستم وسوسه ام می کرد که این دختر بیچاره را به محلی خلوت بکشانم و سرش کلاه بگذارم. با این که نمی خواستم در این حد مرتکب گناه بشوم اما تحت تاثیر حرف های تحریک آمیز دوستم نقشه ای کشیدیم و دختر بیچاره را به بهانه گفت وگو و تصمیم گیری برای ازدواج به خانه باغ کشاندم. دختر نوجوان در چنگ ما گرفتار شده بود و راه گریزی نداشت. او اشک می ریخت و التماس ...
عمل غیر اخلاقی مرد شیطان صفت با یک کودک در گاراژ متروکه + عکس
به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، کارلوس به اتهام تعرض به دختربچه 3 ساله در یک گاراژ متروک و ضرب و شتم او، در دادگاه محاکمه شد. متهم که 34 ساله است، پس از خوردن مشروبات الکلی به بهانه خریدن بستنی کودک خردسال را که لیا نام دارد، می رباید و به یک گاراژ متروک در حاشیه فلوریدا می برد تا نیت شیطانی اش را پیاده کند. او پس از تعرض، لیا را به قدری ضرب و شتم می کند که دنده راست او ترک بر می ...
پسرنوجوان زیر شکنجه های پدر دوست دخترش سکته قلبی کرد
به گزارش گروه روی خط رسانه های خبرگزاری برنا، چندی پیش پسر 14 ساله ای همراه مادرش پای در دادسرای امورجنایی تهران گذاشت و از ماجرای 3 ساعت شکنجه گری در خانه دختر مورد علاقه اش پرده برداشت. این پسر نوجوان که در شکنجه گاه پدر خشمگین دچار سکته قلبی شده بود چند روزی را در بیمارستان تحت درمان قرار گرفته بود. حمید پس از بهبودی پیش روی بازپرس آرش سیفی در شعبه چهارم دادسرای ناحیه 27 ...
روایت خاطرات حجت الاسلام ابوترابی از زبان آزادگان قزوینی
کردند مسبب شلوغی حاج آقای ابوترابی هستند ایشان را بردند استخبارات. وقتی حاج آقا از استخبارات برگشتند بچه ها به دور ایشان حلقه زده و از ماجرایی که بر ایشان گذشته بود جویا شدند که ایشان فرمودند: مرا از اینجا مستقیم بردند به دادگاه و وقتی وارد دادگاه شدم، رییس دادگاه مأمورانی را که مرا آورده بودند، صدا زد و خطاب به آنها گفت: شما چقدر احمق هستید که ایشان را آورده اید دادگاه، فکر می کنید اردوگاه را ...
شکنجه مرد طلبکار در زیرزمین رستوران
...> چندین ساعت شکنجه برای امضای رسید پول ها این مرد ادامه داد: مقابل در رستوران ایستاده بودم که یکباره چند مرد ناشناس به من حمله کردند. آنها دهانم را گرفتند و مرا به زور به زیرزمین رستوران بردند. در آنجا فرامرز و خواهرش مرا به شدت کتک زدند و شکنجه دادند. آنها می خواستند هر طور شده از من رسید پول هایم را بگیرند. وقتی مقاومت کردم فرامرز با آرنج چند ضربه به صورتم زد و خواهرش با انبردست ...
شکنجه پسر نوجوان پس از آشنایی تلگرام با دختر 14ساله
نزدیکی خانه شان بروم. از اینکه دوباره شبنم را می دیدم خیلی خوشحال بودم و خیلی سریع خودم را به محل قرار رساندم. وقتی سر قرار رسیدم خبری از شبنم نبود که ناگهان مردی حدوداً 40 ساله دست مرا گرفت و چند سیلی به صورتم زد. در حالی که چنین انتظاری نداشتم مات و مبهوت مانده بودم که مرد خشن مرا به زور به داخل خانه ای در آن نزدیکی برد. از ترس دست و پایم به شدت می لرزید و با خواهش و التماس از او خواستم مرا رها ...
وقتی پدر تو را نمی شناسد
راهنمایی رو تموم کرده بودم در اواخرسال 61 با دستکاری شناسنامه از شهرستان ازنا به جبهه اعزام شدم و در عملیات رمضان حضور پیدا کردیم و در این عملیات از ناحیه دست و گوش من مجروح شدم. وی در پاسخ به این سؤال که چه چیزی باعث شد با توجه به این که شما سنی هم نداشتید و مثل نوجوان ها می توانستید پیش خانواده باشید و بازی سرگرمی داشته باشید، ولی در سن 15 سالگی بدون اجازه پدر و مادر شما به جبهه بروید؟، اضافه ...
3ساعت شکنجه؛ پایان دوستی تلگرامی دختر و پسر نوجوان
قبول کردم و با او قرار گذاشتم. وقتی سر قرار رسیدم به جای نازنین پدرش را دیدم. او ناگهان مرا کتک زد و با زور به خانه شان برد. در آن جا نازنین وحشت زده ما را نگاه می کرد. پدر نازنین با کمربند به جانم افتاد و آن قدر کتکم زد که بی حال روی زمین افتادم. پس از آن برگه ای را به من داد و از من اعتراف گرفت. او گفت باید بنویسم که من با دخترش رابطه داشته ام و برایش مزاحمت ایجاد می کنم. در آخر هم مجبورم کرد ...
شهریه های متغیر مدارس؛دغدغه تمام نشدنی والدین/محسن بیگی:با دریافت های غیر قانونی برخورد قاطع خواهد شد
که روی زمین نشسته و های های گریه می کند، نزدیک رفتم دیدم که مادرش آمد و دستش را به زور گرفت و داخل کفش فروشی شد ، به دنبالش رفتم وموضوع را جویا شدم که بنده خدا گفت: تو را به خدا اوضاع و احوال ما مادران را می بینید، پسرم امسال کلاس اولی ست ، آمدم تا برایش کیف و کفش بخرم ، آقا با این قد و هیکلش برایم تعیین تکلیف می کند و هر کیف و کفشی را نمی پسندد، متاسفانه قیمت ها هم خیلی مناسب نیست و من باید عاقبتی ...
نوجوانی که غیرتش، زن خبرنگار را مجبور به حفظ حجاب کرد/ من لحظه ای نترسیدم و خود را نباختم
آنان را بر عهده داشت و یک مترجم که گویا عراقی بود؛ اما بسیار خوب فارسی حرف می زد و ترجمه می کرد. من در میان آنان بودم و از میان محل ها و خانه هایی که سرپا بودند، رد می شدیم؛ آن هم از سوراخ هایی که در دیوارهای بین خانه ها بود و من که قدم کوتاه بود، به راحتی از سوراخ ها رد می شدم، ولی آنها که قدهای بلندی داشتند، مجبور بودند با خم شدن، رد شوند. پس از مدتی پیاده روی در میان خانه ها و ساختمان ...
تمرین مخفیانه جودو در اردوگاه دشمن/ وقتی برای قطع کردن پایت هم باید به دشمن امضا بدهی
زن بودم. در عملیات 31 رمضان حدود 372 تانک دشمن از طرف نیروهای ایران زده شد و مجددا از ناحیه پا مجروح شدم. وی ادامه داد: در عملیات رمضان بار دیگر مجروح شدم و قوزک پام نیز تیر خورد و در این عملیات که از ساعت 21 آغاز شده بود ساعت 24 تیر خوردم و کاملا زمین گیر شده بودم و نمی توانستم حرکت کنم و سینه خیز به همراه دوستم که سالم بود خودمان را به خاکریز دایره وار زیر تانک (که بعدها مشخص شد عراقی ...
رضا را دعوا کردم به سوریه نرود
دوره سربازی هم همانجا جذب شد. حدود 20 سالش بود که یک روز مرا صدا کرد برد سر کوچه و یک دختر خانم محجبه را از دور نشانم داد و گفت: مامان اگر می خواهی برای من زن انتخاب کنی این مدلی انتخاب کن. با خنده گفتم: مادر جان تا آنجایی که اطلاع دارم در کوچه ما دختر محجبه ای نیست که بتونه دل پسر منو ببره. خیلی پرس و جو کردم ببینم این دختر خانم از کدام خانواده است؟ وقتی شناختم متوجه شدم شرایطشان به هم ...
نجات از اسارتگاه شیطان با پیامک
نزدیک شد و از یکی از بچه های محل سؤال کرد. وقتی به او گفتم که خبری از او ندارم ناگهان چاقویی به پهلویم گذاشت و دست مرا گرفت و به زور به داخل این خانه کشاند. او قصد آزار و اذیت مرا داشت که مخفیانه به دوستم پیام دادم که خوشبختانه خیلی زود مأموران رسیدند و مرا نجات دادند. متهم پس از این با قرار بازداشت موقت راهی زندان شد. در حالی که تحقیقات درباره این حادثه ادامه داشت دو پسر ...
بخش های خواندنی کتاب آن بیست و سه نفر
من تصمیم می گیرد که بجنگم یا نجنگم؟اصلا اگر من مال جنگ نیستم، پس چرا روز اول گذشاتند به پادگان قدس بروم و آنجا یک ماه آموزش نظامی ببینم. اگر بنا نبود اعزام بشوم، پس یونس زنگی آبادی، مسئول آموزش نظامی، به چه حقی ساعت سه بامداد سوت می زد و مجبورمان می کرد ظرف چهار دقیقه با سلاح و تجهیزات در زمین یخ زده پادگان قدس حاضر باشیم؟ اگر من بچه ام و به درد جبهه نمی خورم، پس چرا آقای شیخ بهایی آن همه باز و ...
اول شوهرم معتاد شد حالا دخترم
زن مطلقه است. برای حفظ زندگی ام دست به کار شدم و این بار از خانواده اش کمک خواستم. اما او اسیر هوس و رؤیاهای خام خود شده بود. حتی احترام پدر و مادر پیر خود را کنار گذاشت و ترک مان کرد. زن جوان افزود: حدود چهار ماه از این ماجرا گذشت. فایده ای نداشت. یک بار که آمده بود کارت پایان خدمتش را بردارد متوجه شدم بوی سیگار می دهد. همان روز پدر شوهرم نیز آمد و با شرمندگی گفت پسرش معتاد شده است. ...
پسرانی که با دوست دختر خود ازدواج نمی کنند - تصور نادرست دختران از پسران
، اما قبل از ازدواج از او رابطه جنسی می خواهد. دختر هم برای به دست آوردن دل پسر به این رابطه تن می دهد، اما پسر، یک یا چند پسر دیگر را هم به محل قرار می آورد و عملاً همگی به دختر تجاوز می کنند. سمانه 28 سال دارد و به تازگی این تجربه بسیار تلخ را از سر گذرانده است. او در این رابطه می گوید: "دوست پسری به اسم سعید داشتم که با حرف هایش عقلم رو دزدید و با تمام وجود بهش دلبسته شدم. بعد از یه ...
همسرم ارتباط پنهانی با 11 مرد را اقرار کرد پس باید می مرد!
دستگیر شد و متهم پس از بازسازی صحنه برای صدور حکم پیش روی قضات دادگاه کیفری استان تهران قرار گرفت. احمد در اعترافاتش به قاضی شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران گفت: به خاطر کارم بیشتر اوقات به بندرعباس سفر می کنم و روز حادثه وقتی از خانه مریم خارج شدم در نزدیکی فرودگاه متوجه جاساز کردن مواد مخدر در کیفم شدم و چون احتمال می دادم این توطئه از سوی مریم صورت گرفته به خانه بازگشتم. ...
روایتی تکان دهنده از شهیدی که پیکر او با گذشت 16 سال سالم ماند
توضیح دهید؟ سه سال پیش توفیق شد که به زیارت عتبات مشرف شوم. عکس و شماره قبر محمدرضا را برداشتم و با توکل به خدا راهی شدم. وقتی رسیدم به هر کسی التماس کردم از مأمورین تا بگذارند حتی یک ساعت بر سر قبر محمدرضا بروم، قبول نمی کردند. مرا منع می کردند و می ترسیدند خبر به استخبارات برسد. پسر برادرم دنبالم بود، او کمی عربی بلد بود، با یکی از رانندگان صحبت کردیم و 20 هزار تومان پول نقد به او ...
روزهای سخت در اسارتگاه مخفی و مخوف عراق
شروع کردم به گریه کردن. حدود یک ساعت از شدت ناراحتی اشک می ریختم. موقعی که آرام شدم دوستم پرسید موضوع چیست؟ گفتم به یاد پدر مرحومم افتاده ام. یک روز همراه پدرم در نزدیکی باغی، شاهد تخلیه نان های خشک از یک کامیون برای گاوداری بودیم. پدرم رو به من کرد و گفت: ببین چگونه کفران نعمت می کنیم. فرزندم روزی را می بینم که آرزوی داشتن همین نان ها را داشته باشیم. بله؛ پدرم حالا نیست که ...
لباس تک سایز شهادت، برازنده حکیم فاطمیون شد
و گاهی می توان شبیه آدامس آن را جوید. من آن را در دهان گذاشتم و همانگونه که می جویدم و صحبت می کردم ناگهان قورتش دادم. منتها چون این مواد کنار تی ان تی قرار گرفته بود، مسموم شده بود و من را به طرز بدی مسموم کرد که دست و سرم همه اش سیاه شد. به بهداری رفتم اما کسی خبر نداشت که کجا هستم. بازگشت از آنجا چند ساعتی طول کشید. از مسیر بهداری که می آمدم، نزدیکی های آسایشگاه، سیدحکیم مرا دید و ...