سایر منابع:
سایر خبرها
دستور رمال برای فروش طلا دختر جوان را به کلانتری کشاند
کشید و افزود : شاید اگر او این گونه رفتار نمی کرد خودش را توی دلم جا می داد. اما می دانستم هوش و حواسش جای دیگری است. من هم تمام این حرف ها را به میثم می گفتم. آخرین بار گفت تو اگر واقعاً دوست داشتی اجازه خواستگاری و آوردن هدیه را نمی دادی. میثم از من خواست طلاهایی که بعنوان هدیه نامزدی به من دادند را بفروشم و پولش را به او بدهم تا این طوری هم عشق و علاقه ام را ثابت کرده ...
سروده جدید شاعر شهرستان ری به مناسبت ولادت حضرت امام رضا(ع)
...> خوش به حالم شده امروز ، بگویم: رفقا؟ با دلم ، رفته ام اکنون ، به خراسان رضا (ع) پا ز سر چون نشناسم،من از این فیض عظیم بار داده است رضا “ع”بر حرمش،بی سر و پا دعو تی کرده ، رضای دل بخشنده ی من حال خوبی است، خدا داده به من،جان شما مطمئن باش ، جلودار دلم ، نیست کسی خوب دریافته احوال مرا ، اهل ولا “پر پرواز” عنا ...
دوست مجازی سرمایه زندگی دختریتیم را به یغما برد
امید سرنوشتی متفاوت تر از آنچه تا کنون تجربه کرده بودم امیر مرا به خانه ای خارج از شهر در یکی از روستاهای اطراف تهران برد دو سه روزی از رفتن ما گذشته بود که امیر از من خواست برای اینکه خانواده پدری ام نتوانند قبل از هجده سالگی از پولهای من بردارند کل پول را به حساب او بریزم اما من مخالفت کردم این مخالفت آغازی شد بر ده روز اسارت در زندان امیر که قرار بود یک عمر پناه و پشتیبان زندگی ام ...
شکنجه پسر نوجوان پس از آشنایی تلگرام با دختر 14ساله
نزدیکی خانه شان بروم. از اینکه دوباره شبنم را می دیدم خیلی خوشحال بودم و خیلی سریع خودم را به محل قرار رساندم. وقتی سر قرار رسیدم خبری از شبنم نبود که ناگهان مردی حدوداً 40 ساله دست مرا گرفت و چند سیلی به صورتم زد. در حالی که چنین انتظاری نداشتم مات و مبهوت مانده بودم که مرد خشن مرا به زور به داخل خانه ای در آن نزدیکی برد. از ترس دست و پایم به شدت می لرزید و با خواهش و التماس از او خواستم مرا رها ...
رضا را دعوا کردم به سوریه نرود
... رضا سالی به دنیا آمده بود که بهترین بندگان خدا در کربلای 5 خون داده بودند و او نیز همان راهی را رفت که بهترین فرزندان حضرت روح الله چراغ هدایتش بودند، همان ها که سید مرتضی اینگونه روایتشان می کند: رزمنده ای داخل سنگر نشسته و برای پدر و مادرش نامه می نویسد: مادر جان، شیرت را بر من حلال کن؛ همان شیری که دهه ی اول محرم با اشک های شوری که برای تنهایی حضرت زینب(س) می ریختی، درهم می آمیخت و در ...
درس فراموش نشدنی به پسری که سر قرار با یک دختر رفت
.... باتوجه به شکایت پسر نوجوان و با دستور بازپرس، تحقیقات کارآگاهان در این باره آغاز و در ادامه نیز پدر لادن بازداشت شد. مرد 45 ساله زمانی که روبه روی بازپرس جنایی ایستاد به جرم خود اعتراف کرد و گفت: چند روز قبل از حادثه، از محل کارم به خانه می آمدم متوجه شدم لادن در محوطه بازی مجتمع با پسری همسن وسال خود در حال صحبت است. از دیدن این صحنه شوکه شدم و ضمن تنبیه دخترم تصمیم گرفتم کاری ...
همراه با شیطان
دیگرمی توانم هر طور که دلم می خواهد زندگی کنم، خداوند به دادم رسید و نگذاشت بیش از پیش به دره نیستی سقوط کنم... آن شب در خانه دوست کیان غوغایی بود. کیان به افتخار فرار من از خانه مهمانی گرفته و همه دختران و پسرانی که در این مدت با هم دوست شده بودیم را دعوت کرده بود. من هم بی خیال و فارغ از این که چه بر سرم آمده و قرار است بیاید، حشیش می کشیدم. نمی دانم چندمین سیگار بود اما ناگهان سرعت ...
زن بی نوا اسیر اقدام وحشیانه مرد مست پس از خوشگذرانی های شبانه
. مادرم که به خانه آمد انگار که ذوق کرده باشد گفت مژده بده نرگس! گفتم مگه چی شده؟! گفت: عصمت خانم تو رو برای برادرش خواستگاری کرد و امشب هم قراره رسماً به خواستگاریت بیایند. دل تو دلم نبود، فکر و خیال های جورواجور ولم نمی کرد. سپهر را اصلاً نمی شناختم ولی با شناختی که از عصمت خانم داشتم نسبت به او هم احساس خوبی پیدا کردم... بالاخره شب شد و سپهر به اتفاق پدرو مادر و خواهرش ...
3 ساعت شکنجه پایان دوستی تلگرامی با دختر نوجوان
که همسن و سال خودم بود آشنا شدم. مژگان عضو یکی از گروه های تلگرامی بود که پس از آشنایی با او در پارکی قرار گذاشتم. بعد از اینکه سر قرار حاضر شد با یکدیگر درخصوص افرادی که عضو گروه بودند صحبت کردیم و پس از آن او خیلی زود راهی خانه اش شد. وی ادامه داد: فردای آن روزمژگان با من تماس گرفت و اصرار داشت که مرا ببیند. محل دومین قرارمان در نزدیکی خانه آنها بود. من هم از همه جا بی خبر در محل قرار ...
3ساعت شکنجه؛ پایان دوستی تلگرامی دختر 13 ساله و پسر نوجوان
.... وقتی سر قرار رسیدم به جای نازنین پدرش را دیدم. او ناگهان مرا کتک زد و با زور به خانه شان برد. در آن جا نازنین وحشت زده ما را نگاه می کرد. پدر نازنین با کمربند به جانم افتاد و آن قدر کتکم زد که بی حال روی زمین افتادم. پس از آن برگه ای را به من داد و از من اعتراف گرفت. او گفت باید بنویسم که من با دخترش رابطه داشته ام و برایش مزاحمت ایجاد می کنم. در آخر هم مجبورم کرد که بنویسم هرگز شکایتی در این ...
شاعری امّی
کوچک خود در خانهٔ پدری نشسته بودم تا به اخبار بخش فارسی بی. بی. سی گوش دهم که خواهر کوچکم صدایم کرد و گفت: آقا سید با تو کار دارد... سراسیمه خود را به درگاهی خانه رساندم. سید با لبخند دستم را فشرد و بی آن که حرفی بزند دسته اسکناسی را در دست هایم قرار داد و تا رفتم حرفی بزنم قدم هایش را تند کرد و به قول همیشگی خود تیز و بز دور شد. صبح روز بعد به در خانهٔ دوست مشترکمان رفتم تا با او سراغ ...
مادرم دستگیر شده بود - وقتی جرم مادرم را فهمیدم دنیا پیش چشمانم تاریک شد
صورتی بزک کرده مرا هل داد و با عصبانیت وارد منزل شد او بدون اجازه داخل اتاق رفت و بر سر پدرم فریاد کشید تو چقدر پدر بی مسئولیتی هستی؟ دیشب پسرت تا صبح در آتش تب سوخت در حالی که تو بر سر منقل نشسته ای و مرا بدون پول و خرج خانه رها کرده ای؟ با کدام پول باید فرزندم را درمان کنم و ... او سپس لگدی به بساط دود و دم پدرم زد و خانه را ترک کرد دیگر همه چیز لو رفته بود مادرم که تحمل هوو ...
دردسر عشوه گری دختر یک سرایدار برای پسر پولدار
. همانجا بود که با " سامان " آشنا شدم. سامان پسر خوبی بود و دوست برادر مهسا بود. از همان ابتدای مهمانی سامان رفت تو نخ من! این را از گردش چشم هایش که مدام این سو و آن سوی خانه مرا می پایید و گاهی هم لبخند خریدارانه می زد، فهمیدم. وقتی میز شام را چیدند و میهمان ها را برای خوردن غذا، به سر میز دعوت کردند، سامان بشقاب و قاشق و چنگال به دست به طرفم آمد: بفرمایید... اینها را برای ...
پسرنوجوان زیر شکنجه های پدر دوست دخترش سکته قلبی کرد
گشود و گفت: وقتی دیدم دختر با پسر غریبه همدیگر را در شهرک ملاقات می کنند از شدت عصبانیت کنترلم را از دست دادم و از دخترم خواستم پسر نوجوان را به جلوی ساختمان بکشاند. چون نمی خواستم این ملاقات ها باعث بی آبرویی ام بشود او را داخل خانه کشاندم با با کتک زدن پسر جوان خواستم درس عبرتی برای دخترم و حمید بشود که دیگر دست به این کارها نزنند. بنا به این گزارش، بازپرس آرش سیفی از شعبه چهارم دادسرای امور جنایی تهران در این مرحله دستور بازداشت موقت پدر شکنجه گر را به اتهام آدم ربایی صادر کرد. منبع: ...
گوش دادن به موسیقی مقدس در ظهر تابستان
چیزی ست، مثل یک بیشه ی نور، مثل خواب دم صبح، و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت. بروم تا سر کوه. دورها آوایی ست که مرا می خواند. * صبح یک روز روشن تابستانی بود. دشت، سر ریز از نور بود. صداهای مبهم خلقت در اطرافم جریان داشتند. روی چمن ها دراز کشیدم و در مجاورت رود، به صدای باشکوه جهان گوش سپردم. طبیعت یکی از مخلوقات شگرف توست و هر چه تو آفریده ای محترم است. وقتی از ...
قول مردانه!
... لج بازی های مادرم و خاله ام، من و همسرم را نسبت همدیگر سرد و بی تفاوت می کرد. بعد از چهار سال صاحب یک دختر شدیم. افسوس که قدر این نعمت بزرگ خداوند را نمی دانستیم و ناسپاسی می کردیم. کارمان شده بود دعوا و مرافه های پر سر و صدا. یک شب جرو بحث کردیم. نجمه قهر کرد و به خانه پدرش رفت. من ماندم با دخترم که بهانه مادرش را می گرفت. باشنیدن صدای گریه بچه اعصابم خط ...
با دختر دانشجویی ارتباط مخفیانه داشتم/ دختر مورد علاقه ام بیچاره ام کرد
به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، برای ادامه تحصیل مجبور شدم به دانشگاهی در یکی از استان های همجوار بروم. پس از گذشت چند ماه با دختری جوان از خانواده ای ثروتمند آشنا شدم. او که هم کلاسی ام بود با محبت های خودش، غم تنهایی را در وجودم از بین برد. علاقه من به این دختر روز به روز بیشتر شد و اوایل ترم دوم تحصیلی از پدر و مادرم خواستم به خواستگاری اش بروند. اما خانواده ...
می آیی از آن دورها می دانم این را پر می کنی از عدل دامان زمین را(چشم به راه سپیده)
...> صدای جوشش شعری جدید می آید چه آتشی غم تو باز زیر سر دارد که باغ شعر تر از آن پدید می آید دوباره سبز شده خاک سرزمین دلم مگر ز خطه چشمت شهید می آید؟ نفس نفس به امید تو عمر می گذرد امید می رود آری، امید می آید برای درد دل تو مفید نیست کسی وگرنه نامه برای مفید می آید مرددم که تو با عید می رسی از راه و یا به یمن قدوم تو عید می آید کلیدداری کعبه نشانه حق نیست کسی است حق که در آن بی کلید می آید و حاجیان همه یک روز صبح می گویند: چقدر بر تن کعبه سفید می آید حسن بیاتانی ...
مژده لواسانی: دلم که می گیرد بلیط مشهد می خرم
مهربانی شان می شناسیم. در زیارت نامه ایشان می گوییم ایها الامام الرئوف . حرف های معنوی شما این شعر را به یاد من آورد که هر چند حال و روز زمین و زمان بد است/ یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است . از بین اشعاری که درباره مقام والای امام رضا(ع) سروده شده کدام را بیشتر می پسندید؟ همیشه تک مصراع آمدم ای شاه پناهم بده را زمزمه می کنم. یکی از قشنگ ترین شعرهایی که خودم آن را مرور می کنم این است: حتما قرار شاه و گدا هست یادتان/ آری همان شبی که زدم دل به نامتان/ مشهد، حرم، ورودی باب الجوادتان/ آقا دلم عجیب گرفته برایتان . این شعر را هر وقت دلتنگ می شوم زمزمه می کنم. ...
بازیگر کشورمان صاحب یک دختر شد! + عکس
شد خداروشکر خدایا همیشه در عجبم از مهربانی تو. توان سپاس نیست. بپذیر اندک سپاس مرا. تولد امام مهربانی امام رضا (ع) خدا یه دختر خوشگل به ما داد. آوین یک ساعت پس از تولد دختر تازه متولد شده مهدی باقربیگی گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ مهدی باقر بیگی قصه ی خاطرات مجید تولد دختر بافقر بیگی ...
زندگی شهیدان دباغ زاده به روایت مادر
، خانمی خودش را معرفی کرد. فهمیدم مادر دختری است که برای مجید به خواستگاری اش رفته بودم. بعد از سلام و احوال پرسی گفت غرض از مزاحمت، می خواستم به تون بگم دخترم پسر شما رو پسندیده. می شه یه روز با پسرتون تشریف بیارین تا دختر و پسر همدیگه رو ببینن؟ تا این حرف را شنیدم دلم برای مجیدم کباب شد. نگاهی به عکس روی طاقچه کردم. مجید داشت به من لبخند می زد. گفتم والله چی بگم خانوم؟ پسر من یه هفته ای می شه که شهید شده. ان شاءالله دختر شما هم خوشبخت بشه. بر اساس این گزارش "آبا" هشتمین جلد از مجموعه ی مادران روایت فتح با قیمت 6000 تومان در 1100 نسخه منتشر شد. ...
ماجرای دختر جوانی که چند روزی در لانه فساد زندانی شد
با رتبه ای عالی در دانشگاه قبول شوم، احساس ناامیدی و ترس از آینده در وجودم چند برابر شد. من برای فرار از این شرایط و به باوری غلط از طریق یکی از همکلاسی هایم با پسر جوانی آشنا شدم که حرف های دلگرم کننده و قشنگی درباره آینده می زد. این پسر جوان با چرب زبانی مرا به خود وابسته کرد و حدود 5 ماه قبل بود که تشویقم کرد از خانه فرار کنم. او مرا همراه خود به خانه ای برد که ...
دعوای زن و شوهر و فرار دختر 10 ساله بخاطر سگی بنام ملوس
... عقربه های ساعت چند دقیقه ای تا 12 شب فاصله داشتند که صدای زنگ تلفن خانه تار پود افکار پریشان همه را بر هم ریخت. پدر، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ، دو دایی و خاله های نسترن همگی به سمت تلفن دویدند. خانم ناشناسی از پشت گوشی سلام و علیک کرد و گفت: من با مادر نسترن کار دارم. زن جوان گوشی را گرفت و در حالی که گریه می کرد شما را به خدا بگویید دخترم کجاست، شما پلیس هستید، چه خبری از دخترم دارید و ...
چگونه در خانه ثواب بوسیدن تربت امام حسین(ع) را بدست آوریم؟
...> لویی پاستور پدر علم شیمی جهان زن و فرزند نداشت و 50 سال در آزمایشگاه گذراند، حتی وقت برای غذا خوردن هم نمی گذاشت تا زمانش هدر نرود. لویی پاستور با ناراحتی و تأثر در جایگاه سخنرانی قرار گرفت و گفت: ای مادر! ای گمشده دلبند که سالیانی دراز در این خانه با من به سر بردی. تویی که اکنون همه چیز را مدیون تو می بینم. مادر شجاع و دلدارم. تمام حس فدارکاری و شور و هیجانی که در راه عظمت علم و بزرگی ...
مجموعه شعری از رضا عبداللهی منتشر شد
اظهار کرد: کتابی از تک بیتی هایم در حال انتشار است. تا کنون این اتفاق رخ نداده است. این کتاب تحت عنوان دوبیتی دلم را پاییز منتشر کرد آماده چاپ است. همچنین یک اثر قرآنی در دست تالیف دارم که هنوز جزییات آن مشخص نیست. عبداللهی همچنین با اشاره به ترانه هایش بیان کرد: مجموعه ترانه هایم با عنوان یاد تو در دل من طوفان به پا می کند بسیار مورد توجه قرار گرفت. من از سال 50 تا کنون بیش از 300 ...
حجت الاسلام بی آزار تهرانی: محورِ پذیرش عمل؛ ولایت و محبت اهل بیت(ع)
بالاتر هستند. رسماً به شما می گویم هیچ زیارتی به زیارت امام رضا علیه السلام نمی رسد. شخصی حج واجبش را انجام داده بود و به خدمت امام جواد علیه السلام رسیده بود. از حضرت سوال کردم می خواهم به زیارت جد شما در کربلا و نجف و... بروم کدام از آنها افضل تر است؟ امام جواد علیه السلام سوگند خورد و فرمود: والله زیارت پدرم امام رضا علیه السلام از همه ی ائمه (علیهم السلام) که گفتی افضل تر است چون پدرم امام رضا ...
فرزند کویر از زمین حلب آسمانی شد +تصاویر
...، نذر یعنی همین نه که بخوری سیر بشی. روزگار را سپری می کردیم و در این همسفری مان خداوند دو پسر به ما عنایت کرد. تا اینکه حرامی ها به حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) می خواستند نزدیک شوند که مهدی هم مثل همه جوانان غیرتمند این مرز و بوم تصمیم گرفت راهی سفر عشق شود. فروردین 94، تازه از شهرستان برگشتیم، که با شادمانی یک روز از سر کار برگشت و گفت : یک خبر خوش، اگر آقا دعوت نامه مان را ...
یک شب نامزدم به خانه مان آمد - او رفتار زشتی با خواهرم کرد
دوستانم احساس غرور بکنم مهریه ام را 1372 سکه (تاریخ تولدم) تعیین کردم. اما هنوز چند روز از این ماجرا نگذشته بود که یک شب مسعود در حالی که قمه ای در دست داشت وارد منزل ما شد و با تهدید به مرگ اعضای خانواده ام گفت: من می خواهم همسرم را به تهران ببرم ما که از این وضعیت شوکه شده بودیم با پلیس طرقبه و شاندیز تماس گرفتیم و آن ها مسعود را به کلانتری بردند. تازه فهمیده بودم چه اشتباهی کرده ام در ...
بنیاد در آینه مطبوعات
و شش ماه، مرا در بند عراقیها نگه داشت. قصه از اینجا پا گرفت که توی یکی از روزهای هجده سالگی ام، ژاندارمها برای سربازگیری به روستایمان آمدند. رفتم جلو و گفتم اسم مرا بنویسید که خیلی دلم میخواهد برای دفاع از وطنم تفنگ روی شانه بگذارم. آن روزها خبر شهادت خواهرزاده ام هنوز تازه بود. رفتم دم خانه اش و گفتم: پوتینهای اصغر را بیاور. میخواهم پوتینهای شهید خانواده را بپوشم و به سربازی بروم. خواهرم ...
عطر بیرق سبز رضوی در خانه "نور خدا"/ اعطای نشان خادمی حرم رضوی به شهید زنده لرستانی
از سوی نور خدا به هشتمین نور ولایت. روزی تو عاشقانه جان برکف گرفتی و برای دفاع از حریم کشورت ایستادی اکنون چنان وارستگی و افتخاری را به ارمغان آورده ای که امروز ما به احترام نصب نشان خادمی سلطان ابوالحسن بر وجودت به تمام قد ایستاده ایم و چه لحظه با شکوهیست وقتی همه به آسمانی بودنت پی برده اند و زمزمه کنان با تو نجوا می کنند. امروز در روز میلاد هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت ...