سایر منابع:
سایر خبرها
کوتاهه های جنگ
....حاج آقا همه را سرکار گذاشته بود. شب عید در جبهه فارسیاب، بند آب پاره شد بود و آب با شدت خارج می شد.به وسیله بشکه و گونی خاک از نفوذ آب جلوگیری کردیم.تا گردن زیر آب بود و بشکه را از زیر آب بیرون می آورد.مرتب می خندید.گفتم: الان چه موقع خنده است؟گفت: بدهکاری به خدا نداریم که نخندیم. آمده بود توی سنگر و با دست می زد توی سرش.برادرش شهید شده بود.می گفت: حالا چه طور برم دیدن مادرم ...
شهید اسماعیل اعلمی از زبان مادرش
می خورند و قادر به داشتن آن نیستند و بدین گونه از اصرار ما صرفه نظر کرد. حدوداً بعد از هشت ماه بود که به جبهه رفت و پس از چندین ماه از جبهه بازگشت ندیدم پس از بازگشت شبی بر روی تشک بخوابد شبها بر روی پشت بام نماز شب به پا می کرد و با خدای خود به راز و نیاز می پرداخت و روزهای بلند تابستان را تماماً به روزه داری سپری می کرد، هر وقت دلیل نخوابیدن بر روی تشک را می پرسیدم می گفت: هم اکنون ...
یک پلاک و چند تکه استخوان، سهم یک مادر از فرزند/تصاویر
به بوشهر رسیدیم . شب را در بوشهر گذراندیم . یادم می آید شهید عاشوری قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شد و کلیه رزمندگان را از خواب بیدار می کرد تا نماز صبح را بجا آورند . بعد از آن برای اینکه بچه را به خود نزدیک تر کند کلاس های قرآن و احکام برای آنها دایر می کرد . ساعت 10 صبح به سوی شیراز حرکت کردیم و 8 صبح روز بعد به شیراز رسیدیم . در طی سفر شهید عاشوری در اتوبوس نوحه سرایی می کرد و ...
نفس های او را را بالای تختم حس کردم/ اقدام بی شرمانه پسر هووی مادرم
پیچید و شوخی می کرد. ساغر ادامه داد: برای خواب به اتاقم رفتم و چون خسته بودم سریع خوابم برد هنوز زیاد نگذشته بود که صدای نفس های کسی را در نزدیکی خودم احساس کردم تا چشم باز کردم فریبرز را دیدم نگاهش فرق داشت ترسیدم و پرسیدم اینجا چه می کنی که خندید و گفت حالا که خواهر و برادر نیستیم بهتره با هم دوست دختر و دوست پسر باشیم گفتم خفه شو برو بیرون که ناگهان به من حمله کرد و آن شب بدون اعتنا ...
نیمه پنهان جنگ/ناگفته هایی از ایثار همسران و مادران شهدا
اعزام به جبهه را می داد با مخالفت من و پدرش مواجه می شد. وی با بیان اینکه زمانی که 15 سال داشت یک روز بعد از بازگشت از مدرسه من من کنان گفت: مامان می خواهم به جبهه بروم. گفتم: تو طفل هستی و سن و سالی نداری، درست را بخوان. پدر علی راننده بود و اکثر اوقات دور از خانه و خانواده بود، هنگام بازگشت علی ماجرا را برای پدرش تعریف کرد و از او اجازه خواست اما پدرش به شدت مخالفت کرده و ...
عامل نفوذی منافقین و ترور شهید حاجی زاده در سحرگاه رمضان
در حال خوردن سحری بودند به بهانه نگهبانی اسلحه را برمی دارد و هر 6 نفر را تیرباران می کند. فرزند شهید حاجی زاده می گوید: آن شب حادثه، رفتن پدرم با ممانعت مادرم روبه رو شد. مادرم به او گفت که شما تازه به خانه آمدی. کجا می خواهی بروی؟ می خواهی من و بچه ها را تنها بگذاری؟ و پدر در جواب گفت؛ خانم! شما باید مثل حضرت زینب (س) عمل بکنی. چه من باشم چه نباشم الگویت حضرت زینب (س) باشد. پدرم در ...
دفاع ازحرم حضرت زینب (س) دفاع از رهبر ایران است / خانواده امام خمینی (ره) هم آموزش اسلحه می دیدند /حضورم ...
روزی که اعلام شد امام به ایران بازمی گردد من همه شاگردانم را برداشتم و به سمت تهران حرکت کردم درراه درد زایمان من را گرفت و فرزندم در مسیر رفتن به استقبال امام خمینی (ره) به دنیا آمد. بعد از انقلاب هم به فعالیت هایم ادامه دادم، امام که به قم آمد، محافظ همسر امام شدم صبح می رفتیم خانه امام ظهر برمی گشتیم برای ناهار و دوباره ساعت 2 بعدازظهر می رفتیم تا غروب، وقتی شب ها کارمان ...
آتش بس کار دست رزمندگان خان طومان داد/مادر شهید: برای رفتنش به سوریه شرط گذاشتم
خبر شهادت آن برادرم که در سپاه است را شنیده بودیم که شایعه از کار درآمد. مادرم در همان نیمه شب شروع کرد به قرآن خواندن و تسبیح دست گرفت. دلش شور می زد با اینکه ما به مادرم نگفته بودیم که چنین پیامی دریافت کرده ایم. نماز صبح را خواندم و رفتم حوزه سر کلاس دیدم همه بچه ها می گویند برای چه آمدی؟ گفتیم شاید نتوانی بیایی؟ عده ای هم تا مرا می دیدند گریه می کردند. آن روز امتحان هم داشتم و استرس ...
دانشجویان دانشکده پرستاری لار با خانواده شهیدشیخی دیدارکردند
عراق پاتک زده بود با آقای رهوار وعلیرضا رفتیم خط مقدم شلمچه، بالای خاکریز بودیم که خمپاره ای انداختند همه درازکش خوابیدیم. ماشاالله دستش به تکه شیشه ای خورد و خون آمد با لبخندی گفت می دانم دیگر برنمی گردم. صبح روز بعد در سنگر ما نمی توانست ایستاده نماز بخواند به سنگر بی سیم (مخابرات) رفت نماز خواند. در حال برگشتن بر اثر ترکش خمپاره 60 در سوم مهرماه سال 66 به شهادت رسید. روحش شاد ...
خیار را به نمک صورتش مالیدم و خوردم!
...؛ در یکی دو ساعت اول تلفاتی حدود 70 شهید و زخمی دادیم. حاج قاسم و سید داود و به تبع آنها بچه های دیدبانی بر تقویت این ضعف خیلی تاکید داشتند و در هر شرایطی بچه های دیدبانی بهترین سنگر را درست می کردند. یادم است با مصطفی و چند نفر از بچه های گردان در خط با کمترین امکانات، سریع یک سنگر محکم ساختیم و از شدت خستگی زیر آتش شدید دشمن در سنگر افتادیم و به خواب رفتیم. نیمه های شب با داد و ...
خاطره اسارت / تعمیر تلویزیون عراقی ها با چند کیلو رنگ!
باقلوا یزدی به شکل مکعب برای پذیرایی چیده می شود. با شنیدن این خاطرات، یاد ایران، خانواده و شیرینی باقلوا یزدی افتادم. فردا صبح با صدای در اصلیِ زندان، که صدای مهیبی داشت، از خواب بیدار شدیم، در اصلی معمولاً، هفت و نیم، هشت باز می شد. ولی آن روز ساعت 6:30 یک ساعت زودتر باز شد؛ متوجه شدیم خبری شده! معمولأ بازرسی از سلول ها و جابه جایی زندانیان بود یا اعدام زندانیان انقلابی عراق در راه بود ...
اشعار شب سوم محرم - حضرت رقیه(س)
... ذره ای ترس به دل راه ندادم زیرا دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند قافله در همۀ راه سپر داشت پدر چوب زد بر لب تو تا که مرا زجر دهد این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر آنقدر زیر لبم ذکر خدا را گفتم تاکه دست از سر لب های تو برداشت پدر غنچه ای بودم و از ساقه شکستند مرا ...
داستان کوتاه/ یگانه
، پس این یک بار را قدر بدانیم و از این فرصت لذت ببریم. آرام، آرام اعتمادش نسبت به من جلب شد و شروع کرد به تعریف داستان زندگی اش. بسیاری از ما آدمها احتیاج به سنگ صبوری داریم که بدون تحقیر حرفهای ما را بشنود. ابتدا قدری آب خواست. کمی بعد آهسته شروع کرد به حرف زدن. احسان یگانه ام متولد مرداد 67 فارغ التحصیل علوم تربیتی همیشه با پدرم برای خواندن نماز صبح مشکل داشتم، یک روز که بین من و ...
شهید ملک چه کسانی را مدیون شهداء دانسته است؟! + وصیتنامه
برسانم که می توانم از شما تشکر کنم چون اگر شیر تو مادر، به اسم حسین (ع) در هم آمیخته نمی شد و به آیه آیه های وجودم نمی رسید، تحقیقا من اصلا نمی توانستم اهل درد باشم و اگر راهنمائی های تو پدر و نصیحت های سمجوار تو مادرنمی بود، معلوم نبود که در کدام دسته و گروه های ملحد می بودم. آخ، مادرجان و پدرجان! دستانتان را میبوسم و قول میدهم اگر در روز قیامت شافی بودم، شما را شفاعت کنم. وباید به ...
خاطرات اسارت آزاده فاطمه ناهیدی(3)
خواهی بخوان می خواهی نخوان. تیمم کردم و ایستادم به نماز. نمازم که تمام شد، دیدم با من مهربان تر شد. رفت یک خربزه کوچک آورد و گفت: بخور. گفتم: نمی خورم. گفت: بخور، وگرنه می میری. اینجا کسی بهت هیچی نمی ده. گفتم: دوست ندارم. خربزه را گذاشتم کنارم. تا نزدیکی های عصر همان جا بودم. دست و پا و چشم هایم را هم دیگر نبستند. طرف های عصر یکی دو تا از فرماندهانشان آمدند. تمام مدت در فکر ...
نگاهی به سرگذشت و افکار سرباز دلیر اسلام شهید مرتضی فدایی
به گزارش صاحب نیوز، سرباز دلیر اسلام، کفرستیز جبهه های نور علیه ظلمت، سرباز یکم مرتضی فدایی در سال 1340 در شب مبارک عید غدیر خم در یکی از روستاهای اصفهان به نام تیران در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود و در زیر سایه پدر و دامن پر مهر مادر تربیت شد. پس از یک سال با رنج و مشقت فراوان به یکی از محله های اصفهان (هفت آباد) انتقال و در خانه ای کرایه نشین شدند. روزها می گذشت و او آماده می ...
سرلشکر شهید حسن اقارب پرست
اول اردیبهشت سال 1325 در اصفهان و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدم و به لطف خدا در آن فضای مذهبی رشد کردم و بزرگ شدم. جزء بچه های درس خوان مدرسه قرار می گرفتم. خیلی کم حرف و پرکار بودم. موقعی که درسم تمام شد، عده ای از رفقای ما و آنهایی که در ارتش بودند به پدر و مادرم گفتند: خوب است این بچه شما بیاید به ارتش. مادرم قبول نمی کرد، ولی عاقبت راضی شد تا به ارتش بپیوندم. با ورود به دبیرستان، فعالیت ...
چهارده سال چشم انتظار بودم تا چیزی از او برگشت به اسم پیکرش
نخورده از خانه رفت. گفت باید بروم تهران جلسه. سه روز گذشت. در این مدت احساس کردم همه خودشان را از جلو نگاهم پنهان می کنند. روز چهارم عید بود که قصه را فهمیدم؛ شهادتش را فهمیدم. چهارده سال چشم انتظارش بودم تا چیزی از او برگشت به اسم پیکرش. گاهی به من می گفت طایفه ی ما شهید نداده است. مرتبه آخری که می خواست برود جبهه گفت: “مادرجان! من رفتم، خداحافظ، خودت را ناراحت نکن.” هنوز هم دلم می سوزد ...
جانبازی که از همه چیز راضی است!
. فاش نیوز : قبل از مجروحیت ایشان را می شناختید؟ - بله، ما با هم بچه محل بودیم، در یک مدرسه و یک مسجد بودیم. خب از قبل ایشان را دیده بودم و با وضعیت قطع نخاعی آشنا شده بودم. همان موقع فهمیدم که چه اتفاقی برایم افتاده. اتفاق خوشایندی بود . فاش نیوز : بعد به بیمارستان منتقل شدید؟ - بله، بعد از چهار پنج شب یا هفت روز به تهران رسیدیم. تکه تکه هم آمدیم. فکر ...
آخرین جزئیات قتل مرد 60ساله به دست دامادش
. چند روز قبل به خاطر اینکه مستأجر پدرم خانه را خالی نکرده بود، نامزدم با مادرم تماس گرفته و با او بد حرف زده بود که شب حادثه این موضوع را به نامزدم تذکر دادم و با هم درگیر شدیم. درگیری ما بالا گرفت و چند باری مینا در ماشین را باز کرد تا خودش را به بیرون پرتاب کند که من مانع شدم. بعد گفت می خواهد از من شکایت کند و من هم به میل خودم او را به کلانتری 123 نبرد رساندم. وقتی به آنجا رسیدیم پدر ...
پدر و مادرم بسیار بی شرم بودند / آنها رفتارهای زننده ای با من داشتند
می کردم رفتار بسیار زشت پدر مشهدی با پسر بچه اش / نامادری محمدطاها نیز در خانه حضور داشت زن جوان از سناریوی هولناکی خبر داد/ مرد غریبه از بالای دیوار وارد حیاط خانه ام شد +عکس دختر بچه را نیمه شب به آپارتمانم بردم / در اتاق نقشه شیطانی ام را اجرا کردم ماجرای عجیب پسر دانشجوی که قصد داشت به زور وارد آپارتمان زن همسایه شود+تصاویر رعنا مرا به خانه اش دعوت کرد / او کاری با من کرد که همیشه در اختیارش بودم زن متاهل با مرد غریبه سوار پراید بود / همسرش در صندلی عقب خودرو پنهان شده بود اقدام غیر انسانی پسران تهرانی در جاده شمال / با تغییر مسیر او را به محل خلوتی کشاندیم ...
فریبا ملکیان: شرح آثار مادرم درباره مثنوی منتشر می شود/ شرح منظومه ملاهادی سبزواری در عالم رویا
تحمل بود زمانی که تنها شدیم به من گفتند که من تا فردا بیشتر در این عالم نیستند و دو روز بعد هم از این عالم رفتند و من بسیار متأثر شدم.ایشان جمله عجیبی گفتند که اگر من از این عالم بروم به تو نزدیکترم از اینکه اینجا روی این تخت خوابیدم و شروع به تعریف خاطره ای از پدر بزرگوارشان کردند. اعلاء اظهار داشت: مرحومه مادر پدرشان وقتی از دنیا رفتند از آن شب به مدت یک هفته به خواب من می آمدند و منظومه ملاهادی سبزواری را شرح می کردند به طوریکه من صبح که بیدار می شدم موبه مو یادداشت می کردم. ...
گفتگو با فرزندان شهدا فکوری ونامجو وبرادرشهیدجهان آرا
است وفردا صبح صدایش در می آید. فردا صبح ساعت هشت صبح یک خانمی به موبایل من زنگ زد وگفت شما دیشب پیامک زدید وگفتید نماز بخوان منظورتان جه بود، من به پسرم گفتم که عذر خواهی کن وبگو که ما اشتباهی ارسال کردیم آن خانم گفت نه اتفاقا درست آمذده، پسرم پرسید چطور درست آمده، آن خانم گفت دیشب از من مهمانی برگشته بودم ویادم رفت که نماز بخوانم وصبح که خواستم بروم سرکار پیامک شما را دیدم ودیدم که نوشته اید نماز ...
سرنوشت نابسامان خانواده شهید عملیات محرم
. هفته ای دو سه روز اصفهانیم. دو سه روز هم می آئیم فارسان، سرکشی خانه هایی که اجاره دادیم و خلاصه می گذرانیم. شما چکار می کنید حاج خانم؟ بچه ها چطورن؟ مادر سکوت عجیبی کرده بود ولی بغض و اشک شفاف را ته چشمانش می شد،دید. ملموس بود. حرف ها تمام نشده بود. رفتم به منشی گفتم: خانم احمدپور! ما چند سالی ست که بیمار این دکترهستیم. در هر حال هم ادب را رعایت کرده ایم. امشب یک خواهش داریم. اگر ممکن است ...
صوت نوحه عربی انا مظلوم حسین...
پسری جوان بود در حالی که قریش بت ها را می پرستیدند) یعبد ون اللات و العزی معا و علی کان صل القبلتین (قریش لات و عزی را می پرستیدند و پدر من به سوی هر دو قبله بیت المقدس و مکه نماز می گذاشت) و ابی شمس امی قمر فانا الکوکب و ابن القمرین (پدر من خورشید است و مادرم ماه پس من ستاره ای هستم، فرزند دو ستاره نورانی) چیست تقصیر من ای قوم که امروز ...
روایتی از 2 شبانه روز اعتصاب برای اعزام به جبهه
عجیبی را در خود احساس می کردم، ساعت دو بعدازظهر به پادگان آموزشی گهرباران رسیدیم، بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار استراحت کوتاهی کردیم. درست ساعت 5 بعدازظهر بود که ما را به خط کردند، مسؤولان آموزش بعد از وارسی نیروها، سه نفر از ما را از بین جمع جدا کردند و گفتند: شما سه نفر به خاطر قد کوتاهی که دارید، نمی توانید به جبهه بروید . ما به دست و پای آنها افتادیم، هرچه گریه و ناله ...
فیگو، پدر کارگر و مادر خیاط
سختکوش و فروتن هستند و از من هیچ وقت کمک نخواسته اند. نخستین باری که چک دستمزد خود را دریافت کردید، چه کردید؟ پول زیادی بود، برای پدر و مادرم خانه خریدم تا دیگر کرایه خانه ندهند. این کمترین کاری بود که می توانستم برای آنها انجام بدهم. به نظر شما بهترین مربیان پرتغالی چه کسانی هستند؟ من از دوران نوجوانی تا کنون زیر نظر خیلی از مربیان بوده ام، خیلی چیزها از آنها یاد گرفته ام ...
سر زده به خانه ام رفتم / خواهرم را در خلوتگاه شوهرم دیدم
در خانه پدر و مادرم بودم. یک شب به همراه برادرم برای برداشتن وسایل به خانه رفتم و آنجا بود که متوجه شدم شوهرم با خواهرم رابطه دارد. ابتدا اصلا نمی توانستم باور کنم که خواهرم در حق من خیانت کرده است ولی بعد از مدتی که توانستم بر خودم مسلط شوم به واقعیت پی بردم. این زن جوان با بیان اینکه شوهرم از همکاران خواهرم است و به واسطه او به خانواده مان معرفی شده بود ، اظهار کرد: بارها از خواهرم ...
برنامه عزاداری برخی از تشکل های شاخص جبهه فرهنگی انقلاب
میرزایی و نریمانی و رسولی دهه اول از یکشنبه 11 مهر به مدت ده روز صبح ها از ساعت 6 شش شب اول دهه دوم از نماز مغرب دهه اول : حسینیه عاشقان ثارالله شش شب اول دهه دوم: مسجد جامع امام جعفر صادق ع 28 هیأت خادم الرضا(ع) قم قرائت زیارت عاشورا علی پاکزمان سخنران حجت الاسلام والمسلمین ظهیری مداح حاج حسین سیب ...
این دل شده هیئت اباعبدالله/ کاروان می رود و دخترکی جا ماندست
بابا تاب بازی میکند کودکی که با پدر در خواب بازی میکند می پرد از خواب می بیند که رویا دیده است می نشیند با دوچشمش آب بازی می کند بر سر نی دیده او خورشید را وقتی که باد با سر زلفش شب مهتاب بازی میکند دختری که دیده بعد از نا امیدی عمو لشکری با مشکهای آب بازی میکند دختری که دیده اصغر با سه شعبه روی دست ...