سایر منابع:
سایر خبرها
باز شدن گره شهادت یک ایرانی به دست شهید افغانستانی
جنگ و جبهه را تماشا کرده بود. گاهی خرده می گرفتم که مهدی جان این فیلم ها دیگر چیست که می بینی، می گفت من عاشق شهادت هستم. مرا پیش حضرت زینب (س) روسیاه نکنید ماه محرم بود که دیدم یک شب پدرش با ناراحتی به خانه آمد و گفت مهدی قرار است به کربلا برود. به مهدی گفتم کجا می خواهی بروی؟ راستش را بگو. چرا پدرت گریه می کند؟ گفت چیزی نیست. روز بعد با پدرش تماس گرفت و گفت قرار است فرمانده ...
بورسیه آلمان را رها کرد و به جبهه مقاومت پیوست
برای پول است اما پسرم در رفاه بزرگ شد، هیچ نیاز مالی نداشت حتی زمانی که به سوریه اعزام می شد هزینه بلیت هواپیما را پدرش می داد. همان طور که شما هم اشاره کردید محمد امین از یک دانشگاه در آلمان بورسیه شده بود، اما همه را رها کرد و برای جهاد به سوریه رفت. به عنوان مادر مانع رفتن پسرتان به سوریه نشدید؟ خب من هم نگرانی های خودم را داشتم. به پسرم گفتم الان به سوریه نرو. می گفت الان جنگ بین ...
آرزو داشت که اولین شهید روستایش باشد که شد/ همسر شهید: منتظر بودم لااقل با پیکرش وداع کنم، اما چیزی از ...
.... با پدر شوهرم تماس گرفتم و گفتم بابا، هادی را آورده اند و او هم گفت نه، گفتم اگر او را آوردند ببرید در خانه تهران مان بگردانید بعد ببرید آمل. هنوز هیچ خبری نداشتم و همه انکار می کردند. پدر شوهرم گریه کرد پشت تلفن. در هوایپما در راه خودم را دلداری می دادم و می گفتم عیبی ندارد شهادت افتخار است، بعد با خودم می گفتم 14 روز ندیدنش را چه کنم؟ بعد با خودم گفتم پیکرش را می بینم و با آن وداع می کنم. بعد ...
هر چه خوبان همه دارند را فیروز حمیدی زاده یک جا در وجودش داشت. در کنار برادر شهید، هنرمند و ورزشکار ...
هر چه خوبان همه دارند را فیروز حمیدی زاده یک جا در وجودش داشت. در کنار برادر شهید، هنرمند و ورزشکار بودن، شجاعت، دست ودلبازی و مهمان نوازی را بگذارید تا از مجموع این ویژگی های شخصیتی به نام شهید حمیدی زاده برسید؛ شهیدی که لحظه لحظه زندگی اش ماجراهایی خواندنی دارد. این شهید 38 ساله بجنوردی، دی ماه سال گذشته برای دفاع از حریم اسلام راهی سوریه شد و 25 روز بعد در دوازدهم بهمن در جریان عملیات آزادسازی ...
دست به دامان شهدا شد تا دستش را گرفتند
شهدای ایران :شماره منزل شهید محمدرضا الوانی که به دستم رسید، تماس گرفتم. کمی طول کشید تا پاسخ تماس داده شود. خانمی آن طرف خط با حالتی سراسیمه و نفس نفس زنان جوابم را داد. بعد از سلام و احوالپرسی، خطاب به من گفت: امروز بعد از چند روز که از شهادت رضا می گذرد تصادفی به خانه آمدم. کلید را که به قفل در انداختم صدای گوشی را شنیدم، سراسیمه در را باز کردم به گمان اینکه رضای من پشت خط است که نبود... صحبت ...
دیدار آخری که به قیامت ختم شد
برو خانه. می دانست که دیدن این صحنه ها حال روحی ما را خراب تر می کند. گفتم: سجاد خدا به داد خانواده اش برسد؛ بچه هایش الان چه می کند. نکند تو هم بروی و ما را به این حال و روز بیندازی؟ گفت: نه نگران نباشید، بعدا با هم حرف می زنیم. اگر من یک فرزند دارم، شهید دایی تقی دو فرزند داشت. تازه خون فاطمه زهرای من هم از خون بچه های او رنگین تر نیست. و بعد...؟ وقتی شور و علاقه اش برای رفتن را ...
از قبولی دانشگاه بعد از شهادت تا فدای سر حضرت زینب(س)
، تابستان سخت شام، قهرمان پنبه و ... اشاره کرد. قبولی دانشگاه بعد از شهادت عنوان یکی از مطالب این ماهنامه، یادی از شهید احمد علی پور است که در مصاحبه با پدر و مادر شهید گرفته شده. شهید علی پور در هنگام شهادت 21 ساله بود و اواسط سربازی اش که به مرخصی آمده بود، در کنکور شرکت کرد. مدتی بعد از شهادتش از یک دانشگاه با ما تماس گرفتند و گفتند که او در دانشگاه قبول شده است؛ بیایید برای ثبت نام. ...
تصویری که متبرک شد و وصیتی که رهبری خواند
به گزارش افکارنیوز ، خانواده شهید محمد بلباسی که بهار 95 در خان طومان سوریه به شهادت رسید به همراه تعداد دیگری از خانواده شهدای مدافع حرم با مقام معظم رهبری دیدار کردند. همسر شهید می گوید آقا لطف کردند و در گوش زینب خانوم فرزند چهارم ما بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد اذان گفتند و فرمودند: من وصیت نامه این شهید را خواندم آنجا که می نویسد: اگر نبود همراهی شما (همسر شهید) من به این راه نمی رفتم.. بعد از من پرسیدند: همینطوره؟ گفتم: بله. در پایان دیدار هم یک قرآن با دست خط مبارکشان به ما هدیه دادند و روی تصویر همسرم نیز به یادگار چند کلمه ای نوشتند. ...
خواب مادر زن، تازه داماد را از اعدام نجات داد
عروس و پسرم باخبر شوم ولی او به من گفت که دیشب خانه ما بودند و آخر شب به خانه خودشان رفتند. من هم به دختر کوچکم مقداری میوه دادم تا برای آنها ببرد، اما دخترم خیلی زود برگشت و گفت کسی در را باز نمی کند. من بیشتر نگران شدم و خودم رفتم طبقه بالا ولی هرچقدر در زدم کسی در را باز نکرد. با پسرم علی تماس گرفتم. گفت که سر کار است و فرزانه هم احتمالا خوابش برده ولی با این حال من نگران بودم. هر جوری بود در را ...
فرار به مرز پس از قتل آتشین برادر زن
. در ادامه متهم در جایگاه ایستاد و در شرح ماجرا گفت: چند روز قبل از حادثه همسرم به خاطر اختلافی که داشتیم، قهر کرده و به خانه پدرش رفته بود. یک روز قبل از حادثه به دنبالش رفتم و از او خواستم به خاطر بچه ها گذشت کند و به خانه برگردد. او هم قبول کرد و قرار شد روز بعد دنبالش بروم و با هم به منزل برگردیم. بعد از صحبت من و همسرم، علیرضا را دیدم که تازه از سفر شمال برگشته بود و از آشتی ما خبر نداشت به همین ...
مرگ آتشین در شب آشتی کنان
شدت سوختگی این جوان، مأموران از خانواده او بازجویی کردند. خواهر این جوان گفت: من و شوهرم با هم اختلاف پیدا کرده بودیم و من با حالت قهر به خانه پدرم رفته بودم. چند روز بعد با هم آشتی کردیم و قرار شد من به خانه ام برگردم. برادرم از این موضوع خبر نداشت. شبی که شوهرم به دنبال من آمده بود، برادرم در را باز کرد. من ندیدم چه اتفاقی افتاد و برادرم چطور با شوهرم درگیر شد. زمانی صحنه را دیدم که برادرم داشت در ...
شهید مدافع حرمی که هم در سوریه دفن است هم در ایران!
زود منتظر بودم و دل توی دلم نبود که حالا چه برنامه ای برای من دارد. تا عصر آن روز هیچ خبری نبود و من ناراحت که چرا سال اولی ایمان هیچ کاری برای من نکرده. عصر با ماشین پدرش آمد دنبالم تا برویم بیرون، توی ماشین مدام به اطرافم نگاه میکردم و منتظر بودم که حالا یه کادویی از توی داشبورد ماشین و یا زیر صندلی در میاره و به من میده و من رو سورپرایزم میکنه، اما هیچ خبری نبود. بعد از نزدیک 45 دقیقه که ...
آرزویش بی نشانی بود و پیکرش در سوریه جاماند/ دستمال اشک آلود حاجی را برایمان سوغات آوردند
سوریه بخوانیم. دلنوشته های او بوی بهشت می داد و هر آنچه که لازم بود در نوشته هایش به دو دخترش سفارش کرد. دلنوشته ها را خودم در کیفش دیدم و موقع خواندن اشک امانم را بریده بود. می دانست این سفرش با دیگر سفرهایش کمی فرق می کند روز شهادت حضرت رقیه(س) به سوریه رفت/ خرید خانه را کامل کرد و می گفت شاید دیگر برنگشتم رقیه خانم با این بیت شعر گفتگو را ادامه داد: او می رود دامن کشان من ...
امیر، تو عاشق شدی!
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز ، دو تا از برادرهای امیر، پاسدار هستند. امیر هم فوق دیپلمش را که گرفت وارد سپاه شد. تقریبا چهار سال و نیم قبل از شهادتش. لیسانسش را طی دوره خدمت در سپاه گرفت. قبل از شهادتش هم کارشناسی ارشد دانشگاه تهران قبول شد. کارهای ثبت نام را انجام داد. قرار بود از سوریه برگردد و برود سراغ درس و دانشگاهش که نشد. بی بی، امیر را خرید. دو سه ماه بود که فکر رفتن افتاده ...
مدافع حرمی که خال کوبی اش در خان طومان پاک شد
به ما نگفته بودند شهید شده. در یافت آباد بنر زده بودند برای مجید، به دایی هایم هم گفته بودند ظاهرا، دایی هایم مادرم را می برند خانه خودشان و فامیل بسیج می شوند هر چه بنر و عکس از مجید در یافت آباد بوده را جمع می کنند.من خودم هم خبر شهادت را در گوشی دیده بودم و بنابراین چند روز از خانه بیرون نمی رفتم و خانه مادرم هم نمی رفتم که متوجه نشود. بعد از یکی دو روز مادرم حالش خیلی بد بود و دائم بیمارستان ...
فاروج درخشان شد
بی شمار در طول سال های بیماری سمانه و مخارج سنگین درمان، تمام تلاش اش را برای بهبود وضعیت جسمانی دخترش انجام داده و بعد از ناامید شدن از درمان دخترش توسط پزشکان، چشم امیدش را به محبت ائمه دوخت. پدر سمانه که از نخستین روزهای شروع بیماری دخترش برای شفا به ائمه(ع) توسل کرده حالا همچنان به شفای تمام بیماران امیدوار است و برای همه دردمندان دعا می کند. با او درباره سال های سخت مشکل جسمانی سمانه و روز ...
شهیدی ازشهدای گلگون کفن مدافع حرم تیپ فاطمیون: مایه افتخار زهرای مرضیه باشید
زیر می باشد خواهر ایشان فرمودند برادرم وقتی سوریه می رفت هیچ خبری نداشتیم از. رفت و آمدش وقتی مطلع شدیم که خبر شهادتشو برآمون آوردن برادرم اولین بار که رفت سه چهارماهی دنبالش گشتیم اینور، اونور پیداش نکردیم که سال نوددو خودش اومد بهش گفتیم نمیگی مامان دق کنه کجا بودی تاالان فقط یه کلمه گفت بادمجون بم افت نداره تهران بودم ماه صفر که تموم شد دوباره عباس غیبش زد ...
حرف، حرف باباست یا مامان؟
ادامه رضا آذریان، کارشناس ارشد روان شناسی در این باره توضیحاتی ارائه می دهد. این مطلب را به نقل از روزنامه خراسان بخوانید. از بین رفتن قدرت والدین از عواقب ناهماهنگی والدین، این است که قدرت آن ها در کنترل فرزند کم می شود. وقتی مادر می گوید این کار بد است اما به نظر پدر بد نیست، پس شاید واقعا بد نباشد و فرزند می تواند آن را انجام دهد. به علاوه، وقتی مادر مخالف است و پدر مخالف نیست ...
احسان خواجه امیری چگونه ستاره شد؟
شما بخوانم. گفتم یک دقیقه بیا توی اتاق این را گوش کن ببین چطور است، شوخی شوخی گفتم بیا روی این آهنگ بخوان، یواش یواش کار را جمع کردم. یک استودیوی خانگی درست کرده بودم و خودم هم ساز می زدم. همه سازها را دوست داشتم. خیلی کنجکاو بودم. وقتی خیلی کوچک بودم و حدود 9 سالم بود با بابا می رفتم استودیو. آنجا هی می خواستم بروم به آن دستگاه ها دست بزنم ببینم چیست. الان قشنگ یادم هست که در یک ...
روایتی از شهیدی که ترور بیولوژیکی شد
دفاع پرس، دقایقی با زینب پاشاپور همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ به گفت وگو نشسته است تا از روزهای همراهی خود با شهید بگوید. در ادامه مصاحبه همسر شهید را با هم می خوانیم. ازدواجی به توصیه ائمه و سفارش برادر 21 بهمن ماه سال 90 عقد کرده و 17 ربیع الاول سال بعد ازدواج کردیم. شهید با دو تن از برادرانم دوست بود. قبل از ازدواج خودم او را ندیده بودم ولی اسمش را در خانه می شنیدم. یکی ...
نگاه های سنگین برادر شوهر خواهرم مرا در مسیر بدی انداخت!
دست به خودکشی زد و تا سرحد مرگ پیش رفت. صحبت و نصیحت های من نیز برای احترام گذاشتن به پدرش نتیجه ای نداد تا این که همسرم او را از خانه بیرون کرد. پسرم نیز خانه را ترک کرد و نزد برادر کوچک من رفت که در یک خانه مجردی زندگی می کرد. چرا که بعد از مرگ مادرم، او نتوانست با نامادری کنار بیاید و به همین خاطر نیز در یک منزل مجردی اجاره ای زندگی می کرد. هنوز مدتی از این ماجرا نگذشته بود که یک شب وقتی من و ...
پوشش زنم زننده بود / ناهید را تعقیب کردم به همراه چند مرد به یک باغ رفتند و ...
عاق کرده اند و از ریخت و قیافه ام بیزار هستند. در وضعیت روحی بدی بودم. آن روز، وقتی ناهید به خانه برگشت با هم درگیر شدیم. رفتار عادی نبود و فکر می کنم مشروب الکلی استفاده کرده بود. بوی سیگار هم می داد. مادر و خواهرش آتش بیار معرکه شده بودند و از او حمایت می کردند. حریف این زن نمی شدم. دیگر نفهمیدم چه کار کردم. داخل اتاق رفتم و خودم را دار زدم و ... پدرم راست می گفت ...
شهیدی از لشکر فاطمیون:امروز عاشورای دیروز است
...> دخترم هنوز قبول نکرده پدرش شهید شده منتظرشه که برگرده... دخترم وقتی دلش تنگ میشه گریه میکنه میگه باباقول داده بود برگرده پس چرا نمیاد تقریباً دوسال گذشته ولی انگار همین دیروز بود که رفت و قول داد عید برمیگرده جز نیروهای شناسایی بودند 15 مهر 93 برای بار اول اعزام شدن 75 روز بعد برگشتن اول برج 10 یکماه مشهد بودن اول برج 11 دوباره ...
اقدام وحشتناک با برادر زن در پاسگاه نعمت آباد تهران / داماد کینه جو به یونان فرار کرده بود که ...+عکس
شامگاه پنجم اسفند سال 91 فریاد های گوش خراش محمدرضا 30 ساله در یکی از خیابان های حوالی پاسگاه نعمت آباد پیچید و همسایه ها که هراسان از خانه شان بیرون دویده بودند با مردی روبه رو شدند که سراپا آتش بود. خواهر و برادر محمدرضا با پتو آتش را خاموش کردند و خودشان هم دچار سوختگی سطحی شدند. پیکر نیمه جان مرد جوان به بیمارستان منتقل شد اما وی به خاطر شدت سوختگی به کما رفت و شش روز بعد در یازدهم اسفند ماه ...
داستان زندگی کوتاه اما عاشقانه دو دلداده
ظاهر تمام می شود. اما این زندگی عاشقانه متصل می شود به تمام زندگی های عاشقانه ای که در مسیر اعتلای اهداف والای نظام اسلامی داستانی کوتاه یافته اند. روایت کتاب دیدار پس از غروب کمی بعد از شهادت آقا مهدی و دیدار همسرش با مقام معظم رهبری تمام می شود. آقا مهدی نوروزی رفت تا ما بمانیم. بعد از چهلم آقا مهدی برگشتم تهران. باید خانه را تحویل می دادم. اما این بار تنها. وارد خانه که شدم بغضم ترکید. گوشه گوشه خانه یا بوی مهدی بود یا صدای مهدی بود یا یک نشانه ای دیگر از او. بلند بلند گریه می کردم... ...
چرا امام گردان کمیل را ملائکةالله نامید؟
او را از زبان پدر یکی از همرزمانش ای طور روایت می کند: ظهر روز جمعه 13 آبان 1362، یکی از اهالی محل در راه باز گشت از نماز جمعه به در خانه ما آمد و پرسید آقا رضا شهید شده؟ من با تعجب اظهار بی اطلاعی کردم، اما به سرعت پیگیر و متوجه شهادت او در آن روز شدم. تها علامت سوالی که در طول این سال ها برای من باقی مانده این است که چگونه رضا ظهر آن روز به شهادت رسید و خبر به سرعت در مراسم اقامه نماز جمعه اعلام ...
دوستم شماره ای به من داد که باورم نمی شد / نمی دانستم زنی که صدای قشنگی دارد و با مردان دیگر بوده زنم ...
به گزارش سرویس حوادث"جام نیوز" ، من که فکر می کردم به زن جماعت نباید رو داد در جوابش می گفتم: چرا موقعیت حساس شغلی ام را درک نمی کنی؟ با لبخندی شماره تلفن را از دوستم گرفتم و به آن زنگ زدم. تازه می خواستم دل بدهم و قلوه بگیرم اما با روشن شدن حقیقتی تلخ، دنیا روی سرم خراب شد. وقتی فهمیدم زنی که گوشی را جواب می دهد همسر خودم است تا چند ساعت به بالای پشت بام رفتم و فقط گریه کردم. واقعا ...
شهید حسن صالحی از خطه مانه و سملقان
عده ای آمده اند به دیدار ما و پارچه های سبز دست همه را باز کردند بجزء پارچه دست مرا.و من از این ماجرا قدری ناراحت شدم. من در جوابش گفتم: برادر نگران نباش انشاالله خیر است. ایام محرم بود و به دنبال این ماجرا هنوز خبری از شهادت او به ما نرسیده بود که همسرم پیراهن مشکی به من هدیه داد. و من در آنجا احساس کردم که برای برادرم اتفاقی افتاده است. دیری نپایید که خبر شهادت او را به ما دادند ...
پسر همسایه فکرش را نمی کرد که مرا باردار کرده است!
بر قرار بماند. دختر جوان افزود: دلتنگی ها و عقده های دختر عمو تاثیر بسیار بدی روی من گذاشت. نگران آینده ام بودم و با خودم می گفتم مبادا در خانه بمانم و نتوانم ازدواج موفقی داشته باشم. در این شرایط سعی می کردم خودم را در دل پسر همسایه جا بدهم. از طرفی دختر عمویم تشویقم می کرد چه طوری پیش بروم تا داوود را بیشتر از بیش وابسته خودم کنم. متاسفانه با این تصورات اشتباه ...
داماد یک شبه ای که دیگر باز نگشت/ حال مادر فرمانده مصطفی خوب نیست
...> *داماد یک شبه ای که دیگر باز نگشت خواهر شهید مدام تعارف می کند و در تب و تاب پذیرایی است اما وقتی از برادر شهیدش می پرسی با افتخار و حالا دیگر بعد از گذشت 30 سال با لبخند تعریف می کند. به عکس دامادی شهید اشاره می کند و می گوید: برادرم داماد یک شبه بود که رفت و دیگر برنگشت. 16 روز بعد از مراسم عروسی اش زنگ زدند و خبر شهادتش را به ما دادند. پسرم در مهمانی عروسی شهید تب شدید داشت و در ...