سایر منابع:
سایر خبرها
جزئیات اسیدپاشی خواستگار ناکام روی دختر جوان
. ولی او دست بردار نبود. در این مدت مدام پیام می فرستاد و من به هیچ کدام جواب نمی دادم. تا اینکه این اتفاق رخ داد. او ادامه می دهد: مقابل در خانه منتظر مادرم بودم تا بیاید و برای خرید شب عید به بازار برویم که محمد سر راهم سبز شد. با زور من را به داخل خودرو شخصی اش هل داد و گفت: فقط می خواهم حرف بزنیم. وارد اتوبان پاسداران شد. دوباره تقاضای ازدواجش را مطرح کرد و من باز هم پاسخ منفی دادم ...
ستاره هایی که هنوز درگیر عشق سابق شان هستند
مصاحبه ای گفت: در روز عروسی ام فشارهای زیادی روی من بود. از خانواده گرفته تا دوستانم همه تلاش می کردند که مرا از این ازدواج منع کنند. در واقع آنها فکر می کردند که این ازدواج تنها به خاطر یک شوی تلویزیونی است اما من این حرف را انکار می کنم. من بخاطر عشق ازدواج کرده ام و وقتم را به خاطر یک شوی تلویزیونی تلف نمی کنم. به نظر من پخش مراسم عروسی ام از تلویزیون یک اشتباه بود. که در نهایت منجر به جدایی ...
دوقلوهایی که در یک روز متولد و شهید شدند + عکس
.... دوقلوها بعد از شهادت محمدعلی به جنگ رفتند؟ بله، بعد از محمدعلی پدرمان در جبهه رفت و آمد می کرد اما سه ماه بعد از شهادت محمدعلی دوقلوها هم عزم رفتن کردند. ابتدا محسن و بعد هم مصطفی رفت. با وجود شهادت محمدعلی رفتن دوقلوها برای مادرتان سخت نبود؟ همانطور که قبلاً گفته بودم ، بچه ها در مغازه ماست بندی کمک دست پدر و مادر بودند. مادر می گفت اگر همه شما به جبهه ...
نجات زندگی با دنیای مجازی
ایران آنلاین /فضای مجازی، همان دنیایی که منتقدانش می گویند از واقعیت به دور است و آسیب های خرد و کلانی را به آن نسبت می دهند، گاه آن چنان به یاری دنیای واقعی می آید که نجات بخش زندگی ها خواهد شد. ثریا الله وردی – بانوی 35 ساله آذری زبان- که به دنبال ناپدید شدن آتنا اصلانی - دخترک هفت ساله پارس آبادی که قربانی هوس های شیطانی مرد رنگرز شد - اقدام به ایجاد یک صفحه شخصی در فضای اینستاگرام کرد تا شاید از این طریق رد و نشانی از آتنا پیدا کند و ...
اسیدپاشی و قمه کِشی در شب سال نو
. هر دو روز یک بار من را به اتاق عمل می برند و پوستم را می سابند. پدرم درآمده است، هر روز می میرم و زنده می شوم. مادرم هر روز آب می شود. پدرتان فوت کرده است؟ بله 9 سال پیش فوت کرد. موقع ازدواج اولت چندسالت بود؟ 16 ساله بودم. چرا آن قدر زود ازدواج کردید؟ اجباری بود. او دوست سربازی برادرم بود، بعد از این که پدرم فوت کرد به خانه مان رفت ...
گفت و گو با شمس لنگرودی؛ بنجامین باتن ادبیات ایران
.... دیپلم ریاضی گرفتم و رفتم اقتصاد خواندم. یعنی همه کارها را خودمان می کردیم. البته در دوره دبیرستان اوضاع کمی فرق کرده بود. بعد از اصلاحات ارضی در سال های 40، دانشگاه و محافل و مباحث روشنفکری گسترده شد و کتاب ها هم بیشتر شد. آن سال ها معلم هایی پیدا می شدند که ادبیات بلد بودند. یادم هست پسرعمویم که اصلا اهل شعر نبود، دیدم یک روز شعری می خواند: دریغا، ای اتاق سرد، اجاق آتش اندام او بودی ...
مردی از جنس نیاز و بی نیازی
محمد حسین چاحوضی مرد بزرگی است که وقتی دو پسر نوجوانش را در سانحه تصادف مرگبار از دست داد حاضر نشد پول دیه آنها را برای زندگی اش هزینه کند. او با پول دیه فرزندانش مدرسه کوچک روستا را گسترش داد و لبخند را بر چهره دانش آموزانی که مجبور بودند در کلاس های کانکسی درس بخوانند، نشاند. او سال هاست که با حفر چاه و لایروبی قنات ها، چرخ زندگی را می چرخاند و تنها دلخوشی اش دیدن دانش آموزانی است که با شادی به مدرسه می روند. ...
قرار نبود برسد! مقصد او رفتن بود
...> من با استاد جعفری حدود سال 1350 آشنا شدم. 17 ساله بودم و در اردوهای رامسر ایشان را دیدم و استاد از همان زمان به مسأله آموزش می پرداختند و تا جایی که توانستند آموزش هنر را در دستور کار خود داشتند و در این راه واقعاً خدمت کردند. بعد از اردوی رامسر من در سال 1353 دانشگاه قبول شدم و به دانشگاه هنرهای تزئینی رفتم و مجدد ایشان را به عنوان استاد دراین دانشگاه ملاقات کردم و استاد بنده بودند. من در زمان ...
مدیر تلگرام حس ریاست جمهوری پیدا کرده است/ تلگرام عملکردش با ترامپ تفاوتی ندارد/حفظ حریم کاربران در پیام ...
جامعه شناختی که داشتند را اجرایی کنند. بر این اساس روی تلگرام سرمایه گذاری کردند و به نظر من این نگاه را فقط صاحب تلگرام ندارد، بلکه کسانی هستند که پشت این پیام رسان قرار گرفته اند و تصمیماتی را اتخاذ می کنند. تلگرام سرمایه اداره کردنش که مبلغ قابل توجهی است را از جایی نامشخص تامین می کند تا اوایل سال 2018 منبع در آمد تلگرام مشخص نبود؛ سرویس خوب کیفی و رایگانی را به 200 میلیون ...
نیمه شب در حالی که باردار بودم محسن به رویم چاقو کشید و من تسلیم شدم!
: از همان روزهای اول ازدواجمان متوجه اعتیاد همسرم شدم او مردی عصبی و پرخاشگر بود که با هر بهانه ای مرا زیر مشت و لگد می گرفت و روزگار مرا تلخ و سیاه کرده بود ولی چاره ای جز صبر و تحمل نداشتم چرا که در بین خانواده و بستگان ما طلاق لکه ننگی لقب گرفته بود که هیچ کس جرئت نداشت حرفی از آن بزند. من هم به دلیل ترس از جدایی کتک های همسرم را به جان می خریدم و اعتراضی نمی کردم. روز به روز وضعیت ...
برای طلبه های اسنپی!
سخت می شد که صبح اول وقت می رفتم مدرسه ی امام باقر(ع) و نان خشک های مدرسه را جمع می کردم تا بلکه از راه فروششان مشکلاتم را کم کنم. البته بعدها سیّد (خادم دوست داشتنی مدرسه) به من اعتراض کرد و گفت نان خشک های مدرسه سهم اوست و من نباید آن ها را جمع کنم. در این شرایط اگر به هر دلیلی یک روز نمی توانستم درس بروم و یا به اندازه ی کافی درس بخوانم، از خانمم خجالت می کشیدم. او بی پولی و ناداری من ...
لوازم حصیری، سنتی که مدرن می شود!
تمام حصیرباف های بازار رشت و سر چهارراه ها را می شناختم و کیفیت کارشان را بررسی کرده بودم. پس از مدت ها تلاش، تحقیق و طراحی وقتی با یک کاتالوگ بسیار تمیز و مرتب، آن طور که شایسته ارائه کار یک طراح صنعت است به مغازه ها می رفتم، می گفتند این کارها خارجی است، ایرانی نیست! ده سال قبل اکثر مردم ارزشی برای مصالح بومی قائل نبودند و همین که می فهمیدند محصول زیبا با این مصالح خودشان است با ...
بالاخره 20 گرفتم
عالی گرفته است شاد شدم، چون همیشه در دبستان نمره ریاضی ام صفر بود و به همین خاطر کتک می خوردم. مادربزرگم می گفت تو چه می کنی که ای قدر تو را می زنند!؟ بعد از ضبط بر سر مزار مادرم رفتم و به او گفتم دیدی بالاخره 20 گرفتم. صحبت از مرحوم فرخ لقا هوشمند شد. بسیاری از همکلاسی ها شما در مدرسه مادربزرگ ها امروز در میان ما نیستند. بله. خانم ها مهری ودادیان، پروین دخت یزدانیان، مهری ...
خواستگار بی رحم انگشتان معصومه را برید و روی صورتش اسید ریخت + عکس
...> و بیست و هشتم اسفند ماجرا از کجا شروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می روم پایین، بعد شما بیا. وقتی رفتم پایین دیدم دم در ایستاده، گفت: یک لحظه بیا کارت دارم. من هم گفتم چه کارم داری؟ مگر من نگفتم که دوروبرم نیا و ولم کن، ولی خواهش کرد که بروم و جوابش را بدهم. من رفتم نزدیکتر، ولی سوار ماشین نشدم، او در ماشین را باز کرد و از موهایم من را کشید داخل. خانه ...
چه کسی 6 کودک گرمساری را پیدا کرد؟
را ببینم به یکباره متوجه شدم 2 بچه دیگر هم به آنها اضافه شده اند. از آنجایی که عکس ها سیاه و سفید بودند سعی کردم بیشتر دقت کنم. آنچنان قابل تشخیص نبود چرا که بچه ها سر و صورتشان کثیف بود و لباس هایشان هم پاره بود. گفتم دلم را به دریا بزنم و بروم جلو دقیق تر شوم. در گروه خانوادگی خودمان در تلگرام پیام داده ام که بچه ها را من دیده ام و همان لحظه افراد فامیل خندیدند و باورشان نشد. ...
آدم ربایی برای پس گرفتن طلب 80 میلیونی از عمو+ عکس
دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستادند. در این جلسه اکبر روبه روی قضات ایستاد و در تشریح بلایی که سرش آمده بود گفت:سالهاست که در میدان تره بار کار می کنم. ساعت نزدیک 4 صبح بود که از خانه ام در خیابان پاسداران خارج شدم به پارکینگ رفتم تا با ماشین به محل کارم بروم اما همان موقع دو مرد نقابدار روبه رویم ظاهر شدند .آنها به زور مرا سوار یک ماشین کردند و دست و پایم را بستند .مردان ...
جوان شیطان صفت دختر 16 ساله یک کارخانه دار اصفهانی را فریب داد
.... من هم که می دانستم پدر و مادرم با ازدواج ما مخالفت می کنند قبول کردم تا این که چند روز قبل او از شهرشان به اصفهان آمد و با یکدیگر به شهرشان آمدیم تا بتوانیم به طور غیرقانونی از مرز خارج شویم. در اینجا تن به خواسته شوم کامبیز دادم و این در حالی بود که من چندین میلیون تومان از پول های پدرم را برداشته بودم که در شهر غریبه به خاطر لهجه اصفهانی مورد ظن مأموران قرار گرفتم و به همراه کامبیز دستگیر شدم. این جا بود که فهمیدم کامبیز خودش تبعه خارجی غیرمجاز است و قصد داشت با پول های من فرار و مرا در مرز رها کند. دیگر نمی دانستم چگونه با پدر و مادرم رو به رو شوم. کاش... انتهای پیام ...
دختران بهزیستی رؤیاهای بزرگی در سر دارند
...: بچه که بودم یک خانواده عادی داشتیم و وضع مالی مان خوب بود. همه دور هم زندگی می کردیم. خیلی خوشبخت بودیم. تا آن زمان که پدرم معتاد شد. مادرم را کتک می زد. اصلاً یک مرتبه زندگی مان زیرورو شد. همه این اتفاق ها زمانی برای مرضیه افتاد که فقط پنج ساله بود: یک روز که با مادرم از خیابان رد می شدم، ماشین بهش زد، افتاد روی زمین و بعد یک ماشین دیگر هم از رویش رد شد. همه این صحنه ها را دیدم ...
زنی که پلیس را سرکار گذاشت
. بعد از خرید زمانی که سمت خودرویم بازگشتم، دیدم خبری از دخترم جسیکا نیست. گفتم شاید او از خودرویم که روشن بوده پیاده شده و در بوستان برای خودش بازی می کند. شاکی ادامه داد: وارد بوستان شدم و همه جا را جست وجو کردم، اما ردی از دخترم نبود. حتی از نگهبان پارک سراغ جسیکا را گرفتم، اما او دخترم را ندیده بود. در انتهای بوستان کلاه دخترم افتاده بود. همین باعث شد مطمئن شوم او را ربوده اند. محله ...
مقایسه اتم با شیر پاستوریزه!
گویم بررسی کنند. درآن موقع امین عالیمرد در سازمان امور اداری و استخدامی کشور بود. آموزگار به امین عالیمرد گفت که یک مقایسه ای بکند. وقتی بعد از مدتی گزارش عالیمرد حاضر شد، دکتر آموزگار مرا صدا کرد، رفتم پیش آموزگار و دیدم که چند نوع دستگاه را مقایسه کرده اند که یکی از این دستگاه ها شرکت شیرپاستوریزه تهران بود، بعد یکی دو دستگاه دیگر بود، یادم نیست. ولی توی اینها شرکت نفت نبود، دستگاه هایی که همتراز ...
سکوت یک صدای خاص
ذهنتان خواهد رسید که در این زمینه حرفی برای گفتن دارید. من هم ماجرای استعدادم در این حیطه این گونه بود و از دوره نوجوانی فهمیده بودم در گویندگی می توانم به جاهای خوبی برسم. این را خودتان فقط کشف کرده بودید یا کسانی هم بودند که مستقیم زیبایی صدایتان را به شما بگویند؟ این جور که ماجرا را گفتم شاید رنگ و بوی خودشیفتگی داشته باشد که بگویند طرف چقدر از خودش تعریف می کند. اصلا این گونه نیست ...
اظهارات تکان دهنده دختری که خواستگارش شب عید به صورتش اسید پاشید
ازدواج می خواهی چه کار کنی. البته این را بهانه آوردم، چون به دلیل خلافکار بودنش او را نمی خواستم. بعدش من را برگرداند خانه. و بیست وهشتم اسفند ماجرا از کجاشروع شد؟ آن روز قرار بود با مادرم به بازار برویم. به مادرم گفتم من می روم پایین، بعد شما بیا. وقتی رفتم پایین دیدم دم در ایستاده، گفت یک لحظه بیا کارت دارم. من هم گفتم چه کارم داری؟ مگر من نگفتم که دوروبرم نیا و ولم کن، ولی ...
برخورد با شوهر خسیس، باید چه کار کنم؟
نموده است ولی من به جهت حفظ آبرو کوتاه اومدم و پدر و مادرم با وی و خانواده اش در مورد اخلاقش و تلاش وی در خصوص تحکیم بنیان خانواده صحبت کرده اند و نتیجه ای نگرفته اند پدر و مادرش کمی قدیمی فکر می کنند و صد درصد پسرشان را فرشته می دانند به هر حال در نهایت که پس از بارها تاکید به من که برو و نمی خوام با تو زندگی بکنم و از قرار معلوم جابجایی اموالش به نام برادرش و ... 1 ماه است که از خانه رفته بیرون و ...
دستگیری سارق سابقه دار به اتهام قتل
آزاد شده بودم. پس از آزادی توبه کردم و اصلاً به سرقت نرفتم. تحقیقات پلیس نشان داده که شما پس از آزادی از زندان دوباره همراه دوستانت زورگیری می کردید ؟ من پس از آزادی در مغازه دوچرخه فروشی دوستم مشغول به کار شدم و ماهی یک میلیون و 200 هزار تومان هم حقوق می گرفتم. شما به دوستانت در قهوه خانه گفته بودید که هنگام زورگیری مقتول را به قتل رسانده ای ؟ دروغ می گویند. ...
برادرزاده آدم ربا و همدستانش محاکمه شدند
به گزارش خبرنگار ما، تابستان سال گذشته مردی 57 ساله به نام اکبر با مراجعه به اداره پلیس از برادرزاده اش به اتهام آدم ربایی و سرقت شکایت کرد. او گفت: در میدان تره بار کار می کنم و ساعت 4 صبح دیروز از خانه ام در پاسداران قصد رفتن به محل کار را داشتم. وقتی به پارکینگ رفتم دو مرد نقابدار دست و پایم را بستند و مرا به زور سوار ماشین کردند. آنها با تهدید، عابر بانک و رمز آن را به همراه گوشی موبایل و ...
کل زندگیم را دادم تا رمال آینده دخترم را تضمین کند
...، دیگر به حرف های سبحان اطمینان کردم و دخترم را به عقدش درآوردم. مقدار زیادی طلا برایش خریدم و با چند کامیون جهیزیه کامل که پس انداز حقوق پدرش بود او را راهی خانه بخت کردم. یک ماه بعد که دلم برای دخترم تنگ شده بود به جنوب کشور رفتم. اما طلاها را در سر و گردن دخترم ندیدم. او در حالی که موضوع را از من پنهان می کرد گفت سبحان برای رونق کارش پول لازم داشت، طلاهایم را فروخت تا بعد برایم بخرد ...
اِنحَصَرَ، یَنحَصِرُ، انحصار
تا اینکه چند وقت بعد مهدی جانِ مطهر گفت که علی شعبانی شماره ام را می خواهد. زنگ زد و راجع به کار توضیح داد. و اینکه بعضی عکس های قبلِ انقلابِ آقامرتضی را فقط در کتابی که من کار کرده بودم دیده است ... عکس ها را می خواست. گفتم که خودم هم چند سال است مشغولِ یک کارِ مستند درباره ی زندگیِ آقامرتضی هستم و از دادنِ عکس ها معذورم. چند دقیقه ای گپ زدیم و دعوت کرد که بروم دفترش و کار را ببینم. نسخه ی ...
در آخرین روز زندگی هیتلر چه گذشت؟
های جیر فراگامو، یک ست دستبند طلایی با سنگ جواهری کهربای اصل، یک گردنبند یاقوت توپاز و ساعت الماس مورد علاقه اش. امشب قرار است بعد از 14 سال رابطه پنهانی بالاخره با معشوقه اش ازدواج کند. آدولف هیتلر و اوا براون، در پناهگاهی در زیر برلین او هرگز فکر نمی کرد که مراسم ازدواجش در پناهگاه زیرزمینی فوهرر بانکر (Fuhrerbunker) در زیر باغ محل صدارت عظمای رایش در برلین برگزار شود. اما ...
قاتل از پای چوبه دار نجات یافت
ماجرا گفت: پیرمرد هم محله مان بود. او را از سال ها قبل می شناختم. آن روز چون پنجشنبه بود برای پدرم خرما خیرات کرده بودم. پیرمرد مقابل مغازه ام وقتی فهمید برای پدرم خرما خیرات کرده ام مرا مسخره کرد و پشت سرپدرم حرف های نامربوط زد.من که عصبانی شده بودم او را هل دادم. در یک لحظه پیرمرد تعادلش به هم خورد و افتاد. اهالی محل به او کمک کردند و او را به خانه اش رساندند. اما صبح روز بعد شنیدم پیرمرد در ...
نی ریز از نگاه مسافران نوروزی
...> ادامه می دهد: خاطرات خوبی هم از این شهر و هم از شهر استهبان دارم. به یاد دارم چندین سال قبل ماشینم در استهبان خراب شد. به تعمیرگاه که رفتم، صاحب مغازه که قاسم نماینده نام داشت، گفت دلکو ماشینت خراب است و 7 هزار تومان هزینه آن می شود. خوب آن موقع 7 هزار تومان خیلی زیاد بود و من این پول را به همراه نداشتم. ایشان بدون اینکه از من پولی بگیرد، ماشین مرا تعمیر کرد و البته من بعد آن پول را به او پس دادم ...