سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای خواب آیت الله بهجت درباره رهبری آیت الله خامنه ای/ احمدی نژاد می گفت مشایی قله است و ما باید به ...
به عقد ما را خواندند. *چند فرزند دارید؟ من 4 فرزند و 11 نوه دارم. *ماشاءالله. چهار فرزند چند دختر و چند پسر هستند؟ اولین فرزند دختر است، دومی پسر و سومی دختر و چهارمی پسر است. *یکی در میان. بله. دو پسر و دو دختر دارم. *همه ازدواج کردند؟ بله. الحمدالله همه ازدواج کردند. *چه خوانده اند؟ دختر ...
سهم سینمای ایران از کودک و نوجوان در دفاع مقدس زیاد نیست
جنگ نیست را زیر سؤال ببریم من هم مشکل دارم. چون من هم به عنوان شاهدی در آن سال ها بودم که هیچ دلیل برای اینکه بخواهیم جنگ را شروع کنیم و یا به تحریک دشمن بپردازیم وجود نداشت. رسماً به سرزمین ما تجاوز شده بود. ما کشوری بودیم که سرمان گرم انقلاب بود که این اتفاق افتاد. اگر این نکات مهم و تاریخی را زیر سؤال ببریم من هم مخالفم اما درباره وجود اصل مشکلات منفی جنگ موافقم. اگر فکر می کنیم که با ...
این 4 نفر و رعشه های تبلیغاتی؛ از بنوشکه تا شاخ ملخ و چای قند پهلوی پروین
کبنا ؛ سرمای آذر و دی، صدای آهنگ جاسم خدارحمی و خیراتی و دیگران با بیس سنگین، موج جمعیت، پوسترهایی که بالا گرفته شده اند، یا زیرپا له می شوند، جوانانی که بعد از چندساعت ایستادن و نظاره جمعیت مردی خود را با لباس های لری، سبیل کلفت، لرکه و شاید تفنگ روی دوش ثابت می کنند، صدای کل کشیدن زنها از فرط هیجان، سخنرانی که منتظر سوت ممتد و دست زدن ها نمی ماند و میان هیجانات صدایش را رساتر می کند و بلندتر می گوید شاید که صدایش گوش فلک را کر کند. این ها بخشی از فضای هما ...
سفیدها بیخود قرمز نشده اند
پیشنهاد خوب از باشگاه های ترکیه و مکزیکی به رایکوف، امکان داشت که او از تاج جدا شود. سرانجام دوشنبه گذشته هفتم مرداد رایکوف وارد تهران شد و به تمام شایعات خاتمه داد. مربی تاج می گفت در یوگسلاوی دوستانم مرتب از من دعوت می کردند. ضمناً به جهت اختلافات داخلی کشور قبرس، بین راه، سه روز پشت درهای بسته فرودگاه پایتخت این کشور ماندم. من ایران را خیلی دوست دارم و با توجه به پیشنهادهای خوبی که به من شده ...
مهدی (عج)، طاووس اهل بهشت است/ شبیه ترین مردم به رسول خدا (ص)
.... هنگام راه رفتن محکم قدم برمی داشت که گویا به سرازیری فرود می آید. باری، نه قبل و نه پس از پیامبر خدا کسی مثل او دیده نشده است. [5] ب) روایاتی که خصال و سیمای امام مهدی (ع) را به تفصیل بیان کرده و ویژگی های آن حضرت را یک به یک برشمرده اند. برخی از روایاتی که در این زمینه وارد شده، به شرح زیر است: 1. پیامبر گرامی اسلام، امام مهدی را شبیه خود معرفی کرده و در توصیف او می ...
فرمانده گریه می کرد که عملیات را لغو کنید تا تلفات ندهیم
معصومه رشیدیان، انصاف نیوز: فرمانده لشگر 8 نجف –من در جلسه اش حضور داشتم که با آقای هاشمی و آقای رضایی بحث می کرد- جلوی آقای هاشمی گریه کرد؛ گفت آقای هاشمی این عملیات لو رفته و ما تلفات می دهیم ، التماس می کرد که تو را بخدا این عملیات را انجام ندهیم . اینها نمونه هایی است که نشان می دهد فرماندهان ما در قبال شهید شدن بچه های مردم مسوول اند. این بخشی از روایت یکی از راویان جنگ درباره ی ...
دعای چه کسانی برآورده می شود؟
صادق علیه السلام روایت می کند: سه دسته اند که دعایشان مستجاب است: آن کس که به حج رود، پس دقت کنید که با بازماندگانش چگونه رفتار می کنید، آن که به جهاد در راه خدا رود، پس مواظب رفتارتان با بازماندگانش در غیاب او باشید، سوم بیمار و مریض، پس او را به خشم نیاورید و دلتنگش نکنید مبادا به شما نفرین کند ؛ و نیز حضرت می فرماید: بیشتربخوانید : ثواب مخفیانه دعاکردن برای دیگران ...
مادرانه های جنگ
حضرت عباس (ع) زمزمه کردم. به او گفتم، تو همه وجودت لایق بهشت است و اکنون پایت به ودیعه در جنت است. پدر و فرزند بر تخت پدر همیشه پشت و پناه فرزندان است. پدر اگر نتواند مرهم درد پسر شود، در خود و به دور از چشم فرزندش می شکند و فرو می ریزد. پدر وقتی پسرش را که با مشقت و عشق، سالیان سال پرورانده، بر بستر درد ببیند، چه می کند؟ شب بیداری و زل زدن به چهره بی حال از درد ...
پدری برای 1700 پسر زلزله زده
به گزارش افکارنیوز ، هنوز جسم بی جان پدر و مادرش که از زیر خروارها خاک بیرون کشیده بود روی شانه هایش سنگینی می کرد که عازم شهر یزد شد. اخبار اجتماعی - هنوز یک هفته از به خاک سپردن پدر و مادر و خواهر و برادرهایش نگذشته بود که بلند شد، گردوخاک لباس هایش را تکاند و روانه شد. هنوز آن قدرها خیالش از بابت محکم شدن چادر هلال احمر روی سر همسر و دو فرزندش راحت نشده بود که ...
معرفی کتاب های طنز ایرانی که در این سال ها منتشر شده اند
" و "در پرانتز". در بخشی از این کتاب می خوانیم: "حکیمی پسران را پند همی داد که "جانان پدر ... " پسران گفتند: "آه ... پدر باز شروع نکن ها. " حکیم ادامه داد: "اول اجازه بدهید بگویم، بعد سر جوسازی بگیرید. " پسران گفتند: "جان مادرت برو و چند جفت گوش مفت تازه نفس بیاب که تمام تصایح دنیا و عقبا را صدبار بر ما خوانده ای. حکیم دل آزرده به افق خیره گشت و گفت: "منت خدای را که مرا نعمت فراوان عطا ...
من چون شهرم بم زنده ام و نفس می کشم هنوز
ابوالفضل العباس (ع) روی آن نصب شده بود هنوز سرپا ایستاده بود. چندی بعد پسر خاله ام مرا که حالا حتی نمی توانستم، دست هایم را تکان بدهم به نیروهای امدادی رساند، نمی خواستم از پدر و مادرم دور شوم، همانطور که کف وانت خوابیده بودم به خانه مان نگاه می کردم، خاله ام در حال کندن خاک بود و من حالا حتی نمی توانستم لب هایم را تکان بدهم، وانت هر لحظه از خانه ما دورتر و دورتر می شد و من دل نگران خانواده ام ...
سفیدها بیخود قرمز نشده اند
از تاج جدا شود. سرانجام دوشنبه گذشته هفتم مرداد رایکوف وارد تهران شد و به تمام شایعات خاتمه داد. مربی تاج می گفت در یوگسلاوی دوستانم مرتب از من دعوت می کردند. ضمناً به جهت اختلافات داخلی کشور قبرس، بین راه، سه روز پشت درهای بسته فرودگاه پایتخت این کشور ماندم. من ایران را خیلی دوست دارم و با توجه به پیشنهادهای خوبی که به من شده، هرگز نمی توانم از ایران دل بکنم. رایکوف البته به وعده اش عمل کرد و تاج ...
چکیده ای از زندگی نامه، فرزندان و نوه های امام موسی کاظم(علیه السلام ) را برایم بیان کنید.
آله و سلم ) می شویم از طرف مادرمان حضرت زهرا( سلام الله علیها ). همچنین خدای متعال فرمود: هر گاه بعد از علم و دانشی که (درباره ی مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما خودمان را و شما خودتان را (کسانی را که مانند جان ماست) فرا خوانیم، آن گاه مباهله ...
ماجرای چهار دهه چشم انتظاری به روایت مادر شهید +عکس
.... بعد از تماس او رفتم بنیاد شهید ماجرا را گفتم. گفتند مگر می شود؟! گفتم بله مشخصات کاملا درست است. الان هم از شما می خواهم کمکم کنید. اما هی می گفتند صبر کن صبر کن، مرا معطل می کردند. باز خودم به آقای صادقی گفتم تو را خدا خودت مرا ببر سر مزار همسرم. مثل اسیری بودم که پایش را با طناب بستند و او می خواهد طناب را پاره کند. به آقای صادقی گفتم یک وقت دیدی کار دست خودم دادم از بی صبری ...
عمر ما به مسئولیت پذیری مسئولان قد نمی دهد!
که با ویلچر ببری بالا. برای رضای خدا انجام دهید ولی هرچه ما می گوییم گوش شنوایی نیست. من رفتم دادگستری، دادم درآمد! 20 تا پله من را بردند بالا، رفتم به قاضی می گویم اینجا یک مسیر هم برای ما درست کنید، مگر ما آدم نیستیم اینجا؟ چرا ما باید سوار کول مردم شویم، ما را بکشند بیاورند بالا؛ خب یک بالابر بگذارید اینجا، مگر هزینه اش چقدر است؟ شاید یک پیرمرد یا پیرزن ویلچری بخواهد بیاید اینجا خب ...