سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی خواندنی از حضور طلبه های خواهر در غسالخانه کرونایی ها
.... غمگین بودیم که اموات اینطور هستند. ولی راضی بودیم، خوشحال بودیم که دل یک مومن را داریم شاد می کنیم و آن بدنش که به این شکل نمی گذاریم که مثلا روی زمین بماند. خانم عظیمی موقعی که می خواستید بروید برای این قضیه، خانواده مخالفتی نداشتند؟ ببینید من حتی روز سال تحویل یعنی ساعت سال تحویل، لباس پوشیده منتظر بودم، هر جا زنگ زدم وسیله ای پیدا کنم دیدم نمی شود. خدایا ...
خدمت به خلق
پایگاه خبری جماران، دوست پزشکی داشتم که حاذق و با اخلاق و پرکار بود، روزی گفت تاقبل از اخذ مدرک دکترا، اهل نماز وروزه بودم ، ولی بعد از افتتاح کلینیک پزشکی، عبادت را در خدمت به مردم در معالجه و سلامت آنان می بینم. و بعد این قطعه از سعدی شیخ اجل را خواند؛ عبادت به جز خدمت خلق نیست چالش اینجاست؛ چرا خدمت به خلق توجیه کننده بی توجهی به مناسک دینی است؟! چندنکته: 1 ...
شهیدی که با لباس و غسل شهادت به استقبال شهادت رفت
از دانش آموزانم هیچ اعتقادی به خدا و ائمه نداشت، رفته بودم منزلشان که دیدم یک سگ وارد اتاقش شد، من خودم را جمع کردم و گفتم: این سگ نباید اینجا باشد، شما می دانید که نجس است، شما نماز می خوانید و مسلمان هستید. نماز را که گفتم: به فکر فرو رفت، متوجه شدم اصلا آنها نماز نمی خوانند و نماز جایگاهی در خانواده آنها ندارد. گفتم: می خواهی نماز بخوانی؟ گفت: بله. می توانید بیشتر برایم توضیح بدهید؟ من با او ...
پویش مردمی بُشری راه اندازی شد
و زکات را بدهید و هرگونه نیکی که برای خویش از پیش فرستید، آن را نزد خدا باز خواهید یافت؛ آری خدا به آنچه می کنید بینا است. در همین راستا جمعی از جوانان به صورت جهادی و مردمی طرح سراسری "بُشری" را در آغاز سال 1399 ایجاد کردند و همچون بسیاری از جهادگران دیگر در این روزها، مایۀ دلگرمی فراوان برای خانواده های بی سرپرستی شدند که عزیزان و سرپرستان خود را به علت ویروس کرونا از دست دادند، آنان ...
حاجی برات شهادت را در جوار خانه خدا گرفت/در سجده آخر می گفت اللهم عجل لولیک الفرج
ان شاءالله. محمود از همان زمان خواستگاری و بعد از ازدواج مدام از شهادت حرف می زد و می گفت من به این نیت ازدواج کردم که نسلم باقی بماند و سنت رسول خدا را انجام بدهم و بعد شهید شوم. حرف هایشان را گوش می دادم، ولی باور نمی کردم. می گفتم آنقدر رزمنده در نوبت شهادت هستند که نوبت شما نمی شود، اما روز آخر در چهره اش می دیدم که شهید می شود. هربار که به جبهه می رفت با خنده بدرقه شان می کردم، ولی آخرین ...
گلر استقلال: سریال پایتخت اشکم را درآورد!
حسین پورحمیدی دروازه بان دوم تیم استقلال از شرایط این روز های خود در قرنطینه خانگی گفت و اینکه تا چه اندازه حوصله اش در روز های بدون فوتبال سر رفته است. با او درباره سریال پایتخت و اتفاقات مربوط به بهتاش فریبا نیز صحبت کردیم. هنوز در خوزستان هستی یا به تهران برگشتی؟ درست زمانی که قصد داشتم به تهران برگردم همه راه ها را بستند و به همین خاطر مجبور شدم در نزدیکی اهواز و در همان روستای ...
برگزاری بازی های 5 جانبه خنده دار است/ علی کریمی الگوی فوتبالیست هاست
: شاید اگر فوتبالیست نمی شدم به سراغ ورزش کشتی می رفتم اما اگر کلاً در ورزش نبودم شاید راننده تاکسی می شدم. زمانی که در راه آهن بودم از ساعت 6 عصر تا 11 شب با پرشیایی که داشتم در خط نازی آباد به نواب مسافرکشی می کردم. آن روزها برای من خیلی روزهای جذابی بود و همیشه در ذهن من باقی خواهد ماند. مهاجم پرسپولیس درباره اینکه به نظر تو سرنوشت لیگ برتر پس از گذر از دوران کرونا چه می شود، گفت: قبل از ...
آسیب های یک خبر جعلی
خبر و پیامد آن یک جست وجوی چند ثانیه ای در فضای مجازی به ذهنم خطور کرد. البته شکر خدا حدس من درست بود و همان خبرگزاری های معتبری که آن را منتشر کرده بودند، تکذیبش کردند. از اول هم معلوم بود چنین خبری جعلی است. مگر ممکن است؟ مگر می شود در چنین سطحی و به این سادگی چنین مقاماتی را فریب داد، به نظر شما می شود؟ چنین خبرهایی آدم را وحشت زده می کند، هدف طراحان ماجرا نیز همین بوده است. انتهای پیام/ ...
امیدوارم مردم اجازه دهند من هم چالش نماز را برای عاشقان نماز برگزار کنم.
برابر عبادات و مناجات با خداوند شکایت دارند. دلیلی ندارد که رابطه ی ما با خدا به واسطه ی حضور و تمسخر هیچ فردی خراب شود. هیچ چیزی نباید بین شما و خدا فاصله بیندازد. وی در ادامه ضمن تاکید بر این که گفتگو با این برنامه را عنایتی از سوی خدا می داند گفت: از این آنتن دوست دارم پیامی را برای مردمم بازگو کنم. او در بخش آغازین این پیام گفت:”دوستان نازنینم. من الهام چرخنده هستم و حافظه ...
واکنش حاج قاسم به ازدواج مجدد همسر شهید: ازدواجت جهاد بود
دعوت کردم تا ضمن آمدن به مراسم همسرم دقایقی سخنرانی هم بکنند. نامه را به دوست شوهرم دادم تا به دست سردار سلیمانی برساند. راستش اصلا فکر نمی کردم نامه به دست او برسد و یا اگر برسد اصلا بازش کند و بخواند. تقریبا 4-5 روز بعد دیدم آقایی زنگ زد و گفت گوشی دستتان باشد سردار سلیمانی می خواهد با شما صحبت کند. آنقدر از شنیدن این جمله هیجان زده شده بودم که زبانم بند آمده بود. وقتی حاج قاسم شروع کرد به صحبت ...
کاش میهمان های خوبی باشیم
که گفت: ما ز دریاییم و دریا می رویم/ ما ز بالاییم و بالا می رویم . یادمان می آید اینجا مسافریم و باید به سر منزل مقصود برسیم. باید هر چه می گذرد بیشتر مظهر تجلی اسما و صفات خدا باشیم. باید آدم های بهتری شویم، به ویژه حالا که ماه خودسازی دارد کم کم از راه می رسد برایمان مفاهیم قلبی و معنوی را تداعی می کند. آدم یادش می آید از آموزه های دین و زندگی که در تمام سال ها ذره ذره تهِ دل ...
علیپور: تا وقتی که هواداران بخواهند، در پرسپولیس خواهم ماند
تمرکزم روی چهارمین قهرمانی است تا در آینده یک تصمیم خوب با پرسپولیس و هواداران بگیریم. بالا و پایین زیاد داشتی در این تیم و از وقتی که آمدی آنقدر خوب کار کردی که جزو ارکان باشگاه شدی. چطور دیدی این چند سال را؟ انتظار همیشه در پرسپولیس بالاست و من وقتی خیلی جوان بودم به این تیم آمدم. محسن بنگر و هادی خدا بیامرز که با راه آهن بازی داشتیم که آقا محسن در هتل من را دید به من گفت به ...
خوشگذرانی لاکچری علی اوجی و نرگس محمدی لب ساحل + تصاویر
... وقت داری کتاب بخوانی؟ بله. تنها چیزی که خیلی حالم را خوب می کند فیلم دیدن و کتاب خواندن است. این روزها به دلیل مشغله زیاد کمتر وقت می کنم فیلم ببینم اما کتاب همیشه همراهم است حتی سر صحنه با خودم می برم و در زمان های خالی می خوانم و همیشه در ماشین کتاب دارم. رمان ها را خیلی دوست دارم. بچه بودی بیش فعال بودی؟ من خیلی آرام بودم چون بچه اول بودم، همیشه مسئولیت بچه ...
قلیچ: من از عابدزاده بهتر بودم
قرار بود عازم مسابقات ارتش های جهان شود، من تازه چند روز بود به تمرینات این تیم اضافه شده بودم خدا بیامرز محراب شاهرخی تصمیم گرفت تا مرا درون دروازه قرار دهد. این اتفاق باعث شد دروازه بان های پرسپولیس قهر کنند و بروند. قهر کنند؟ وازگن صفریان، حسین قره خانلو و کوروش شهبازی فرد سه دروازه بانی بودند که اعتقاد داشتند بعد از سه جلسه تمرین نباید فیکس می شدم. سرنوشت این سه ...
زهرا یزدانی: به نظرم مجهزترین ورزشکار در دوران قرنطینه هستم!
... برنامه های تان در این روزها چیست؟ من که تا کار ضروری پیش نیاید از خانه بیرون نمی روم. فقط هفته ای یک بار مجبورم برای دوومیدانی بیرون بروم که چون ساحل خلوت است به آنجا می روم. صبح و عصر که تمرین می کنم ولی به کارهای خانه هم کمک می کنم. آشپزی را خیلی دوست دارم، کتاب می خوانم، فیلم می بینم و نقاشی هم می کشم (خنده). آشپزی تان پس باید خوب شده باشد. از اول آشپزی ...
تنهای تنها ؛ مثل یک دختر بهایی مسلمان شده و یک چریک فدایی بسیجی شده!
... آخرین سفر علی بود. زنگ زد به خانه مان و گفت: سید! می خوام برم جبهه گفتم: علی جون! دست بردار. مگه قبلا چکار می کردی؟ گفت: نه، خدایی، این دفعه دیگه فقط و فقط برای خدا می خوام برم جبهه، دیگه هیچی توی ذهنم نیست، فقط و فقط برای خدا می خوام برم. گفتم: یا حضرت عباس! اینم رفت. این قدر از این حرف ها شینده بودم و دیده بودم که می فهمیدم وقتی کسی از این جرف ها می زند بوی الرحمانش بلنده شده، ولی پیش خودم ...
عارف ربانی در ذهن و زبان سعدی
ه خبر زمزمه مرغ سحر؟ حَیَوان را خبر از عالم انسانی نیست داروی تربیت از پیر طریقت بِسِتان کآدمی را بَتَر از علت نادانی نیست روی، اگر چند پَری چهره و زیبا باشد، نتوان دید در آئینه که نورانی نیست شبِ مردان خدا روزِ جهان افروزست روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست پنجه ی دیو به بازوی ریاضت بشکن! کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست طاعت آن نیست که بر خاک ...
خانه ما میزبان کرونا نجمه حسنی
که حساب دلم را با خودم و خدا یکسره کردم و کم کم ارتباطم با سرچشمه آرامش محکم شد، یک حس خاص و ناشناخته در وجودم شکل گرفت و از خدا خواستم من را از این بیماری نجات بدهد و من عهد کردم مصرتر از قبل در انجام تعهد دلیم تلاش کنم و مایه خیر باشم. باورش سخت بود من هم یکی از همان هایی باشم که در اخبار دیده بودم در ابتدای ظاهر شدن علائم کرونا و با مراجعه به مرکز بهداشت وضعیتم را مشکوک ا ...
اوج عرفان و تعالیم دینی در کلام صدیقۀ طاهره(س)
؟ آن را هم نمی دانم! اگر من از منبر پایین بیایم و به من بگویید چقدر نمی دانی، می گویم: اندازهٔ کل عالم؛ و اگر بگویید چقدر می دانی، می گویم: به خدا چیزی نمی دانم. اگر شما بگویید پس اینهایی که روی منبر می گویی چیست، می گویم: همه را یا از قرآن یا از روایات قرض گرفته ام و خودم چیزی بلد نیستم. حالا که چیزی بلد نیستی، خودت را یک سروگردن از مردم بالاتر ندان، سینه ات را جلو نده و توقع نداشته باش که همه ...
جغرافیای فعالیت های جهادی؛ از مبدا قم به مقصد رشت
. انگار که خاطراتش مرور شده باشد چند دقیقه ای مکث می کند و ادامه می دهد: هر طور که بود آن روز بالاخره به ترسم غلبه کردم. از خدا ته دلم مدد خواستم و به بچه ها گفتم فقط همین بار اول سخت است و اگر از پسش بربیایم دفعات بعدی خبری از ترس و دلهره نیست، دائم به همکارانم قوت قلب دادم و سعی کردم که کمکشون کنم حالا همه این روزها را با همین بچه ها در غسالخانه بهشت رضوان رشت مشغول بدرقه بندگان خدا به ...
زنی تنها برای غسل اموات کرونایی + عکس
کمرش می گوید ولی درد ِدلش را نمی خواهد به رو بیاورد. وقتی از مادر و نوزادی که هر دو بر اثر کرونا مرده اند گفت، منتظر بودم بغضش بترکد اما جلوی خودش را گرفت. ناراحت بود که چرا بعضی فکر می کنند اموات را غسل نمی دهند! او زن است و برای هر لحظه ی زندگی اش سال ها حرف دارد. قصه هایی که هر خواب رفته ای را بیدار می کند. وقتی گفت دخترم دوست نداشت به مدرسه اش بروم، از خودم خجالت کشیدم. از همه ی آن چهره هایی که تصور کرده بودم! دوربینم خنده هایش را ثبت کرد ولی به احترام عزیزانش که تحمل انگ زدن ها را ندارند، آن را منتشر نمی کنم. ...
وقتی از آقای ولایتی خبر قبول قطعنامه را شنیدم، اشکم جاری شد!
... بسم الله الرحمن الرحیم. در مورد جنگ ایران و عراق در وزارت خارجه دو نظر وجود داشت. یکی نظری که معتقد بود جنگ باید به هر نحو ممکن ادامه پیدا کند تا دشمن دست از دشمنی بردارد و دیگر نظری که معتقد بود باید جنگ را روی میز مذاکره خاتمه داد. من معتقد بودم مذاکره با عراق، رزمنده ها را در جبهه ها سست می کند و به خود خواهند گفت اگر قرار است بروید و مذاکره کنید، ما چرا به میدان برویم و شهید شویم؟ من به ...
مارعلی شیرزنی با عطر باروت
هایش گوش دزفول را پر کرده بود؛ همه او را مارعلی صدا میزدند و میزنند، یعنی مادر علی، شیرزنی از زنان سرزمینم که پس از گذشت 30 سال، هنوز لباس های روحش بوی باروت می دهند! مارعلی را دیدم قدِ کوتاه و جثه ریز مارعلی تصویری برخلاف تمام پرداخته های 24 ساعت گذشته خیالم را رقم زد، او حالا در برابر من و من در برابرش ایستاده بودم و بی سلام و علیک با خودم زمزمه میکردم : مگر می شود همه آن ...
روایت حسین آقا از رنج اعتیادی 50 ساله
من که یه مرد جوون بودم می گفتن پاشو برو بیرون الان مهمون داریم یا برو حموم بو می دی، اینا جملاتی بود که با شنیدنش یک فرد سالم تحقیر می شه اما راستش اون زمان من فقط به فکر این بودم که چطوری به مواد برسم و کجا مصرف کنم. با مادرم تو یک خونه زندگی می کردم، البته هنوز هم همانجا هستم و حالا همسرم هم هست، آن زمان به زور و التماس از مادرم پول می گرفتم تا صرف مصرف کنم، ماجرا زیاد است اما همه ی ...
سوره تحریم+ترجمه و متن و صوت
پیامبر چرا برای خشنودی همسرانت آنچه را خدا برای تو حلال گردانیده حرام می کنی خدا[ست که] آمرزنده مهربان است (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّهَ أَیْمَانِکُمْ وَاللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ﴿2﴾ قطعا خدا برای شما [راه] گشودن سوگندهایتان را مقرر داشته است و خدا سرپرست شماست و اوست دانای حکیم (2) وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلَی بَعْضِ أَزْوَاجِهِ ...
شوخی جنجالی متین ستوده با بهرام افشاری + فیلم و عکس
... عکسهای متین ستوده ،بیوگرافی متین ستوده ،زندگی نامه متین ستوده و حالا آخرین پست های اینستاگرامی متین ستوده متین ستوده سیمای عزیزم خیلی کار خوبی کردی که به اینستاگرام برگشتی ، عزیزان این تنها پیج اصلی سیما خضر آبادی عزیزم هست. متین ستوده باد بازیگوش بادبادک را بادبادک دست کودک را هر طرف میبرد کودکی هایم با نخی نازک به دست باد آویزان متین ستوده مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست چگونه حوصلۀ جاودانگی باشد؟ #فاضل_نظری منبع خبر : مستقل آنلاین ...
حبیب خدا / روایت همسر شهید حبیب الله ارشدی
تحصیلی در آن زمان، از ادامه تحصیل بازماند. انقلاب اسلامی وی در همان سنین نوجوانی به امورات کشاورزی و دامداری پرداخت و با گذشت روزهای زندگی و رسیدن به سن تکلیف، با دختری به نام صدیقه ازدواج کرد که حاصل پیوندشان سه فرزند پسر است. حبیب الله پس از مدتی به استخدام اداره بهداری سنندج در آمد. با آغاز حرکات اعتراضی مردم مسلمان و انقلابی ایران بر علیه رژیم فاسد شاهنشاهی، حبیب الله با علم ...
"رضایت نامه با طعم کافور"
آوردیم و شروع کردم به بخیه زدن پای کسی که حالا فرسنگ ها روحش از زمین فاصله گرفته بود. دستکش های ضعیف و سوزن بزرگ جلوی تسلط منو گرفته بود، بااین حال کوتاه نیامدم دست بکار شدم هی تو دلم می گفتم: منو ببخش که دردت میاد اینجا لیدو کائین نیست که بی حست کنم، انگار که اون می شنوه و وجود داره و مثل یه آدم زنده نفس می کشه! ولی خب من هنوز عادت نکرده بودم که میت ها را بدون روح ببینم. رقت ...