سایر منابع:
سایر خبرها
پایان تلخ سماجت مرد جوان برای ارتباط با یک زن
.... بعد از این ماجرا برای پرداخت وجه ساندویچ در دستگاه پوز کارت کشیدم و به شهرستان بازگشتم. حدود 10-15 روز بعد از این موضوع، جوان ساندویچ فروشی که خودش را حمید-ج معرفی می کرد، با من تماس گرفت و بی پرده به من ابراز علاقه کرد. هاج و واج مانده بودم. به او گفتم من شوهر دارم و پسرم در سن و سال توست، ولی او همچنان با سماجت اصرار می کرد از روزی که مرا در ساندویچ فروشی خودش دیده، عاشقم شده است ...
باورم نمی شد مهمان خانه حاج قاسم هستم!
نصیحت کردم. وقتی رضا این حرف را زد سریع رفتم آن نامه را آوردم و نشانش دادم. نکته دیگری که خیلی تأکید داشت احترام به پدر و مادر بود. آیه قرآن مثال می زد و می گفت خدا در قرآن گفته اگر بعد از من سجده بر کسی واجب باشد آن هم به پدر و مادر است. به خودم گفتم کسی که پدر و مادرش را اینقدر محترم بدارد قطعاً به زنش هم احترام می گذارد و برای او ارزش قائل است. اصلاً همدیگر را نگاه نکردیم، فقط من یک ...
روایت عجیب خانم مجری از دعوتش به یک پارتی!
این حرف هاست.مهربان گفت آره بابا اینقدرخره که حاضرنیست ازین بدبختی دربیاد.گفتم تو وامثال اون زن بدبختیدکه به هرزه بودنتون افتخارمیکنید.پشتشوکردبهم وگفت بروگمشو ورفت.نگهبان ساختمون فقط داشت نگاه میکرد.رفتم پیشش گفتم آقاچراوایسادی و نگاه میکنی؟گفت اینقدراینجا ازین دعواهامیشه ماعادت داریم.گفتم یعنی چی عادت دارید زنگ بزن پلیس بیاد ایناروجمع کنه.گفت خداخیرت بده واسه ماشر نشو مارو ازنون خوردن نندازبرو ...
کوچه باران منتشر شد
چند برابر شد. زدم زیر قولم. زدم زیر گریه. اوضاع مامان هم بهتر نبود اما خودش را کنترل می کرد. تازه وقتی رفتم در حیاط مدرسه و باباهای بچه ها را دیدم دلم داشت از دل تنگی ات می ترکید بابا امیر! ای کاش آن روز در بازی مان می گفتم: نه پسرم! تو نباید بری. باید بمونی و همه اش با دخترت بازی کنی، اون رو پارک ببری، برایش هدیه بخری، موهاشو را شونه کنی، قربون صدقه اش بروی، لوسش کنی، خواستگار که اومد شوهرش ندهی و ...
پولکی های بدبخت
معوقه دارم. نگاه عاقل اندر زیردستی بهم انداخت و گفت: ما هم نمی دونیم! ما اینجا بیکار نیستیم بشینیم حساب کتاب چندرغاز حقوق رو بکنیم. حالا خوبه حقوق نجومی نمی گیری که انقد پیگیری! ولی چون خیلی نگران این دو قرون پولتی، من می گم بچه های مالی چک کنن. مدتی گذشت و خبری نشد. بعد از گذشت سه هفته با ترس و لرز رفتم پیش خانم منشی. عذرخواهی کردم که وقتش را می گیرم و بعد با صدایی لرزان گفتم: ببخشید، از ...
دختر معتاد در یک قدمی چوبه دار
در را باز کنیم و با جسد مادرم روبه رو شدیم. گفته های این دختر در حالی بود که پزشکی قانونی علت مرگ را واردآمدن ضربه جسم سخت به سر عنوان کرده بود. بنابراین وی به اتهام قتل مادرش بازداشت شده بود. اما در جلسه بعدی دادگاه برادر این دختر که برایش درخواست قصاص کرده است، گفت: مادرم زن بسیار خوبی بود اما وقتی خواهرم بزرگ شد، رفتارهای نامعقولی از خود نشان می داد. او به شدت مادرم را کتک می زد و کارهایی می کرد ...
جهاد سلامت یک دهه هشتادی در قلب کرونا
آن طرف، دیدم یک سری بچه های هم سن خودم، مثل طلبه ها و بسیجی ها برخی فعالیت های خودجوش جهادی را آغاز کردند، احساس کردم دارم از این قافله جا می مانم. با خودم گفتم آن کسی که برای بیمارها وقت می گذارد، هم زن و بچه دارد، هم شاید هزار تا مشکل داشته باشد. اما پای کار می ماند و شانه خالی نمی کند. آن وقت من که سالم هستم، دلیلی ندارد کنار بنشینم و کاری نکنم. اولش همه می گفتند سن تو به این کارها ...
مهرانپور: ما چه کاره بودیم، حجازی با حمایت مردم سرمربی شد
کردم و آقای حجازی گفت برو قراردادت را تمدید کن و تو به خاطر عملکردت باید بیشترین پول را بگیری. رفتم و دیدم رقم قراردادم 3 میلیون تومان است تا اینکه 2 ماه بعد یک روز آقای حجازی صدایم کرد و گفت برو باشگاه و 500 هزار تومان بگیر و اصلاً رویم نمی شد بپرسم چرا؟ رفتم باشگاه و فتح ا... زاده 500 هزار تومان به من داد و فقط گفت تصمیم ناصرخان است. باور کنید تا نیم فصل فکرم مشغول بود بابت چه چیزی به من 500 ...
تحریف تاریخ به سبک محمد هاشمی
خانم حاج احمدآقا زنگ زد که حاج آقا، امام فرمودند آنچه امروز ما صحبت کردیم مبادا از شما تجاوز کند؟ گفتم همین طور است. فردای آن روز آقای هاشمی موضوع قائم مقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد. آقای محمدی گیلانی اضافه کرد که پس از این ماجرا روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت من بعد از ظهر رفتم خدمت امام، امام فرمودند موضوع قائم مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن. گفتم چرا ما در اجلاسیه قبل به ...
می گفتند ناشنوا نمی تواند فیلم بسازد
...، بگویید. ازدواج نکرده ام و دغدغه همسرداری و بچه داری ندارم، اما تا قبل از کرونا خیلی سرم شلوغ بود؛ کالج می رفتم، در هیأت مدیره تئاتر و نقاشی در جشنواره ها درگیر بودم، در ورک شاپ ها شرکت می کردم و در حال حاضر هم در خانه سرگرم زندگی هستم. چون کم شنوا هستم چه در ایران، چه در کانادا با مشکلات زیادی روبه رو بوده ام. برای مردم عادی و شنوا سخت است باور کنند ناشنوا می تواند فیلم بسازد. ارتب ...
کاپیتان سابق استقلال سکوتش را شکست: خیانتکارها شده اند اسطوره/بازیکنان پرسپولیس، پیشکسوت استقلال شده اند!
کلمه در مورد مسائل فنی اصلا حرف نزدم.اگر یادتان باشد قرار بود به مالزی بروم تا در مراسم قرعه کشی لیگ قهرمانان شرکت کنم. روز قبل از سفر به تمرین رفتم تا کارت بازی بازیکنان را به آقای مدد جباری بدهم که همان روز آقای فتحی با من تماس گرفت. در چه زمینه ای؟ او گفت که جواد جان تو به مالزی نرو، استراماچونی نمی آید! من تعجب کردم، گفتم من بمانم که چه کار کنیم؟ فتحی گفت بمان تا کار فنی را ...
4 ماه و 2 روز عاشقی به روایت همسر شهید حسین هریری/ قمر فاطمیون
خسته بود، باهم بیرون رفتیم. روایت دوران شیرین با هم بودن زهرا خانم و حسین به روز های پایانی می رسد و او از روز اعزام حسین می گوید: چهار ماه از عقدمان گذشته بود که با حسین برای اعزام به شهر حلب، تماس گرفتند. شب قبل از اعزام، حسین تلفنی با من قرار گذاشت تا به حرم برویم. حسین قبل از رسیدن به حرم، داخل ماشین سر صحبت را باز کرد: امروز برای اعزام به من زنگ زدن و قراره فردا به تهران برم و از اونجا با ...
سایه و همسایه
...> به نظر می رسید. چه مرد مهربونی! مجرد هم بود. وقتی متوجه می شد همسایه ای مریضه یا پاش درد می کنه می رفت سراغش زنگ خانه را می زد و می گفت: دارم میرم نونوایی یا میوه فروشی چیزی می خواین بخرم؟ یه بار بابام بهش گفته بود: چرا یه زن نمی گیری یه مونس برای خودت نمیاری؟ با تاثر و اندوه گفته بود: "دیگه از من گذشته، کسی تو برکه خشکیده شنا نمی کنه"! بعد مرگش فهمیدیم هزینه ازدواج دو تا از بچه های بی ...
هیس!ما خیلی فرهیخته ایم!
. نیم ساعت بعد جلوی خانه هنرمندان ایستاده بودم و دوست امیدوار هنوز نرسیده بود. مرد کت شلواری تو سرم با خودکارش می زند به میز و می گوید دختر آویزان نباید به نظر برسی، زیادی زود رسیدی. مرد چاق درونم برایش شیشکی می کشد و داد می زند کسی که دم در گالری قرار می ذاره اهل زندگی نیست حالا هی زور بزن! سرم را انداختم پایین و از خیابان پشتی پارک پیچیدم داخل کوچه ای و دوبار کوچه را تا انتها رفتم و برگشتم که وقت ...
لطیفه های خنده دار
:چه عروس خوشگلی!! موقع مرگش میگن:بیچاره زن و بچش!! ولی بعد از مرگش هر خطایی از بچه هایش سر بزند میگن: تو روح پدرش با این بچه تربیت کردنش! • • • • • • • • • • • • • • • • امروز با سر و صدای مامان بابام از خواب پریدم رفتم بیرون میپرسم چی شده ! بابام میگه من دیشب خواب دیدم یه زن دیگه گرفتم واسه مامانت تعریف کردم اونم گیر داده باید همین ...
مردم نون ندرن بخورن، بعد تو بری نون پنیر ناز می کنی؟
...> - تیری سرِ دل تو بیا که اقد کُمی نباشی دختر، مردم نون ندرن بخورن، بعد تو بری نون پنیر ناز می کنی... هی که گفتم نون پنیر می خوریم.... چند روزی به همین منوال گذشت تا اینکه... داشتم برای خودم توی آشپزخانه چای درست می کردم که بی بی پشت سرم سبز شد... - چکار می کنی ها؟ به تته پته افتادم.... - بی بی جون، کی اومدین شما که من متوجه نشدم؟ ببخشید تورو خدا ...
شاخه های خشک، اشک های من
های بخار گرفته و گوشم شش دونگ تو نخ دیالوگ گویی بچه ها بود. هاشم آقا سینی چایی به دست آمد بالا و رفت طرف اطاق های سینمای آزاد. من را که دید پوزخندش را زد. در سینمایی ها را که باز کرد، حس گرما را گرفتم که تنوره زد طرفم. صدای آقای اشتری مسئول شان می آمد که داشت از لنز و شاتر می گفت. هاشم آقا که موهای حنایی و سیبیل کم پشتی داشت وقت برگشت گفت می خواهی برم با کارگردان تان حرف بزنم تا ببخشدت؟ سرم را ...
15 خرداد 42 به روایت شعبان بی مخ: اینایی که میگم رو کسی نمی دونه !
عرض کنم که همون 15 خرداد بود دیگه! اینا اومدن ریختن و خراب کردن. گویا همون طرفای جنوب شهر، اون جاها یه جایی یه مشت از این میدونیا شب جمع می شن و تصمیم می گیرن که به حساب صبح بساط 15 خرداد و راه بندازن. تا اون جا که من اطلاع دارم اینا تصمیم می گیرن که فقط عرق فروشیا رو بزنن بشکنن و فعلا دست به جای دیگه نزنن. صبح رضا گچ کا و اسماعیل خلج و خدمت شما عرض کنم که یه چند تا از اون بر و بچه هایی که دور طیب بودن می رن بهش می گن: آقا، پاشین بریم! می گه: شما برین من بعد میام! خیلی زیرک و زرنگ بود. بله اینا رو کسی نمی دونه. هیچ کس اینا رو نمی دونه. ...
روایت چای و شکلات یا تلاش برای تولید تعابیر عاشقانه در زمان تنگی
سایه پوست پلک چروک و یک جفت ابروی خاکستری معلوم نبود. مرد داشت برای زن آواز می خواند. به زبان چینی.شاید هم برای خودش می خواند و شاید زن ذله شده بود از صدای آوازخواندنش و من عادت کردم که هر چیزی را به رومانس تعبیر بکنم. سه. به مادرم گفتم فلان فامیلتان در اینستاگرام بهم گفت که دلش خیلی برای من تنگ شده است. گفت غلط کرده. ده سال است حال من را نپرسیده. هروقت دلش برای من تنگ شد حق ...
کتابی با موضوع زندگی شهید مسعود آخوندی
امضاء با یک نامه گذاشت که در آن نوشته بود: نمی خواستم بعد از من برای برداشت پول ها دچار مشکل شوید . به نقل از مادر شهید داخل اتاق مسعود رفتم، مشغول مطالعه بود. گفتم: داداش یه موضوعی هست که باید بهتون بگم . مسعود سرش را بالا کرد. با چشمان مهربانش به صورتم نگاه کرد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم، شروع به گریه کردم و گفتم: آخه چرا شما که تک پسری این قدر باید بری جبهه؟ ما خیلی داریم ...
ورزش کنیم
داره که اونم اینه که همه از دم تو باشگاه اشتباه می زنن ... من خودم یه بار رفتم باشگاه هنوز وارد نشده بودم یه آقای گولاخی اومد گفت داداش داری اشتباه می زنی ... گفتم بابا من که هنوز وارد نشدم ... گفت نه زنگ در رو می گم اشتباه می زنی ... باشگاه طبقه بالاست... خلاصه که سعی کنید ورزش کنید، ولی خیلی مواظب باشید که اشتباه نزنید، چون دردسر می شه ... ...
روایت زندگی علی و مادرش
راست انتهای حیاط دری بود قدیمی و سفید با صورتی کک مکی از آثار زنگ زدگی. از آن در هایی که این روز ها سخت جایی پیدا می شود. کفش ها را که از پا کندم و یاا... گفتم، با استقبال مادر علی به زبان ترکی مواجه شدم: خوش گلدی مادر علی که بود؟! زنی که چین و خطهای صورتش از سن شناسنامه اش بزرگ تر می نمود. تمام محله او را به شهرت پسرش می شناختند و هویتش را از فرزندی وام دار بود که تقریباً جوانی اش ...
مکمل من و دیگر ملی پوشان را یک نفر تهیه می کرد
اعلام نشد. مسئولان نادو به من گفتند 5 میلیون تومان واریز کن تا دوباره همان آزمایش تو را بفرستیم نایب پاشایی در بخش دیگری از صحبت هایش با انتقاد از مسئولان نادو ایران ادامه داد: بیش از 7 بار به آنجا سر زدم. در نهایت به من گفتند 5 میلیون تومان پرداخت کن تا دوباره همان آزمایش تو را بفرستیم و 10 روزه بعد جواب آزمایش را بگیریم. به آن ها گفتم وقتی می توانید 10 روزه جواب آزمایش من را ...
مهری و مازیار: شرط نازنین برای ازدواج موقت
ناراحتی این یکی دو شب نیست. صحبت از اینه که چقدر باید بگذره تا یک مرد زن خودشو بشناسه و درکش کنه؟ مادر: خوب عزیز دلم، چه کار کرده که فکر می کنی درکت نکرده؟ مهری: مثلا همین مهمونی دیشب. بهم میگه تو پرخاشگر میشی گاهی اوقات. خوب شوهر من بعد از هفت سال نباید بفهمه بعضی وقتا تو ماه پیش میاد که زنش حالت عادی نداره و ممکنه بی حوصله باشه؟ نباید اینو درک کنه؟ به جای اینکه به ناراحتی من ...
ازدواج اجباری می شود؟! [+واکنش ها]
اجبارهای خلّاقانه تر و فراگیرتر باشه برای بعد از استقرارِ #دولت_انقلابی! سروش: از زمان اجرای قانون #ازدواج_اجباری اونی که سنش از 28 گذشته باشه تکلیفش چیه؟ عطف به ماسبق میشه یا نه؟ :))))) اونوقت مطلقه ها چجوری تعریف شدن تو این؟ پری: طرح ازدواج اجباری؟! انگار مملکت افتاده دست عمه بزرگ من فاطمه: فکر کنم دیگه باید جمع کنیم از ایران بریم! عمه ی ...
شبِ َتش
امیر جدیدی - روزنامه اعتماد: هنگامی که آتشی دید پس به خانواده خود گفت: درنگ کنید زیرا من آتشی دیدم. امید که پاره ای از آن برای شما بیاورم یا در پرتو آتش راه خود را بازیابم؛ پس چون بدان رسید ندا آمد که ای موسی؛ این منم پروردگار تو، پای پوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس طوی هستی؛ و من تو را برگزیده ام پس بدانچه وحی می شود گوش فرا ده؛ منم من خدایی که جز من خدایی نیست. پس مرا پرستش کن و به ...