سایر منابع:
سایر خبرها
مرگ نویس
شوربای داغی ساخت، گفت ولو بی میل هم باشی تا می توانی زیاد بخور بلکه عرق کنی. ما چند قاشق خوردیم و خوابیدیم. یک لحاف از خودش بود، کرباسی روی من انداخت و لحاف دیگری آورد او را هم انداخت؛ دو خرقه داشتیم هر دو را انداخت. گفتم نفسم تنگی می کند، خفه می شوم؛ باز دیدم نمدی دولا کرده آن را هم انداخت. در بین آنکه داد من بلند بود که حالا خفه می شوم یک مرتبه خودش را مثل قورباغه از روی همه اثقال به روی من انداخت ...
از سرقت های خندان خانم تا فروش داروهای لاغری
...، بلافاصله شناسایی می شدم، برای همین با خودم فکر کردم که چهره ام را تغییر دهم. اول گفتم عینک دودی و کلاه بگذارم، ولی بعد به فکرم افتاد که لباس زنانه بپوشم و موهایم را رنگ کنم. در همه سرقت ها مانتو و روسری می پوشیدم، حتی کمی آرایش هم می کردم تا کسی مرا شناسایی نکند. دوستانم همان روز اول مرا خندان خانم صدا زدند، چون می خندیدم این اسم را رویم گذاشتند. این اسم دیگر روی من ماند و همیشه مرا خندان ...
دوست نداشتم برگه تخصص دکتریم در باب فرهنگ ایران را از دست فرنگیان ارزان خری کنم
شماری از سوالات را در مصاحبه های دیگر خرج کرده ام. ولی یکی از سوالات مرا گرفت: "آقای آژند کودکی شما چطور گذشت؟". همین پرسش را مبنا قرار دادم و در خور آن گوشه و کنار خاطراتم را کاویدم و شد نوشته ای که برایتان آوردم. اگر پسند خاطر افتاد فبها المراد، وگرنه ارزانی خودم". در این یادداشت آمده است: "واقعیت این است که کودکی من در عسرت و حسرت گذشت. من روز یکشنبه بیست و نهم خرداد هزار و سیصد و بیست و ...
جوانمردی دختری جوان برای ازدواج با جانباز اعصاب و روان
را بیشتر می کرد. به مامان گفته بودم با خواهرهایم می رویم دعای کمیل و حالا آمده بودیم خانه دوستم صفورا. تقصیر خود مامان بود. وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم، یک هفته مریض شد. کلی آه و ناله راه انداخت که تو می خواهی خودتر ا بدبخت کنی. دختر اول بودم و اولین نوه هر دو خانواده. همه بزرگتر های فامیل رویم تعصب داشتند. عمه زینب که از تصمیمم باخبر شد، کارش به قرص و دوا و دکتر کشید. وقتی ...
رویاهای منافقانه و زندگی های تباه شده در اسارت
! نگاه سردی به من کرد و گفت: برو. دنبال دردسر نگرد. بلند شد و رفت! چند روز بعد با سختی یک وقت ملاقات دیگری گرفتم. وکیلم به من گفت: زیاد دور و بر اون زن نچرخ. مسئله اش امنیتیه! خیلی تعجب کردم. یک اعتراض ساده در همایش، تبدیل به یک جرم امنیتی شده بود! وقتی دوباره او را دیدم، گفتم: باید بهم بگی چی شده؟ من به زور وقت میگیرم بعد تو هیچی نمیگی. حرف بزن. یه همایش ساده و این همه مشکلات. بگو ...
کوچکترین غسال داوطلب اموات کرونایی کیست؟
خودم آمدم، فهمیدم من کجا هستم و قرار است چه کاری انجام دهم. یکی از اموات، دختر 30 ساله ای بود به نام زینب؛ مرا یاد خواهرم انداخت که چند سال قبل از دنیا رفت و نام او هم زینب بود. پدرم تربت کربلا را به من داده بود، گفته بود متوفیان را با ذکر و تربت اباعبدالله(ع)، بدرقه آخرت کنم. قبل از آنکه پیکررا کفن کنیم من تربت کربلا را روی پیشانی دختر30 ساله ریختم. صدای شیون و گریه مادرش سالن غسالخانه را پر ...
درخواست عجیب مجری از سحر قریشی حین مصاحبه + فیلم
...:قریشی تاریخ تولد:1366/10/6 محل تولد :تهران سالهای فعالیت:از سال 1388 تاکنون زندگی خصوصی خانواده پسر خانواده شدم امروز من به نوعی پسر خانواده هستم، سپهر برادرم گاهی اوقات من را به شوخی داداش سیا صدا می کند، به نوعی مثل برادرش شده ام دلیل اصلی اش شاید چون صبح می روم سر کار و شب بر می گردم یا اینکه خیلی سرم ...
آونی دوشی، نامزد بوکر: زنان از تردیدم نسبت به مادر شدن وحشت می کردند
. هنگامی که رمانش –که روز سه شنبه به عنوان نامزد دریافت جایزه بوکر معرفی شد- سال گذشته برای نخستین بار با عنوان دختری در لباس سفید در هند منتشر شد دوشی نگران بازنگری دیدگاهش نسبت به مادر بودن بود. اما با وجود پریشانی اش از دقتی که داشت راضی بود. آنتارا شخصیت اصلی داستان هم مثل خود دوشی افسردگی پس از زایمان را تجربه می کند. او می گوید: از بابت فیزیکی بودن تجربه مادر شدن سردرگم ...
روزگاری نمایندگان مجلس در حجره های مسجد سپهسالار زندگی می کردند/ وقتی زنان ایرانی لوازم آرایشی را تحریم ...
! بگو ایران چه مشکلاتی دارد. من واقعا خجالت کشیدم وقتی ظریف در مجلس گفت هیچ کشوری مرا نمی پذیرد. نمایندگان می پرسیدند چرا با کشورهای مختلف ارتباط نمی گیرید؟ ظریف می گفت دعوت نمی کنند، راه نمی دهند! من با ظریف به شدت مخالفم. بروید مصاحبه من و عباس سلیمی نمین با تسنیم را بعد از انعقاد برجام ببینید. من آن زمان گفتم این قرارداد برجام اصلا ارزشی ندارد چراکه طرف مقابل هیچ گونه تضمینی نداده است ...
فرش آرا در آمپاس!
فوتسال کشور را تجربه خواهد کرد؛ زمانی طولانی که نماینده استان را به عنوان یکی از تیم های قدیمی ایران معرفی کرده، اما نه تن ها در این مدت هیچ عنوان قهرمانی نصیب مشهدی ها نشده، بلکه حتی به 3 پله اول لیگ هم نرسیده است. با وضعیت خاص امسال و لیگی که احتمالا بسیار ضعیف تر و بی کیفیت تر از سال گذشته انجام خواهد شد، احتمال شکست این تابو به نظر دشوارتر از همیشه است و احتمالا باز مثل همه سال های قبل تیمی ...
ما و کمدی- تراژدی پرش های ذهنی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: بهترین رکورد من و بچه برای ماندن در حمام و بازی کردن، سه ساعت و نیم است. البته این رکورد من به سختی ثبت شد و دیگر نفسم بند آمده بود. قبل از اینکه بچه به دنیا بیاید من نهایتاً پنج دقیقه در حمام دوام می آوردم. چرا؟ یک جواب کلیشه ای و مرسوم: بابا! کار و زندگی دارم. جواب واقعی: پرش های ذهنی! عادت همیشگی ما برای نخواستن جایی که در آن حضور داریم. به به! چقدر خوب است برویم حمام ...
شهید مجید قربانخانی حُر مدافعان حرم است
که شده بودند برادر دوقلو! هر موقع زنگ می زدیم می گفت پیش سید مرتضی هستم. یک روز مجید به مادرش گفت: ما داریم به شمال می رویم اما کسی نفهمد و بیشتر توضیح نداد. روحیاتش دگرگون شده بود بعدها فهمیدم که چهار ماه دوره دیده است. یک روز با لباس نظامی و موتور بیرون خانه دیدمش با تعجب پرسیدم این چه ظاهری است در جواب گفت آدم شده ام گفتم مگر آدم نبودی؟ گفت بیشتر آدم شده ام ! گویا سال 1393 آقا ...
یک فنجان چای همه چیز را عوض می کند
کمک می کنیم تا لبخند روی لب هایمان بنشیند، درست شبیه قهرمانانی می شویم که کاپ جام جهانی را بالای سر می برند. بله، این گونه است که یک فنجان چای و یک لب خندان، دست به معجزه می زند و رنگ روز های زندگی مان را عوض می کند. گاهی هم پیش می آید که مامان لباس غم به تن می کند، مثل بیشتر وقت هایی که کنار میز تلفن نشسته است و در حالی که چهره اش مضطرب است، تلاش می کند از پشت سیم های پیچ پیچ و درهم ...
پیشنهاد مطالعه کتاب| خاکریزهای طلایی خاطراتی خودنوشت از سال های اسارت
رد می شدیم. هر کس به زمین می افتاد کتک بیشتری می خورد ... در بخشی از فصل هفتم تولد دوباره آمده است: هم شاد بودم هم دلهره داشتم. شاد از رها شدن از قفس و دلهره و تشویش از شایعه بودن خبر و شکنجه روحی و روانی از سوی عراقی ها. وقتی شکنجه ها و توهین ها و همه وقایع را مرور می کردم با خود می گفتم: تک تک اسرا مثل یک خاکریز و دژ نفوذناپذیر جلوی عراقیا ایستادن و نذاشتن عراقیا به ...
سهروردی کلیت نظام ارسطویی را به چالش می کشد
علم حضوری، عالم خیال، مثل افلاطونی، علم الهی، نور و ظلمت و اعتباری بودن و مسئله جعل ماهیت و تشکیک و تشخص و... و ملاصدرا نیز از آن ها وام دار بوده است و بخشی از فلسفه حکمت متعالیه اظهارنظر درباره همین مسائل است. به طورکلی می توان گفت ملاصدرا دو گونه وامدار حکمت اشراق است؛ یکی نگاه نقادانه که در مسائل مبنایی و امور عامه دارد و با نقد آن ها دیدگاه خودش را بر کرسی می نشاند دوم در مسائل بنایی است که ...
روایت عجیب یک زوج برای طلاق/ زندگی مان مثل فیلم های ترسناک است
. زندگی مان مثل فیلم های ترسناک شده بود. همه چیز در ظاهر عادی بود، اما من نشانه هایی می بینم که نمی دانم باید به سلامت روان خودم شک کنم یا همسرم. این اولین جمله ای است که نرگس آن را با کلافگی و استیصال می گوید و بعد سرش را میان دست هایش می گیرد و اشک هایش سرازیر می شود. چند ثانیه ای بعد نیم نگاهی به رضا می اندازد و بعد رو به قاضی خرمی زاده، قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده می گوید ...
عاشق ولایت بود
. عشق به ولایت حاجیه خانم تصریح می کند: پنج ماهی بود که دخترعمویش را برایش عقد کرده بودیم. وقتی گفتم مادر تو زنت در عقد است، بگذار همسرت را به خانه ات ببری و بعد به جبهه برو، گفت الان باید بروم. محصل بود اما بسیار قد بلند و رشید بود و سنش بیشتر دیده می شد، وقتی گفت از طرف بسیج به جبهه می خواهد اعزام شود، من و پدرش نگران شدیم. حتی پدرش گفت تو تنها پسر من هستی و او گفت بابا خیلی ها تک ...
دانیل گرانین : یکی از نویسنده های موفق پس از جنگ دوم روسیه
دانیل گرانین (2017-1919) یکی از این نویسنده ها است. او از سربازهای روس در نبرد استالنیگراد بود که پس از جنگ به یکی از نویسنده های موفق پس از جنگ دوم روسیه تبدیل شد. او از سال 1949 با نوشتن داستان کوتاه خود را به عنوان نویسنده معرفی کرد و سپس در سال 1955 با انتشار یک رمان نام خود را سر زبان ها انداخت و در سال های بعد کارهای مهمی انتشار داد و جوایز بسیاری دریافت کرد. رمان ستوان من و ...
هنگام نماز مغرب و عشاء بود که تلویزیون خبر شهادت حسین را داد
زنگ زد و گفت که من دارم میرم جبهه و اگر بد یا خوبی دیدید، مرا حلال کنید؛ منم گفتم که انشاءالله به سلامتی می روید و برمی گردید. حسین می خواست داماد شود و این موضوع را به مادرش گفته بود و قرار شد که به جبهه برود و برگردد و داماد شود که بعد از دو ماه، جنازه اش را آوردند. مهدی حسینی خواهرزاده شهید : دایی ما از سال 55 که پدرش را از دست داد، بیش تر شب ها می آمد خانه ما و ...
یک آنفلوانزای ساده کرونایی!
علائم داری و مشکوک هستی، در خانه بمان یا تست بده اما برخورد خیلی بدی با این قضیه کرد و اصلاً به او برخورده بود. وقتی از پیش مدیر آمد، سر بقیه داد و بیداد راه انداخت که شما برای من حرف درآورده اید و خواسته اید زیرآب من را بزنید و به دروغ گفته اید کرونا دارم. با رفتاری که نشان داد، کسی دیگر حرفی نزد. چند روز بعد از آن قضیه نفس تنگی پیدا می کند و تستش مثبت می شود. آدمی هم بود که چندان رعایت نمی کرد و ...
با چهل دلار ته جیبم!
[ترجمه فرشاد رضایی] جیمز آرتور بالدوین، مقاله نویس، نمایشنامه نویس و از بزرگ ترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا در گتوی سیاهپوستان هارلم نیویورک و در فقر بزرگ شد. او که از همان کودکی یقین داشت روزی نویسنده ای بزرگ خواهد شد، با نخستین رمانش، با کوه در میان بگذار نام خود را در ادبیات جهان جاودانه کرد. امروزه از این رمان به عنوان یکی از کلاسیک های ادبیات آمریکا و جهان یاد می کنند، چنانکه سال 1998 ...
یک رمان عجیب که باید برسد به دست لیلا حاتمی
حجیم نیست، اتفاق های داستانی در آن زیاد است. شاید اگر نویسنده ای دیگر رمانی با این مختصات را دست می گرفت با این همه حادثه، حجم کتاب از اینکه هست بیشتر می شد. چطور به یک رمان 100 صفحه ای رسیدید؟ آیا تمهید و تاکید خاصی در میان بود که کتاب خیلی بلند نشود یا اینکه خود به خود به داستانی با این حجم رسیدید؟ مریم یاوری، دوستی که سال های سال است نوشته های مرا می خواند و اشراف بسیاری نسبت به نوشته ...
کرامات باقرالعلوم(س) در ملکوت
. پس دیدم که دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: نگاه کن تا چه می بینی؟ من نوری دیدم که از دست باقرالعلوم(ع)به آسمان متصل شده بود، چنانکه چشم ها خیره می شد. آنگاه به من فرمود: ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان و زمین را چنین دید. امام باقر علیه السلام در این لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد. لباس خود را عوض کرده و فرمود: چشم برهم بگذار! بعد از لحظاتی گفت: می دانی در کجا ...
وقتی خلافکار سابقه دار، بادیگارد شرکت کننده عصر جدید می شود!/ امام رضا(ع) به یک کمدین نظر کرده، این را ...
و قصد توبه دارد. این ماجرا واقعیت دارد؟ - شرحش مفصل است. یک روز که همسرم داشت کامنت های نمایش امام رضا(ع) را مرور می کرد، با خنده گفت: ببین این کامنت چقدر جالب است. یعنی کاملاً احساس کرد نویسنده کامنت شوخی کرده یا خواسته مرا دست بیندازد. اما من وقتی با دقت آن پیام را خواندم، دیدم موضوع اتفاقاً خیلی جدی، جالب و عجیب است. نویسنده آن کامنت، خودش را یک خلافکار سابقه دار معرفی کرده و نوشته ...
تلاش امام محمد باقر (ع) برای امرار معاش
به گزارش خبرگزاری صدا و سیما به نقل از الکوثر، امام محمد باقر (علیه السلام) پیشوای پنجم شیعیان، روز جمعه اول ماه رجب، سال 57 هجری در مدینه دیده به جهان گشود. ده ها سال پیش از تولد ایشان، نیای بزرگوارش پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) نام خود محمد را برای ابشان برگزیدند و به لقب باقر ملقب فرمودند. امام باقر (ع) در میان خاندان پیامبر (ص) نخستین کسی بودند که هم پدر و هم مادر ایشان فاطمی و ...
حرکت نکنی، می پوسی
در ستون خاطرات قابل حمل یادداشت هایم در حوزه های متنوع فرهنگی، ادبی، مسایل روز و خاطرات نوستالژیک، در روزنامه وقایع استان منتشر می شود. رضا مهدوی هزاوه حرکت نکنی، می پوسی سال ها پیش آسمان هزاوه آبی بود. زمین پر از آب بود. وجه تسمیه ی هزاوه هزار آبه بود. روی نرده ایوان خانه ها، گل شمعدانی بود. همیشه ساعت دو بعد از ظهر، اتوبوس قرمز رنگ آقا هاشم، سر خیابان رنگرزهای ...