سایر خبرها
تاکسی عاشقی در جاده خاکی!
او را پاسخ می داد و مدعی می شد که پسرش به تهران، شمال یا یک شهر دیگر رفته است و تا مدتی نیز باز نمی گردد. هیچ چاره ای برایم نمانده بود تا این که به خاطر نپرداختن نفقه از جواد شکایت کردم و بالاخره او را از خانه بیرون کشیدم، ولی جواد فقط یک کلمه می گفت: جدایی! من هم به این نتیجه رسیدم که زندگی ما آینده روشنی ندارد و باید از یکدیگر جدا شویم. این گونه بود که بعد از شش ماه دوندگی، مهر طلاق بر شناسنامه ...
آزار شیطانی دختر 17 ساله در خانه پسر 19 ساله تهرانی / داماد جا زد عروس بیوه شد
خانواده اش مخالف بودند. پس از مدتی هم اخلاق و رفتار سجاد تغییر کرد. با من بدرفتاری می کرد و می گفت تو دختری نیستی که بتوانم در کنارت خوشبخت باشم. من به اجبار با تو ازدواج کرده ام و رویای چنین زندگی ای را نداشتم. مرتب از این حرف ها می زد. بعد SMSهای تهدیدآمیز می فرستاد، می گفت مرا می کشد و اگر از او جدا نشوم بر سر و صورتم اسید می پاشد تا اینکه فهمیدم درخواست طلاق داده است. وقتی برگه احضاریه ...
ره توشه محرم (7)؛ بررسی پیامدهای منفی طلاق در فرزندان
] دختر 19 ساله ای که پدر و مادرش به تازگی از یکدیگر جدا شده اند، می گوید: از خیلی سال پیش همیشه شاهد مشاجره بین والدینم بودم و گمان می کردم روزی این دعواها به خاطر من و برادر کوچکم تمام می شود. بالاخره تمام شد، اما به قیمت نادیده گرفتن سرنوشت من و برادرم. بعد از طلاق پدر و مادرم و فروریختن پایه های یک زندگی 22 ساله، دیگر خجالت می کشم در جمع دوستان حاضر شوم؛ حتی حضور در جمع اقوام ...
ره توشه محرم (6)؛ ویژگی های خانواده عاشورایی
] همسر شهید مطهری؛ درباره محبت استاد می گوید: به آسایش و راحتی من و بچه ها اهمیت می دادند و آنقدر صمیمی و نزدیک بودند که نمی توانستند رنج مرا تحمل کنند. همیشه همان مهر و محبت روزهای اول زندگی بین ما برقرار بود. یادم هست یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روز با یکی از دوستان به تهران برگشتم. نزدیک سحر بود که به خانه رسیدیم. وقتی وارد شدیم، دیدم همه بچه ها ...
عکس العمل حاج قاسم از ازدواج مجدد همسر شهید/سردار سلیمانی: ازدواجت جهاد بود
آقا ساعت 8 صبح تلفن زد و گفت: حدود یک ساعت دیگر خدمت می رسیم. آن موقع تازه فهمیدم سردار سلیمانی قرار است تشریف بیاور. یک لحظه استرس و شوق باورنکردنی همه وجودم را گرفت سریع بلند شدم تند تند خانه را مرتب تر کردم و میوه مختصری هم آماده کردم. شنیده بودم حاج قاسم ناراحت می شود اگر پذیرایی از او مفصل باشد. فرزند دومم هم 50 روزش بود و خیلی بی قراری می کرد اما در همان حین کارهایم را کردم و سریع زنگ زدم منزل ...
هاله ای از شرمندگی
امیر حسین ذاکری - اخیرا آقای نوبخت رئیس سازمان برنامه و بودجه گفتند: شرمنده مردم هستیم. یکی از دوستان گفت: چه حس تلخیه این شرمندگی؟ بنده بخاطر عدم تامین نیازهای زندگی بارها در جلسه استیضاح خانواده همسرم و برادرهای گردن کلفتش فراخوانده شدم و پاسخ هایی دادم که آنها قانع نشدند. آخر سر هم هیچ برای گفتن نداشتم جز عرض شرمندگی. کجایید ای جیب های پر از ارز و دلار و دارندگی، که با شما یابم احساسی همچو ...
خود را در آخرین لحظات از برانکارد پایین انداخت تا جان بدهد!
.... از قرار معلوم به جای مشهد، رفته بود قم و در آنجا به دروس حوزوی ادامه داد، تا وقتی که ساواک فهمید او آنجاست و دوباره مجبور شد فرار کند و این دفعه رفت به حوزه چیذر. از موقعی که منصور را زد، برای اینکه شناخته نشود، عینک می زد. وقتی آمد و خبر داد و رفت، اعلامیه ها و رساله و کتاب های امام را توی لوله بخاری قایم کردم. شب بعد هم آمده بود منزل، اما من خانه نبودم. بعد ها هم آمده بود، ولی ما خانه مان را ...
بازیکن اسبق استقلال: می خواستند به عنوان سرباز فراری دستگیرم کنند
پر استرسی را پشت سر گذاشتم. در تمرینات استقلال حاضر می شدم اما دنبال این بودند تا مرا به تیم نظامی ببرند. چند باری دژبان به درب خانه مان آمد و در محل تمرینات استقلال حاضر می شدند تا مرا ببرند اما هر بار به نوعی این مشکل حل می شد. با آرارات بازی داشتیم، استقلال یک بر صفر جلو بود که به من گفتند داخل زمین برو. وقتی می خواستم به زمین بروم تیمسار ملاحی که در باشگاه پاس بود جلو آمد ...
محب حسین(ع) بهشتی ست
.... متوجه شدم دشمنان با صفوفی فشرده، مقابل آن خیمه ایستاده اند جلو رفتم و داخل خیمه شدم. دیدم حضرت در آنجا نشسته اند بعد از سلام آن حضرت مرا در نزدیکی خود جای دادند و به حبیب بن مظاهر(رحمه الله علیه) فرمودند: فلانی اشاره کردند به سوی من مهمان ما می باشد، از مهمان می بایستی پذیرائی کرد. آب در نزد ما پیدا نمی شود و لکن آرد و روغن موجود است برخیزید با آنها برای ایشان طعامی درست کنید. حبیب بن مظاهر ...
رفیق حاج همت باید هم شهید می شد/ بغض 37 ساله خواهر کهنه نمی شود
...، هم شهادتش در ایام فاطمیه اتفاق افتاد، هم پانزده سال گمنام پیکرش در بیابان ها بر جای ماند و هم فاطمیه به خانه بازگشت. بدن مطهر محمد یک بار بعد از نماز جمعه باشکوه تشییع شد و یک بار در محل. بعد هم بنا بر سفارش خودش برای آخرین وداع به مجتمع کوی پلیس که آنجا فعالیت های زیادی داشت انتقال داده و تشییع شد و در نهایت در بهشت زهرا آرام گرفت. لطفاً برایمان از خاطره حضور حضرت آقا در منزل پدریتان ...
خاطرات وکیل/ دل مادر دروغ نمی گفت؛ رعنای او را داماد نامردش کشته بود
بهانه تحمل می کردم . ای کاش لال شده بودم و درد دخترم را عریضه محکمه میکردم تا نخواهم امروز قصه جوانمرگ شدنش را برای تو بگویم . و بعد ادامه داد:پسرم ! حالا که وکیل من شده ای ،دست این مادر دلشکسته بعد خدا سوی تو دراز شده. من سواد درست و حسابی ندارم. خودت می دونی و خدای خودت.برادرهاش که اصلا قاطی این غصه نمیشن و میگن دادگاه گفته خودکشی. پس الکی پاپی چی میشی؟ولی من مادرم. دلم گواهی میده که ...
استخدام زن برای اخاذی از مرد پولدار
و فرزند داشتم، اما فریب محبت ها و رفتار عاشقانه او را خوردم و برای اینکه او را از نزدیک ببینم به خانه اش رفتم. روز حادثه همسر و فرزندم در خانه یکی از اقوام میهمان بودند من هم بعد از رفتن آن ها به خانه این زن رفتم. او سرگرم پذیرایی از من بود که ناگهان مردی قوی هیکل وارد خانه شد و خودش را شوهر این زن معرفی کرد. او وحشیانه به طرف من هجوم آورد و با فحاشی و خشونت از من پرسید که در خانه او و ...
اعترافات عامل شهادت مأمور کلانتری/ صدایی مرموز به من گفت فرار کن!
مرموز به من گفت فرار کن. متوجه شدی که مأموران را زیر گرفتی؟ متوجه شدم، اما فکرش را نمی کردم که اتفاقی برای آن ها رخ داده باشد. بعد از آن وارد یک خیابان شدم که با خودروی 207 تصادف کردم و راننده خودرو و دو مأموری که سوار بر موتورسیکلت دوم بودند مرا دنبال کردند و بعد از لحظاتی هم با شلیک چند تیر هوایی و مسدود کردن راهم دستگیر شدم. چند بار زندان رفته ای؟ 6 سابقه ...
در غذای شوهرم سم ریختم تا به عشق قدیمی ام برسم
کمای 10 روزه او ادامه داد: مدتی بود که همسرم مدام می گفت مرا طلاق بده، اما من او را دوست داشتم و راضی به جدایی نبودم تا اینکه یک شب همسرم شام مفصلی آماده و حتی کیک هم درست کرد و گفت می خواهد به خاطر رفتار های بدی که در این مدت داشته از من عذرخواهی کند و او را ببخشم. مرد جوان گفت: بعد از خوردن غذا حالم بد شد و همسرم با دیدن حال جسمی من شروع به سر و صدا کرد. تنها چیزی که به خاطر ...
سرمایه گذار بورس از سو قصد همسرش جان سالم به در برد/ زنش میخواست با کشتن او به عشقش برسد!
مدام می گفت مرا طلاق بده، اما من او را دوست داشتم و راضی به جدایی نبودم تا اینکه یک شب همسرم شام مفصلی آماده و حتی کیک هم درست کرد و گفت می خواهد به خاطر رفتار های بدی که در این مدت داشته از من عذرخواهی کند و او را ببخشم. مرد جوان گفت: بعد از خوردن غذا حالم بد شد و همسرم با دیدن حال جسمی من شروع به سر و صدا کرد. تنها چیزی که به خاطر دارم چهره های هراسان همسرم و همسایه ها بود و بعد از آن بی ...
از زلزله بم تا فتح خانطومان؛ آرام ننشست/صبرما از حضرت زینب(س) است
که سرم درد می کند و به خانه می روم. ما هم بر گشتیم منزل نیمه شب پدرم وقتی پدرم برای نماز شب بلند می شوند مادر از صدای گریه ایشان بیدار می شوند. مادر علت را می پرسد و پدر جواب می دهد حمید مجروح شده است. اما بعد گوشی همراهش را که خبر شهادت حمید در آن منتشر شده بود را نشان مادر می دهد. صبح همان روز برادر بزرگم دنبال من آمد و مرا به منزل پدری برد. در جواب سوالم گفت حمید مجروح شده است اما ...
عکس شهید مدافع حرم در جیب حاج قاسم /پرستاری که راه پدرش را در بیمارستان ادامه می دهد
...> خودم خیلی نظر به خصوصی نداشتم و گذاشتم خانواده ام اول نظرشان را بدهند ام چون می دانستم آدم های مومنی هستند بدم نمی آمد. مادر بزرگ شهید ولایی را بارها در مسجد دیده بودم. شنیده بودم حبیب الله هم در سن 15 سالگی درس را رها کرده و عازم جبهه شده بود و بعد از آن هم وارد سپاه شد. نمی توانم بگویم پیش از ازدواج دوستش داشتم اما بعد از ازدواج علاقه و دلبستگی ام بسیار زیاد شده بود. ...
کتاب و نمایش عاشورایی کودک عقب تر از هیات
. مغازه پدرم نزدیک همین هیات است و پارسال هم چندباری که به مغازه آمدم با این هیات آشنا شدم و از بعد آن همیشه می آیم اینجا. بعد از کمی گپ وگفت، همان سوالی که از علی کردم را از آرش هم می پرسم، اینکه برای اولین بار کجا نام عاشورا و امام حسین(ع) را درک کرده و چه کسی او را با داستان کربلا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش آشنا کرد؟ و می گوید: پدربزرگم همیشه اول محرم در خانه شان هیات داشت. من خیلی کوچک ...
نابغه پرورش اندام خطه آذربایجان: فدراسیون راضی به حرفه ای شدنم نبود
کشورم و هموطنانم را دوست دارم و دلم می خواهد برای ایران مسابقه داده و کسب افتخار کنم. نمی خواهم با قبول چنین پیشنهاداتی مارک وطن فروشی بخورم و از من به عنوان ورزشکاری یاد شود که به خاطر مسائل مادی برای کشوری دیگر مسابقه می دهد. کاش فوتبالیست می شدم متاسفانه شرایط به گونه ای است که همیشه با خود می گویم کاش فوتبالیست می شدم. بی تردید با تلاش و تمریناتی که در این سطح انجام می دهم ...
معجزه را با تمام وجودم حس کردم
. هم خواهرم است و هم مادرم. من زمانی که در زندان بودم مادرم دق کرد و مرد. در این مدت خواهرم همه زندگی اش را گذاشت که مرا نجات دهد. وقتی حکمم برای دومین بار اجرا نشد، او آنقدر به مقابل خانه مادر مقتول رفت که درنهایت قبول کرد که در ازای دریافت مبلغی رضایت دهد. مادر مقتول اول 2.5میلیارد تومان خواسته بود. بعد از آن خواهرم با جمعیت امام علی آشنا شد و یکی از خیرین به نام خانم فرخنده جبارزادگان، تلاش های ...
شوهر صیغه ای ام که قبلا می گفت اگر از او جدا شوم خودکشی می کند، مرا از خانه بیرون انداخت
نریمان که خودش را مجرد معرفی می کرد با جملات محبت آمیز و چرب زبانی مرا به دام انداخت به گونه ای که شیفته اش شدم و برای رسیدن به او به همه چیز پشت پا زدم. در حالی که اختلافاتم با مادرم نیز به اوج رسیده بود، روزی از خانه فرار کردم و به نریمان پناه بردم. او با اجاره یک منزل، مرا به عقد موقت سه ساله در آورد و این گونه زندگی مشترک من و او آغاز شد. اما مدتی بعد وقتی فهمیدم نریمان متاهل و دارای یک فرزند ...
داستان یک خیانت
... دوران خوب و شیرین کودکی با تمام خاطرات ریز و درشتش گذشت و من که فرزند و دختر بزرگ خانواده بودم سعی می کردم به گونه ای رفتار کنم که خانواده ام جلوی بقیه سربلند باشند و الگوی خوبی برای دو خواهرم باشم که به فاصله دو سه سال از من کوچکتر بودند. هیچ وقت از یاد نمی برم روزی را که در رشته حقوق قبول شدم. چقدر شوق و ذوق داشتم برای رفتن به دانشگاه... در دانشگاه هم هرچند ...
عشق کورکورانه جوان مشهدی زندگی اش را خاکستر کرد
که دیگر زمان کلاس های او را حفظ بودم، با آن که رشته تحصیلی ما متفاوت بود و حتی روزهای حضورمان در دانشگاه فرق می کرد، اما من در روزهایی که نعیمه کلاس داشت باز هم تلاش می کردم برای دیدار او به دانشگاه بروم. ظاهر ساده و متین نعیمه مرا گرفتار عشق کرد و هر روز بیشتر شیفته اش می شدم تا این که بالاخره عشق پاکم را به او ابراز کردم و این گونه ارتباط من و نعیمه آغاز شد. از آن روز به بعد، به مناسبت ...
تامین سلامت و رضایت شهروندان در سایه شرافت پزشک میبدی
بانک را به دلیل بی سوادی با چند بار پیمودن مسیر پیدا کرد، به همین علت بعد از بازگشت از این سفر مرا به مدرسه فرستاد تا درس بخوانم و سواد خواندن و نوشتن داشته باشم و بتوانم لااقل آدرس یک بانک را بخوانم. دکتر آقایی یادآور شد : در آن زمان به دلیل اینکه تنها پسر یک خانواده هفت نفری بودم و همچنین در خانواده ای بزرگ شده بودم که پدر و مادرم نیز خود برادری نداشتند، هیچ موقع مجبور به کار کردن نبودم ...
زن جوان طعمه اخاذی از مرد پولدار
ما با هم بود . من پس از مدتی به دیدن زن جوان رفتم و مخفیانه و به دور از از چشم همسرم چند بار زن جوان را ملاقات کردم. او به من ابراز علاقه کرد و من او را به رستوران دعوت کردم. چند بار از ملاقات ما گذشته بود که او مرا به خانه اش دعوت کرد .اما وقتی به آنجا رفتم با مرد جوانی روبرو شدم که مدعی بود همسر پریسا است. من از دیدن مرد جوان شوکه شدم و به پریسا اعتراض کردم. چون او به من گفته بود مطلقه است. اما ...
4 سکانس از نیاز مردم گچساران به کمک های مومنانه/ بغض تارا در بام نفتی ایران
و سام در بافت فرسوده رادک زندگی می کنند آنها هم در کنار مادر روزگار خود را با کار کردن این زن جوان در منازل سپری می کنند. منزل استیجاری آنها بسیار کوچک است و هر دو فرزند محصل هستند مشکل این دو کودک نبود گوشی هوشمند در این دوران کرونا یی است. مادر می گوید: اگر حمایت نیکوکاران نبود در دخل و خرج خانه می ماندم پول کارکرد من صرف اجاره بها و مصارف انرژی می شود. از سر ...
بازیگری که تلاش کرد مدل نباشد
...، اما بعد از آن شرایط برای ورودم به این حرفه طوری چیده شد که در این مسیر قرار گرفتم. دانایی توضیح می دهد: من در شروع، نقش اول سریال کلاه پهلوی را بازی کردم که همین کار را برایم سخت کرد. بعد از آن وقتی وارد سینما شدم با آقایان مهرجویی، افخمی و الوند کار کردم که کار برایم سخت تر شد و از آنجا که جزو هیچ کدام از باندها و دسته های سینمایی هم نبودم و نیستم فقط آنچه را پیشنهاد می شد و می ...
خودکشی دانش آموز ممتاز تهرانی بعد از کنکور ریاضی
تلفنی حرف زد و گفت که چند بار با تلفن خواهرم و خانه تماس گرفته، اما او پاسخگو نیست. به خانه بازگشتم. در راه چند بار با تلفن خواهرم تماس گرفتم که پاسخ نداد. وی گفت: وقتی به خانه رسیدم، روی تختخواب دراز کشیده و هدفون در گوشش بود. گمان کردم در حال گوش دادن به آهنگ خوابش برده است. مشغول کارهایم شدم و به مادرم زنگ زدم و گفتم او خانه است. چند دقیقه بعد دوباره به اتاقش رفتم این بار که به او نزدیک ...